شاید زمانی که فوکویاما تز «پایان تاریخ» خود را مینوشت، برای کمتر کسی وضعیت کنونی نظام بینالملل قابل تصور بود. نظامی که قرار بود بهسمت لیبرالدموکراسی و دهکدهی جهانی پیش رود امروز دستخوش تحولات عمیقی در حوزه تئوری و عمل شده است. اما در این بین وضع پرچمدار لیبرالدموکراسی هم تأملبرانگیز است. ایالات متحدهی آمریکا دیگر آن جلوهی دههی نود را ندارد و با مشکلات متعددی دست و پنجه نرم میکند. عرصههایی که روزی مظهر قدرت آمریکا بودند امروز آن روی خود را به ابرقدرت پیروز جنگ سرد نشان دادهاند. امروز آنها نیز از احتمال تغییر قدرت (POWER SHIFT) در نظام بینالملل سخن میگویند. دکتر فؤاد ایزدی، استادیار دانشکدهی «مطالعات جهان» دانشگاه تهران وضعیت کنونی آمریکا را بررسی میکند:
آمریکا و ابرقدرتیاش
کشور آمریکا به خاطر شرایط ویژهی جغرافیایی و محیطی و منابع انسانی آن که از یک جمعیت مهاجر و علاقهمند به یک زندگی بهتر تشکیل شد، توانست موقعیتهای ویژهای را کسب کند. پس از جنگ جهانی دوم که بسیاری از کشورها در اثر جنگ ویران شده بودند، این کشور از این ویرانیها مصون ماند و ساختارهای سیاسی و اقتصادی باثباتتری یافت.
آمریکا به سه دلیل عمده توانست گوی پیشرفت را از رقبای خود برباید و به یکی از قدرتهای جهانی تبدیل شود. اولین عامل این بود که برای حدود سی سال پس از جنگ دوم، هیچ رقیب جدی اقتصادی نداشت و در این مدت توانست به رشد چشمگیری برسد. عامل دوم، استفادهی طولانیمدت از منبع کار مجانی «بردهها» بود. آمریکاییها صدها هزار نفر را از آفریقا آوردند و از کار آنها استفاده کردند؛ بدون آنکه هزینهی چندانی در قبال کار آنها بپردازند. همچنین آمریکاییها توانستند بسیاری از کارخانههای بزرگ و صنعتی و ویژهی دنیا را در کشورشان تأسیس کنند و به یک کشور صنعتی تبدیل شوند.
آن تفکر لیبرالدموکراسی که در آمریکا وجود داشت و به دلیل قدرتمندی، در اذهان بسیاری از مردم دنیا جذابیت ایجاد کرده بود، بهتدریج پایههایش سست شده و در حال فروپاشی است. امروز وجههی آمریکا به خاطر عملکردش در عراق و افغانستان و دیگر کشورها بسیار افول کرده و این وجهه به جای اول برنخواهد گشت.
جنگ جهانی دوم که تمام شد، آمریکا حالت ابرقدرت پیدا کرد و در بسیاری از کشورهایی که انگلستان در آنجا نفوذ داشت -مانند ایران- جایگزین شد. آمریکاییها با نفوذی که در مناطق مختلف دنیا و مثلاً خاورمیانه پیدا کردند، نفت مورد نیاز خود را تقریباً مجانی تأمین کردند. قیمت نفت آنقدر ارزان بود که در اواسط دههی ۸۰ و دههی ۹۰ میلادی، قیمت آب معدنی از قیمت بنزین گرانتر بود! بنابراین عامل سوم هم استفاده از انرژی ارزان قیمت بود. این سه عامل به توسعهی اقتصادی این کشور کمک بسیاری کرد و این توسعه منجر به نگاه خاص مردم دنیا به آمریکا شد.
تغییر فاکتورهای قدرت
واقعیت این است که به خاطر اتفاقات سی سال گذشته، سه فاکتور فوقالذکر تغییر کرده است. همزمان با وقوع انقلاب اسلامی ایران، هیمنهی آمریکا در دنیا شکست. یکی از دلایل تخریب وجههی آمریکا، تسخیر سفارتخانهی این کشور در تهران بود. آمریکاییها در آن سالها -اواخر دههی ۷۰ میلادی- در اوج قدرت بودند؛ بر خلاف دههی ۵۰ میلادی که بسیاری نمیدانستند که آیا نهایتاً شوروی پیروز جنگ سرد است یا آمریکا. انقلاب اسلامی و تسخیر لانهی جاسوسی که اتفاق افتاد، نتیجهاش این شد که جایگاه آمریکا در اذهان مردم دنیا فروکش کرد.
با وقوع انقلاب اسلامی، قیمت نفت افزایش یافت. صادرات نفت ایران که آن زمان حدود ۶ میلیون بشکه در روز بود، قطع شد و این شوک سنگینی به اقتصاد جهانی وارد آورد. به همین خاطر کارتر -رئیسجمهور وقت آمریکا- که تا پیروزی انقلاب اسلامی جایگاه خوبی داشت، دچار چالش شد. کارتر بحث صرفهجویی در مصرف نفت را مطرح کرد. حتی زمانی که میخواست با مردمش صحبت کند، در داخل کاخ سفید پلیور میپوشید و به مردم میگفت که من اینجا درجهی گرمای اتاقم را پایین آوردهام و لباس گرم میپوشم.
در این مدت، رقبای اقتصادی جدی و جدیدی نیز همچون اروپا، چین، هند، برزیل و دیگر کشورها به میدان آمدند که بعضاً از مزیتهایی مانند نیروی کار ارزانتر برخوردار بودند. قیمت نفت هم نسبت به دههی ۸۰ میلادی تفاوت بسیاری کرد و از ۲۰ دلار در آن سالها به ۱۵۰ دلار در سال ۲۰۰۷ رسید. این در حالی است که درآمد دولت آمریکا از نفت در آن سالها بیشتر از درآمد کشورهای صادرکنندهی نفت بود، زیرا کشورهای صادرکننده تنها نفت را استخراج میکردند و میفروختند. آمریکا اما این نفت را میخرید و حدود ۶۰ درصد روی آن مالیات میبست و آن را مثلاً به شکل بنزین میفروخت. آن مالیات منبع درآمد بسیار بالایی برای آمریکا بود. در حقیقت بسیاری از بزرگراهها در آمریکا با پول مردم کشورهایی مثل ایران ساخته شده است، زیرا آمریکاییها قیمت نفت را پایین نگهمیداشتند، ولی قیمت فروش فرآوردهها به مردم خودشان را نزدیک به قیمت واقعی قرار میدادند.
همچنین بسیاری از کارخانهها و صنایع آمریکا بهمرور در حال خروج از این کشور هستند. بسیاری از این شرکتها که چندملیتی هستند، به دنبال سود بیشتر، هزینهی کمتر و بهرهوری بیشتر هستند. اینها دنبال کارگر ارزان هستند و از آنجا که دستمزد کارگران در بسیاری از کشورها کمتر از آمریکا است، این شرکتها تمایل دارند کارخانههای خود را به کشورهایی مثل چین، مکزیک یا هند منتقل کنند.
۶۵ ترلیون دلار بدهی
بنابراین این سه مسأله که عامل پیشرفت آمریکا در گذشته بود، امروز دلایل حرکت آمریکا به سمت بحران و افول و رکود اقتصادی شده است. ما امروز با آمریکایی مواجه هستیم که بهتدریج تبدیل به یک کشور معمولی میشود؛ کشوری که مشکلات خودش را دارد. موضوع به اندازهای جدی است که حتی گروهی از اقتصاددانان در آمریکا معتقدند که یک فروپاشی اقتصادی تا حدود ۸ سال آینده در این کشور اتفاق میافتد. به هر حال چه این فروپاشی اتفاق بیفتد و چه نیفتد، نشاندهندهی این است که ساختار اقتصادی آمریکا، یعنی روشهایی که اینها برای سود اقتصادی بیشتر ایجاد کرده بودند، گریبان اینها را گرفته است و ممکن است اقتصادشان را از هم بپاشد و این به خاطر نوع معادلاتی است که اینها در حوزهی اقتصادی دارند.
اوضاع در آمریکا خوب نیست، اما غربیها با قدرت رسانهایشان این ضعف را از چشم مردم میپوشانند. دلیل قوت رسانهای آنها هم این است که چون آمریکا با نظام سرمایهداری اداره میشود و در این نظام، فروش کالا مهم است و اینها از روشهای اقناع برای فروش محصولات خود و سپس در مدیریت افکار عمومی بهره بردند و موفق هم بودند.
امروز میزان بدهیهای دولت آمریکا بیش از ۱۶ هزار میلیارد دلار است. اگر بدهیهای مردم آمریکا را هم به این رقم اضافه کنیم که حدود ۵۰ هزار میلیارد دلار است، میشود ۶۵ تریلیون دلار. یعنی این کشور و این اقتصاد را تماماً با قرض اداره میکنند و این بدهی روزبهروز در حال افزایش است. این مقروضشدن از زمانی شروع شده که دولت ریگان قرض زیادی از سیستم برای مبارزه با شوروی گرفت. نتیجهاش این شد که شوروی فروپاشید، منتها آمریکا هم از نظر اقتصادی مقروض شد و این قرضها تا امروز که بیش از ۱۶ تریلیون دلار شده، ادامه یافته است. دولت آقای اوباما در حقیقت بیشترین قرض را در تاریخ آمریکا به بار آورده که این مسأله مورد اعتراض آقای رامنی، نامزد جمهوریخواهان در انتخابات اخیر نیز بود.
رتبهی نخست در تعداد زندانی
از این جهت ما در آمریکا شاهد افول در بخشهای سیاسی و اقتصادی به طور توأمان هستیم. سیاسیون آمریکا به جای این که نمایندهی مردم باشند، تنها نمایندهی یک درصد هستند و این در شرایطی است که وضعیت گرسنگی در آمریکا بسیار نگرانکننده است. میلیونها نفر از معضل گرسنگی رنج میبرند و غذا به اندازهی کافی به آنها نمیرسد. از نظر وضعیت اجتماعی، میزان جرم و جنایت در آمریکا بسیار افزایش یافته و این مسأله البته ریشه در مسائل فرهنگی دارد. طبق آماری که مراکز معتبر آمریکایی ارائه دادهاند، از هر سه زن، یک زن در طول عمرش یک بار مورد تجاوز قرار میگیرد. زمانی که وضعیت اخلاقی در جامعهای بد باشد، جنایت و تجاوز در آن جامعه زیاد میشود.
کتابی هست به نام «اخلاق رسانه». نویسندهی این کتاب که یک استاد دانشگاه است، در یک پژوهشی مجموع هزینههای فرهنگی در آمریکا را محاسبه کرده است. وی میگوید: هزینهای که آمریکاییها در حوزهی فیلمهای مستهجن میکنند، بیشتر از مجموع هزینهای است که در همهی محصولات فرهنگی اعم از فیلم، کتاب و موسیقی و ... انجام میدهند. حدود ۸۹ درصد سایتهای غیر اخلاقی دنیا آمریکایی هستند و بعد از آن، انگلستان با ۴ درصد در رتبهی دوم قرار دارد. وقتی هم که اختلافها بر سر انتشار محتوای غیر اخلاقی در آمریکا بالا گرفت، استناد کردند که حق آزادی بیان اقتضا میکند تا افراد از این محتواها استفاده کنند!
آمریکا از نظر تعداد زندانیان، رتبهی اول در دنیا را دارد، به حدی که تعداد زندانیان آمریکای ۳۰۰ میلیونی از تعداد زندانیان چین با جمعیت حدود یک میلیارد و سیصد میلیون نفر بیشتر است. جالب آن است که این آمریکا چین را به نقض حقوق بشر محکوم میکند. علاوه بر آن، سهم اقلیتهای جمعیتی مانند سیاهپوستها یا اسپانیاییتبارها نسبت به جمعیتی که دارند، در میان زندانیان بسیار بیشتر است. مثلاً سیاهپوستها در آمریکا با جمعیتی حدود ۱۵٪ جمعیت کل این کشور، ۳۵٪ زندانیان را شامل میشوند.
دربارهی حقوق بشر که مورد ادعای همیشگی آمریکاییها است، آنقدر موارد نقض از خودشان گزارش شده که این ادعا را مضحک کرده است. در زمان آقای اوباما که با شعارهای صلحطبانهای آمد، حملات هواپیماهای بدون سرنشین در افغانستان و پاکستان و کشتار مردم مظلوم این کشورها افزایش پیدا کرد.
دولتمردان آمریکای امروز به جای آن که این وضعیت را حل کنند، به دنبال حفظ منافع اقلیت سرمایهدار این کشور هستند. به نوعی در نزاع بین ۹۹ درصدیها و یک درصدیها، دولتمردان جانب یک درصدیها را میگیرند و این به خاطر نفوذ نهادهای اقتصادی ثروتمندان در ساختارهای سیاسی این کشور است. مثلاً اگر دولت آمریکا بخواهد قانونی را تصویب کند که بر اساس آن، شرکتهای بزرگ نتوانند کارخانههای خود را از آمریکا خارج کنند، نمیتواند، زیرا سیاستمداران وامدار این شرکتها هستند و باید حامی منافع آنان باشند.
دموکراسی در بند
بحث جنبش اعتراضی ۹۹ درصدی این بود که میگفتند این سیستم دو حزبی دیگر جواب نمیدهد، چون نمیتوان سیستم را از طریق حضور پای صندوقهای رأی تغییر داد. سیستم دو حزبی در آمریکا کل نظام سیاسی این کشور را قبضه کرده است. البته دولت آمریکا با این معترضان برخورد فیزیکی کرد.
مهمترین چالش نظام سرمایهسالار آمریکا این است که سرمایهداران منافع خود را به منافع عموم مردم ترجیح میدهند و با نفوذی که دارند، دولت را از پرداختن به دیگر امور ناتوان میکنند. مثلاً آقای اوباما در زمان انتخابات ریاستجمهوری خیلی شعار داد، ولی عملاً همان سیاستهای بوش را نسبت به بانکهای بزرگ پی گرفت. از این جهت وضعیت رکود اقتصادی در آمریکا ادامه یافته است.
یک نظرسنجی معتبر و در عین حال جالبی صورت گرفته که نشاندهندهی دیدگاه مردم آمریکا نسبت به مسیری است که دولتمردان این کشور طی میکنند. در این نظرسنجی، اکثریت پاسخدهندگان در پاسخ به این پرسش که «به نظر شما آیا کشور در مسیر درستی حرکت میکند؟» پاسخ منفی دادهاند و معتقد بودند که کشور مسیر غلطی را طی میکند.
حتی دموکراسی که جزء بزرگترین مدعاهای آمریکاییها است، در بند این نظام است. اول اینکه نظام سیاسی آمریکا نظام دو حزبی است و امکان ندارد حزب سومی به این عرصه راه پیدا کند. خانم جیل استاین که نمایندهی حزب سبز آمریکا و نامزد انتخابات ریاستجمهوری در این کشور بود، وقتی میخواست در مناظرهی انتخاباتی شرکت کند، دستگیرش کردند و به زندان بردند و طبق ادعای خودش، ۸ ساعت او را با دستبند به صندلی زندان بستند. این اتفاق اگر در ایران میافتاد، یک هیاهوی بسیار بزرگ رسانهای در جهان راهمیانداختند! در گذشته هم نمایندگان دیگر احزاب امکان ارائهی نظراتشان را نداشتند. چرا آنها این کار را میکنند؟ به خاطر نظام سرمایهمحور آمریکا. فقط در سال ۲۰۰۸ برای انتخابات آمریکا حدود ۵ میلیارد دلار هزینه شد و تخمین میزنند که در انتخابات امسال حدود ۷ تا ۸ هزار میلیون دلار هزینه شده باشد.
مجلهی انگلیسی اکونومیست یک پژوهشی انجام داد و نتیجهگیری کرد که پُرسودترین سرمایهگذاری، سرمایهگذاری روی سیاستمداران و از طریق پولدادن به سیاستمدارن است، زیرا در هیچ جایی نمیتوانید یک دلار بگذارید و ۲۲۰ دلار برداشت کنید.
مجلهی انگلیسی اکونومیست یک پژوهشی انجام داد و در آن ثابت کرد که یک فرد ثروتمند از هر یک دلاری که به عنوان کمک مالی به سیاسیون پرداخت میکند، حدود ۲۲۰ دلار سود کسب میکند، زیرا آن فرد قوانین را به گونهای مینویسد که به نفع سرمایهداران باشد. مثلاً مالیاتش را کم میکند و دیگر کارهایی که نهایتاً سود بسیاری را عاید او میکند. بعد اکونومیست نتیجهگیری کرد که پُرسودترین سرمایهگذاری، سرمایهگذاری روی سیاستمداران و از طریق پولدادن به سیاستمدارن است، زیرا در هیچ جایی نمیتوانید یک دلار بگذارید و ۲۲۰ دلار برداشت کنید.
بنابراین اوضاع در آمریکا خوب نیست، اما غربیها با قدرت رسانهایشان این ضعف را از چشم مردم میپوشانند. دلیل قوت رسانهای آنها هم این است که چون آمریکا با نظام سرمایهداری اداره میشود و در این نظام، فروش کالا مهم است و اینها از روشهای اقناع برای فروش محصولات خود و سپس در مدیریت افکار عمومی -مانند اقناع مخاطب برای رأیدادن به یک نامزد- بهره بردند و موفق هم بودند. مثلاً ما آمار داریم که رسانهها در آمریکا کاری کردند که ۷۲ درصد مردمشان فکر میکنند ایران الان سلاح هستهای دارد. این رسانهها اخبار و تحلیلهایی را که علیه نظام سرمایهداری باشد، سانسور میکنند؛ مانند سخنان جو بایدن، معاون رئیسجمهور آمریکا دربارهی جدی نبودن تهدید هستهای ایران که از دید آنها یک گاف بزرگ بود و هیچ رسانهای به آن نپرداخت و در ایران هم تبعاً به آن پرداخته نشد!
در حقیقت آن تفکر لیبرالدموکراسی که در آمریکا وجود داشت و به دلیل قدرتمندی، در اذهان بسیاری از مردم دنیا جذابیت ایجاد کرده بود، بهتدریج پایههایش سست شده و در حال فروپاشی است. آمریکاییها چون از نظر سیاسی مشکل دارند، با اینکه قدرتمندترین ارتش دنیا هستند، هر کاری میکنند که سیاستهایشان را در دنیا جابیندازند، اما در بسیاری موارد موفق نمیشوند وگرنه دولتی که قدرتمندترین ارتش دنیا را دارد، نباید اینقدر در خاورمیانه در حوزهی بیداری اسلامی و دیگر مسائل مشکل پیدا کند. امروز وجههی آمریکا به خاطر عملکردش در عراق و افغانستان و دیگر کشورها بسیار افول کرده و این وجهه به جای اول برنخواهد گشت.