دو
مست میآیی که شور لاتخف را بنگری
صبح رستاخیز ایوان نجف را بنگری
میروی با میثم تمار در آن رستخیز
تا سماع جرعه نوشان سلف را بنگری
تیغ در کف خفته، حجربن عدی در قتلگاه
باید آنجا کشتگان سر به کف را بنگری
میزند ابرو که بگذر از صفوف تیرها
تا کمانداران از هر شش طرف را بنگری
در سکوت شامگاه نخلها بنشین خموش
تا که ماه خون فشان در کلف را بنگری
صیرفی باشی اگر، در نجف در دست توست
صیرفی باشی اگر، شمس الشرف را بنگری
پرده بالا میرود با بالبال جبرییل
تا ورای پرده، سر"لو کشف"را بنگری
بین اوراق دعا، بشنو نفسهای کمیل
تا در آن آیینهها، اشک شعف را بنگری
ابن ملجم هاست اشباح الرجال پیش رو
تا به جشن فتنه زادان، چنگ و دف را بنگری
این عمارست ذکر حیدر اینجا، گوش کن
تا از آن ارواح، ابناء خلف را بنگری
در نماز ظهر ایوان نجف، لب تشنه باش
تا تجلی شهیدستان طف را بنگری