حجتالإسلام دکتر مرتضی آقاتهرانی
دربارهی ریزشها و رویشها و عوامل آن به نظر میرسد که ابتدا باید موضوع را درست بفهمیم و بعد آن را تحلیل کنیم؛ چون در اثر تعریف نادرست ممکن است دچار مغالطه شویم. گاهی مشترکات لفظی، انسان را به اشتباه میاندازند؛ یعنی بعضی واژههای مثل هم، معنا و بار مشترکی ندارند. اگر اینها اشتباه شود، تحلیل موضوع ناقص میشود. رویش و یا ریزش نیز از این دستهاند. ابتدا باید معلوم شود که رویشِ چیست و ریزشِ چیست؟ در تحلیل این پدیده قرار است موجودی بهنام انسان بررسی شود که دارای ابعاد مختلف است. ضمن اینکه باید اذعان کرد همهی ابعاد انسان برای ما شناختهشده نیست. گوستاو لوبُن، کتابی تحت عنوان "انسان، موجود ناشناخته" دارد که بسیار در دنیا صدا کرده است. او در این کتاب گفت که ما انسان را نمیشناسیم؛ برخلاف ادعاهایی که آن زمان از شناخت انسان را میشد و ادعای دروغی هم بود.
بنابراین در اینجا میخواهیم افتوخیز و صعود و نزول یک موجود ناشناخته را در انقلاب اسلامی ایران بررسی کنیم که دربارهی آن چیزی نمیدانیم و اگر میدانیم، اندک است. انقلاب هم همینطور است. هر کسی انقلاب را یکجور تعریف میکند. هنوز برخی نمیتوانند حتی درک کنند که اسلامیت نظام با جمهوریت آن چه ارتباطی دارد؟ آیا این دو واژه مکملاند یا همدیگر را قطع میکنند؟ یا اینکه این دو واژه را آوردهایم تا یک مفهوم سومی درست کنیم؟ و... این مسألهای است که رهبر معظم انقلاب نیز بهطور بسیط به آن اشاره کردهاند که ارتباط این دو با هم چیست. همین که ایشان آن را تبیین و طرح میکنند، پیداست که جزء مسائل روز است. با این تفاسیر متوجه میشویم که تا چه اندازه بحث پیچیده میشود.
انسان موجودی دارای ابعاد مختلف است که اگر ابعادش را بشناسیم، در تبیین این بحث، کمک فراوانی به ما خواهد کرد. زمانی در بین روانشناسان غربی و نحلههای فکری آنها، تفاسیر متنوعی در مورد انسان و ابعاد وجودیاش مطرح بود که هر کدام سعی میکردند بهنوعی آن را مطرح کرده و در دنیا عرضه کنند. بهطور مثال، جناب فروید ادعا میکرد که شخصیت انسان تنها بر دو بُعد استوار است؛ شهوت و خشم. اومانیستها هم تعاریف دیگری از انسان و ابعاد وجودی او ارائه میکردند. اینها تفاسیر ناقص و ابتری بود که شاید چند دهه فکر بسیاری از افراد را به خود مشغول ساخت، درحالیکه بسیاری از آنها به اذعان خود دانشمندان غربی از مبنای علمی برخوردار نبود. اگر کتابهای روانشناسی که از حدود 50 سال پیش به این سو در غرب نوشته شده را مشاهده کنید، متوجه میشوید که مملو از این حرفهاست و این تئوریها بیداد میکند.
اما اگر بخواهیم کاملترین تعریف از انسان را بدانیم، باید به کلام حضرت علی(ع) رجوع کنیم که میفرمایند: "أتزعم أنک جرم صغیر؛ آیا تو خیال میکنی که یک جرم کوچکی هستی؟" "و فیک انطوی عالم اکبر؛ درحالیکه عالم بزرگی در تو نهاده شده است". در روایات و به اصطلاح عرفای ما، این میتواند تجلی تمام صفات حقتعالی باشد که نمونهاش را در حضرت بقیهالله(ارواحنا له الفداه) و بقیهی ائمهی معصومین(علیهمالسلام) میتوان مشاهده کرد. در واقع، ائمه تجلی و مظهر کامل صفات حق تعالی هستند. این انقلاب را هم اگر بهمعنای واقعی آن درک کنیم، ادامهی همان انقلاب انبیاست و هیچ شکی هم در آن نیست. یعنی اگر خاتمالانبیاء هم بود، همین کار را میکرد که امام خمینی(ره) انجام داد. به همین جهت است که این انقلاب میتواند مقدمهای برای ظهور حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) محسوب شود.
چنین انقلابی با چنین هدفی به راه افتاد اما خیلی از افراد این توقع را نداشتند و در مقابل آنها کسانی هم به دنبال رشد بودند که این انقلاب به دردشان خورد و کمکشان کرد. در واقع این دو به هم پیوسته هستند و دو امر جدا نیستند؛ مثل لباس که هم من به او نیاز دارم و هم او به من. من به او میرسم که تمیز بماند و از آسیبها مصون باشد و او هم من را از گرما و سرما حفظ میکند و پوشش من محسوب میشود. اینجا هم نباید فراموش کنیم که محیط، در به کمال رسیدن انسانها بسیار مؤثر است و نقش اساسی را ایفا میکند و گاه به حال یک عده مضر است. آنها کسانی هستند که نه برای خودشان و نه برای دیگران دغدغهی انسانیت ندارند و البته بهمرور زمان مشکل پیدا میکنند؛ مثل دوران پیامبر. چه کسانی در مقابل پیامبر میایستند؟ تمام کسانی که بت داشتند و از کنار آن به منافع مالی جدی رسیدند، جزء این دسته محسوب میشوند. فکر کنید پیغمبر آمد و گردن این بتها را زد؛ حالا این آدمها چه کار میکنند؟ میگویند متشکریم؟ قطعاً منافعشان به خطر افتاده و به تکاپو میافتند.
در نظام ما هم مسأله به همین شکل است. مسؤولی که بهدنبال منافع شخصیاش باشد و مادیات برای او اولویت داشته باشد، چگونه میتواند با ساختارها و شاکلهی انقلاب همگام بماند و رشد کند؟ اینها مثل چرخدندههایی است که اگر به هم بخورند خیلی زیبا با هم کار میکنند و مکمل یکدیگرند؛ اگرنه، مزاحم همدیگرند و اصطکاک دائمی ایجاد میشود تا اینکه یا انقلاب کوتاه بیاید و یا اینکه آقایان کوتاه بیایند؛ یکی از این دوتاست. به اعتقاد من شاکلهها اگر با هم بخواند، هیچ مشکلی بهوجود نمیآید. انسانی که شاکلهاش با شاکلهی انقلاب رشد نکند، بالأخره روزی دچار ریزش میشود؛ چراکه انقلاب ما یک انقلاب اقتصادی و مادی صرف نبود، ابعاد مهم دیگری هم داشت که نباید از آن غافل شد.
برای تبیین این موضوع لازم است به چهار نفر از نخبگان و دانشمندان مورد اعتماد امام موسی کاظم(ع) اشاره کنم که از زمانی که ایشان در زندان به سر میبردند، پول خمس و زکات و تمامی اموالی که به امام تعلق میگرفته است را دریافت میکردهاند. روایات فراوانی داریم که از این افراد نقل شده است. حتی اینها را نمیخواهیم بهطور کامل کنار بگذاریم، چراکه خیلی از منابع فقهیمان از دست میرود، ولی همین افراد امام را کنار گذاشتند. اینها با تمام مقبولیت و شهرتی که داشتند، وقتی امام هفتم شهید شد، بهصراحت اعلام کردند که امام هشتم(ع) امام نیست و بهنوعی سرکردگان "واقفیه" شدند. در حقیقت میدانستند که امام رضا(ع) امام است ولی چرا اذعان نمیکردند؟ زیرا شاکلهشان با امام(ع) همخوانی نداشت و اسیر طمع پول و مادیاتی شده بودند که زیر دستشان بود.
1. احمدبنابیبِشر سرّاج که حدود ده هزار دینار پول بیشتر نزد او نبود. اگر هر دینار را یک مثقال طلا حساب کنیم، به پول امروز حدود یک میلیارد تومان میشود. در واقع او بهخاطر یک میلیارد تومان، امام(ع) را کنار گذاشت. نقل است که در زمان مرگش هم اعتراف کرد که دروغ گفته است ولی پولها را خورده بود و دیگر دیر شده بود.
2. علیبنابیحمزه بطائنی که بسیاری از افرادی که مدرس فقه هستند، او را میشناسند. بسیاری از آقایانی که در علم رجال استاد هستند- از جمله رهبر انقلاب- این افراد را خوب میشناسند. سی هزار دینار سهم، نزد او بود که امام هشتم(ع) از او مطالبه کردند. همین کافی بود تا بهکلی منکر همهچیز شود و حتی در مقابل امامت امام هشتم نیز بایستد.
3. عثمانبنعیسی رواسی که او هم بهخاطر سی هزار دینار و شش کنیز، به همهچیز پشت پا زد و از پایه و اساس، منکر امامت حضرت شد و گفت امام موسی بنجعفر(ع) غایب شده است و بعداً ظهور خواهد کرد!
4. زیادبنمروان قندی که هفتادهزار دینار نزدش بود و بهکلی منکر داشتن چنین پولی شد؛ حدود هفت میلیارد تومان امروز. من از مبلغ کم شروع کردم و به این مورد آخر رسیدم؛ یعنی اولی ده هزار تا، دومی سی هزار تا، سومی سی هزار تا و شش کنیز و چهارمی هفتاد هزار.
بنابراین ریزشها تازگی ندارد، بلکه از زمان حضرت آدم شروع میشود. خداوند دو فرزند به او داد و از همانجا مسألهی حق و باطل مطرح شد. نمونههایی از این قبیل- چه در زمان انبیاء و چه اهلبیت عصمت و طهارت- فوقالعاده زیاد است.
به اعتقاد بنده یکی از فاکتورهای بسیار مهم در پیدایش این پدیده، تعلق به امور مادی همچون ریاست، مقام و... است. خیلی از افراد تا وقتی که مسؤولیتی دارند و یا از سوی کسی مسؤولیتی میگیرند از آن فرد خاص و نظام دفاع میکنند، ولی روزی که از آن مسؤولیت کنار گذاشته شوند، دچار ریزش میگردند. اینجاست که ممکن است فرد به گروه مخالفین هم بپیوندد.
کسی که وابسته به مقامهای دنیایی است، به این وضع میافتد که "مَن جاء بالناس ذَهب بالناس؛ کسی که بهخاطر مردم آمد، بهخاطر مردم هم میرود". اما مقابل این هم وجود دارد که "کسی که با کتاب خدا و سنّت رسول بیاید- یعنی برمبنای ایمان واقعی حرکت کند- اگر کوهها هم کَنده شوند، او همچنان استوار خواهد ماند". این انسان را به چه قیمتی خریده میشود؟ اینها همانهایی هستند که تا آخر میمانند و با هیچ اتفاقی از موضع واقعی خود دست برنمیدارند. نمونهی آن شهدای جنگ تحمیلی ما بودند که با ایمان واقعیشان و بدون هیچ چشمداشتی، تا آخرین قطرهی خونشان بر سر مواضع حق ایستادند.