دربارهی تأثیر ریزش و رویش در مسیر تکامل جامعه
آیتالله محیالدین حائری شیرازی
قسمت اول
در مباحث علوم انسانی قبل از هرچیز ابتدا باید مبنای خود را در تعریف انسان مشخص کنیم و بعد وارد بحث شویم. انسان تعریف انسانیِ خود را از تجربه و نظرات خود و دانشمندان میگیرد و به دلیل اینکه معرفت تعریفشدهی او از انسان خواه و ناخواه در معرض تحول و تغییر است، نتیجهای که از تجربه و تحلیل مسائل میگیرد، مقطعی است و تمام ساختمانهای ساختهی او را در مقطع بعدی ویران میکند. حرکت دانش انسانشناسی مثل حرکت جبّهی زمین، زلزلهآفرین است. مجموعه مطالبی که روی خط زلزلهی حرکتِ تعریفِ انسانی قرار گرفته، از ضربات آن بیشتر از مطالب دیگر آسیب میبیند.
به همین دلیل دانشهایی که تغییرات مختلف تعریف انسان در آنها تأثیر چندانی ندارند، روی خط زلزلهی حرکت تعریف انسان نیستند. ساختمان آن دانشها و دستاوردهای آنها با گذشت زمان، پیشرفتهای حیرتآوری دارند و اگر نحوهی مصرف آنها خطری برای انسان دارد، مربوط به آن دانشها نیست، مربوط به علوم انسانی است. پیشرفتها و دانش هستهای مربوط به علوم انسانی نیست اما جنگ هستهای نتیجهی علوم انسانی است زیرا فرمان جنگ را علوم انسانی صادر میکند نه سایر علوم. حتی فرمان ساخت بمب هستهای سفارش علوم انسانی است. سایر علوم سفارشهای علوم انسانی را تولید میکنند.
شاگرد خوبی نبودهایم!
حتی میتوان چنین نتیجه گرفت که فسادها، تباهیها و ناهنجاریها، ظلم یا تبعیضها، استعمارها از اطاق فرمان علوم انسانی صادر میشوند. سایر علوم، مأموران دست و پا بستهی رشتهی علوم انسانی هستند. اگر علوم انسانی اصلاح شود، همهی آن علوم در خدمت رفاه و سعادت و دوستی و همدلی انسانها به کار خواهند رفت. پس بهعنوان مقدمهی اول اعلام میکنیم که مبنای ما در تعریف انسان، شاگردی در کلاس سازندهی انسانی است. درست است که ما شاگرد خوبی نبودهایم اما استاد بزرگ تعریف انسان ما خداست که انسانشناس حقیقی است.
اگر ما نواقص و کاستیهای خودمان را وارد دستگاه معرفتی او نکنیم، از خطر رانش تعریف انسانی در امان خواهیم بود و همانگونه که سایر علوم هم با ثبات و هم خدمتگزارند، محصولات علوم انسانی ما هم از ثبات و صلاح برخوردار میشود. شاید از مطالبی که تاکنون بیان شده نتیجه گرفته باشید اینکه عالم پر از فساد میشود و بعد از آن عالم مملو از عدل خواهد شد، به وضوح برای اهل مطالعه در علوم انسانی روشن است که فساد علوم انسانی، عالم را از ظلم و جور پر خواهد کرد و اصلاح علوم انسانی است که در آینده عالم را پر از عدل و داد میکند.
اگر در این گفته کمترین تردیدی دارید، یک نمونهی بسیار کوچک از صلاح و فساد انسانشناسی و علوم انسانی نافع آنها را ذکر میکنم. مقایسهی پول رایج و کالا. پول رایج جهانی محصول دانش اقتصاد رایج و دانش اقتصاد رایج از اقمار انسانشناسی رایج بشری است. لازمهی پول رایج، نرخ تورمی ضعیف در کشورهایی با اقتصاد سالم و نرخ تورمی شدید و بالا در کشورهایی با اقتصاد بیمار و ضعیف است. وقتی پول با تورم، کمترین کاهش ارزش را در مقابل کالا داشته باشد، این کاهش از اصل و مقدار اعتبار است؛ چون پول رایج، مجرد اعتبار است و وقتی با کالا مقایسه کنید، سالمترین پول که با کمترین نرخ تورم در دنیا وجود داشته باشد، نرخ یکصدم در سال، پس میشود یکسههزار و ششصدم در روز. شما اگر از کسی امروز سههزار و ششصد کیلو گندم بگیرید و فردا سههزار و ششصد و نود و نه کیلو تحویل دهید، طرف قبول نمیکند. میگوید یک کیلو کم است. اگر شما سههزار و ششصد واحد از بهترین پول را امروز بگیرید و فردا به طرف برگردانید، به دلیل نرخ تورم یک واحد کاسته شده و شما ضامن هستید و طرف راضی نخواهد بود. به همین دلیل با پول رایج جهانی فرض حقیقی امکان ندارد، قرض و ربا دو کفهی یک ترازو هستند و هرجا قرض صفر شود، ربا همهگیر و صد در صد شده است.
اما در مقابل پول رایج، وضعیت کالا را ملاحظه کنید. اگر در دههزار سال پیش فردی از دیگری صدمَن گندم قرض گرفته، حال ورثهی بدهکار میخواهند جدّ اعلای خود را از دیْن خارج کنند، کافی است صدمَن گندم به ورثهی طلبکار بپردازند. معنای قضیه این است که یا کالا در دوهزار سال میتواند مدت قرض ادامه پیدا کند -بسته به رضایت قرضدهنده است- اما با پول رایج برای یکروز هم این فرض امکانپذیر نیست و اینکه ما صورتمسئله را پاک کنیم و عناوین غیر ربا را وارد مسئله کنیم، فرض را ممکن نکردهایم. فرض کماکان غیرممکن است، لفافهای به روی مبلغ اضافه کشیدهایم تا آن را نبینیم. چون بهشدت از آن متنفریم. دیگران چون تنفری از آن ندارند، لفافه کشیدن را لازم نمیبینند. پول اگر پشتوانهی کالائی داشته باشد، در حکم کالاست و اعتبار محض نیست. با چنان پولی امکان قرض دادن و گرفتن به هر مدت ممکن است.
بعضی گمان میکنند اگر کالای پشتوانهی پول، طلا باشد، سکهی طلا از کشور خارج میشود و خزانه خالی خواهد شد. چه کسی به شما گفته است اگر پشتوانهی پول طلا باشد باید سکه در مقابل پول کاغذی پرداخت شود و در مقابل، پول کاغذی به اندازهی قیمت سکه از مجموع کالا، مورد تعهّد است نه سکه. شما به اندازهی تولید ناخالص ملی خود اسکناس چاپ میکنید و آن را بر قیمت سکهی طلا تقسیم به نسبت میکنید و میزان اسکناس قابل انتشار شما مشخص میشود و اعلام میکنید، تعهدی به پرداخت سکه در مقابل اسکناس ندارید اما بهازاء اسکناس، همیشه معادل ارزش سکه از مجموع کالا است. وقتی پول معادل کالائی داشت، در حکم کالاست که قرض به هر مدت با آن ممکن است و تنها راه احتراز از ربا، رواج قرض حقیقی است نه قرض صوری. وقتی پول معادل کالائی داشت، تمام انواع معادلات و معاملات الکترونیک هم با آن میّسر است چون همهی این امور تسهیلاتی در امر جابهجایی است. بحث در معادل کالایی است حال پول هر چه باشد.
ریزشهایی که رویش میشوند
اما بحث در رویش و ریزش و اینکه در مسیر حرکت جامعه عدهای کنار میروند و عدهای کنار رفته برمیگردند، مطلب حقی است. زهیربنقین به اهلبیت برگشت و چه انسانهای سابقهدار در خدمت به اسلام که با ابوسفیان جنگیده بودند، به دلیل ضعف بصیرت به معاویه پیوستند. زهیربنقین در ماجرای قتل عثمان از علی علیهالسلام فاصله گرفت و فاصلهی خود را با معاویه کم کرد اما پس از صلح امام حسن علیهالسلام و فرونشستن بسیاری از غبارها، زهیربنقین بصیرت خود را بازیافت و به حسینبنعلی علیهالسلام در کربلا پیوست. پیوستن زهیرها برای حرکت اسلام یک رویش است، همانگونه که فاصله گرفتن زهیرها از کانون اصلی اسلام یعنی اهلبیت، یک ریزش است و قبل از رحلت نبی اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم پیوستن تمام طوائف به اسلام یک رویش است.
"بسم اللهالرحمنالرحیم، إذا جاء نَصْر الله و الفَتح، و رَأیْتَ النّاس یدَخُلون فی دینِ الله أفواجا، فسبّح بِحَمد ربّک واسْتَغفِره إنّه کان توّابا" رسول خدا که صلوات خدا بر او باد، از آخر سوره خبر پایان مأموریت خود را دریافت؛ یعنی مأموریت تو ابلاغ بود و انجام گرفت. مردم در ابلاغ، کلاس خود را تمام کردهاند و حال وقت امتحان است. آنها باید یا مردود شوند و یا به کلاس بالاتر روند. بعد از رحلت امتحان انجام گرفت؛ تعداد مردودها بسیار و به کلاس بالاتر رفتهها بسیار اندک بودند. ارتقاء همان اندک رویش بود و مردود شدن آن انبوه جمعیت، ریزش بود. اصولاً در تعریف انسان در قرآن چنین آمده است که چون خداوند از آفرینش انسان به فرشتگان خبر داد، فرشتگان گفتند در زمین موجودی قرار میدهی که خون بریزد و فساد کند، ما که تسبیح و تقدیس تو را مینمائیم. خداوند پاسخ داد من چیزی میدانم که شما نمیدانید. خدا ریزش و رویش را میداند. فرشتگان ریزش را میبینند و او رویش را میداند. فرشتگان میزان ضدارزش بودن ریزش را متوجه میشوند ولی این خداست که شأن رویش را و ارزش آن را میداند.
نگاه کنیم به جریان رویش و افزایش در جاودانهترین نمونهی رویش و ارزش یعنی کربلا. مردودشدگان در امتحان بعد از رحلت، سقوط در پی سقوط داشتند که ریزش در پی ریزش است تا کارشان به صحنهگردانان کربلا کشید. اینهمه جنایات هولناک که این مردودشدگان مرتکب شدهاند، از خسارتبارترین ریزشها بود. اما قبول شدگان در امتحان بعد از رحلت، رویش در پی رویش داشتند. اوج رویش آنها در عاشورا بود. از بدنهی جامعهی بشری، عاشورائیان روییدند؛ چه رویش مبارکی. شما هم هنوز بر آن ریزشیها نفرین و بر این رویشیها سلام میدهید.
نفرین بر آن ریزشیها تا از عامل ریزش در خود فاصله بگیریم، طغیان را در خود سرکوب کنیم و سلام بر آن رویشها تا خاستگاه رویش را در خود زنده کنیم و تسلیم در مقابل حقیقت را. انسان را چنانکه سازندهی انسان تعریف میکند، بشناسیم و ریشههای ریزش و رویش را در خود شناسایی کنیم. اگر میگوئیم مصلح بزرگ که در انتظارش هستیم، جهان و جهانیان را تحویل میگیرد درحالیکه عالم پر از ظلم و جور شده است و همین مجموعه را چنان میسازد که پر از عدل و داد شده باشد، ریزش بزرگ وضعیتی است که امروز در آن هستیم؛ وضعیت قبل از ظهور و رویش بزرگ وضعیتی است که بعد از ظهور اتفاق میافتد. اگر بگوئیم ریشهی ریزش بزرگ، علوم انسانی جاری است، سخن به گزاف نگفتهایم و اگر بگوئیم رویش بزرگ محصول بازگشت علوم انسانی بر مبنای تعریف خدا از انسان، زیادهگویی نکردهایم.
دین؛ کاتالوگ انسان
آنروز که شهید مهدی عراقی در دادگاه رژیم گذشته در مقابل کیفرخواست دادستان نظامی که حکم اعدام عراقی را به دلیل تلاش برای براندازی حکومت شاهنشاهی و به وجود آوردن حکومت اسلامی، اعلام نمود و به عراقی گفت میتواند از خودش دفاع کند، عراقی دفاع مکتبی کرد نه دفاع شخصی. عراقی گفت من برای حاکمیت اسلام و تشکیل حکومت اسلامی اقدام کردهام زیرا دیدم هر کارخانهی سازندهای کاتالوگ دستگاه ساختهی خود را خودش مینویسد. من گفتم سازندهی انسان باید کاتالوگ انسان را ارائه دهد؛ ما به کاتالوگ انسان میگوئیم دین.
دفاع محکم و مکتبی عراقی، بسیار مستدل بود و میتوان گفت جرقهی اشتعال رویگردانی از تعریف انسان به وسیلهی انسان -که ریشهی علوم انسانی غرب است- به تعریف انسان چنانکه سازندهی انسان بیان میکند بود. ریشهی علوم انسانی سازگار با انسان همین مطلبی که اخیراً رهبر معظم انقلاب بیان داشتند که علوم انسانی باید از قرآن گرفته شود. علوم انسانی رایج بهحق، ناسازگار با رشد و تعالی انسان است و اگر علوم انسانی از تعریفی از انسان که منطبق با واقعیت انسان است، به دست آید، محصول سازگار با تعالی و رشد انسانی خواهد بود و باید بدانیم زمانیکه محصول علوم انسانی رایج را در جهان به کار بردیم، به ریزش بزرگ سقوط با سابقه مبتلا شدیم.
رویش و ریزش دو روی سکه است. ما باید منتظر رویش بزرگ باشیم. چه مبارک است روزی که محصولات علوم انسانی سازگار با انسان، وارد زندگی همهی انسانها شود. ممکن کسی گمان کنند ما خالیبندی میکنیم و وعدهی نسیه میدهیم. ناچارم برای اثبات مدعای خود از یک جامعه که انسانشناسی در آن نزدیک به واقعیت است و برای همه محسوس است، نام ببرم. جاییکه امکان تجزیه در علوم انسانی در آن بوده و همهی اهل دنیا در تکمیل آن مشارکت داشتهاند، فرمولی که به هیچ گرایش و اسم و رسمی منتسب نیست، زیبایی امنیت و عدالت در آن ستودنی است. قوهی مقننه و قوهی قضائیه و قوهی مجریه در آن چنان درخشیده است که انسان با خود میگوید اگر این قوانین و قضاوت و اجرا را در زندگی فردی و اجتماعی آورده بودیم، وضع بهتری داشتیم.
فوتبال و مکانیزم بازدارندگی
دو گروه یازده نفره، دو جامعهی انسانی را تشکیل میدهند و با هم رقابت میکنند. این دو جامعه به هم ظلم نمیکنند، حق هیچکس ضایع نمیشود، داور بهموقع شدیدترین مجازات را اعمال میکند که زیبایی آن مجازات شدید هم ستودنی است. زیدان میوهی سرسبد فوتبال فرانسه در بازی پایانی جامجهانی در مقابل اهانتی که به او شده بود، به جای اینکه با داور درمیان گذارد، برخورد فیزیکی کرده بود و داور نیز او را اخراج کرد تا قداست بازی شکسته نشود. زبان حال داور این است: قوی پیش من ضعیف است تا حق را از او بگیرم و ضعیف پیش من تواناست تا حق او را به او بدهم. تعجب نکنید، همان زبان حال داور گفته مولا علی است.
سازمان ملل و شورای امنیت کجا، داور فوتبال کجا. در فوتبال هیچ دولتی حق وتو ندارد. این حق وتو برای پنج کشور چه معنا دارد؟ معنای آن این است که چون قدرت دارد، حق دارد. چرا صد کشور روی هم چنین حقی ندارند؟ چون قدرت ندارند. قانون مجازات، برمبنای انسانشناسی نزدیک به انسان وضع شده است. مجازات بازدارنده است. معنا و مفهوم بازدارندگی چنین است.
بایستی ریشهی خطا را در اندیشهی خاطی سوزاند. جریمه چنان باشد که وقتی با خطا و فوائد آن در دو کفه قرار میگیرد، کفهی مجازات چنان سنگین باشد که فکر خطا را از ذهن خاطی خارج کند. آیا بازدارندگی جریمه از این بهتر که خطایی در نزدیک دروازه رخ دهد که به هر صورت مانع باز شدن دروازه شود، اگرچه بازیکن کارت زرد دریافت کند، اما در اینجا داور پنالتی میگیرد و خطائی که گل احتمالی پنج تا ده درصدی را خنثی میکند با پنالتی نود و پنج درصدی جریمه میکند. آیا اینهمه علاقه و احساس زیبا در این بازی به دلیل آن نیست که بشر آرزوی جامعهی امن و امان عدلگرا، جامعهی قانونگرا و بالاتر از آن قانون منصفانه و قاضی عادل و مجری قاطع دارد. چون این آرزوها را نه در کشور خود و نه در هیچ کشوری عملی شده نمیبیند، بهوسیلهی اظهار علاقه به این بازی آرزوی خود را اعلام مینماید.
در کجای دنیا جریمهای میبینید که بازدارنده بوده جز در مورد فوتبال و تا اندازهای مقررات رانندگی. در موارد دیگر جریمهها بازدارنده نبوده و به همین دلیل جرم کاهش نیافته است. آیا حکم چند ماه و یا چند سال زندانی برای سارقی که با سرقت از جواهرفروشی میتواند دو خانه بخرد، در یکی زندگی کند و دیگری را اجاره دهد، بازدارنده است؟ حکم بازدارنده لازم است. علوم انسانی که بر مبنای انسانشناسی حقیقی استوار باشد، همیشه جریمهی بازدارنده دارد. مشخص است که در کجای جامعه کارت زرد و سرخ بهکار گرفته میشود. اگر خطا در میزان وسیع واقع میشود به دلیل آن است که جریمهی بازدارنده در کار نبوده است. با وجود قوانین و قضا و ساختار اجرایی دور از تعریف انسان، ما گرفتار ریزشهای فوقالعاده شدهایم. اگر کارت زرد و سرخی در کار بود، این همه نیرو که در امور خلاف هدر میرود، در رقابت سازنده مصرف شده بود.
قبول کنیم جریمه باید باشد و جریمه فکر جرم را از خیال مجرم پاک کند. جرائم در رانندگی اگر بازدارنده نبود، فرهنگ رانندگی در غرب شکل نمیگرفت. فکر نکنید غرب چون با تمدن است، چون این پیشرفتها را دارد، چون تحصیلکردهی فراوانی دارد، چون در دورهی کودکستان و دبستانی و راهنمایی و دبیرستان، فرهنگ راهنمایی و رانندگی را در عادت و اندیشهی مردم وارد میکنند، تلفات جادهها در آنجا کمتر است. همه این مسائلی که ذکر شد، لازم است اما کافی نیست؛ حتی فرهنگ قانونپذیری و فرهنگ مالیات دادن. همهی این موارد زمانی مؤثر است که جریمهی بازدارنده برای خاطی وجود داشته باشد و به بالاترینها شکل جریمه شوند و در رسانهها مطرح شود تا فرهنگ قانونگریزی به فرهنگ قانونپذیری تبدیل شود.
مقایسه دو رفراندوم!
در قانونگذاری برای فوتبال، بشر، انسان را آنقدر تجزیه کرد تا به واقعیت انسانی نزدیک شد. کوتاه بودن زمان یک بازی یعنی نود دقیقه و از طرف دیگر اهمّیت آبروئی تیمها و اهمّیت آبروی فوتبال برای کشورها، ایجاب کرد که بازی برای بیننده جاذبه داشته باشد. طبیعی است نه تنها رفتار بازیکن که رفتار داور مافوق رفتار بازیکنها بینندگان را ارضاء میکند. پول بلیط معنا دارد. صندوق آراء کاملاً مطمئنی است. معلوم نیست که ما در ضریح امامزادهها بیشتر پول میریزیم یا آنها در خرید بلیط بازیها؟ هر دو رفراندم است و هر دو کار معقول و منطقی است.
اکنون شرح میدهم که چگونه هر دو سازنده است. اما ضریح امامزادهها، میدانیم ما به شخصیت امامزادهها و به انتساب آنها، هر دو بها میدهیم؛ زیرا وقتی امامزاده شخصیت نداشته باشد در منبرها و سخنرانیها ابا نداریم که لقب زشت هم مثل کذّاب برای آنها به کار بریم. اگر چه، اگر ضرورت نداشته باشد، مطرح نکنیم، بهتر است. پس فرزند و وابسته بودن به خاندان رسالت کافی نیست. الگوی تقوا و اخلاقی بودن هم مطرح است. به همین دلیل امامزادههایی بلاواسطه به امام میرسند اما کم مطرح هستند. امامزادههایی هم با چهار نسل واسطه به امام میرسند، مثل حضرت عبدالعظیم اما مطرحند. در مسئلهی نسبت داشتن به اهلبیت هم اهمّیت اهلبیت به شخصیت رسول خدا و سجایا و خودساختگیهای آن حضرت و حتی نسبت به ایشان هم معتقدیم اینکه ایشان اکرم عندالله هستند، به جهت اتقی بودن ایشان است.
پس رفراندم ضریح امامزادهها که با هدایای مردم رفراندم صورت میگیرد و بعد این هدایا به صورت بقعه و گنبد و صحن و سرا در میآید و آثار مراجعه به آراء عمومی در صحن و روان به چشم میخورد و حتی آراء مردم در طلا شدن گنبد دیده میشود و میدانیم زیارتکننده معتقد است، وقتی امام زمان علیهالسلام بیاید، تمام ساختمانهایی که از پول ظلم و اجحاف ساخته شد، تخریب میگردد و زائر متوجه است اگر سلطان ظالمی در یا دیوار را طلا کرده، این کار ارزشی ندارد. آنکه از نیات انسانها آگاه است با این مسائل برخورد خواهد کرد. پس مردم به تقوا و پاکی رأی میدهند و اسکناسها هر چه درشتتر، رأی سنگینتری به پاکی و طهارت است. همین سلام به پاکان و نفرین بر ناپاکان از سلام به پاکی و نفرین بر ناپاکی جدا نیست و انسان در انتخاب بین پاکی و ناپاکی از پشتوانهی سنگینی در فرهنگ اهتمام به پاکی و احتراز از ناپاکی برخوردار میشود که لحظهی انتخاب اثرگذار است و چه فرهنگسازی بهتر از این؟
اما بلیط بازیهای فوتبال رأی به رفراندم زیبایی است. میبینند که میگویند یک بازی زیبا تحویل دادند. آنکه پول بلیط داده، از آنچه گرفته راضی است. اگر راضی نباشد بازی را جهنم میکند. فساد راه میاندازد که پول دادم اما صحنهی چرند مشاهده کردم. اگر داور کمترین غفلتی در رعایت عدالت کند، صحنه جهنمیتر از ضعف بازی بازیکنهاست. پس تماشاچی با تهیهی بلیط رفراندم میخرد. در کدام رفراندم دنیا برگ رأی را به رأیدهنده میفروشند. این رفراندم به همین دلیل پشتوانهی انسانشناختی دارد. ما نباید غافل از معارف انسانها باشیم. این رفراندم نشان میدهد که انسان عدالتگراست، انسان آزادیگراست، انسان امنیتگراست، انسان شرافتگراست، انسان گرایش به مردانگی دارد و از نامردی نفرت دارد. اینجا هیچچیز قراردادی نیست بلکه همهچیز فطری است. آنها که میخواهند تمام ارزشهای انسانی را قراردادی جلوه دهند، در اینجا که واقعیت برهنه و شفاف است، کم میآورند. باید اذعان نمود که انسان فارغ از تمام قرار و مدارها زیباییها را میشناسد و میپسندد.
ما طبق همین رفراندم حکم به زوال جامعهی غیرایمن میکنیم، حکم به زوال جامعهی ناعادلانه میکنیم. ما از آراء این رفراندمهای آزاد نتیجههای بزرگی میگیریم، سند انسانشناسی خود را با آن کامل میکنیم و حتی قانون را نه بهخاطر قانون که بهخاطر تطابق قانون با عدالت در رفراندم فوتبال ملاحظه میکنیم. میدانیم فیفا هرجا احساس کند قانونی هماهنگ عدالت نیست، آن قانون را تغییر میدهد. اینطور نیست که اروپا به دلیل زیادی بازیها، در ارزیابی، ردههای نخستین را دارد بلکه این امر به دلیل خوب بازی کردن است. مثل خوشنویسی، تمرین داشتن و خوب تمرین کردن دخیل است. مهمتر از همه اینکه دیوار داور را از هر دیواری بلندتر میگیرند، درست به عکس ما که دیوار داور از تمام دیوارها کوتاهتر است.
چرا امام حریم شواری نگهبان را حفظ میکرد؟
هر کس برای ما داوری کند، تمام کاسه و کوزهها بر سر او شکسته میشود. اگر انگلستان بعد از شکست دادن ناپلئون در واترلو اعلام کرد ما ناپلئون را در میدان فوتبال ترافالگار شکست دادیم، حرف گزافی نزده است. خواست بگوید افسران ما در تمرین فوتبال، راهِ چگونه غالب شدن بر طرف مقابل را یاد گرفتند. مطلب خالی از حقیقت نیست؛ نظم و دیسیپلین، صبر و موقعشناسی و کار جمعی و احتراز از عملیات فردی، مجموعهی خصال انسانی است که در پیروزی نقش دارد.
من هر چه از آثار مثبت این بازی شرح داده باشم، حد ادراک و تجربهی من است نه حد زیبایی و آثار این عمل انسانی. ما محیط بر تمام آموزههای این بازی نمیشویم. اگر قرار است ما در فوتبال به جایی برسیم، بایستی داوران را مافوق تطمیع و تهدید نگهداریم. از یک طرف به داور توصیه کنیم شأن داوری را بالاتر از هر چیز بدان و از طرف دیگر اجازهی تعرض به آنها را ندهیم. چرا امام حریم شواری نگهبان را به شدت حفظ میکرد؟ برای اینکه نظام وابسته به اعتماد آنها بود. حریم نگهداشتن، چه حریم معلم، چه حریم پدر و مادر و چه حریم داور، همه پایگاههای استحکام نظام هستند. افلاطون مدینهی فاضله را در بحث میجست، ما مدینهی فاضله را در عمل انسانها جستجو میکنیم. آنچه او در تئوری به دنبال آن بود، ما در تجربه به آن رسیدهایم.
انسان اگر به صورت مستقیم نتوانست خواستههای خود را بیان کند، به صورت غیرمستقیم بیان میکند. گرایش به بازیهای فوتبال، نمایش غیرمستقیم خواستهی انسانی است. اگر یک لحظهی بازی خالی از کارت زرد و سرخ باشد، زشتترین صحنهها به وجود میآید. اگر اعلام شود داور در فاصلهی دقیقهی بیستوچهار تا بیستوشش بازی از کارت استفاده نخواهد کرد، در همین دو دقیقه بهجای هنر و چابکی و ظرافت و طرح و اندیشه و برنامه، زور و قلدری حاکم خواهد شد. هر خطائی انجام میگیرد تا گلی زده شود و طرف مقابل خود را به کشتن میدهد تا جلوی این کار را بگیرد. بعید نیست چندین کشته و مجروح حاصل دودقیقه تعطیلی استفاده از کارت باشد. اگر داور از کارت لحظهای استفاده نکند، خطا زرنگی تلقی میشود و بازیکن گرفتار توهم میشود؛ توهم اینکه داور از تیم ما حساب بَرد و اینکه داور جرأت خطا گرفتن بر ما ندارد.
وقتی حق گم میشود
علی علیهالسلام وقتی دید یاران دیروز او در توهم افتادهاند که ما وقتی چیزی را اصرار کردیم، دریافت میکنیم. در مرحلهی اول و دوم ناچار شد به دلیل جو حاکم تسلیم خواستهی آنها شود. در مرحلهی اول با دیدن قرآنهایی که بر سر نیزه رفت، نفوذیهای معاویه و عمروعاص فریاد کردند ما برای قرآن میجنگیم، ما با قرآن نمیجنگیم، ما سلاح خود را غلاف میکنیم. این جوانان باورشان شد که هتک به قرآن میشود. آنها هم شمشیر را غلاف کردند، دیدند جماعتی در اطراف علی علیهالسلام هنوز شمشیرها را غلاف نکردهاند. بر سر آنها ریختند و شمشیر از غلاف کشیدند که یا شمشیر را غلاف کنید یا با شما میجنگیم. علی علیهالسلام فرصت خواست اما ندادند و گفتند اگر به مالک اشتر نگویی برگردد، تو را خواهیم کشت. حضرت پیام داد به مالک که اگر دیرتر بیایی، مرا نمیبینی. حضرت جنگ را تعطیل کرد و حکمیت را همین جوانها به او تحمیل کردند.
در مرحلهی بعدی معاویه عمروعاص را حَکَم قرار داد و آن حضرت عبداللهبنعباس را مطرح کرد. همین جوانها گفتند ابوموسی اشعری. در تمام این احوال نفوذیهای بنیامیه خط میدادند و این جوانها اجرا میکردند. این همان معجزهی علوم انسانی است که وقتی در علوم تجربی وارد شد، به موقعیتی میرسد که از ماشین چیزی شبیه انسان خلق میکند. این مزیتهای فن اغواء و جوسازی از انسان چیزی در حد یک ربات میسازد. واقعاً خوارج چنان آلت دست شده بودند گویی ربات هستند. بالأخره با فریب عمروعاص، ابوموسی، علی علیهالسلام را خلع کرد، به امید آنکه عمروعاص، معاویه را خلع کند. ولی بر خلاف قول و قرار، عمروعاص اعلام کرد معاویه را منصوب کردم. جوانان با مشاهدهی این حال شورش کردند که حکمیت از اول غلط بوده و علی نباید میپذیرفت و هرکس مخلوق را حَکَم کند، کافر است. اصرار کردند که حکمیت را لغو کند.
اما در مرحلهی سوم، علی علیهالسلام تسلیم نشد. چون به دلیل خطاهای دور اول و دور دوم، عدهی زیادی از همراهان خود را از دست داده بودند و به علی علیهالسلام حق میدادند. این دفعه هم نفوذیها تشویق کردند که اگر علی تسلیم نشود، باید روی او شمشیر کشید. آن حضرت با موعظه عدد بیستوچند هزار نفری آنها را به چهار هزار نفر رساند. اما این چهار هزار نفر تا پای جان ایستادند. حقطلب بودند اما فریب خورده بودند و علی علیهالسلام با آنکه این گروه به دست او کشته شدند، دربارهی آنها فرمود: "فلیس من طلب الحق فاخطا کمن طلب الباطل فوجده" این جوانان که حقطلب بودند اما در شناخت حق خطا کرده بودند، مثل همراهان معاویه نیستند که باطل را طلب کردند و باطل را یافتند.
چرا با گروه حقطلب، علی علیهالسلام رفتاری کرد که با هیچ گروه دیگر تشابه ندارد. حضرت اصرار دارد چهار هزار جنازه از اینها کشف کند و به همین دلیل چهار هزار نفر را وادار کرد هر یک از بیشه یک نی برداشتند و هر پیکر که از این گروه به دست میآمد، یک نِی روی آن میانداختند که تا آنجا که ممکن است، احدی فرار نکند. کار علی علیهالسلام مبنای علوم انسانی دارد. آن هم بر پایهی انسانشناسی مطابق با انسان. چرا علی علیهالسلام چنین کرد؟ برای اینکه خطاکاری که آنقدر به فهم و درک خود مغرور است که روی بزرگانی مثل علی با آن سابقه شمشیر میکشند تا بکشند و کشته شوند، غیر از کشتن چه دارویی دارد؟ اگر مدارا و مسامحه کارساز باشد، که آن حضرت در مقابل درخواست غلط آنها دو مرتبه مجبور به عقبنشینی شد. آن حضرت اگر به اندازهای یار و وفادار میداشت که در دور اول و دوم به آنها کارت زرد و سرخ نشان دهد، آنها در توهم نمیماندند. چون مجال ندادند که کسی به آنها کارت نشان دهد و در باتلاق توهم فروتر رفتند.
مرحلهی دوم هم مزید بر علّت شد؛ در توهم بودند، فروتر رفتند. هرکس خطا کرد و کارت زرد نگرفت، بد در نظر او خوب جلوه میکند. چه بسا عفویتی که مانع از کشته شدن شود، همین عفویت کارت زرد و سرخ است نه عفویت سلیقهای. اگر چه "ما یراه الحاکم مصلحه" در تقریر وارد شده است اما حاکم کسی است که ظرفیت علمی و عضلانی، پشتوانهی تصمیماتش باشد. جامعهای که کارت زرد و سرخ ندارد، مثل بازی بدون داور است. اگر افرادی در جامعه خود را بالاتر از حاکم دیدند و کارت سرخ و زرد او را به چیزی نگرفتند، حتماً گرفتار توهم میشوند و در معرکهی دیگری به سرنوشت بدتری مبتلا خواهند شد. آنچه در سپاه علی علیهالسلام اتفاق افتاد، ریزشهای مکرر بود ولی آنها که ماندند، رویش مجدد یافتند.
اگر کسانی فکر میکنند قبل از ظهور نباید اتفاقی بیافتد تا ریزش صورت نگیرد، سخت در اشتباهند. چون علّت امتداد غیبت، فرصت دادن به امت برای کسب بصیرت است. این بصیرت حاصل امتحان است و لازمهی امتحان، ریزش و رویش با هم است. این ریزشها اگر قبل از ظهور صورت نگیرد، در وقتی صورت میگیرد که به مراتب خطرناکتر و ضررآفرینتر است. غیبت، فرصت کسب بصیرت و تجربه است...