میگفت در همسایگی مادرم، دانشمندی را زدند تازه فهمیدیم دشمن چه وحشتی از قدرتمندی ما دارد... البته ما نمیدانستیم او نخبه هوش مصنوعیست. مادر وقتی به دیدار خانوادهاش رفته بود از دیدن یکی از بچههای شهید که از بچههای مهربان سندرم داون بود، خیلی به هم ریخته بود. برای بچهها درک و تحمل شرایط خیلی سختتر است.
|معصومه سپهری با وجود هزاران کتاب خاطره و زندگینامه، همچنان سرزمینهای فتح نشدهی دیگری از روایتها وجود دارد که هنوز ما به آنها چندان ورود نکردهایم. فقط باید یادمان باشد که نحوهی ورود و مهارت پژوهشگر و نویسنده به متن یک زندگی باید چگونه باشد که طراوت و صدای آن زندگی پس از گذر سالها باز هم شنیدنی و قابل توجّه باشد.
در همهی این سالها گوش به زنگ انتشار کتابی در مورد آن چهار زن بودم. بعد از سالها انتشار کتاب «من زندهام» روایتگر آن ایام است که با نثر روان و تصویرسازی مناسب بخش زیادی از انتظارات و سؤالات را پاسخ داد...
بنابراین ترسی که نورالدین به آن اشاره میکند، اصلاً ترس مذمومی نیست و اتفاقاً خوب است که گفته شود. در جنگ غواصی میآید و آموزش میبیند، ولی در آن لحظهی آخر میگوید من نمیتوانم بیایم. یا فرماندهای که در هنگامهی عمل به صحنه نمیآید.
لطفا به منظور مشاهده بهتر سایت و مرور ایمن در اینترنت ، مرورگر خود را به نسخه بالاتر ارتقاء دهید
یا از دیگر مرورگرها استفاده کنید.