1390/05/24
شعرخوانی سید ابوطالب مظفری

و علی راهیِ آرامش دریا شده است
فاتح خیبر نفس است که مولا شده است
این کرامت نه به او قوم به پیری دادهست
خود پدر تیغ به او سهم دلیری داده است
پاسِ تیغی که شبِ خوف به خیبر زده است
شعله افروخته بر خرمن کافر زده است
پاس آن آهن تفتیده که در رزم شگفت
بر دو دست طلب نفسِ برادر زده است
یا که در نیمۀ شبهای جهان نگران
سر به حلقوم زمین برده و پرپر زده است
کوفه دیدهست خلیفه گل و نان در دستش
نیمهشب آمده انگشت به این در زده است
کودک از خواب سراسیمه دویده دم در
تا ببیند چه کسی از شب او سر زده است
تا رسیدهست کبوتر چه سبکبار امّا
دانه را ریخته آرام ولی پر زده است
فرق محراب شق از هیبت پیشانی اوست
کربلا عرصۀ یک صبح گلافشانی اوست
