مراسم عزاداری ایام شهادت حضرت فاطمهزهرا سلاماللهعلیها با حضور رهبر انقلاب اسلامی در حسینیه امام خمینی(ره) برگزار شد. در این مراسم حجتالاسلام دکتر ناصر رفیعی در دو سخنرانی خود، به تبیین مسئله تشخیص حق و باطل و همچنین حقطلبی حضرت زهرا (سلامالله علیها) پرداخت. به همین مناسبت پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR بخشهای مرتبط با این موضوع از سخنرانی این دو شب را منتشر میکند.
حضرت امام خمینی رحمهاللهعلیه میفرمایند در میان فضایل حضرت زهرا سلاماللّهعلیها، فضیلتی برتر از این سراغ ندارم که برای همهی انبیاء پیش آمده باشد و برای برخی از انبیاء و اولیاء پیش آمده است و آن رفتوآمد جبرئیل بهمدت ۷۵ روز بعد از رحلت پیامبر به محضر حضرت زهرا سلاماللّهعلیها است. حضرت امام میفرمایند بین روح اعظم جبرئیل و روح آن کسی که جبرئیل در حضورش میآید باید تناسب باشد. قرآن هم میفرماید: «وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَىٰ نِسَاءِ الْعَالَمِین.» بنابراین، باید تناسبی بین روح فرد و ملائکه باشد.
وقتی جبرئیل خدمت حضرت زهرا سلاماللّهعلیها میآمد، سه مأموریت داشت. اوّل، به حضرت زهرا سلاماللّهعلیها تسلیت میگفت. دوم، گزارش جامعی از حضور پیغمبر در عالم برزخ میداد؛ چون فاطمه طاقت دوری از پدر را نداشت و باید بداند پدرش کجاست. سوم که بسیار مهم است، چشماندازی از حوادث و وقایعی که برای فرزندان حضرت زهرا پیش میآمد را به ایشان خبر میداد. بعد از رحلت پیامبر، مأموریت جبرئیل تمام شده بود، ولی برای انجام این مأموریت به خدمت حضرت زهرا سلاماللهعلیها میآمد. خیلی مقام بالایی است. پیغمبر در بسیاری از شئون، حضرت زهرا سلاماللّهعلیها را مساوی با خود قرار دادند و فرمودند اگر کسی به فاطمه درود بفرستد، به من درود فرستاده است و اگر کسی قبر مخفی او را زیارت کند، گویا مرا زیارت کرده است.
مکلف بودن زن و مرد به دفاع از حق
امّا بحث من پیرامون دفاع از حق است. حضرت زهرا ۹۵ روز یا ۷۵ روز کمتر یا بیشتر، تمام انرژی و حیاتش را صرف دفاع از حق کرد. دفاع از حق، زن و مرد ندارد و جهاد نیست که بگوییم مال مرد است. سه نکته در اینباره عرض میکنم؛ نکتهی اوّل که مهم است، اینکه حق چیست؟ حق یک امر واقعی، ثابت و حقیقی است. قرآن در سورهی رعد، آیهی ۱۷ میفرماید وقتی سیل میآید، رویش کف است. سیل واقعی است، ولی کفش غیرواقعی است. کف باطل است و اثری ندارد و به درد نمیخورد و آب، حقیقی است. حق، یعنی درست و صحیح و باطل، یعنی پندار، غلط و غیرواقعی؛ امّا برای تشخیص معیار میخواهد.
بین خدا و الههای دروغین که مردم میپرستیدند، اینجا معیار درستی عقل است که میگوید چیزی که انسان میسازد، خدا نیست؛ چون انسان میسازد و از او کوچکتر است. پس، در حوزهی توحید، حق، خدا میشود. این حرف هم غلط است که کسی بگوید همهی باورها در عالم حق است. سه خدایی با یک خدایی که حق نمیشود. بت با خدا میتواند حق باشد؟ انکار پیامبر با پذیرش پیامبر میتواند حق باشد؟ حق نمیتواند تکثر داشته باشد. حق واحد است. وقتی خدا حق شد، سخن و فعل و همهی آنچه که انجام میدهد حق است.
ما باید بدانیم حق چیست. معیار ما مسلمانان برای تشخیص حق، پیامبر، سنت، عقل و قرآن است. ابیثابت میگوید من در جنگ جمل دچار شکوتردید شدم که حق با چه کسی است، ولی علی را یاری کردم. جنگ که تمام شد، بهخاطر اینکه هنوز ذهنم مشغول بود که اشتباه کردم یا نکردم، نزد ام سلمه همسر پیغمبر رفتم و به او گفتم من در جنگ جمل دچار چنین تردیدی شدم و شما جواب من را بده. ام سلمه به او گفت خیالت راحت باشد، چراکه با گوشهایم از پیغمبر شنیدم که ایشان فرمود: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَار»؛ خب معلوم است که حق با علی است، علی که با باطل نیست، ولی علی یک معیار برای حق است. هر کجا رفت، حق هم بهدنبالش است و شک نکن. اصلاً حق بر محور امیرالمؤمنین علیهالسلام میچرخد.
انواع مواضع در مقابل حق
نکتهی دوم، مواضع انسانها در مقابل حق است که چهارگونه است: عدهای حقپذیرند؛ یعنی وقتی به آنها میگویی این حق است، میپذیرند و توجیه نمیکنند و حق را اعلام میکنند. در روایت داریم کسانی که حق برایشان ثابت شد و میپذیرند، زیر سایهی عرش خدا هستند.
دستهی دوم، حقستیزند. میدانند حق است و حق را میشناسد، ولی در مقابل آن موضع میگیرند. نعمانبنحارث نزد پیغمبر آمد آمد و گفت اگر انتخاب حضرت علی علیهالسلام از طرف خدا بوده که حق است، من طاقت ندارم و سنگی از آسمان بیاید تا بمیرم و نبینم که امیرالمؤمنین علیهالسلام جانشین شما شده است. با اینکه میدانست حق است، ولی عناد و ستیز داشت. خیلی از جریانها در کشور میدانند حق و باطل چیست و موضعشان اشتباه است، امّا مانع از ابراز حق میشوند.
دستهی سوم، حقگریزند. ستیز نمیکنند، ولی کتمان میکنند. از حق میگریزند و فرار میکنند. امیرالمؤمنین علیهالسلام بعد از ۲۵ سال که رئیس حکومت شدند، در میدان رهبهی کوفه، داستان غدیر را مطرح کردند تا ببینند نسلی که عوض نشده، من کنت مولاه یادشان است یا نه. انسبنمالک جلو نشسته بود و حضرت از او پرسید آیا تو غدیر را بهیاد نداری؟ گفت آقا حافظهام ضعیفشده و یادم رفته است. انسبنمالک در واقعهی غدیر ۱۸ سالش بود و از غدیر هم ۲۵ سال میگذشت، مگر میشود آدمی در سن ۴۳ سالگی حافظهاش ضعیف شود؟ دروغ گفت. امیرالمؤمنین علیهالسلام هم فرمودند: «کَتَمَ هَذِهِ الشَّهَادَةَ وَ هُوَ یَعْرِفُهَا فَلا تُخْرِجْهُ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّى تَجْعَلَ به آیة یعرف بها»؛ خدایا آنهایی که علی را میشناسند و دارند کتمان میکنند، از این دنیا نبر تا به بیماری و آفت مبتلا شوند.
دسته چهارم هم توجیهگر حقاند. قرآن به این دسته افراد هشدار میدهد و میفرماید: «وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُون»؛ آنقدر فیلم بازی میکنند تا بگویند معنای کلمه این نیست. توجیه و توجیهگر خیلی بدتر از حقستیز و حقگریز است.
امّا اصل بحث، کیفیت دفاع از حق است. دفاع از حق زن و مرد و کوچک و بزرگ ندارد. هرکسی تشخیص داد باید از حق دفاع کند. قرآن در آیه ۴۰ سوره حج میفرماید: «لَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرا»؛ اگر دفاع نباشد، فکر نکنید مسجد از بین نمیرود، بلکه هرکجا که نام خداست از بین میرود. اوّلین مدافع حق خداست: «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا»، ولی طبق فرمایش آیتاللّه مصباح رحمهاللهعلیه، مجرای تحقق ارادهی الهی بندگاناند. خدا که روی زمین نمیآید شمشیر دست بگیرد و دفاع کند. دفاع از حق هم هزینه دارد و زن و مرد ندارد.
چند معیار برای تشخیص حق و باطل
چند جمله از نهجالبلاغه راجع به حق و باطل عرض کنم که یکی از مهمترین منابع روشنگر حق و باطل، نهجالبلاغه است. امیرالمؤمنین علیهالسلام در حکمت ۲۶۲ نهجالبلاغه به حارثبنحوط که در جمل دچار تردید شده بود، میفرمایند: «إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ، وَلَمْ تَعْرَفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ»؛ مشکل تو این است که اصلاً حق و باطل را نمیشناسی و نمیدانی حق و باطل چیست و طبعاً نمیتوانی اهلش را بشناسی. اگر فرق آب و سراب؛ فرق سیاهی و سپیدی؛ فرق وجود و عدم و فرق حقیقت و پندار را بدانی، هیچگاه دچار تردید نمیشوی. کمااینکه عمار و مالک اشتر دچار تردید نشدند.
در خطبهی۵۰ نهجالبلاغه هم حضرت به نکتهی بسیار دقیقی اشاره میکنند و میفرمایند حق و باطل همیشه شفاف نیست؛ یعنی سیاه و سفید نیست و گاهی خاکستری است. لایهای از باطل که تاریک است، بر چهرهی سپید حق مینشیند و شخص را در انتخاب دچار مشکل میکند. همیشه مثل توحید و شرک نیست؛ حتی در همان توحید و شرک هم گاهی اهل باطل بهگونهای عمل میکنند که موحدین را هم به تردید میاندازند. قرآن در اینباره میفرماید بسیاری از مؤمنین گاهی دچار شرکاند. لایههای تاریکی از باطل قاطی سپیدی حق میشوند و آن سپیدی را به خاکستری تبدیل میکنند. دشمن هم همیشه از گردهی اینها استفاده میکند و ابزاری برای حرکت دشمناند. اینجا رسالتها سنگین میشود و نقش خواص پررنگ میشود.
حذیفهبنیمان از اصحاب پیغمبر بود و خیلی در تشخیص حق و باطل قوی بود. کسی بود که میگفتند اگر در تشییع جنازهای شرکت نکند، آن تشییع جنازه خلوت میشد؛ چون خودش میگفت من منافقین را خوب میشناسم. از ایشان سؤال کردند که رمز موفقیت شما چه بود. گفت من هروقت خدمت پیغمبر میرسیدم، شماها از خیر سؤال میکردید و من از شر سؤال میکردم. لذا، من شر و نفاق را خوب میشناسم. به تعبیر امروزی آسیبشناس خوبی بود.
وقتی امیرالمؤمنین علیهالسلام به حکومت رسید، ایشان استاندار مدائن بود. امام حسن علیهالسلام و عمار به مدائن آمدند تا از مردم بیعت بگیرند. آقای حذیفه مریض بود و در بستر بیماری افتاده بود. ظاهراً هم چهل روز بعد از پذیرش مسئولیت از امیرالمؤمنین از دنیا رفت. حالش خب نبود که با پای خودش راه برود. به همین خاطر گفت زیر بغلهای من را بگیرید و نزد امام حسن علیهالسلام و عمار ببرید. وقتی نزد آنها آمد، گفت ایها الناس بایعوا امیرالمؤمنین حقاً؛ با امیرالمؤمنین واقعی بیعت کنید. بعد از این توصیه، وقتی به خانه رفت، یک نفر از او پرسید تو امروز جملهای گفتی که شاید کسی دقت نکرد، ولی من تأمل کردم. چرا گفتی بایعوا امیرالمؤمنین حقاً؛ گفت این اشاره به همان حدیثی داشت که پیغمبر فرمود: «علی مع الحق و الحق مع علی.» این ماجرا و ماجراهای دیگر، به ما نشان میدهد که در داستان دفاع از حق، باید با معیار، با منطق و با عقلانیت برخورد کرد، نه با شلوغکاری یا توهین.
شش گام حضرت زهرا (س) در دفاع از حق
تا آنجایی که به ذهن من رسید، گامهای حضرت زهرا سلاماللهعلیها در دفاع از حق در شش قسمت است: گام نخست، خطابهی عمومی است که حضرت آمدند و با عموم مردم حرف زدند. ابن طیفور ۲۰۴-۲۸۰ ه.ق، کتابی به نام «بلاغات النساء» دارد. او همعصر ائمه بود و شیعه هم نیست. او در این کتاب خطبههای خانمهای قرن اوّل، دوم و سوم را جمعآوری کرده است. اوّلین خطبهاش، خطبهی حضرت زهرا سلاماللهعلیها در مسجد است. این خطبه برخلاف اینکه به خطبهی فدک نامگرفته، خطبهی ولایت و دفاع از امیرالمؤمنین علیهالسلام است. بهانهاش قضیهی فدک است و بخشی از خطابهی ایشان است.
دومین خطبهای که ابن طیفور از حضرت زهرا سلاماللهعلیها نقل میکند، خطبهی ایشان در جمع زنان مهاجر و انصار است. خیلی خطبهی زیبایی است و موضوعش ممحض در ولایت است. وقتی حضرت زهرا سلاماللهعلیها در اثر ضربه به بستر بیماری افتادند، زنان مهاجر و انصار به عیادتشان آمدند و گفتند: «کیفَ اَصْبَحتِ مِنْ عِلَّتِک یا ابنه رَسُولِ اللّه؟»؛ حالتان چطور است؟ فرمودند به حال من چه کار دارید، بروید از مردهایتان بپرسید و بگویید دختر پیغمبر گفت: «اَفَمَنْ یهدی اِلَی الحَقِّ اَنْ یتَّبَعَ اَمْ مَنْ لا یهِدِّی اِلاَّاَنْ یهْدی فَما لکم کیفَ تَحْکمُونَا»؛ آنکه مهدی است، میتواند هادی هم باشد. آنکه هدایت شده و مردم را به هدایت دعوت میکند، از او باید پیروی بشود. بروید به مردانتان بگویید: «اسْتَبْدَلُوا وَاللَّهِ الذَّنَابَی بِالْقَوَادِمِ وَ الْعَجُزَ بِالْکاهِل»؛ پرندهی اسلام دو بالش علی است، ولی شما آن را قیچی کردید. حالا میخواهید این پرنده با پر کوچکش پرواز کند. پر اصلیاش را قیچی کردید و بال را از جای اصلیاش برداشتید. حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این خطابهی عمومی از حق دفاع کردند.
گام دوم، گفتوگوی چهرهبهچهره بود که خیلی مؤثر است. حضرت با ام سلمه و افراد دیگر در آن ایام گفتوگو داشتند. کتاب «کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر»، اثر علی خزاز قمی در قرن پنجم است که یک کتاب کلامی است. ایشان در مقدمهی کتاب میگوید من این کتاب را برای این نوشتم که در موضوع امامت ائمه بعضیها دچار تردیدند و تصمیم گرفتم در این اثر به روایات و مباحث پیرامون امامت بپردازم. ایشان در این کتاب از محمودبنلبید نقل میکند که او میگوید من داشتم از کنار قبر حمزهی سیدالشهدا رد میشدم که دیدم صدای گریه میآید. رفتم جلو و دیدم دختر پیامبر با بچههایش دارد گریه میکند. به ایشان گفتم بانوی بزرگوار چرا پدر شما داستان جانشین پس از خودش را تمام و قطعی نکرد؟ حضرت فرمودند: «هَلْ تَرَک اَبی یوْمَ غَدیرِ خُمٍّ لاَِحَدٍ عُذْرا»؛ آیا پدرم بعد از غدیر عذری برای کسی باقی گذاشت؟ «وَاعَجَبَاه! أنْسِیتُم یَوْمَ غَدِیر خُم»؛ شما غدیر خم را فراموش کردید. او میگوید به حضرت گفتم اجازه میدهید حرفی که در دلم است را بگویم؟ حضرت فرمود بگو. گفتم چرا علی نمیآید وسط میدان از خودش دفاع کند و غدیر و منزلتش را مطرح کند؟ حضرت فرمود: «مَثلُ الْامامِ مَثَلُ الْکعْبَةِ، اذ تُوْتی وَ لَا تَأْتِی»؛ امام مثل کعبه است و باید به سراغش رفت، خودش سراغ شما نمیآید؛ یعنی در تشکیل نظام سیاسی و ادارهی جامعه و حکومت باید به سراغ امام رفت. ببینید مشروعیت امام را غیرخدا تعیین نمیکند، امّا مقبولیتش با مردم است. ۲۵۰ سال ائمهی ما از صحنهی ادارهی رسمی جامعه کنار گذاشته شدند. ۲۵۰ سال از ظرفیت عظیم امامان معصوم ما استفاده نشد.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در ادامه میفرمایند: «امّا وَاللّهِ، لَوْ تَرَکُوا الْحَقَّ عَلی اهْلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِتْرَهَ نَبیّه، لَمّا اخْتَلَفَ فِی اللّهِ اثْنان»؛ به خدا قسم اگر حق را از جایش برنداشته بودند و میگذاشتند در جای خودش بماند و طبق آنکه خدا دستور داده عمل بشود، در توحید مردم اختلاف نمیکردند. تجلی توحید در امامت است. قرآن میفرماید شما مردم را به خدا دعوت میکنید و ما مسیریم.
گام سوم، مشی در خانههاست. گاهی نباید بنشینی و باید حرکت کنی. بنابر روایت، حضرت چهل صباح به همراه حسن و حسین، درحالیکه امیرالمؤمنین فاطمهاش را سوار بر مرکب میکرد، به خانهی مهاجرین و انصار میرفت و میفرمود: «یَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ انْصُرُوا اللَّهَ فَإِنِّی ابْنَةُ نَبِیِّکُم»؛ ای مهاجران و ای انصار. خدا را یاری کنید. من دختر پیامبر شما هستم.
گام چهارم، عاطفی است. گاهی اوقات خود عاطفه و احساس به کمک دفاع از حق میآید. گریهی حضرت زهرا سلاماللّهعلیها چهارمین گامی است که ایشان در این مسیر برداشت. البته یک بخشی از این گریه هم مال پدرش است. «إِذَا اِشْتَدَّ شَوْقِی زُرْتُ قَبْرَکَ بَاکِیاًأَنُوحُ وَ أَشْکُو لاَ أَرَاکَ مُجَاوِبِی»؛ بابا سنگ صبورم تویی، دلم که تنگ میشود میآیم کنار قبرت صدایت میزنم، ولی جوابت را نمیشنوم. ایشان در خانه، قبر پیامبر، بقیع و احد گریه میکردند. خودشان میفرمایند: علی جان! من برای حقی که از تو گرفتهشده، گریه میکنم.
گام پنجم، وصیتنامهی سیاسی است. حضرت زهرا سلاماللّهعلیها دو وصیتنامه دارند که یکی از آنها مکتوب است. حضرت وقتی کنار بسترش آمد، این وصیتنامه را پیدا کرد؛ امّا چرا حضرت وصیت کردند که قبرشان باید مخفی بماند؟ قبر امیرالمؤمنین علیهالسلام از هجوم خوارج تا یک قرن مخفی بود و تشییع رسمی نشد. چرا باید حضرت در مقابل جریاناتی که منتظر تشییع رسمی بودند، موضع بگیرند؟ در واقع این وصیت، قهر رسمی و عدم رضایت حضرت زهرا سلاماللهعلیها از اتفاقاتی بود که در جامعه پیش آمده بود. نشان از این بود که ایشان نمیتوانست ببیند که حق مسلّم از امیرالمؤمنین سلب شده است.
گام ششم هم، اعلام رسمی عدم بیعت و عدم رضایت بود. حضرت فرمودند من از این جریانات راضی نیستم و بدانید رضایت من هم ملاک است. در روایات هم هست که رضایت فاطمه (س) رضایت پیامبر (ص) است. امام رضا علیهالسلام فرمودند: «کَانَتْ لَنَا أُمٌّ صَالِحَهٌ مَاتَتْ وَ هِیَ عَلَیْهِمَا سَاخِطَه»؛ مادر ما با عدم رضایت از جریانهای حاکم بر مدینه از دنیا رفت.
امّا وظیفهی ما دفاع از حق است. ما بهدنبال نبش قبر و برجستهکردن بعضی از جریانهای تاریخی نیستیم. من کنت مولاه فقط مربوط به آن روز نیست، امروز مربوط به امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف است. اگر آغاز را درست کردید، پایان را هم درست میکنید. امروز هم باید گفت من کنت مولاه فمهدی مولاه. فرقی نمیکند، نسل امروز باید با این تحلیل دین را بشناسند و بدانند قضیهی حق و باطل یک قضیهی مستمری است تا خدایناکرده فریب برخی از تحلیلهای غلط را نخورند.