یک
از خلقت «ما خَلَق» که امری ازلیست
مقصود خدا چهارده نور جلیست
زان چار محمد دو حسن یک موسی
زهرا و حسین و جعفر و چار علیست
دو
در طواف کعبه کردم سعی تا یابم صفایی
بندهای حقناشناسم دیدم ار جز او خدایی
نام الله بر زبانها، یاد الله نور دلها
دردمندان هر یک از وی در تمنای دوایی
من به حق لبیک گفتم جای حیرت باشد الحق
پادشاهی چون تو میخواند به مهمانی گدایی
شرمم از ناچیزی خود بود در آن بیت حرمت
میهمانی بیسروپا درچنان حالی سرایی
قبله دلها تویی، رهبر تویی، مولا تو هستی
این سعادت بس که ما را چون تو باشد پیشوایی
سه
من ار به قبله رو کنم
به عشق روی او کنم
اقامه صلات را
به گفتگوی او کنم
گر از وطن سفر کنم
سفر به سوی او کنم
کز احترام مقدمش
حرم شدهست محترم
علی بود جمال حق
علی بود جمیل حق
علی بود جلال حق
علی بود جلیل حق
جمال حق جلال حق
کمال حق که ذات لایزال حق
ستوده آن جناب را
چهار
ای جگرگوشه من سوخت ز داغت جگرم
ماتمت کرده برون خون جگر از بصرم
تا صدای تو شنیدم ز رخم رنگ پرید
خبرم داد صدایت که چه آمد به سرم
پیش دشمن مپسند این همه من گریه کنم
خیز از جا بنشان آتش دل ای پسرم
گه لبت، گاه رخت، گاه سرت میبوسم
دلم آرام نگیرد، چه کنم؟ من پدرم
بعد تو ای پسر از زندگیام سیر شدم
این منم بر سر نعش تو زمینگیر شدم
من که خود خضر رهم پیر شدم بر سر تو
وای بر حال دل مادر غمپرور تو
لب گشا! حرف بزن! من به فدای سخنت
مخفی از عمه تو بوسه زنم بر دهنت