داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم
مرگمان باد اگر شکوهای از زخم کنیم
مرد آن است که از نسل سیاوش باشد
«عاشقی شیوۀ رندان بلاکــَش باشد»
چند قرن است که زخمی متوالی دارند
ازکویرآمدهها بغض سفالی دارند
بنویسید گلوهای شما راه بهشت
بنویسید مرا، شهر مرا خشت به خشت
بنویسید زنی مُرد که زنبییل نداشت
پسری زیر زمین بود و پدر بیل نداشت
بنویسید که با عطر وضو آوردند
نعش دلدار مرا لای پتو آوردند
زلفها گرچه پر از خاک و لبش گرچه کبود
«دوش میآمد و رخساره برافروخته بود»
خوب داند که به این سینه چهها میگذرد
«هرکه از کوچۀ معشوقۀ ما میگذرد»
بنویسید غم و خشت و تگرگ آمده بود
از در و پنجرهها ضجۀ مرگ آمده بود
شهر آنقدر پریشان شده بود از تاریخ
شاه قاجار به دلداری ارگ آمده بود
با دلی پر شده از زخم، نمک میخوردیم
«دوش وقت سحر از غصه» ترک میخوردیم
بنویسید که بم مظهر گمنامیهاست
سرزمین نفس زخمی بسطامیهاست
ننویسید که بم تلی از آوار شدهست
بم به خال لب ِ یک دوست گرفتار شدهست
مثل وقتی که دل چلچلهای میشکند
مرد هم زیر غم زلزلهای میشکند
زیر بار غم شهرم جگرم میسوزد
به خدا بال و پرم، بال و پرم میسوزد
مثل مرغی شده دل در قفسی از آتش
هر قدر این ور و آن ور بپرم میسوزد
بوی نارنج و حناهای نکوبیده به خیر
که در این شهر پر از دود سرم میسوزد
چارهای نیست گلم! قسمت من هم این است
دل به هر سرو قدی میسپرم میسوزد
الغرض از غم دنیا گلهای نیست عزیز!
«گلهای هست اگر، حوصلهای نیست عزیز!»
یاد دادند به ما نخلِ کمر تا نکنیم
آن چه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم
آسمان هست، غزل هست، کبوتر داریم
باید این چادر ماتمزده را برداریم
تن تُرد همۀ چلچلهها در خاک و
پای هر گور چهل نخل تناور داریم
مشتی از خاک تو را باد که پاشید به شهر
پشت هر حنجره یک «ایرج» دیگر داریم
مثل ققنوس ز ما باز شرر خواهد خاست
بم همینطور نمیماند و برخواهد خاست
داغ دیدیم؛ شما داغ نبینید قبول
تبری همنفس باغ نبینید قبول
هیچ جای دل آباد شما بم نشود
سایۀ لطف خدا از سر ما کم نشود
گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید
داغ دیدیم، امید است دعامان بکنید
بم به امید خدا شاد و جوان خواهد شد
«نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد»
ضمن تشکر ، نظر شما با موفقیت ثبت شد.