شعرخوانی حجت الاسلام محمدی گلپایگانی
ستارگان مه نو را شبانه می بردند
عروس بخت علی را به خانه می بردند
فرشتگان به دو صد ناز ماه یثرب را
به نزد چشمه خور عاشقانه می بردند
ز راه تا که نبیند ملال خاطر او
خجسته دخت پیمبر به شانه می بردند
نگاه کرد به بالای ماه خود خورشید
چگونه بضعه او شادمانه می بردند
فتاد گرم تماشای کوثرش گریان
چو دید مام پدر را ز خانه می بردند
ز دیده کرد روان لعل آبدار سرشک
دمی که صبح امیدش شبانه می بردند
بسی نرفت که مهتاب در محاق افتاد
به نزد باغ ورا مخفیانه می بردند