بی
تمنّا و بی
تپش، می
رسیم از کدام سو
داغ، تابنده بر جبین! عقده تاریک در گلو
خستۀ صلح و جنگ
ها، رسته از بند رنگ
ها
نه پذیرای خامُشی، نه شکیبای گفت
وگو
نه تبی نه تپیدنی، نه سروری نه شیونی
زمهریر است و ما گُمیم، حضرت آفتاب کو؟
ظاهر آیینۀ بهشت، باطن امّا پلید و زشت
طرفهمعجون سرنوشت، دیوسار و فرشته
رو
زنگ
ها می
تپند و باز، بارِ دیدار بسته
اند
تابناکانِ پاک
جان، خوابناکانِ هرزه
پو
هدهد هادی خودیم، قاف آزادی خودیم
نیست سیمرغ غیر ما، ما شهیدان جست
وجو