دهم دیماه ۱۳۵۵ و همزمان با تاسوعای حسینی. یکی از تجار و بازرگانان متدین تهران - حاج عباس تحریریان - تعدادی از چهرههای دینی و انقلابی را به منزل خود دعوت کرده بود تا در روز تاسوعایِ ۱۳۹۷ هجری قمری، جلسهای برای زنده نگه داشتن یاد حضرت سیدالشهدا(ع) برپا کنند. حاضران در جلسه هر یک از شخصیتها و اندیشمندان مهم دینی عصر خود محسوب میشوند. همه هم از مبارزینی که مستقیم یا غیرمستقیم با نهضت اسلامی امام خمینی(ره) همراهند و نگاه منفی به دستگاه طاغوت داشته و حالا قرار است دور هم بنشینند تا به تشریح نظرگاه خود درباره قیام امام حسین(ع) بپردازند.
رسانه KHAMENEI.IR در ادامه متن سخنان دکتر علی شریعتی در این «نشست سهجانبه» را منتشر میکند.
... فلوئور، فلور وقتی که میگوییم: "من سیلان شط طلایی را حس میکنم"، از کلمهی فلورانس، از کجایش؟ از خود آهنگش. ببینید چقدر شناخت یک کلمه چقدر دقیق است و چقدر عمیق است و چقدر با ارزش است. ثوره یکی از همین کلمات است. بعد این میگوید: "این بیوگرافی هم دارد و او این است که فلورانس درعینحال که اسم یک مکانی است که همه میشناسند، درعینحال که برای یک شاعر موزیکش معنای یک چیز دیگری میدهد و آن درخشندگی و سیلان که شط است و آن تیزی و سوزندگی رنگ طلا را القا میکند." یک بیوگرافی هم دارد. آن بیوگرافیاش مربوط به رابطهای است که این کلمه با یک داستان دارد، با یک قضیه دارد. مثلاً مثال میزند که: "و نیز فلورانس اسم یک زنی بود که این عفیف بود، زیبا بود و پاکدامن بود، فلان و فلان، و در دورهی کودکی ما این یک شخصیت خیلی محبوبی بود و من در بچگی از آن یک بتی از عفت، از زیبایی و از شرم ساخته بودم. و این یک رابطهی اختصاصی است که من در خودم احساس میکنم بین فلورانس و آن داستان که پیوند پیدا کرده با یک کلمه.
بنابراین یک کلمه یک بیوگرافی هم دارد در فرهنگهای غنی که خیلی مهم است، مثلاً کلمهی «رند» یک چنین کلمهای است که در هیچ لغتی قابل ترجمه نیست، با آن عمق و آن ظرافت و آن ابعادی که مثلاً حافظ به کار میبرد، نمیشود اصلا با این [لغات بیان کرد] بعضیها colorsha یا از اینها ترجمه کردند یعنی درویش، گدا، مثلاً لاابالی، در صورتی که هیچکدام از اینها اصلا معنی نمیدهند. گاهی رند اصلاً معنای مافوق عالم و دانشمند و عاقل و مثلاً اینها میدهد. یک چیز خاصی است.
ثوره یک بیوگرافی تاریخیای دارد و او این است که همین رابطهاش با آن قضیهی جامعهشناسی و تاریخیای است که به این کلمه یک غنای بیش از حد میدهد و در اینجا است که معنی کلمه از محدودهی وجودی خود کلمه خیلی فراتر میرود. کلمهای داریم به نام همین طور که ایشان اشاره فرمودند ثار، ثار. که در دعاها میخوانیم یا ثار الله و ابن ثاره، به خود امام حسین میگوییم که تو ثار خدا هستی.
ثار اساساًچی هست اصلاً در جامعهشناسی عرب، در فرهنگ عرب؟ پیش از اسلام در قبائل، نظام نظام قبائلی است، بزرگترین کار انقلابی اسلام تبدیل یک نظام قبائلی است به یک نظام اجتماعی؛ یعنی از مجموعهی قبائل که خودش یک زیربنای اجتماعی خاصی است پیغمبر اسلام در ظرف چند سال که چنین حادثهای در تاریخ امکان ندارد و این کاری است که در طول چندین قرن او هم با تغییر زیربنای اقتصادی و سیاسی عمیق باید شکل بگیرد و پیغمبر اسلام در یک نسل بود. این تبدیل زیربنایی بزرگ انقلابی را انجام داده و آن تبدیل یک نظام قبائلی است به یک نظام اجتماعی کامل، یک امت، یک جامعه، یک société ساختن.
در نظام قبائلی توی عرب یک رسمی بوده که در تمام نظامهای قبائلی دنیا وجود دارد و او این است که هر قبیله یک شخص واحد است؛ یعنی فرد وجود ندارد در نظام قبائلی، بلکه قبیله وجود حقیقی دارد. هر فرد خودش هیچی نیست و درعینحال تمام قبیله است. در بعضی از دهات، نمیدانم شما اگر تجربه کرده باشید هنوز اینجور هست، دهات خیلی پرتی، که هنوز این تمدن نجس ما به آنجاها نرفته. شما یک بیگانهاید، وارد ده میشوید، همهی کسانی که آن جلوی دروازه هستند دم راه شما هستند، شما میبینید همه جمع شدند شما را به یک منزلی دعوت میکنند. خواهش میکنند بفرمایید امشب اینجا تشریف داشته باشید، مثلاً بفرمایید اینجا استراحت بکنید. در صورتی که این منزل مال اینها نیست، مال هیچکدام نیست، صاحبش اصلاً در صحرا است، یا اصلاً در ده نیست. برای چی؟ برای اینکه آن روح ما، یعنی اصالت ما، اصالت قبیله در اینجا خودش را نشان میدهد. شما یک بیگانهای هستید، وارد شدید، مهمانید، مهمان کی؟ مهمان حسن، حسین، اما آن حسن و حسین چون فردی است در این جامعه، در این امت، در این قبیله، مساوی است با تمام قبیله. یعنی شما مهمان قبلیهاید. بنابراین هر کسی خودش را صاحب خانه میداند و میزبان شما است و چون هرکسی خانهای مطابق شأن شما ندارد آن خانهای را که تناسب با شخصیت شما بیشتر دارد شما را به آن خانه دعوت میکند ولو صاحبش هم نباشد. مجاز هم هست این کار را بکند. اجازه هم دارد. یعنی این معلوم میشود که هنوز مالکیت فردی به این صورتی که در نظام اجتماعی که فرد شخصیت مستقل میگیرد حتی از لحاظ روحی لااقل به وجود نیامده؛ یعنی همه چیز مال قبیله است.
شخصیت هم همین جور است. شما به یک فرد اگر توهین بکنید هرگز قبیله احساس نمیکند که شما فقط به این توهین کردید، تمام وجدان این جمع جریحهدار میشود و همه خودشان را متهم و دشنامدیده و شنیده احساس میکنند و در صدد عکسالعمل برمیآیند و شما باید از آن طایفه عذرخواهی بکنید. در صورتی که در یک جامعه شما به یک فرانسوی توهین کنید، به یک آمریکایی توهین کنید به خود آن بابا توهین کردید، آن آمریکایی دیگر هیچ گونه عکسالعملی نشان نمیدهد. یا به تهرانی، یک تهرانی شما توهین کنید، یا به یک مشهدی توهین کند هیچ وقت مشهدیهای دیگر، تهرانیهای دیگر احساس نمیکنند که آنها مورد اهانت واقع شدند. هرکسی حساب شخصی خودش را دارد.
ولی در جامعهی قبیلهای یک شخص وجود دارد به اسم قبیله که معمولاً رئیس قبیله، توتم (totem) قبیله، آن خدای قبیله تجسم آن روح جمعی است، یک روحی که افراد گوناگون، تنهای گوناگون دارد، هزارتا، دو هزارتا، حالا هر چقدر. از لحاظ حقوقی هم این مسئله وجود داشته، حقوق قبائلی یک حقوق جمعی است و او این است که اگر یک فردی از قبیلهی مثلاً بنیغطفان مثلاً، فردی، فردی از قبیلهی مثلاً بنیزهره کشته باشد، قاتل، آن قاتل نیست، مقتول هم مقتول نیست. قاتل بنیغطفان است، مقتول بنیزهره است، تماماً؛ یعنی هر فردی از افراد بنیزهره خودش را صاحب خون میداند و هر فردی از افراد بنیغطفان قاتل است و کشنده است.
بنابراین برای انتقام گرفتن کافی است که هر یک از افراد بنیزهره هر وقت دستشان رسید به هر فردی از افراد بنیغطفان که قاتل جزو آن قبیله هست، او را بکشد این انتقام گرفته شده ولو آن کسی که کشته میشود اصلاً هیچ ربطی به آن قاتل نداشته باشد یا اصلاً نشنیده باشد، هیچ تقصیر هم نداشته باشد، ولی بههرحال عضو آن قبیله است. یعنی قبیله یک خون طلب دارد، آن قبیله است که یک خون را ریخته. افراد شخصیت حقوقی ندارند، از لحاظ حقوق قبائلی.
برای اولین بار اسلام آمد که مسئلهی قتل را و مسئلهی حقوق را فردی کرد، به خاطر اینکه جامعه میخواست بسازد. به خاطر اینکه روابط قبیلهای را میخواست نابود بکند. یکی از راههایش هم ایجاد حقوق فردی است که قاتل همان کسی است که دستش به خون آلوده است و صاحب خون همان کسی است که پیوند خانوادگی دارد با مقتول، بابایش هست، پسرش هست. حالا این زیربنای اجتماعی قضیه است.
حالا اینجا درست دقت بکنید چقدر قضیه زیبا میشود و چقدر عمیق میشود. یک قبیلهای آمد، یک فردی از یک قبیله یک فردی از قبیلهی دیگری را کشت. خب، آن فردی که یک کسی از افرادش کشته شده صاحب خون است، صاحب خون است. آن کشته «ثار» این قبیله است. درست روشن است؟ آن کشته ثار این قبیله است. ما یک قبیلهای هستیم، یک قبیلهی دشمن آمده یکی از بچههای من را کشته. خب، این بابایش یا مادرش یا پسرش صاحب خون نیستند، ماها همه صاحب خونیم. آن ثار خانوادهاش نیست، ثار پدرش نیست، ثار مادرش یا ثار پسرش نیست، پسر بزرگش نیست، ثار قبیله است، ثار ما است. این ثار ما است. خب ثار ما است یعنی چه؟ یعنی ما یک خون طلب داریم از دشمن.
غیرت یعنی تحمل نکردن این بار ثار بر دوش خویش. غیرت قبیلهای یعنی این. هرکس ثار را ببخشید یا در صدد انتقام برنیاید معلوم میشود که ناموسش را هم میفروشد. کسی خونش را که بفروشد ناموسش را هم میفروشد، دینش را هم میفروشد، غیرت ندارد این. بنابراین هر قبیلهی غیرتمندی وقتی که یک ثار به گردنش ثار دارد او را حتماً باید انتقام را از دشمن بگیرد.
در اینجا یک افسانهای هم هست که درعینحال که دروغ است از این راستتر حقیقتی در تاریخ انسان نیست. و او این است که چقدر حقایق گاهی به صورت افسانه، اساطیر بیان میشود و آدم باید بفهمد آن را. گاهی هست تو اساطیر از تو تاریخ ما خیلی ارزش و حقیقت بیشتر است، چون تاریخ ما را ساختند، جعل کردند، تحریف کردند، همه بلایی به سرش آوردند، اما اساطیر عبارت است از همهی آن حقایق و آرزوها و آن اصولی که انسانیت بهش معتقد بوده ولی تحقق پیدا نکرده به صورت افسانه بیانشان کرده.
[ببینید] چقدر عالی است، میگوید که وقتی یک فردی از قبیلهی ما کشته میشود، روح این قبیله - به صورت چادرنشین هستند دیگر، کوچ میکند، ییلاق میکند، قشلاق میکند - خون این به صورت، روح او، خونش میریزد اما روح او به صورت یک پرندهای ضجهکنان شب و روز در پیرامون قبیله و دور سر یکایک جوانها قبیله، زن و مرد قبیله میچرخد و ضجه میکشد و شکنجه میبیند و فریاد میکشد و افراد قبیلهاش را ... و باید از قبیلهی دشمن بگیرد ثارش را و انتقامش را، این احساس میکند تا وقتی که یک خونی را از دشمن نریخته، انتقام را نگرفته، این یک موجود ملعونی است که دائماً پرندهی ثار بر گِرد سرش شب که میخوابد، در خانهاش که میرود، مسافرت که میرود، مشغول عیش و عشرت که هست، غذا که میخورد، نماز که میخواند، نمیدانم هر کار، در هر حالی هست، ولش نمیکند، ولش نمیکند. و فرد قبیله اگر غیرت داشته باشد و حمیت صدای ضجه و دعوت آن مرغ را به گوشش میشنود.
این یک رابطهی ... فرهنگی فکریای که پیغمبر اسلام کرده، یک جای دیگر یک اشارهای کردند و او این است که بسیاری شده که فرهنگ و سنت رایج جامعهاش را گرفته که جاهلی بوده حتی، اما، در درون این تعبیر، در درون این سنت، در درون این فکر و فرهنگ یک محتوای نوی علمی انقلابی انسانی ریخته و آن این است که ثار قبیلهای را تبدیلش کرده است به یک ثار ایدئولوژیک، به یک ثار انسانی.
همچنان که رابطهی اخوت بین قبائل را تبدیلش کرد به اخوت بین انسانهای همفکر به جای همخون؛ همانطور که پیوند بین افراد یک قبیله را، ولایت قبیلهای را تبدیلش کرد به یک ولایت سیاسی فکری انسانی؛ همان طور که بیعت یک فرد را به رئیس قبیله تبدیلش کرد در حج به بیعت هر فرد با حجرالاسود به عنوان رمزی از دست راست خدا، و میدانیم که هرکسی که در بیعت یک رئیس قبیله هست، در بیعت یک قبیله هست، خب تابع آن است، تابع قوانین آن قبیله است، تابع آن رئیس است. و وقتی که بعد به بیعت یکی دیگر درمیآید همهی بیعتهای قبلیاش حذف میشود؛ یعنی بیعت جدید درعینحال که یک بیعت جدید اثباتی است، جنبهی نفی هم دارد و او هم نفی کننده و نسخ کننده و مسخ کنندهی تمام بیعتهای قبلیاش است، آنها آزاد میشوند در بیعتها.
بنابراین همهی افرادی که در بیعت قبیلهای هستند، در بیعت در برابر خان هستند، رئیس قبیله هستند، بعد از بیعت با خدا درعینحال که به صورت یک مولا یا یک بنده یا یک عضو قبیلهی خدا میشوند، درعینحال از همهی پیوندها و بیعتهای قبائلی جاهلی آزادند.
میبینیم اینها همهاش سنتهایی است که در جامعه هست، از صورت منحط جاهلی قبائلی تبدلش میکند به عالیترین، نوترین و انقلابیترین، مفاهیمی کاملاً تازه و از فرهنگ استفاده میکند. یک انقلابی سطحیِ بیریشه نیست که مجموعهای از مفاهیم مندرآوردی نوظهور را بخواهد تحمیل کند و دیکته کند بر یک مردمی که در برابر این مفاهیم، آن اصطلاحات، این فرمانها، این دستورها هاج و واج ماندند که یعنی چه. از ریشهی زندگییشان و واقعیت تاریخشان و فرهنگشان بیرون میکشد و مفاهیم تازه را در آن میبینید.
یکی هم همین ثار است که یک مفهوم و یک سنت و یک فرهنگ آن همه عمیق که تا مغز استخوان مردم و سنت و تاریخشان و فرهنگشان را و غیرتشان و خونشان فرو رفته، تبدیل میکند با همهی همین روابط به ثار فکری، به ثار تاریخی، به ثار انسانی. و آن این است که قبائل، رابطهی قبائلی تبدیل میشود به رابطهی دو قبیله، اما نه قبیلهی نژادی، بلکه قبیلهی فکری؛ آن قبیلهی طاغوتی و قبیلهی الهی. این دوتا قبیله است.
خب، این دوتا قبیله را به رسمیت میشناسد. قرآن، اسلام، همه همه، اساس دعوت بر اساس یک نظام قبیلهای جدید است. در تاریخ بشر، در تاریخ بشر یک قبیله با خدا بیعت کرده یک قبیله با طاغوت بیعت میکند. خب این دوتا قبیله همان رابطهای که قبائل جاهلی با هم داشتند سر ثار، این دوتا هم دارند سر ثارشان، همانها را؛ و همان خونخواهی ثار که دائماً بیخ گوش تو هی ضجه میکشد و انتقام میطلبد، به صورت این ثار در میآید و سنگینی مسئولیت خونخواهی این ثار به گردن یکایک افراد قبیلهی خدا میافتد. و هر که غیرت دارد مسلّماً این صدا را دائماً میشنود. خب حالا این کلمهی ثار.
بنابراین آیا فکر نمیکنید که در کلمهی ثوره بیش از آنچه که روولوسیون (Revolucion) یا کلمهی انقلاب که فقط زیر و رو شدن یک نظام اجتماعی را بیان میکند و دیگر هیچ محتوای دیگر ندارد؛ مفهوم ثار هم که از این ریشه است خفته است و در اینجا دیگر ثوره تنها یک شورش در یک برهه از زمان از طرف یک گروه در برابر یک نظام نیست، بلکه ثوره عبارت است از قیام افراد قبیلهی خدایی در هر نسل برای انتقام گرفتن از آن قبیلهی طاغوتی که از آنها یک خون به گردن دارد و یک خون طلب دارد؛ ثوره.
از اینجا است که کلمهی ثوره با خون پیوند پیدا میکند. کلمهی ثوره با تسلسل تاریخی پیوند پیدا میکند. کلمهی ثوره با مسئولیت مستمر انسان در طول تاریخ پیوند پیدا میکند و عجیب است که از توی این کلمهی ثار و تمام فلسفهی تاریخ اسلام در دید شیعیاش بخصوص که یک فلسفهی تاریخ کامل است، میشود استخراج بشود. برای اینکه اگر نگاه کنید فلسفهی تاریخ بشر، فلسفهی تاریخ انسان اساساً، در دید شیعی اسلام عبارت است از آدم تا آخرالزمان، این طول فلسفهی تاریخی است که اسلام در دید شیعی عرضه میکند، تفسیر میکند، توجیه میکند.
و او این است که میبینیم عجیب است که اولین قدمی که تاریخ بشر با آن قدم شروع میشود با یک ثار شروع میشود، هابیل، هابیل؛ یعنی اول آدم، یعنی انسان، یعنی حقیقت انسان، یعنی پدر همه، پدر هر دو قبیله، پدر هر دو قبیله است آدم، اما بعد از آدم انسان دو قبیلهای میشود؛ قبیلهی طاغوتی، قبیلهی الهی. آن تقسیمبندی قبائلی که اسلام قبول دارد، آن دو قطبی شدن انسان که در طول تاریخ همواره وجود دارد و بدون او صلاً اسلام را نمیشود فهمید، تسلسل امامت را نمیشود فهمید، اساساً مکتب اسلام را نمیشود فهمید.
میبینیم که تاریخ، بعد از آدم تاریخ انسان شروع میشود. آدم جزو تاریخ بشر، تاریخ انسان، تاریخ نیست، آدم حقیقت انسان است، کلیت انسان است اما بعد از آدمِ یک جامعهی بشری تشکیل شده، انسان، اجتماع، زندگی، روابط انسانی به شکلی که ما الان میبینیم در محدودهی بسیار کوچک شکل گرفته، یعنی دو قطبی شدن جامعهی انسانی شروع شده و اولین بار که شروع میشود با یک ثار شروع میشود؛ یعنی قبیلهی قابیلی، یک خون میرزد از قبیلهی هابیلی و بعد این وراثت آغاز میشود. یک رابطهای بین وراثت و ثار وجود دارد که این دوتا مفهوم فلسفهی تاریخ انسان را در اسلام میسازند، معنی میکنند.
این کلمهی وراثت همان طور که توی دعاها زیاد داریم، راجع به خود امام حسین بخصوص، زیارت وارث داریم که اساساً بر اساس وراثت است و میبینیم امام حسین را همانطور که عرض کردم نه به صورت، اینها درس دادند به ماها، این یک چیزهایی نیست که ما حالا بفهمیم، حالا از خودمان دربیاوریم، اینها یک چیزهایی است که در مکتب ما خیلی روشن بوده منتها خب ناآگاهی بعد رابطه را قطع کرده و الّا زیارت نشان میدهد که من امام حسین را به عنوان یک حلقه از این زنجیر طولانیای که از آدم تا آخرالزمان به هم پیوسته است و به هم ارتباط دارد میشناسمش و به همان دلیل باهاش حرف میزنم و به آن عنوان اصلاً در برابرش قرار گرفتم و تلقیاش میکنم اصلاً، میشناسمش که کیست. کارش را هم به همان دلیل میگویم.
خب بنابراین بشر شروع شد، در فلسفهی تاریخی ما، بشر شروع شد با یک ثار. قبیلهی هابیلی یک خون الان طلبکار است از قبیلهی قابیلی و بنابراین وراثت از اینجا شروع میشود. این وراثت در اشکال مختلف تعبیرات مختلفی در روایات، قرآن، احادیث، فرهنگ اسلامی، اینها همه هست، حتی سعی شده که به عناوین مختلف به صورت شجرهنامه، به صورت حتی یک وسیله، یک ابزار، یک سمبل، امثال اینها، این پیغمبران را به هم ارتباط بدهند، به عنوان یک تسلسل و یک پیوستگی جریان واحد، یک وحدت تاریخی میخواهد درست کند که به صورت مجرد حادثههای گوناگون در زمینها و زمانهای مختلف تلقی نکنید، یک جریان واحد.
و او این است که، حتی در داستان حضرت یوسف نقل میکنند که این بعد که [از او] عصایی، چوبدستیای ازش میماند و بعد حضرت شعیب، آن چوبدستی را در باغ خودش همین جوری دستش بوده، میگوید که خواهش میکنم این همین اثاثیه [حضرت] یوسف را و اینها را که تقسیم میکنند، همین اثاثش همین چوبش را بدهید یادگاری، میبینند این چوب این به درد نمیخورد میدهند به او. این چوب دستش است به عنوان یادگاری، نیّات چقدر معنی دارد همینها، چقدر معنی دارد. از هزارتا کتاب تاریخ مستند ارزشش بیشتر است. روح و معنی تاریخ در این است، آنها ملفوظات و حوادث است. میگوید که بعد این میآید باغی درست میکند و توی این باغش دارد آبیاری میکند، بعد میخواهد مثلاً فلان درخت را کار کند، این چوب دستش است توی زمین گل بوده، در زمین فرو میکند که برود کارش را بکند، میرود و برمیگردد میبیند که از اطراف شاخه زده و ریشه بسته و هر کار میکند در نمیآید. ولش میکند. بله، با همین شگفتی و همین ابهام میگذاردش، معلوم میشود که یک جریانی است، خب نمیشود دیگر [کاری کرد]، [چوب دستی] رفت دیگر.
مدتها میگذرد تا موسی گذرش به آنجا میافتد و به صورت کارگری آنجا میآید در خدمتش. بعد همین که توی درختها میگردد چشمش به این درخت میافتد. رمزهایی روی این درخت میشناسد، میفهمد، میبیند، میخواند. میفهمد این چیست. مثل مویی که از خمیری بکشند بیرون، این درخت پر ریشه و محکمی که شعیب آن همه زور زد تکانش نداد مثل مو از تو خمیر، از ماست میکشد بیرون. و بعد میبیند چیز خوبی است، دور و برش را یک صاف و صوفش میکند و میبیند یک چوبدستی خوبی است و با همین چوبدستی است که میرود فرعون را درازش میکند. میبینیم، بله؟
یکی از حضار: آفرین
دکتر شریعتی: قشنگ است، نیست؟ چقدر عالی است واقعاً، چقدر درسهای عمیقی این تو هست این توی حرفهایش. میبینیم که پیوند میخواهد بزند رسالت موسی را به رسالت یوسف که از لحاظ ظاهر تاریخ رابطه بینشان ما نمیبینیم. رابطهی متصل نمیبینیم ما، این اتصال میدهد و یک اتصال معنوی میدهد. خب، از این چیزها [در تاریخ] هست.
خیلی نمونههای زیادی وجود دارد. در نگینهای انگشتر، در نمیدانم خیلی چیز[ها]، خیلی نکات [هست]. معلوم میشود در فرهنگ ما تلاشی زیادی است برای اینکه اینها را به هم پیوند بدهیم در یک سطح تمام بشریت، و ما متأسفانه آن قدر جهانبینییمان کوچک است که تمام عاشورا تازه از روز تاسوعا شروع میشود، بعد از ظهر فردا هم تمام میشود. بعد دیگر خبری نیست در تاریخ تا روز چهلم، که باز اربعینی است و شلهای است و بعد هم دیگر قضیه غائله است تا سال دیگر. یعنی یک روز و نیم فقط، در صورتی که مسئله یک روز و نیم نیست، مسئلهی ابدیت تاریخ است. مسئلهی ابدیت تاریخ است. در این همه وسعت.
و اگر که واقعاً فرصت این بود این جهانبینی فلسفهی تاریخ را با نوترین و علمیترین فلسفهی تاریخی که الان داریم در تلقی عموم روشنفکران دنیا مقایسهاش میکردند، آن وقت ارزش این نسبت به آن فلسفهی تاریخی بر اساس دیالکتیک ابزار تولید، بنا شده اختلافش معلوم بود که این فلسفهی تاریخ اسلامی از اول با خودآگاهی و مسئولیت خودآگاهانهی انسان بنا شده، آن فلسفهی جبر تاریخ مارکسیستی بر اساس بازی جبری مادی ابزار تولید، تحول پیدا میکند؛ تا بالاخره جبراً به خودآگاهی انسان میرسد. یعنی در اینجا انسان، مسئولیت تاریخی انسان و خودآگاهی انسان معلول جبر مادی ـ تولیدی ـ اقتصادی است، در فلسفهی جبر و حتمیت تاریخی اسلامی از اساس بر روی خودآگاهی انسان و خطاب به انسان خودآگاه است.
از همان اول انسان را میگوید تو صاحب خونی، باید از طرفت خونی را بگیری. در کی، چه وقت؟ فرصت از آغاز تاریخ بشر تا انتهای تاریخ، تمام، مجال خونخواهی انسان است. فرصت خونخواهی انسان است. خب میبینیم اولین ثار که بین این دو قبیله به وجود میآید و به گردن بنیهابیل است در برابر بنیقابیل، بر اساس آن وراثت این خون همین جور ارث میرسد نسل به نسل، چنانچه این خونریزی نیز نسل به نسل به توارث میرسد تا آخرالزمان. پایان فلسفهی تاریخ اسلام کجا است در دید شیعی؟ یعنی کی تاریخ تمام میشود؟ این تاریخی که ما میشناسیم، تاریخ، نه انسانی که، حقیقت انسانی نه، تاریخ، تاریخی که میشناسیم، این تاریخ دو قطبی تضادی که بر اساس رابطهی ثار و انتقامجویی ثار بنا شده، شروع شده و تداوم دارد، کی به انتها میرسد؟ باز با ثار؛ برای اینکه آخرالزمان قیام جهانی، نجات بشری، تحقق عدالت، صلح و برابری، همهی اینها هست اما بزرگترین لقب آن نجات دهندهی آخرین انسان از این رابطهی ثار و ثارکِشی که همهی تاریخ بشر را شکل میدهد، اسمش «منتقم» است. منتقم است. انتقام چی را میگیرد. همه میگویند انتقام قاتلین سیدالشهدا. نه، انتقام ثاری که به گردن بنیهابیل است.
و این ثار هر نسل، هر نسل یک رابطهی پیچیدهای پیدا میکند و او این است که هر نسل به دعوت آن روح که به افراد قبیله هر جا میروند و هر کار میکند و در هر حالی ضجه میکند و دعوت میکند به خونخواهی، در هر نسل غیرتمندان و احرار و صاحبان فتوت و حمیت، آن فتیهها، اینها پا میشوند به خونخواهی و در هر قیام به خونخواهی برای گرفتن ثارشان باز خون میدهند و باز ثار دیگری بر ثار پیش اضافه میشود و باز به گردن نسل وارث بعد میافتد. نسل وارث بعد باز باید انتقام دو خونی را که طلب دارد از بنیقابیل بگیرد، از قبیلهی دشمن بگیرد، از قبیلهی طاغوت، باز در این قیام خونخواهی باز خونهایی را میریزد، خونهایی ریخته میشود و این ثارهایی باز بر ثار افزون میشود و باز این خونهای هی روزافزون، قرنافزون، نسلافزون باز به گردن نسل بعد، نسل بعد، نسل بعد [میافتد].
میبینیم ثار در طول تاریخ اسلام، [در] فلسفهی تاریخ ما ثار در تزاید است. ثار بر روی ثار، ثار بر روی ثار و هر نسلی آن ضجهها را که ثارهایش او را به خونخواهی و انتقام از دشمن فرا میخوانند هی شدیدتر میشود، شدیدتر میشود، به طوری که اگر غیرت و حمیت و آگاهی وجود داشته باشد تمام فضای تاریخ ما پر از ضجه و دعوت خونخواهی ثارها است، ثارهای ما. اما این ثارها ثارهای قبیلهای نیست، ثارالله است، اینها ثاراللهها هستند که باید از قاتلین بنیطاغوت گرفته بشود.
و اما جبرش از کجا است؟ تاریخی که این قدر بر خونخواهی و بر رسالت و آگاهی و دعوت ما مبتنی است؛ بنابراین بر اساس ارادهی ما است. اما درعینحال تاریخ جبراً به خونخواهی کامل و تمام و خاموش شدن، آرام شدن و پیروز شدن و خشنودی همهی ثارهای خدا در طول تاریخ بشر خواهد انجامید و تاریخ به انتقام مطلق و جهانی همهی ثارها خواهد انجامید و این قطعی و جبری است. این یک جبر تاریخی است که بر اساس دعوت از انسان به خونخواهی مبتنی است.
میبینیم مفهوم ثار همراه با وراثت، مجموعهی تاریخ انسان و فلسفهی تاریخ انسان را در دید شیعی اسلامی تفسیر میکند، بیان میکند. با ثار شروع میشود و تداوم و تکامل و توسعه پیدا میکند تا وقتی به انفجار میرسد و انفجار عبارت است از گرفتن انتقام از بنیطاغوت و آنجا است که گردن قبیلهی هابیل از این بار سنگین این همه خونهایی که به وراثت همینجور نسل به نسل بر گردنش مانده آزاد میشود و در آنجا است که بشر به نجات، صلح و عدالت میرسد. و تا آن روز تمام داستان زندگی انسان داستان تلاش برای خونخواهی است از آدم تا آخرالزمان و حسین وارث یکی از ورثه است که خودش به صورت یک ثار در آمد و فرزندش و بابایش، اینها همه ثارهای خدا هستند و پدر ثارهای خدا و پسر ثارهای خدا.
بههرحال ثار و ثوره در این دید، ثوره آن وقت چقدر معنی عمیق پیدا میکند. ثوره تلاش، شورش، قیام، همه چی، اینها همه معنی دارد اما هدف چیست؟ هدف انتقام کشیدن از بنیقابیل است که آن همه دستش به خون ثارهای عزیز ما آغشته است و این همه خون،
جواب گفتن به دعوت آن پرندههایی است که در گرد سر قبیلهی ما دائماً ما را میخوانند و ضجه میکشند و ما را به انتقامخواهی و خونخواهی فرا میخوانند. ثوره، ثار، وراثت، داستان شروع تاریخ یعنی اولین ثار هابیل و بعد آخرالزمان است یعنی تحقق انتقام جهانی مجموعاً فلسفهی تاریخ اسلام را در دید شیعیاش تفسیر میکند.
یا ثارالله.
آیتالله خامنهای: بله عرض میکردم که این داستان عصای یوسف که آقای دکتر
(۲۶) نقل کردند که بعد به شعیب میرسد و بعد باز به دست موسیٰ میافتد ــ که جدّاً هم این داستان خیلی سمبولیک و جالب است ــ این نشان میدهد ادامهی کار یوسف را در دست موسیٰ و به وسیلهی موسیٰ که این تداوم همان کار است. به ایشان عرض کردم که این در زندگی ائمّه هم عیناً وجود دارد، یک چنین سمبلهایی در زندگی ائمّه هست و نمونههای خیلی قشنگی دارد. از جمله این نمونه است که در داستان زندگی امام صادق این را میخوانیم، روایاتش را میبینیم که وقتی امام باقر از دنیا میرفت و فرزندانشان جمع بودند، رو کردند به امام صادق و گفتند این صندوقی که در اینجا هست مربوط به تو است، این را بردار و ببر منزل. صندوق که برده میشود، گویا پسرانِ دیگر و ورثه یا صریحاً اعتراض میکنند یا اینکه مثلاً نِقّی میزنند که نشان اعتراض است؛ خیال میکردند که در این صندوق، مثلاً مالی، پولِ جمعشدهای یا چیزی هست. امام میگوید که در این صندوق سه چیز هست که آن سه چیز فقط به این فرزند من میرسد؛ میگویند یکی شمشیر من است و دیگری کتاب من است و سوّمی که حالا یادم نیست، انگشتر یا چیز دیگر است؛ میگویند اینها مال صادق است. در مورد امیرالمؤمنین هم هست، در مورد زندگی ائمّهی دیگر هم اتّفاقاً این هست که هر امامی که از دنیا میرود، چند چیزش صرفاً به امام بعد میرسد؛ از جمله شمشیر او و از جمله کتاب او. و شمشیر رمز رهبری نظامی است و کتاب رمز رهبری فکری و ایدئولوژیک است و آن چیز دیگر که سوّمی است ــ که الان یادم نیست چه چیزی است ــ آن هم باز یک چنین رمزی است، شاید مثلاً مُهر باشد یا انگشتر که انگشتر هم اگر باشد، مراد همان خاتم است که خاتم بهاصطلاح آن انگشتری است که ضمناً به جای مُهر هم از آن استفاده میشده و هر امامی که از دنیا میرود، این چند چیزش به امام بعد میرسد. و باز در روایات دیگری هست در زندگی ائمّه ــ عرض کردم که در [مورد] بیشتر ائمّه، این داستانها همین طور مرتّب به طور مشابهی نقل شده ــ که مثلاً عبدالملک شنید که عصای پیغمبر یا شمشیر پیغمبر دست امام سجّاد است و فرستاد که آن را برای ما بفرست و حضرت هم در جواب نوشتند که این را من به کسی نمیدهم و این در اختیار خود ما است.
البتّه در خارج ممکن است واقعاً هم شمشیری بوده یا عصایی بوده؛ هیچ اشکالی ندارد؛ یعنی این مطالب سمبولیک هیچ منافاتی ندارد که یک واقعیّتی هم داشته باشد و از همان واقعیّت به عنوان سمبل استفاده شود. مثلاً همین داستان عصای موسیٰ یک واقعیّتی است، امّا هیچ مانعی ندارد که این عصای موسیٰ مثلاً سمبلِ رسالتِ توأم با قهرِ یوسف باشد که حالا عین همان رسالت در اختیار موسیٰ است [در مواجهه] با فرعون زمان خودش و با آن قدرت سلطهی سیاسی زمان خودش. به هر حال، این در زندگی ائمّه خیلی جالب است که نشان میدهد زندگی ائمّه همان زندگی فکری و عملی پیغمبر است؛ یعنی همان «لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّنّْتِ وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الکـِتبَ وَ المیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ وَ اَنزَلنَا الحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاس»؛
(۲۷) یعنی همان کتاب و میزان و حدید، هر سه میرسد به امام و اصلاً این تفسیرکنندهی معنای امام است.