سردار حاج علی خوشلفظ جانباز سرافراز دوران دفاع مقدس که شخصیت و کتاب خاطرات وی سال گذشته مورد تقدیر حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی قرار گرفته بود، شب گذشته بر اثر جراحتهای به جای مانده از دوران جنگ تحمیلی به شهادت رسید. متن زیر یادداشت آقای حمید حسام، نویسندهی کتاب «وقتی مهتاب گم شد» (خاطرات شهید علی خوشلفظ از دوران دفاع مقدس) است در رثای این شهید عزیز که پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR آن را منتشر میکند.
برای مهتاب به مقصد رسیدهام: علی خوشلفظ
یقولون انّ الموت صعبٌ
والله مُفارقةُ الاحبّاء أَصعَب
سلام صبورِ بیادعا، سلام ای کتیبهی زخم!
همهجا پُر شده که تو پر کشیدی و پریدی و رسیدی به قرارگاه محضر حق، کنارِ رفقا و سر روی زانوی سیدالشهدا
(علیهالسلام) و چشم در چشم ۹۰ شهیدی که با هم عهدنامهی شفاعت نوشتید.
دو هفته پیش که روی تخت دیدمت، برای اولین بار پس از سی سال رفاقت، خوشلفظ نبودی! حرف نمیزدی؛ فقط نگاهم میکردی با آن دو چشمی که آینهی حماسهها بود و من اشک میریختم و لال شده بودم. میخواستم بگویم علی جان!
سال گذشته در همین روزها به دیدار آقا رسیدیم. آن دیدار که تو در آغوش آقا آرام گرفتی و گفتی آقاجان! من خیلی درد دارم اما شما را که دیدم، همهی دردهایم را فراموش کردم.
تو، سی سال رفیقِ درد بودی و جاماندهی قافلهی مردانِ مرد.
جسمت میان ما بود و جانت در ملکوتِ مهتابها و حتماً مانده بودی که هر کس دلش برای متوسلیان، همت، شهبازی و چیتسازیان و ۸۰۰ همرزم شهیدت تنگ شد، تو را ببیند؛ تو را که آینهی شکسته اما بیغبار حماسهها بودی.
علی جان! آن روزها که به بهانهی نوشتن خاطراتت، شناسنامهی رزمِ تو را میکاویدم، میدانستم که «درد» نامِ دیگر شناسنامهی توست. نه درد دهها زخمِ تیر و ترکش و موج انفجار و گازهای شیمیایی که دردِ هجرانِ نیمههای گمشدهی تو؛ درد دوری از علی چیتسازیان، علی محمدی، نادر فتحی، بهرام عطائیان و همهی آنها که در شبهای مهتابی جنگ، گمشان میکردی.
علیِ خوشمعنا! تو با خدایت در این سالهای قحطی رفاقت، چه میثاقی گذاشتی که قافلهسالار شهدای حرم -سرلشکر شهید حاج حسین همدانی- دو ماه پیش از شهادتش در مراسم رونمایی کتاب خاطرات به حال تو غبطه خورد و گفت: «مهتاب که گم نمیشود، علی خوشلفظ تازه پیدا شده و دارد نورافشانی میکند.» و حاج قاسم سلیمانی هم برایت نوشت: «علیِ عزیز، تمام گذشتههایم را به رخم کشیدی».
علیِ خوشمرام! که برای هیچ رفیقی، رفیق نیمهراه نبودی، قول و قرارها که یادت نرفته؛ به ما هم مزهی «سلوک گمنامی» را بچشان و از «معبر تعلقات» عبورمان ده و به «
راهکار اشک» ما را برسان.
لبخند شفاعتی به ما -قبرستاننشینان عادات سخیف- بزن؛ ای خوشرفیقِ رسیده به رفیقِ اعلی!