از راه میرسند شتابان جوانهها
با هر کدامشان ز جوانی نشانهها
بیم و امید و عشق و تمنا و آرزو
خواب و خیال و خاطرهها و فسانهها
با کاروان دانش و فرهنگ میروند
آکنده کولهبار خود از پشتوانهها
موجند و پای بر سر دریا نهادهاند
تا سرفرو نهند به پای کرانهها
همچون پرندههای سبکبال میپرند
از شاخسارها به سوی آشیانهها
در سینههایشان ز آتش ایمان شرارهها
در چشمهایشان ز شعله شادی زبانهها
سرمست از طراوت و سرشار از نشاط
با نغمهها و هلهلهها و ترانهها
در دستشان برای تماشا چراغها
در پایشان برای تکاپو بهانهها
هرچند از بهار جوانی گذشتهام
زین پس من و جوانی و عشق جوانهها