آیا خصومت با جمهوری اسلامی ایران در نظام سیاسی آمریکا یک موضوع مورد اجماع همگان است یا یک موضوع حزبی و سیاسی؟ برخی بر این اعتقاد هستند که حضور دموکراتها در قدرت بیش از حضور جمهوریخواهان تأمینکنندهی منافع کشورمان است؛ اما حضرت آیتالله خامنهای نظر دیگری دارند: «ذات آمریکا همان ذات دورهی ریگان است؛ همان ذات است و تغییر نکرده؛ ذات دشمن است. بله، حزب هست -حزب دموکرات، حزب جمهوریخواه؛ این پاس میدهد به او، او پاس میدهد به این- لکن ذات آمریکا همان است.» ۹۵/۳/۲۵
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در یادداشت تحلیلی ذیل، به بررسی رویکردهای دو حزب اصلی آمریکا یعنی حزب دموکرات و حزب جمهوریخواه در قبال جمهوری اسلامی ایران و راستیآزمایی فرضیهی بیشتر تأمین شدن منافع کشورمان با روی کار آمدن دموکراتها در این کشور پرداخته است.
همگرایی و واگرایی در روابط میان جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحدهی آمریکا، از چهار دهه پیش تاکنون، در یک دامنهی مشخص، دارای حرکتی سینوسی بوده است؛ بهگونهای که گاهی تنش میان این دو کشور تا سطح رویارویی نظامی بالا گرفته و گاهی دیگر بحثهایی دربارهی تعامل و همکاری میان دو کشور مطرح شده است. بحران گروگانگیری، حملهی غیرانسانی ناو جنگی وینسنس آمریکا به هواپیمای مسافربری پرواز شمارهی ۶۵۵ ایرانایر بر فراز آسمان خلیج فارس، افزایش تهدیدات نظامی آمریکا علیه ایران پس از ۱۱ سپتامبر، تحریمهای گسترده در ادوار مختلف و طرح محور شرارت، نمونههایی از اوج گرفتن این مخاصمه بوده است.
به اعتقاد روزنا، محیط خارجی، منابع داخلی، و عوامل حکومتی، تصمیمهای رئیسجمهور آمریکا بهویژه در عرصهی بینالمللی را تحت تأثیر قرار میدهد. فلذا سیاست خارجی آمریکا و راهبردهای کلان این کشور بر اساس هر یک از سه الگوی تحلیلی ارائهشده (کلان، خُرد و ترکیبی) نقش ضعیف و کمرنگی را برای سیاستها و رویکردهای حزبی در نظر میگیرد.
اما از سوی دیگر، تلاشهایی نیز برای کاهش تنش میان دو کشور صورت گرفته است. ماجرای مکفارلین در دههی ۶۰ شمسی، گفتوگوی رئیس دولت هفتم با مردم آمریکا در مصاحبه با شبکهی خبری سیانان و عذرخواهی تلویحی مقامات آمریکایی درخصوص کودتای ۲۸ مرداد و در نهایت طرح شعار گفتوگو با ایران از سوی باراک اوباما و امضای برنامهی جامع اقدام مشترک (موسوم به برجام)، نمونههایی از این تلاشها بوده است. اما نه تعارضها و اختلافات به رویارویی نظامی جدی انجامیده و نه گفتوگوها و بعضاً منافع مشترک به عادی شدن روابط منجر شده است.
بااینحال برخی بر این اعتقاد هستند که همگرایی و واگرایی در روابط دو کشور، تابعی از تحولات داخلی آمریکا و رویکردهای متفاوت حزبی در سیستم سیاسی ایالات متحده است؛ با این ادعا که حضور دموکراتها در قدرت بیش از حضور جمهوریخواهان تأمینکنندهی منافع جمهوری اسلامی ایران است. ایشان بر این باورند که بیشترین همگرایی در روابط تهران و واشنگتن در چهار دههی گذشته، در زمان حضور یک رئیسجمهور دموکرات در کاخ سفید رخ داده است و از این رو میتوان روی دموکراتها در آمریکا برای تعامل با این کشور حساب ویژهای گشود. در این زمینه، تلاشهای دولت کلینتون و دولت اوباما نیز بهعنوان شاهد مثال ارائه میشود. مقالهی پیشرو تلاشی برای بررسی این فرضیه و پاسخ به این سؤالات است که آیا مسئلهی جمهوری اسلامی ایران برای نظام سیاسی آمریکا یک موضوع حزبی و سیاسی است؟ آیا رویکردهای دو حزب اصلی آمریکا، یعنی جمهوریخواهان و دموکراتها در قبال جمهوری اسلامی تفاوتی جدی دارد؟ بهطور کلی سیاست خارجی آمریکا تابع چه مؤلفههایی است؟
برای پاسخ به این سؤالات، گام اول تبیین چگونگی شکلگیری سیاست خارجی در آمریکا بهصورت کلی و سپس بررسی تعارض میان دو نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده بهصورت خاص است. علاوه بر این، در این مقاله تلاش خواهیم کرد تا فرضیهی مطرحشده دربارهی بهینه بودن حضور دموکراتها در کاخ سفید برای منافع کشورمان را، با بررسی شواهد تاریخی، راستیآزمایی کنیم.
برونرفتی که آمریکا برای موقعیت پس از جنگ سرد ارائه میکند، نظمسازی نوین بر اساس ایجاد یک دشمن جدید است؛ دشمنی که بتواند جایگزین اتحاد جماهیر شوروی باشد. از همین رو بود که هانتینگتون برای شکلدهی و محوریت مجدد هویت آمریکایی، «اسلام و نظامهای اسلامی» را بهعنوان دشمن جدید آمریکا معرفی کرد.
گفتار اول: چگونگی شکلگیری سیاست خارجی در آمریکا
مروری بر تاریخچهی مطالعات صورتگرفته در حوزهی سیاست خارجی آمریکا، حاکی از آن است که میتوان چگونگی شکلگیری سیاست خارجی این کشور را در درون سه رهیافت روششناسانهی کلان، خُرد و ترکیبی، مورد بررسی قرار داد.
الف) رهیافت کلان: این رهیافت، تحولات سیاست خارجی آمریکا را تابعی از تحولات کلی نظام بینالملل میبیند. نویسندگانی که در این سطح تحلیل قلم میزنند، بر مفاهیم، مفروضها و قضایای تجریدی توجه دارند و بر تأثیر ساختار نظام بینالملل بر سیاست خارجی کشورها تأکید میکنند. در این رهیافت، کشورها بهعنوان کنشگر اصلی نظام بینالملل، همچون توپهای بیلیارد محسوب میشوند که ماهیت درونیشان یکسان است و لذا بر چگونگی چرخش آنها روی میز بیلیارد بینالملل، تأثیر ندارد. این کنشگران از نظر نوع کارکرد، تفاوتی با یکدیگر ندارند و نوعی همگونی بین آنها وجود دارد. به همین دلیل، نظامهای ارزشی و پویشهای داخلی بازیگران در رفتار سیاست خارجیشان نقش ناچیزی دارد. به بیان دیگر، آنچه سیاست خارجی یک کشور را شکل میدهد، منافع ملی و بهصورت مشخص، منطق هزینه و فایده است و از آنجایی که منافع ملی کشورها ثابت است، ساختارها و سیاستهای داخلی و رویکردهای حزبی، تأثیری در شکلگیری سیاست خارجی آمریکا ندارند.
ب) رهیافت خُرد: برخلاف رهیافت پیشین، نویسندگان این رهیافت بر تأثیر ساختار داخلی ایالات متحده بر رفتار خارجی این کشور تأکید میکنند. به اعتقاد آنها وجود تفاوت در رفتار دولتها حاکی از اهمیت ساختار داخلی است. از این منظر، عملکرد و رفتار خارجی کشورها از یک طرف، تابع مقتضیات داخلی و محیط استقرار هر واحد خاص جغرافیایی است. این عملکرد از طرف دیگر تحت تأثیر شخصیت تصمیمگیرندگان، محیط اجتماعی و چانهزنیهای دیوانسالارانه و سازمانی در سطح داخلی جامعه است. به عبارت دیگر، در رهیافت خُرد، آنچه سیاست خارجی آمریکا را میسازد، هویت بازیگران و تصمیمگیران اصلی است و تصمیمگیران اصلی سیاست خارجی آمریکا، بر اساس نمودار ارائهشده در ذیل، معمولاً هویتی متکثر دارند، نه حزبی.
تصویر | نهادها و افراد تأثیرگذار در تدوین سیاست خارجی آمریکا
ج) رهیافت ترکیبی (ترکیب دو سطح تحلیل): نویسندگان این رهیافت در پی استفاده از هر دو سطح تحلیل خُرد و کلان برای تجزیه و تحلیل سیاست خارجی آمریکا هستند. از جمله نویسندگان این رهیافت میتوان به "جیمز روزنا" اشاره کرد. وی با نوشتن مقالهای با عنوان «پیشنظریهی سیاست خارجی»، زمینهی اتصال دو سطح تحلیل را فراهم نمود. به اعتقاد روزنا، محیط خارجی،(۱) منابع داخلی،(۲) و عوامل حکومتی، تصمیمهای رئیسجمهور آمریکا بهویژه در عرصهی بینالمللی را تحت تأثیر قرار میدهد.
بنابراین تنها افکار شخص رئیسجمهور نیست که رفتار سیاست خارجی یا داخلی را شکل میدهد؛ مشاوران، موقعیت جهانی و ساختار نظام سیاسی هم تعیینکننده است. بر اساس این رهیافت، رویکردهای حزبی، تأثیری محدود و نه تعیینکننده بر سیاست خارجی آمریکا دارند. لذا آنگونه که دیده شد، سیاست خارجی آمریکا و راهبردهای کلان این کشور بر اساس هر یک از سه الگوی تحلیلی ارائهشده در سطور پیشین که مورد بررسی قرار بگیرد، نقش ضعیف و کمرنگی را برای سیاستها و رویکردهای حزبی در نظر میگیرد.
گفتار دوم: دلایل اصلی تعارض میان جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده آمریکا
در این بخش به دلایل اصلی تعارض میان جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحدهی آمریکا میپردازیم. سؤال مشخص این بخش آن است که چرا جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحدهی آمریکا نمیتوانند همانند دو کشور و عضو عادی نظام بینالمللی با یکدیگر رودررو شوند و از منافع روابط عادی بهرهمند گردند؟ چرا باید تقابلگرایی در روابط دو کشور بهگونهای فربه و پایدار شود که گویی نهادینه شده است؟ در پاسخ به این سؤال و در رابطه با بررسی ریشهی تعارضات تهران و واشنگتن، مطالب فراوان با رویکردهای مختلفی نوشته شده است. برخی با تأکید بر ذاتی و ماهوی بودن تعارض میان دو نظام سیاسی، به تضاد ایدئولوژیک، تضاد تمدنی و تضاد سنت و مدرنیته اشاره کردهاند؛ و برخی نیز با تأکید بر تعارض منافع دو کشور، بر تضاد نقشی، تضاد ساختاری، تضاد هژمونیک و تضاد توازن قوا تأکید کردهاند؛ و برخی دیگر با غیرمادی دانستن ریشهی تعارض میان دو کشور، به سوءبرداشت، چالش گفتمانی و تضاد هویت بهعنوان عامل اصلی تعارض اشاره کردهاند.
«حکومتهای برخاسته از فلسفهی اومانیستی غرب» و «حکومت اسلامی مبتنی بر وحی»، دو فلسفهی حکومتی هستند که موفقیت هر یک به معنی نفی دیگری است. بنابراین استراتژی نظام سلطهی جهانی برای استحالهی نظام جمهوری اسلامی و شکست تئوری حکومت دینی، امری ریشهای و زیربنایی است؛ زیرا موفقیت نظام حکومتی مبتنی بر وحی و قوانین الهی، زمینههای فروپاشی نظامهای مبتنی بر اومانیسم و اصالت انسان را فراهم میآورد.
بااینحال کمتر مطالعهای به چالش معرفتیای که نظام جمهوری اسلامی برای غرب تولید کرده، پرداخته است. پایان جنگ سرد یکی از تحولات محوری در دو دههی آخر قرن بیستم بود که سیاست و روابط بینالملل را دگرگون کرد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی منجر به آن شد که نظم دوقطبی تعریفشده برای نظام بینالملل عملاً معنی خود را از دست بدهد؛ جهان شاهد شکلگیری فرایندهای آنارشیک و ضد نظمی شد که قدرتهای بهجامانده از دوران جنگ سرد را دچار بحران میساخت. از جملهی این فرایندها میتوان به سه مورد زیر اشاره کرد:
۱) فرایند استقلالطلبی و طرح هویتهایی که مایل به تبعیت محض از قدرتهای مسلط نیستند. دراینباره، از بین رفتن فشار ناشی از اردوگاه کمونیستی نیز مؤید خوبی برای آنها جهت گام گذاردن در این راه بوده است.
۲) فرایند واگرایی در اردوگاه غرب که دلیل عمدهاش از بین رفتن تهدید اصلی برای لیبرالیسم بود. نبود این تهدید منجر شده است که بازیگران همراه ایالات متحدهی آمریکا، در همراهی کامل خود با سیاستهای این کشور به تأمل بپردازند و از شکلگیری شرایط جدید سخن بگویند.
۳) فرایند زوال سرمایهی اجتماعی دولت سلطهطلب آمریکا در نزد افکار عمومی داخلی و همچنین جامعهی جهانی که دلیل اصلی آن، نبود یک دشمن خطرناک به نام کمونیسم برای توجیه هزینهکردهای هنگفت این دولت در حوزهی امنیت و نظامیگری است. به عبارت دیگر، جامعهی جهانی، دلیل مداخلات روزافزون آمریکا را موجه نمیدانست و این اشکال از سوی جامعهی آمریکا و بهتناسب، دیگر جوامع غربی مطرح میشد.
برونرفتی که آمریکا برای این موقعیت ارائه میکند، نظمسازی نوین بر اساس ایجاد یک دشمن جدید است؛ دشمنی که بتواند جایگزین اتحاد جماهیر شوروی باشد. در این ارتباط، نظریهی «پایان تاریخ» و «برخورد تمدنها» را مطرح کردند که غایت هر دوی آنها، معرفی فرهنگ و تمدن اسلامی بهعنوان دشمن نظم بینالمللی است. نیاز به دشمنسازی، تنها برآمده از یک خلأ مفهومی در فضای بینالملل نبود؛ در لایههای عمیقتر نظام سیاسی آمریکا، «هویت ملی» این کشور نیز در معرض تهدید قرار گرفته بود؛ هویتی که به اعتقاد "هانتینگتون" بر مبنای تقابل با دشمنانی شکل گرفته است که آمریکاییها در طول تاریخ با آنها جنگیدهاند. به نظر هانتینگتون، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و عدم شکلگیری دشمن جدید برای آمریکا، در تضعیف اقبال آمریکاییها به هویتشان و اتحاد در سایهی آن، نقش جدی داشته است. از همین رو بود که وی برای شکلدهی و محوریت مجدد هویت آمریکایی، «اسلام و نظامهای اسلامی» را بهعنوان دشمن جدید آمریکا معرفی کرد.
تعارض میان جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحدهی آمریکا، فراتر از اختلافات حزبی و سیاسی در داخل آمریکا است. چالش معرفتی جمهوری اسلامی برای نظام سلطه و استکبار جهانی، کلیت نظام سیاسی آمریکا را نشانه میرود. لذا منطقی به نظر نمیرسد که بهعنوان مثال، دموکراتها با این چالش معرفتی، کمتر مشکل داشته باشند.
جمهوری اسلامی؛ چالشی برای معرفتشناسی غرب
موفقیت الگوی مردمسالاری دینی در جمهوری اسلامی که مبنای مشروعیت را قوانین اسلامی در نظر گرفته است، چالشی جدی برای جهانبینی و معرفتشناسی غربی به حساب میآید. "دانیل پایپس" رئیس سابق انستیتوی پژوهشهای سیاست خارجی آمریکا و عضو ارشد شورای امنیت ملی آمریکا، معتقد است: «امروز مسلمانان به ایران نگاه میکنند و از آن الگوبرداری میکنند. اگر این تجربه موفق شود، جسارت مسلمانان کشورهای دیگر بیشتر خواهد شد و این برای ما قابل تحمل نیست.»
واقعیت این است که غرب پس از رنسانس، سعادت را در نفی خداوند از زندگی اجتماعی و عدم حاکمیت قوانین الهی منبعث از وحی در قوانین حکومتی دانست؛ درحالیکه در حکومت اسلامی، راه سعادت فردی و اجتماعی مبتنی بر حاکمیت قوانین الهی و وحی در جامعه است. به عبارت دیگر، «حکومتهای برخاسته از فلسفهی اومانیستی غرب» و «حکومت اسلامی مبتنی بر وحی»، دو فلسفهی حکومتی هستند که موفقیت هر یک به معنی نفی دیگری است؛ زیرا یکی از این دو، «حذف قوانین الهی و وحی» را از حکومت و زندگی اجتماعی، تنها راه سعادت محسوب میکند و دیگری، «حاکمیت قوانین الهی» را. بنابراین استراتژی نظام سلطهی جهانی برای استحالهی نظام جمهوری اسلامی و شکست تئوری حکومت دینی، امری ریشهای و زیربنایی است؛ زیرا موفقیت نظام حکومتی مبتنی بر وحی و قوانین الهی، زمینههای فروپاشی نظامهای مبتنی بر اومانیسم و اصالت انسان را فراهم میآورد.
"برنارد لوئیس" شرقشناس شهیر غربی که تأثیر بیبدیلی در زیرساختهای سیاست خارجی آمریکا دارد، در کتابش به نام «اشتباه از کجاست؟ تأثیر غرب و پاسخ خاورمیانه»، تأکید میکند: «دو تمدن مسیحی و اسلامی در برخورد با رابطهی میان دولت و دین، دارای دو نگاه ماهیتاً متفاوت هستند: اسلام دولت خود را نمایندهی خدا روی زمین میداند، حال آنکه مسیحیت قلمرو کلیسا را از دایرهی نفوذ دولت جدا میکند.» وی در کتاب دیگرش «اسلام و غرب»، اسلام و بهویژه ایران را دشمن غرب معرفی میکند و معتقد است: «آنچه مسلمانان میفهمند، فقط زبان زور است.»
سیاستهای استکباری و سلطهگرایانهی آمریکا، علیرغم تغییر دولتهای جمهوریخواه و دموکرات، از یک تداوم و پیوستگی معنیدار برخوردار است. میتوان ادعا کرد این فرضیه که تمایلات و رویکردهای حزبی، عاملی اثرگذار در سیاست خارجی آمریکا است یا اینکه دموکراتها رویکرد مثبتتری نسبت به کشورمان در عرصهی سیاست خارجی دارند، فرضیهای نادر و برآمده از بیاطلاعی نسبت به ماهیت و عملکرد نظام سیاسی آمریکا است.
"باری بوزان" در جولای ۱۹۹۱ و به دنبال فروپاشی بلوک غرب، در مقالهای سعی کرد تصویر الگوی جدید روابط امنیتی جهان را که پس از نقلوانتقالات بزرگ سالهای ۱۹۸۹-۱۹۹۰ ظاهر شده بود، ترسیم کند. بوزان در این مقاله از «برخورد هویتهای تمدنی رقیب» یاد میکند و آن را «صریحترین رابطهی بین غرب و اسلام» میبیند: «این موضوع، بخشی بهخاطر تقابل ارزشهای مذهبی و سکولار، بخشی بهخاطر رقابت تاریخی بین اسلام و مسیحیت، بخشی بهخاطر حسادت قدرت غربی و بخشی هم بهسبب تلخی و تحقیر ناشی از مقایسهی منزجرکننده بین دستاوردهای تمدن غرب و تمدن اسلامی در طول دو قرن است.»
این نوع نگاه باری بوزان و برنارد لوئیس بود که دکترین جنگ تمدنها را در ذهن هانتینگتون مفصلبندی کرد. ساموئل هانتینگتون معتقد بود: «پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹ در ایران میتواند بهعنوان نقطهی آغاز جنگ پنهان تمدنهای غرب و اسلام در نظر گرفته شود.»
بههرحال آنچه واضح و آشکار است، این است که تعارض میان جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحدهی آمریکا، فراتر از اختلافات حزبی و سیاسی در داخل آمریکا است. چالش معرفتی جمهوری اسلامی برای نظام سلطه و استکبار جهانی، کلیت نظام سیاسی آمریکا را نشانه میرود. لذا منطقی به نظر نمیرسد که بهعنوان مثال، دموکراتها با این چالش معرفتی، کمتر مشکل داشته باشند.
گفتار سوم: نگاهی به کارنامه ضد ایرانی دموکراتها
از پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون، هفت رئیسجمهور در آمریکا به کاخ سفید راه یافتهاند که تا پیش از ترامپ، نیمی از آنها جمهوریخواه و نیمی دیگر دموکرات بودهاند. بررسی سوابق این شش رئیسجمهور از هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات، نشان میدهد اگر آنان در هر مسئلهای اختلاف داشتهاند، در دشمنی و خصومت با ایران هیچ اختلافی نداشتهاند و شاید بتوان ادعا کرد که دموکراتها به دلیل نزدیکیشان با صهیونیستها و نقش گستردهای که یهودیان آمریکا در سبد رأی این حزب دارند، نقش تخریبی بیشتری علیه کشورمان داشتهاند. در ادامه، نگاهی خواهیم داشت به کارنامهی اقدامات ضد ایرانی رؤسای جمهور دموکرات.
کارترِ دموکرات و کلید زدن جنگی هشتساله
دوران ریاست جمهوری جیمیکارتر از حزب دموکرات، آغازگر بسیاری از قطعنامهها و تحریمها علیه جمهوری اسلامی ایران بود؛ دورانی که در آن، اولین قطعنامه به بهانهی نقض حقوق بشر در ایران صادر شد تا به دنبال آن، مجموعهای از تحریمهای اقتصادی علیه ایران وضع شود. البته فقط قطعنامه و تحریم اقتصادی در این فاصله در کارنامهی کارتر نیست؛ بلکه کارتر بهعنوان رئیسجمهور آمریکا در دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مسئولیت مستقیم مصادرهی بسیاری از اموال مردم ایران در آمریکا را بر عهده دارد. علاوه بر این، کارترِ دموکرات، اقدام نظامی و خرابکاری امنیتی را نیز در دستور کار مقابلهی خود با جمهوری اسلامی قرار داد که حملهی نظامی به طبس و کودتای نوژه، تنها دو نمونه از آن است. نشان دادن چراغ سبز به رژیم صدام و حمایت همهجانبهی تسلیحاتی، سیاسی و اطلاعاتی و رسانهای از این رژیم در برابر ایران را شاید بتوان اصلیترین اقدام خصمانهی دولت کارتر علیه جمهوری اسلامی دانست؛ سیاستی که هشت سال بدون تغییر ادامه یافت.
کلینتونِ دموکرات و کلکسیون تحریمهای تازه
رئیسجمهور دموکرات بعدی که پس از کارتر به کاخ سفید راه یافت، بیل کلینتون بود. او همان سیاست دولتهای قبل را برای مقابله با ایران دنبال کرد و بنا بر اذعان بیبیسی، تحریمهای سختتری با هدف جلوگیری از سرمایهگذاری در صنعت نفت و گاز ایران وضع کرد. بیل کلینتون در کنگرهی یهودیان آمریکا در ۱۰ اردیبهشتماه ۱۳۷۴ تصریح کرد که قصد دارد روابط تجاری آمریکا با ایران را قطع کند و سپس در ۱۹ اردیبهشتماه ۱۳۷۴ دستورالعمل اجرایی کلینتون برای منع کامل تجارت و سرمایهگذاری در ایران، اعلام شد.
رئیسجمهور دموکرات آمریکا باز هم تلاش کرد تا حلقهی تحریمهای اقتصادی را تنگتر کند و در آگوست ۱۹۹۷ بخشنامهی ۱۳۰۵۹ دولت کلینتون، صادرات به کشورهایی را که قصد داشتند مجدداً آن کالاها را به ایران صادر کنند، منع کرد. دولت بیل کلینتون مانند رؤسای جمهور گذشته، بهانههای جدیدی برای تحریم ایران تراشید و در سپتامبر ۱۹۹۹ ایران را به نقض آزادی مذهب متهم کرد و در نهایت، تحریمهای جدیدی اعمال کرد. بیل کلینتون در دوران ریاست جمهوری فقط به همین اقدامات بسنده نکرد و در دیماه ۱۳۷۴ با تخصیص ۲۰ میلیون دلار برای فعالیتهای نظامی موافقت کرد و قرار شد این مبلغ بهصورت کمک نظامی در اختیار مخالفان جمهوری اسلامی قرار گیرد.
اوبامای دموکرات؛ تحریم، ترور و لبخند
باراک اوباما سومین و آخرین رئیسجمهور دموکراتی است که بعد از انقلاب اسلامی به کاخ سفید راه یافته است؛ فردی که تمام تلاش خود را برای متحد ساختن جامعهی جهانی علیه ایران و وضع تحریمهای گسترده علیه کشورمان به کار گرفت. او همچون دولت پیشین خود، مقابله با حق مردم ایران در استفادهی صلحآمیز از سلاح هستهای را در اولویت برنامههای خود قرار داد. در همین راستا، اوباما از کشورهای جهان خواست تا جسورانه و سریع به سوی تحریمهای جدید ایران حرکت کنند. بیشترین تلاش برای انزوای ایران، در تاریخ آمریکا توسط دولت اوباما صورت گرفت. مخالفت با کشورمان از سوی دولت اوباما تنها محدود به پروندهی هستهای نماند و در ۷ مهرماه ۱۳۸۹ دولت اوباما اولین تحریم علیه ایران با موضوع حقوق بشری را اعمال کرد. البته اینها تنها اقدامات خصمانهی دولت اوباما نبودند؛ حمایت از فتنهگران در سال ۸۸، شمندان هستهای کشورمان و خرابکاریهای متعدد سایبری مانند ویروس استاکسنت، از دیگر اقدامات خصمانهی دولت اوباما است؛ اقداماتی که بهموازات و همزمان با آنها، در ابتدای هر سال شمسی، اوباما در کاخ سفید، هفتسین میچید و با لبخند، پیام دوستی میداد. نکتهی جالبتر اینکه دولت اوباما حتی بعد از توافق برجام و در آستانهی خروج از کاخ سفید نیز محدودیتهایی علیه مردم کشورمان اعمال کرد.
کلام آخر
نگاهی به ساختار تصمیمگیری در سیاست خارجی آمریکا و عوامل دخیل در سیاستگذاری این کشور در عرصهی بینالمللی و همچنین ریشهیابی تعارض میان تهران و واشنگتن، بیانگر آن است که سیاستهای استکباری و سلطهگرایانهی آمریکا، علیرغم تغییر دولتهای جمهوریخواه و دموکرات، از یک تداوم و پیوستگی معنیدار برخوردار است. همچنین دشمنی با جمهوری اسلامی ایران، بخشی از هویت آمریکایی است که به نظام معرفتی این کشور گره خورده و فرقی میان دموکراتها و جمهوریخواهان وجود ندارد. از این رو میتوان ادعا کرد این فرضیه که تمایلات و رویکردهای حزبی، عاملی اثرگذار در سیاست خارجی آمریکا است یا اینکه دموکراتها رویکرد مثبتتری نسبت به کشورمان در عرصهی سیاست خارجی دارند، فرضیهای نادر و برآمده از بیاطلاعی نسبت به ماهیت و عملکرد نظام سیاسی آمریکا است.
پینوشت:
۱. عوامل خارجی طبقهبندیشده، دربرگیرندهی نظام بینالملل، ویژگیهای رفتاری دولتها و بازیگران غیردولتی تشکیلدهندهی آن است.
۲. منظور از منابع داخلی، دیدگاههای غیردولتی یک سیستم سیاسی است که بر رفتار خارجی تأثیر میگذارد.