حجتالاسلام دکتر احمد رهدار*
پیرامون سهم حوزههای علمیه در تولید علوم اسلامی بومی باید تصریح کنیم که این نقش از دو جهت برجسته است؛ نخست اینکه وقتی علمی به اسلام منتسب میشود، پیشفرض این است که تولیدکنندگان این علم، اسلامشناسنند یا چنانچه روزی قرار باشد علم اسلامی تولید شود، بهطور مسلم، این علم باید از سوی کسانی تولید شود که اسلامشناس باشند. در غیر اینصورت، تولید علم اسلامی از سوی کسانی که اسلامشناس نیستند، عقلانی نیست.
از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون، تولید علوم اسلامی، دغدغه جامعه ما و تکلیفی برای مسلمانان شده است. البته تکلیف تولید این علوم بهطور مسلم برعهده حوزههای علمیه است که رسالت نخستین آنها فهم، تولید و بسط علوم اسلامی است. این رسالت بر دوش حوزهها سنگینتر و انتظار از آنها بیشتر است. بهطوریکه چنانچه آسیبشناسی و یا به اصطلاح مقصریابی شود، به طور قطع، نقش حوزههای علمیه در عدم تولید علوم اسلامی در قیاس یا سایر مراکز علمی و پژوهشی مانند دانشگاهها بیشتر است.
بنابراین نکته اول این است که انتظار جامعه درباره تولید علوم اسلامی از سوی حوزههای علمیه، انتظار معقولی است؛ یعنی اگر قرار است جایی علم اسلامی تولید شود، این رسالت در اولویت نخست به دوش کسانی خواهد بود که خودشان اسلامشناس هستند.
بحث علوم بومی هم باز در ارتباط با اسلام باید فهم شود. به عقیده بنده، اسلام شیعی دستکم از دوره صفویه به این طرف، جزئی از بومیت ما شده است؛ یعنی بیشتر فرهنگ بومی و مناسبات عرفی ما و نه لزوماً همه آن، براساس اسلام رقم خورده است. کارویژه عالمان دینی در عقبه تاریخی ما، صرفاً پاسداری از اسلام نبوده است؛ یعنی زمانی هست که با نگاه به عقبه تاریخی خود میپرسیم نقش عالمان دینی در حفظ ارزشهای اسلامی دینی چیست و زمانی دیگر میپرسیم آیا عالمان دینی در پاسداری از ارزشهای ملی و بومی کشور هم نقش ایفا کردهاند؟
معتقدم نقش عالمان دینی ما در حوزه مسائل بومی و ملی هم نقش برجسته و محوری بوده است. به این دلیل که بومیت ما با مذهب ما گره جداییناپذیری خورده است. از این رو اگر کسی به معنای دقیق کلمه پاسدار ارزشهای اسلامی ما شد، بهطور قطع پاسدار ارزشهای ملی ما نیز خواهد بود. به عکس، اگر کسی صرفاً پاسدار ارزشهای ملی باشد، بهطور قطع مجبور است پاسدار ارزشهای اسلامی ما نیز شود. حال اینکه عملاً آیا همه ملیهای ما مذهبی و یا همه مذهبیون ما ملی هستند، بحث دیگری است.
در جامعه کنونی ما، اگر تنها دغدغه، دغدغه تولید علم بومی هم باشد، ناگزیریم که اسلام را بهعنوان یک فاکتور مهم و اساسی به بازی بگیریم و اگر پای اسلام به وسط کشیده شد، باز هم انتظار میرود که حوزههای علمیه نقش نخست را در این زمینه ایفا و در وهله نخست موضوع را نیز آنها طرح کنند.
اما اینکه حوزههای علمیه چه اندازه در این قضیه توفیق داشتهاند و یا دلایل و موانع عدم توفیق آنها، بحثهای عملی است. از دیدگاه نظری، هدف چه تولید علوم اسلامی و چه تولید علم بومی باشد، انتظار معقولی است که حوزههای علمیه پیش قدم باشند؛ به ویژه که در ایران، بومیت و اسلامیت با یکدیگر گره خورده است.
در مجموع و با توجه به تحولاتی که در سه دهه گذشته رخ داده است، باید تصریح کنیم که حوزههای علمیه در سه دهه گذشته نتوانستهاند برنامهها و دغدغههای خود را متناسب با تحولهای علوم انسانی در داخل و خارج از کشور محقق کنند؛ بهطوریکه در خود حوزه نیز این صدا بلند است. فرمایشات رهبر معظم انقلاب هم به ویژه در سال 1373 درباره ضرورت تحول در بسیاری از امور در آن سالها بهطور عمده بر روی متون آموزشی تأکید داشتند و به تازگی بهطور فراگیر، سایر موضوعها را نیز شامل میشود. اما به نظر میرسد حوزههای علمیه در این مدت به تناسب نیازهای جامعه پیش نرفتهاند. اما ارزیابی اینکه چرا نرفتهاند، متفاوت است؛ یعنی ضرورتاً به این دلیل نیست که حوزهها مقصرند. مشکلاتی پیش روی حوزههای ما وجود دارد که آنها را در جاهای دیگر تبیین کردهام.
هماکنون محدودیتهایی در حوزههای علمیه وجود دارد که یکی از مهمترین آنها، کمبود نیروی انسانی است. هماکنون در حوزههای علمیه سراسر کشور در مجموع یکصد هزار طلبه وجود دارد که از این تعداد 30 تا 40 هزار نفر طلبههای قدیمی هستند و مانند سایر افراد سالخورده در دیگر سازمانها و نهادها، فاقد هرگونه کارآمدی هستند. همچنین 30 تا 40 هزار نفر طلبههای تازهوارد و در حال آموزش هستند. بنابراین از آنان برای تولید علم انتظاری نیست.
تعداد 20 تا 30 هزار طلبه باقیمانده نیز با مشکلات بسیاری روبهرو هستند. از محدودیتهای مادی و کمبود امکانات ضروری گرفته تا مشکلات روابطی، درکی و حتی سیاسی. همه این موارد مانع از بهرهگیری از ظرفیت همین تعداد نیروهای محدود میشود. این در حالی است که برای انجام اقدامات کلان و مؤثر و تحقق اهداف در حوزههای علمیه، به دو برابر تعداد نیروی انسانی موجود، آن هم نیروهایی که با امکانات گزینشی خیلی جدیتر جذب شده باشند، نیاز است.
از سوی دیگر با توجه به کمبود متقاضی تحصیل در حوزههای علمیه، هماکنون شرایط گزینش بسیار سطح پایین گرفته میشود. تا جاییکه حتی نیروهایی که به معنای حقیقی کلمه، برای ورود به حوزه مستعد نیستند، امکان ورود به حوزه را پیدا میکنند. طبیعی است که این گروه در ادامه حضور خود در حوزه هم نمیتوانند کاری از پیش ببرند. اگر بعضی از این افراد به سربار حوزهها تبدیل نشوند، باید کلاهمان را بالا بیندازیم، حالا چه رسد به اینکه از این افراد انتظار داشته باشیم تا راه حوزه را باز کنند و در تولید علم پیشرو باشند.
در مجموع برطرف کردن مشکلات موجود در حوزههای علمیه، ضروری است و اگر این مشکلات حل نشود با محدودیتهای فراوانی که در این بخش وجود دارد، پیشرفتی حاصل نخواهد شد.
بیشتر طلبههای جوان فاضل حوزههای علمیه کشور، برای گذران ضرورتهای عادی معیشتی خود ناگزیر شدند که از فضای حوزه به فضای دانشگاه وارد شوند، در هر حالیکه اذعان میکنند بار علمی حوزه به مراتب سنگینتر از فضای علمی دانشگاه است، اما امکانات، خدمات و رفاهی که دانشگاه در اختیار آنها قرار میدهد، به مراتب بیشتر از حوزه است؛ به طوری که قابل مقایسه نیست.
این گروه از طلبهها اعتقاد دارند که با ورود به فضای دانشگاه و ادامه تحصیل، میتوانند به مقاطع بالاتر علمی برسند و ضمن کسب اعتبار اجتماعی لازم، از حقوق و جایگاه مناسبی برخوردار شوند، این در حالی است که این افراد در درون حوزه نمیتوانستند به آنچه انتظار دارند برسند.
هماکنون در درون حوزههای علمیه چیزی که بتواند برای یک نیروی فکری جاذب باشد، وجود ندارد. امکانات حوزه محدود است و نیروهای فکری حوزه ناگزیر به جایی میروند که امکانات اولیه پژوهشی برای آنها فراهم شود. این در حالی است که با تمام وجود به آنجا احساس تعلق ندارند.
به هر حال، حوزه علمیه یک شبکه است و به هیچ وجه نمیتوان جریان اصلاح در آن را تکبعدی دنبال کرد. بهطور مثال برای اصلاح نظام آموزشی نیازمند ایجاد اصلاحات در 10 حوزه، آن هم در مرحله مقدماتی است. همچنین هر یک از این حوزههای دهگانه مقدماتی، خود نیازمند ایجاد گروهی از تغییرها و اصلاحات در حوزههای دیگر، به صورت یک شبکه است؛ یعنی باید آسیبهایی در مجموعه ساختار حوزه و هیأت ترکیبی حوزه، شناسایی شود. البته در مرحله بعد میتوان این آسیبها را اولویتبندی و نقطه آغاز را مشخص کرد.
جریان اصلاح از هر نقطهای که آغاز میشود، باید در نظر داشت که نمیتوان به آن تکفاکتوری نگریست و آن را پیش برد. برای مثال، به فرض که امکانات رفاهی طلبهها تأمین شود، اما نظام آموزشی اصلاح نشود، مشکلات برطرف نخواهد شد. حتی گاهی نظام آموزشی اصلاح و امکانات نیز تأمین میشود، اما رسالتی که حوزه علمیه برای خود تعریف میکند، دارای رسالت محدودی است و با وجود فراهم بودن همه شرایط، با توجه به اینکه حد خود را پایین تعریف کرده است، کارآمدی آن نیز در همان محدوده است.
لازم است زاویه دید و رسالتها در حوزههای علمیه تغییر کند. برای مثال، آیا هیچ مقام مسؤولی در حوزه علمیه بر آن شده است تا بودجهای حتی از محل وجوهات در نظر بگیرد و با استفاده از آن برای مجتهدان قریبالمرجع، مجتهدان و طلاب فاضل، یک مسافرت پژوهشی به سرزمینهای مختلف دنیا را برنامهریزی کند؟
گروه یاد شده در سفر مطالعاتی و پژوهشی به دور دنیا، با زندگی مردم در عصر حاضر و در دنیای مدرن آشنا میشوند، آنگاه مطالعات و تحقیقهای خود از سفر دور دنیا را در حوزههای علمیه بررسی، ارزیابی و پژوهش کرده و سپس متناسب با وضعیت کنونی دنیای امروز فتوا صادر می کنند.
عصر حاضر، زمانهای نیست که یک مرجع تقلید بزرگوار بتواند بهتنهایی و صرف تکیه بر اطلاعاتی که در حیطه قلمرو ایران دارد، استنباطهایی از دین با قابلیت و کارآمدی ارتقای جامعه در مقیاس جهانی داشته باشد.
مرجع و مجتهد جامعه ما، باید به طور بالفعل، کسی باشد که بتواند دنیای امروز را رصد کرده و سپس فتوا صادر کند. بر این اساس، رصد کردن دنیا با صرف اینکه گاهگاهی افرادی به من اطلاعاتی را منتقل کنند، حاصل نمیشود. مجتهدی که اقصینقاط مختلف دنیا را دیده است، چنانچه رئیس مؤسسهای باشد، بدون تردید، واحدهای آموزشی مؤسسه متبوع خود را به گونهای تغییر میدهد که دروس و مطالبی که در آن تدریس و عرضه میشوند، ناظر بر مقتضیات دنیای امروز است.
هماکنون در حوزههای علمیه، در گروهی از مباحث و شاخهها به لحاظ علمی تا قله پیش رفتهاند، اما این مباحث هیچ ارتباطی با معضلهای داخل خیابانهای ما ندارد. از این رو، این علومِ تا قله پیشرفته، چه فایدهای دارد؟ در واقع نمیخواهیم در حوزه فقط درس خوانده باشیم، بلکه تحصیل در حوزه باید موجب بهبود و ارتقای جامعه و سبب برطرف شدن مشکلات آن شود. اگر علوم حوزوی و علوم دینی ما نتواند دنیای ما را آباد کند، بهطور قطع به درد آخرت ما هم نخواهد خورد.
نکتهای که در اینجا لازم است به آن اشاره کنم این است که به ساختار تعامل حوزههای علمیه با حاکمیت سیاسی انتقاد دارم. مهرههای علمی کشور پس از پیروزی انقلاب اسلامی به اشتباه خود را در تدوام همان جایگاهی تعریف کردند که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بود. حاکمیت پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، حکومت طاغوتی و پادشاهی بود. از این رو طبیعی بود که حوزههای علمیه و مراجع تقلید و مجتهدان در جایگاه اپوزیسیون حکومت قرار بگیرند، اما حکومت پس از پیروزی انقلاب اسلامی، حکومت بر مبنای نظریه ولایتفقیه شد. با این تغییر فضا، حوزههای علمیه دیگر نباید در جایگاه اپوزیسیون قرار بگیرند. به بیان دیگر، تمام درسهایی که در حوزههای علمیه خوانده میشود، باید ناظر بر حل مسائل و مشکلات این حکومت باشد، هماکنون این شرایط در حوزههای علمیه برقرار نیست. برای مثال به فرض که مرجعی فتوا دهد، سیستم حاکم بر بانکها ربوی است. اگر اقتضائات عملی این فتوا دنبال شود، باید بانکها را تعطیل کرد. در این شرایط، آیا جامعه میتواند یک هفته دوام آورد؟ البته باید توجه داشت که منظور این نیست که مجتهد فتوا صادر نکند که بانکها ربوی نیست، بلکه منظور این است که ساختار تعامل حوزههای علمیه با حاکمیت سیاسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ساختاری است که در تدوام آن جایگاه پیشین حوزههای علمیه تعریف شده و اشتباه است.
در آخر باید تصریح کنیم که شیوه گزینش نیروی انسانی در حوزههای علمیه، روش ناکارآمدی است. از سوی دیگر فضا به اندازهای باز شده است که امکان ورود برای کسانی که صلاحیت ورود به حوزه را ندارند، فراهم شدهاست. این در حالی است که در قیاس با دانشگاهها، داوطلبان ورود به دانشگاه باید از سد کنکور عبور کنند، اما امکان ورود برای داوطلبان تحصیل در حوزههای علمیه، افزون بر 95 درصد است، آن درصد اندکی هم که امکان ورود ندارند، کسانی هستند که به صورت کاملاً آشکار، شرایط ورود به حوزه را ندارند. هماکنون با وجود شرایط گزینشی سهل و غیردشوار برای ورود متقاضیان به حوزههای علمیه، به دلیل وجود مشکلات فراوان، شرایط به گونهای است که اقبال عمومی برای ورود به حوزههای علمیه مساعد نیست.
هماکنون حوزههای علمیه سراسر کشور، سالانه نیازمند جذب 5 هزار نفر طلبه جدید هستند. این در حالی است که هرساله حدود 4 هزار نفر برای ورود به حوزه متقاضی هستند. فضای گزینش، فضایی منفی است؛ یعنی امکانی برای گزینش وجود ندارد. مشخص است که این مسأله بعدها، آسیبهایی را ایجاد میکند. هماکنون سالانه حدود یک میلیون و 500 هزار نفر داوطلب ورود به دانشگاههای سراسر کشور ثبتنام میکنند که از این میان دانشگاهها ظرفیت جذب حدود 150 هزار را دارند؛ یعنی فضای گزینش یک به ده است و در این شرایط پیشبینی میشود از هر 100 نفر یکی نخبه باشد. این در حالی است که فضای گزینش در حوزههای علمیه منفی است و انتظار میرود از هر یکهزار نفر، تنها یک نخبه به جامعه تحویل شود.
از سوی دیگر امکاناتی که در اختیار محققان و حوزویها قرار داده میشود، یا بسیار اندک است و یا اصلاً وجود ندارد. طلبهای که خواهان مطالعه، تأمل، تحقیق و پژوهش است، تأمین نیست. حال در قیاس میان دانشگاهها و حوزههای علمیه، میتوان دریافت که چرا نخبگان حوزوی به سوی دانشگاهها گرایش دارند. همانطور که گفته شد، تکلیف تولید علوم انسانی بهطور مسلم برعهده حوزههای علمیه است. از این رو تمهید و به کارگیری راهکارهای عملی برای برطرف کردن مشکلات حوزهها ضروری است.
* عضو محترم هیأت علمی مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)