شبیه باد همیشه غریب و بی
وطن است
چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است
کتاب قصّه پر از شرح بی
وفایی اوست
اگرچه او همۀ عمر فکر ما شدن است
چه فرق می
کند عذرا و لیلی و شیرین؟
که او حکایت یک روح در هزار تن است
قرار نیست معمّای ساده
ای باشد
کمی شبیه شما و کمی شبیه من است
کسی که کار جهان لنگ می
زند بی
او
فرشته نیست، پری نیست، حور نیست، زن است
پری نبودهام از قصّهها مرا ببرند
پرنده نیستم از گوشۀ قفس بخرند
زنم، حقیقت تلخی پر از پریشانی
پر از زنان پشیمان که تلخ و دربهدرند
چرا به شاخۀ خشک تو تکیه میدادم؟
به دستهات که امروز دستۀ تبرند
بگو به چلچلههای چکیده بر بامت
زنانِ کوچک من از شما پرندهترند
بهار فصل پرنده است، فصل زن بودن
زنانِ کوچک من گرچه سربریدهپرند
در ارتفاع کم عشق تو نمیمانند
از آشیانۀ بیتکیهگاه میگذرند
به خواهران غریبم که هر کجای زمین
اسیر تلخی این روزگار بیپدرند
بهار تازه! بگو سقف عشق کوتاه است
بلندتر بنشینند، دورتر بپرند