و علی راهی آرامش دریا شده است
فاتح خیبر نفس است که مولا شده است
این کرامت نه به او قوم به پیری داده است
خود پدر تیغ به او سهم دلیری داده است
پاس تیغی که شب خوف به خیبرزده است
شعله افروخته بر خرمن کافرزده است
پاس آن آهن تفتیده که در رزم شگفت
بر دو دست طلب نفس برادر زده است
یا که در نیمه شب های جهان نگران
سر به حلقوم زمین برده وپرپر زده است
کوفه دیده است خلیفه گل ونان بردستش
نیمه شب آمده انگشت به این درزده است
کودک ازخواب سرآسیمه دویده دم در
تا ببیند چه کسی ازشب اوسرزده است
تا رسیده است کبوتر چه سبک بار اما
دانه را ریخته آرام ولی پرزده است
فرق محراب شق از هیبت پیشانی اوست
کربلا عرصه یک صبح گل افشانی اوست