پیش از پیروزی انقلاب و در دوران مبارزه، ما در مشهد مثلثی داشتیم که فرماندهی مبارزات انقلاب و راهپیماییها با آن بود و ما از آن تبعیت میکردیم. آیتالله خامنهای، آیتالله طبسی و شهیدِ جوانمرد آقای هاشمینژاد، سه ضلع این مثلث را تشکیل میدادند. این سه بزرگوار خیلی به هم نزدیک بودند؛ شاید از برادر هم نزدیکتر. حتی ایام تبلیغِ طلبگی را با هم به روستاهای مشهد میرفتند و بسیاری از برنامههاشان را جمعی و با هم انجام میدادند. اهدافشان یکی بود و محور وحدت ایشان هم حضرت امام(ره) بودند.
من از سال 1342 خدمت شهید هاشمینژاد بودم. آن هنگام من یازده سال داشتم. البته آن موقع از این ارتباطات مطلع نبودم و بعدها متوجه شدم. لذا نمیدانم سابقهی دوستی این سه نفر از چه زمانی شروع شده است. استادِ هر سهشان مرحوم آیتالله شیخ هاشم قزوینی بود که هر سه پای درس ایشان میرفتند. بعد هم در مسیر مبارزات و اهداف یکسان، به هم نزدیک شده بودند.
مشهد در زمینهی مبارزات از شهرهای پیشتاز بود. مثلاً اولین بار مجسمهی شاه در ماجرای اعتصاب فرهنگیان در استادیوم تختی سقوط کرد. شهید هاشمینژاد آن روز چنان سخنرانی تأثیرگذاری انجام داد که مردم از پشت جایگاه در استادیوم، مجسمه را به زمین انداختند و بعد سر مجسمه را که کلاه ارتشی داشت، به طنابی وصل کردند و آن را در خیابانها روی زمین کشیدند. این اتفاق به اتکای تحریکات و تحلیلهای آقای هاشمینژاد صورت پذیرفت.
تظاهرات بیکلام
نمونهی دیگر اینکه خانمهای بیحجاب، هر سال روز هفدهم دی در میدان مجسمه، میدانی که مجسمهی رضاشاه در آن بود، جمع میشدند و با این حرکت از روز کشف حجاب قدردانی میکردند. در هفده دیماه سال 56، خانمها از خیابان خسرویه با پارچهای که بر روی آن روز زن محکوم شده بود، بدون کلام به سمت میدان شهدا حرکت کردند. این اتفاق به اتکای این سه شخصیت شکل گرفت.
در روز نوزده دیماه 57، مردم مشهد با ارتش مواجه شدند. آن روز قرار بود آیتالله خامنهای در استانداری سخنرانی داشته باشند. ارتش تانک به خیابان آورده بود، اما ارتشیهای تانکها به مردم اعلام همبستگی کردند. مردم هم روی تانکها ایستادند. آقای هاشمینژاد خطاب به مردم فریاد میزدند: «نروید، این کار را نکنید» ولی وقتی دیدند فایدهای ندارد، خودشان هم روی یک تانک ایستادند. هلیکوپتری از بالای جمعیت این صحنه را دید و سپس نیروهای ارتشی با تانک به سوی مردم راه افتادند تا جمعیت را که برای گوش دادن به سخنرانی متراکم شده بودند، متفرق کنند. آن روز توانستیم اسلحهی ارتشیها را بگیریم. تانکها را آتش زدیم و مردم جیپهای فرماندهی را له کردند. خلاصه زهرچشمی از ارتش و ارتشی و حکومت نظامی گرفتیم. البته ارتش روز ده دیماه کشتاری راه انداخته بود، ولی از آن به بعد ارتش در مشهد از صحنه خارج شد و امور به دست آن سه بزرگوار افتاد.
جلوگیری از سرقت اسلحههای ارتش
من خودم در مسجد کرامت شاهد بودم که سرهنگ سهرابی با این سه بزرگوار -شهید هاشمینژاد، آیتالله خامنهای و آیتالله طبسی- در تماس بود و مسائل ارتش را موبهمو به آنها گزارش میداد. از طریق همین ارتباطات شهید هاشمینژاد متوجه نقشه منافقین در مورد بردن اسلحههای ارتش شدند و اینکه میخواهند اسلحههای ارتش و لشکر 77 خراسان را بدزدند. ایشان خیلی ظریف و زیرکانه با برنامههای خاصی مانع این کار شدند.
این سه بزرگوار حتی ایام تبلیغِ طلبگی را با هم به روستاهای مشهد میرفتند و بسیاری از برنامههاشان را جمعی و با هم انجام میدادند. اهدافشان یکی بود و محور وحدت ایشان هم حضرت امام(ره) بودند.
پس از شهادت شهید هاشمینژاد، شهر مشهد چهرهی غمزدهای به خود گرفت. مردم بیرون ریختند. حال و هوای شهر منقلب شد. همه گریان و اندوهگین بودند. بعد هم تشییع جنازهی ایشان با شهر چهها که نکرد. حال و هوای عجیبی بود و متأسفانه ما این انسان بزرگوار را از دست دادیم.
وقتی خبر به امام رسید...
مرحوم هاشمینژاد حوالی ساعت هفت و نیم صبح به شهادت رسید و حضرت امام خمینی(ره) ساعت هشت و نیم، یا 9 صبح دربارهی خصایص شهید هاشمینژاد صحبت کردند. امام اشاره به سیادت ایشان کردند و فرمودند: «این عالم مجاهد و این شهید جوانمرد، به دست گروه جنایتکار به شهادت رسید.» تا آن روز هیچ کدام ما به جوانمردی شهید هاشمینژاد دقت نکرده بودیم. من پس از شنیدن فرمایش امام از رادیو چنان گریه کردم که دیگران نمیتوانستند آرامم کنند. امام فرمودند: «من خصایص شهید هاشمینژاد را از نزدیک لمس کرده بودم.»
بنده به فکر فرو رفته بودم که امام تا چه حد تمرکز داشتند که با وجود فرصت کم توانسته بودند مطالب را در ذهنشان جمعآوری کنند و تا این حد دقیق به خصایص شهید هاشمینژاد اشاره کنند. فوراً با جماران تماس گرفتم و از بچههای دفتر پرسیدم امام بین زمان مطلع شدنشان از خبر شهادت آقای هاشمینژاد و سخنرانی دربارهی شخصیت ایشان چقدر فرصت داشتند؟ دوستان گفتند: «امام از جایشان بلند شده بودند و در حال ورود به حسینیه بودند که سیداحمدآقا جلو آمدند و خبر شهادت آقای هاشمینژاد را به امام دادند. امام فوراً دستشان را روی شقیقههایشان گرفتند و کمی تمرکز کردند و فرمودند: انالله واناالیهراجعون. چند ثانیهای ایستادند و بعد در جایگاه نشستند و در همان ابتدای فرمایشهاشان در مورد شهادت آقای هاشمینژاد صحبت کردند. این مسئله نشان میدهد که امام چقدر نسبت به شاگردانشان شناخت دقیق داشتهاند.
این حادثه برای آیتالله خامنهای هم خیلی سخت بود، زیرا ایشان و شهید هاشمینژاد از خانواده به هم نزدیکتر بودند. ایشان وقتی مدتی پس از این شهادت به مشهد آمدند، ملاقاتی با خانوادهی شهید کردند که من در آن ملاقات حاضر بودم. جداً تأثری که در ایشان بود، همه را تحت تأثیر قرار داده بود. خوب مدتی از شهادت شهید هاشمینژاد گذشته بود و داغ ایشان کمی سرد شده بود، اما برخورد ایشان با پسران شهید و غمی که در وجود ایشان بود، همه را دوباره منقلب کرد.