اسب مست و دشت مست و جاده مست
هم زره، هم تیغ، هم کبّاده مست
ساد و ساحل، دجله و دریا خمار
نخل
ها چون کوه
ها اِستاده مست
هم خودی، هم خصم جمله سرخوشند
آن یکی از باد، این از باده مست
یک طرف یوسف
وشان قُدالقَمیص
مرگ را در برکشان آماده مست
یک طرف بهر دریدن گرگکان
صف
کشان بی
قید و بی
قلّاده مست
یک طرف حنجر پر از نجوای ناب
یک طرف خنجر به
کف جلّادِ مست
ساقی آنک گرم دست
افشانی است
کف
زنان کفّین از کف داده مست
آب در حسرت که او لب تر کند
او ولی از ناز «لن» سرداده مست
تشنگان فریاد نوشانوشزن
باده ناخورده سبو نستاده مست
هم قمر مدهوش، هم شمس
الضّحی
هم شه اینجا مست، هم شهزاده مست
کودک و گهواره و قنداقه خوش
هم سه
شعبه بال و پر بگشاده مست
هم قیام و هم رکوع این
جا خمار
سجده مست و ساجد و سجّاده مست
وصل اینجا خیزد از فصل و فنا
سر جدا، پیکر جدا افتاده مست
کیستند اینان؟ مگر اینجا کجاست؟
خیزد از هر شش جهت فریادِ مست
جملگی سوداگران «عن تراض»
شاهد دل
برده مست و عاشق دل
داده مست
گرچه جمله مست مستند عاشقان
لیک اکبر هست فوق
العاده مست
توبه اینجا کار مسکر می
کند
حر به پای شاه سر بنهاده مست
عقل اینک مست لایعقل شده
ست
بی
خود از خود، عشق هم افتاده مست
آری اینجا مِی
سرای ماریه
ست
مِی
سرای تا ابد آزاده مست