ای آینه گردان نگاه تو سحرگاه
با صبح تو همسایه و با ماه تو همراه
هرچند لب از لب نگشایی به کلامی
آغاز نگاه تو چه زیبا و چه دلخواه
در حنجره ی سهره و در نای قناری
انگار صدای تو نشسته است سر راه
هرچند فرو بست دهان شرح از آواز
آوازه در انداخت نگاهت به سحرگاه
من تشنه ی آن آب که رای تو شنیده ست
آن آب نه هر آبی و آن چاه نه هر چاه
از خاک تو ای کاش نگاهی به تبرک
آید به سراغ دل کم حوصله گهگاه
خواهند مدد از تو که خیبر شکنی تو
آن در که ز جا کنده شد از هیبت الله
نام تو بلند است همان گونه که قدر است
مائیم و همین زمزمه ی ساده و کوتاه