یک شعر از آقای جواد محمدزمانی
بال در آیینه بشکن، سایه در جوهر مکن
جوهر پرواز خواهی فکر بال و پر مکن
چون ورق برگشت، برگشتی نباشد ناگزیر
پیش اوراق خزان، آرایش دفتر مکن
نقرههای اشک معمار طلای باطن است
خانه را جز با زلال نافله زیور مکن
روزگار پیر افسون وفا دارد به لب
هر شب این افسانه را بشنو ولی باور مکن
نیست جز بیحاصلی در مستی ایام دهر
صاف و دُرد این جهان را در دل ساغر مکن
پند پاکان را اگر خواهی بدانی در جهان
بیتی از صائب بخوان جز شعر او از بر مکن:
«زیر گردون باش چندانی که جسمت جان شود
گندمت چون آرد شد در آسیا لنگر مکن»
پرتوافشان می شوی چون آفتاب از مشرقین
از سر دنیا اگر آسان گذشتی چون حسین
معنی «هیهات منا الذله»ی او روشن است:
هر کسی ذلت پذیرد در سپاه دشمن است
چشم هرگز برمدارید از طلوع آفتاب
میرسد صبح سرافرازی، دل ما روشن است
رزم ما سرمشق مردان مقاوم میشود
جوهر شمشیر ما آموزگار آهن است
همچو «عابس» عاشقانه جوشن از تن وا کنید
زخمها وقتی فراوان شد دعای جوشن است!
دامنهدار است آری! ماجرای عاشقی
عاشق او لحظه آخر سرش بر دامن است
پیش مردان خدا دنیا ندارد ارزشی
آنچه در دنیاست ارزان است قدر ارزن است
گفت در راه خدا از «ما و من» باید گذشت
کوفه اما سخت در اندیشه «ما و من» است
پاسخ کوفه به خوبیهای فرزند علی
هجمه بر تن، بردن سر، غارت پیراهن است
گفت پروا نیست ما را هر زمان از سر گذشت
این چنین باید به راه آسمان از سر، گذشت
وه چه گلزاری که شوقش در کمین افتاده بود
صد بغل عطر گلش در آستین افتاده بود
برنگشت آخر دل مدهوش از گشت و گذار
بس که باغ چهره او دلنشین افتاده بود
گر مجال جنگ میبودش ز خیل کشتهها
دههزارش در یسار و در یمین افتاده بود
نیست پیدا جز فرار از صفحه دشمن خطی
چون که بر پیشانی عباس چین افتاده بود
بر لب آب آمد اما قطره آبی نخورد
یاد کام تشنه آن بهترین افتاده بود
یک نفس غافل نمیشد از غم و درد رباب
یاد اشک آن زن مردآفرین افتاده بود
تیرها میشد برون از دست تیراندازها
کی به چشمان کسی تیر اینچنین افتاده بود؟!
آنقدر جانسوز بود از روی اسب افتادنش
که طنین ناله در عرش برین افتاده بود
من نمیدانم چرا بر صورت افتاده به خاک
شاید از روی سکینه شرمگین افتاده بود!
فرق او با فرق گلگون علی هم فرق داشت
کار سقا با عمود آهنین افتاده بود
شد بقیع از ناله «لا تُدعِونّی» زیر و رو
باز یاد دست او امالبنین افتاده بود
روز محشر دستها خواهد گرفت از عاشقان
دست خونینی که از او بر زمین افتاده بود
دستهای او قلم شد خاک صحرا دفترش
تا نویسد بیتی از ابیات سرخ باورش
دو
یا قتیلالعبرات حسین
یا اثیر الکربات حسین
کشتی امن نجات حسین
جان عالم به فدات حسین
حسین آقام آقام آقام...
از غمت خونجگرم حسین
سایهات روی سرم حسین
از سرم میگذرم حسین
چون شهیدان حرم حسین
حسین آقام آقام آقام...
سه نوحه از علی صالحی
یکتنه، لشگرِ، زادهیِ، حیدرم
مادرم، گفته است، خادمِ، این درم
سرفراز عالمینم
من ذخیره حسینم
زیر سایه ولایت
تا همیشه زیر دینم
منی که ماه تمامم
طلایهدار قیامم
مطیع امر امامم
أخا الغریب ای حسین جان...
بر سرِ، دوش من، پرچمِ، مکتب است
غیرتم، حافظِ، خیمهیِ، زینب است
در حضور مادر تو
جان دهم به محضر تو
سر دهم که یک سر مو
کم نگردد سر تو
اگر که در پیچ و تابم
به فکر طفل ربابم
که پاره شد مشک آبم
أخا الغریب ای حسین جان...
غربتت، دیدم و، بر دلم، غم نشست
در رهت، دست خود، شستم از، هر دو دست
قد و قامت هلالت
میدهد مرا خجالت
چشم خورده تیر سقا
گریه میکند به حالت
اگرچه فرقم دو تا شد
اگرچه دستم جدا شد
فدای خون خدا شد
أخا الغریب ای حسین جان...
چهار شعر از محمد رسولی
جلوه کن در رخ شب صورت مهتاب بکش
خمی انداز به ابرویت و محراب بکش
مادرت گفت که تا آخر عمرت عباس!
منت خادمی محضر ارباب بکش
دست در رود ببر آب روی آب ببین
باز سقایی خود را به رخ آب بکش
بین بیداری و رؤیا به سر انگشتت
قطرهای روی لب کودک در خواب بکش
تو نگفته همه حرف مرا میدانی
سحری پای مرا نیز به سرداب بکش
پنج
شعر از سجاد محمدی و آرش براری
بی لشگر زینب
من فقط یه سربازم
پای عمه سادات
من سرم رو میندازم
لباس رزمم آمادهست
کفنپوش زینبم
تو راه تو شهید میشم
تو رؤیای هر شبم
باز جا موندم از رفیقام جا موندم
باز جا موندم خیلی تنهام جا موندم
کلّنا فِداکِ یا زینب
کلّنا فِداکِ یا زینب
کلّنا فِداکِ یا زینب
روی سینهمون نقشِ
خاتم ابالفضله
روی گنبد زینب
پرچم ابالفضله
سپاه سینهزنهایِ
ابالفضل زینبیم
تا آخرین نفس پایِ
ابالفضل زینبیم، فدایی زینبیم
وقت مرگ داعش و استکباره
توی این راه رهبری پرچمداره
کلّنا فِداکِ یا زینب
کلّنا فِداکِ یا زینب
کلّنا فِداکِ یا زینب