رحمت حق می
تراود از خراسان شما
این من و این جان سرگردان به قربان شما
پای تا سر آتشم در شعله
های اشتیاق
چون شقایق
های سوزان در خیابان شما
دامن
افشان کوله
باری از گناه آورده
ام
دردمندی تشنۀ یک جرعه درمان شما
تا بگیرم مرقد عرش
آشیانت در بغل
وای اگر کوته شود دستم ز دامان شما
در کویر نامرادی ضامن آهو تویی
کز کمند آزاد شد با دست احسان شما
بی
قرارم در غریبستان غربت، رحمتی
بر غریبی، همدم شام غریبان شما
زائران در سایه
سار عشق تو آموختند
راز پرواز از کبوترهای ایوان شما
پرتوِ توحید گیرد زآن فروغ ایزدی
صبح نیشابور از لعل دُرافشان شما
از فراسوی فلک تا کوی تو صف بسته
اند
سر به سر خیل ملائک برخیِ جان شما
سر برآرد هر سحر از معجز پیغمبری
شب
شکن خورشید خاور از گریبان شما
یوسف مصر ملاحت چلچراغ
افروز کرد
دیدۀ یعقوب را در بیت احزان شما
دیدۀ دل تا شود روشن به نور معرفت
مِهر و مَه شد روز و شب، آیینه
گردان شما
هر جوانه کو برآرد سر ز خاک پاک توس
خورده آب از جنبش دریای جوشان شما
هفتبند هستی من نینوای دیگری
ست
نغمه
ساز شور و مستی در نیستان شما
در بهارستان حیرت با خزان دم
ساز باد
گر نباشد دیدۀ انصاف حیران شما
شیوۀ مهمان
نوازی واژۀ لبخند توست
کآورد صد چشمۀ نوش از نمکدان شما