رهبر انقلاب در دیدار با بسیجیان با اشاره به مصادیقی همچون راهپیمایی ۱۳ آبان و تشییع شهید سلیمانی فرمودند: «میگوید صدای ملّت را بشنوید! صدای رعدآسای ملّت در سیزدهمِ آبانِ امسال بلند شد؛ شنیدید؟ شما صدای ملّت را بشنوید. مگر از تشییعجنازهی شهید سلیمانی چقدر گذشته؟ آن جمعیت عظیم صدای ملّت ایران بود، آن تشییعجنازهی دهمیلیونی یا شاید به یک معنا بیش از دهمیلیونی صدای ملّت ایران بود. امروز تشییعجنازهی شهدا صدای ملّت ایران است... صدای ملّت این است؛ شما چرا صدای ملّت را نمیشنوید؟» ۱۴۰۱/۰۹/۰۵
رسانه KHAMENEI.IR به منظور تحلیل نظری و جامعهشناسانه این موضوع به گفتگو با دکتر حامد حاجیحیدری، استادیار و عضو هیأت علمی دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران پرداخته است.
از سالهای پیش تاکنون دائماً در سخنان برخی چهرهها میخوانیم که جمهوری اسلامی را توصیه به شنیدن صدای مردم میکنند، از منظر جامعهشناسی ریشه این توصیهها را چه میدانید؟ این افراد معمولاً چه خصوصیاتی در تحلیل نظر مردم دارند؟
سنجش افکار درست و دقیق و علمی، معمولاً روند پرهزینه، زمانبر و پرزحمتی است. این سه قید، یعنی «پرهزینه» و «زمانبر» و «پرزحمت»، هر یک، جمعی از تحلیلگران اجتماعی را از گردونه اظهارنظر دقیق در مورد جامعه و فرهنگ خارج میکنند.
«پرهزینه» بودن تحقیقات اجتماعی و بهویژه آن دسته از پژوهشهای کمّی مبتنی بر پیمایش که خصوصاً برای تعیین گستره پدیدهها در جامعه مناسب هستند، موجب میشود که معمولاً در سرتاسر جهان، این تحقیقات در اختیار و توان نهادهای دولتی یا شرکتهای بسیار بزرگ قرار گیرد. «کلاندادهها»، ارزیابیهای بسیار دقیقتری در مورد جوامع تا حد امکان «کنترل جامعه» ارائه میکنند، طوری که در بسیاری از کشورها در شمار اسناد طبقهبندیشده قرار میگیرند، دسترسی عمومی و حتی تخصصی به این دادهها بعیدتر و ناممکنتر به نظر میرسد، و حتی معقول نیست که نظامهای حکمرانی اجازه تولید و دسترسی و انتشار عمومی این اطلاعات را بدهند، که احیاناً در اختیار دولتهای متخاصم نیز قرار گیرد.
عامل دوم، یعنی «زمانبر» بودن، باعث میگردد که در مواردی مانند بحرانها، تحلیلگران، ضرورت قضاوت سریع و زودتر از موعد را احساس کنند و الزامات سنجش و اندازهگیری دقیق را نادیده بگیرند.
نهایتاً، «پرزحمت» بودن نیز علتی میگردد برای آنکه برخی از تحلیلگران اصطلاحاً «پشت میز سبز نشین» بشوند و تحلیلهای نظری عمومی را به سنجشهای تجربی ترجیح بدهند.
در نتیجه این دشواریها، اخیراً برخی تحلیلگران، شبکههای اجتماعی را بهعنوان الگوهایی برای برآورد افکار عمومی تلقی کردهاند. آنها با فرض اینکه اغلب مردم، عمده زندگی و ارتباطات خود را در متن شبکههای اجتماعی برقرار میدارند، سنجش شبکههای اجتماعی را با سنجش افکار عمومی همارز تلقی میکنند. البته، هر چند با استفاده از نرمافزارهای تخصصی و سنجش درست و روشمند شبکههای اجتماعی پرمخاطب که حدود هشتاد درصد افراد بالغ جامعه هدف را زیر پوشش داشته باشند، میتواند برآوردی تقریبی از افکار عمومی به دست بدهد، اما واقع آن است که دعاوی انتلکتوئلها در مورد نظر «مردم»، اغلب، به مشاهدات شخصیشان در گروهها و گعدههای همقطاران خودشان، آنهم در توییتر، که حدود سه میلیون اکانت ایرانی در آن عضو هستند و تنها بخشی از آنها فعال (و «شاید» واقعی) هستند، محدود میشود.
نهایتاً اینکه در وقایع اخیر، به نظر، علاوه بر نکات فوق، غرضورزیها و پیشداوریهای نسنجیده معمول روشنفکری ایرانی در اظهارنظرهای جهتدار و بدون استناد در مورد «مردم» و «جامعه» مدخلیت داشت؛ متأسفانه طی سده اخیر، انتلکتوئلیسم ایرانی هماهنگ با مراکز علایق غربیاش در ایران ایفای نقش کرده است، و حتی به قراینی میتوان گفت که در وقایع اخیر، برخی روشنفکرها و نهادهای مرتبط با آنها، با شبکهسازهای سازمان منافقین ارتباطات مالی داشتند. در اعلام اخیر سازمان منافقین آمد و پیش از این اعلام نیز از نوع و الگوی آشنای شبکهسازیهای خشونتبار، آشکار بود، که این سازمان در شبکه کردن سلبریتیها و روشنفکران و پیادهنظام درگیریها دخیل بوده است. هر چند که پیش از این، برخی کارشناسان سیاسی هشدار میدادند، ولی الان روشن شده است که سیاهنماییهای مبالغهآمیز اخیر در مورد وضع کشور، که خصوصاً در دو سه سال اخیر تشدید شده بود به چه کار میآمده است.
چرا رخدادهایی مانند تشییع شهید سلیمانی با آن ابعاد بینظیر یا رویدادهای ملی و مذهبی پرشور مردم و جامعه ایرانی مانند تشییع شهدای گمنام حتی بهعنوان یک واقعیت از سوی جریان روشنفکری یا فعالان سیاسی و اجتماعی و حتی دانشگاهی دیده نمیشوند. آیا ایراد به معیارهای دانشی وارد است که از مشاهده و تحلیل این پدیدهها عاجز است یا مشکل جای دیگری است؟
چند ماه پیش از شهادت و تشییع بهتآور و عظیم سردار شهید سلیمانی، نظرسنجی یکی از مراکز دانشگاهی آمریکایی، میزان محبوبیت سردار را در ایران، ۸۲ درصد برآورد کرد؛ در جریان شهادت و تشییع شهید، بیگمان، محبوبیت ایشان بسیار بیشتر شد. مراسم تشییع، همواره از اهمیت بالایی برخوردار است و در چنین مقیاسی موجب صعود و عروج محبوبیت بیشازپیش چهرهها میشود. مردمی که به وقت درگذشت عزیزان، تصویر و اعلامیه را هفت روز و چهل روز پشت شیشه اتومبیل یا مغازه خود نگاه میدارند، با گذشت چند سال، هنوز تصویر سردار را بر شیشه اتومبیل یا بر نمایه معرفی خود در شبکههای اجتماعی نگاه داشتهاند و هویت خود را با او یکی کردهاند. تصویر سردار در جایجای کشور و در زوایای گوناگون زندگی مردم رؤیت میشود، و پررنگترین تصویری است که در چشم جوانان و نوجوانان امروز خودنمایی میکند. از این قرار، میتوان گفت که سردار سلیمانی، تبدیل به قهرمان و چهره آرمانی نسلی گردید که امروز موسوم به نسل «سلام فرمانده» شده است. سردار سلیمانی، نسل متمایز خود را پدید آورده است.
برای چندین دهه از تاریخ این کشور، ممکن نیست ابرپدیده سردار سلیمانی از مرکز تحلیلهای اجتماعی فاصله بگیرد. حال، یک تحلیلگر یا حتی یک شخصیت محبوب اجتماعی و سیاسی، ممکن است تصمیم بگیرد، از این پدیده مرکزی فاصله بگیرد، ولی چیزی نمیتواند این ابرپدیده محوری را به حاشیه براند، و برعکس، خودش به حاشیه میرود. اینکه چرا انتلکتولیسم ایرانی میکوشد از کنار این ابرپدیده، با سکوت یواشکی عبور کند، به مشکلات ساختاری روشنفکری در ایران بازمیگردد.
به گمانم، نمیتوان گفت که این دانشهای غربی، اصولاً و ذاتاً از تحلیل مردم ایران ناتوان هستند؛ بلکه باید دقیقتر گفت که سنت روشنفکری ایرانی که مستمراً موجبات آزردگی مصلحان اجتماعی متعهد به کشور و امت، از امیرکبیر گرفته تا جلال آل احمد را به بار آورده است، به دلیل تعهد ناموجه به ارزشهای غربی یا به علت شیفتگی و تعهد به دولتهای غربی، مدام دچار اشتباه در تشخیص میشود. این «تعهد ناموجه»، یک بیماری مزمن در انتلکتولیسم ایرانی است.
در برخی رویکردهای روشنفکری ایرانی، توأمان، هم از «تعهد ارزشی» حذر داده میشود و هم نسبت به ارزشهای انقلابهای اروپایی و خصوصاً لیبرالیسم و سابقاً سوسیالیسم، اعلام سرسپردگی میشود. انتلکتولیسم ایرانی طی تاریخ خود نشان داده است که در مقابل ایسمهای اروپایی وامیدهد و ارزشهای موجه اسلامی و ایرانی را که قرنهای متمادی ارزش بقا داشتهاند و امتحان خود را پس دادهاند، وامیگذارد.
احتمالاً در ادامه همین فرایند است که نظریهها و گزارههایی همچون انقطاع نسلی هم از سوی این محافل بهاصطلاح روشنفکری ترویج و منجر به درک اشتباه از واقعیات جامعه ایران میشود.
تمایزها و حتی انقطاعهای نسلی، واقعیاتی در دنیای سراسر دگرگونی امروز هستند؛ لااقل از دهه ۱۹۷۰ میلادی، در ایالات متحده و در اروپا و ژاپن و کشورهای رو به توسعه، موضوع تمایز و شکاف نسلی، یک مقوله ثابت در تحلیل اجتماعی بوده و هست. از دهه ۱۹۹۰ نیز، با ظهور رسانههای بسیار متحول متکی بر شبکه، این دگرگونی و انقلاب نسلی در فواصل بسیار کوتاهی، بسته به ظهور فناوریهای ارتباطی یکسره نوین، اتفاق میافتد.
بااینحال، از معجزات انقلاب ما، و مشخصاً شهیدان انقلاب اسلامی، یکی همین است که انقلاب اسلامی، به وسیله شهیدان خود، مستمراً صورتهای الگویی تازهای پدید میآورد که نسلهایی که به لحاظ ساختاری و حتی زبانی دگرگون میشوند را بر سر تعهد به ارزش پاینده انقلاب اسلامی ثابتقدم نگاه میدارد. ما با نسلهای گوناگون و پی در پی شهیدان انقلاب اسلامی مواجه هستیم؛ شهیدان انقلاب، شهیدان جنگ تحمیلی، شهیدان جبهه سازندگی، شهیدان دفاع از حرم، و شهیدان مدافع امنیت. در هر یک از این نسلها از سرداران رشید اسلام، چهرههای محوری حضور دارند که نقش الگویی برای همنسلیهای خود ایفا میکنند؛ آنها در عین آمیختگی با قواعد زیست نسل خود، معالوصف، به ارزشهای بنیادین انسانی و اخلاقی پایبند هستند، و در اوج این پایبندی، شایستگی شهادت مییابند. بدین ترتیب، شهادت در جریان نسلهای متوالی انقلاب اسلامی، نخ تسبیحی شده است که نسلها را به هم میپیوندند.
در همین وقایع اخیر، شما با پدیدهای به نام شهید آرمان علیوردی مواجه هستید که بدواً به دلیل ددمنشی قاتلان مورد توجه قرار میگیرد؛ قاتلانی که همچون اشقیای کربلا و اشقیای منافقین به خشونت خود میبالند، تصویر این خشونت خود را منتشر میکنند. بله، بدواً شهید به این ترتیب مورد توجه عمومی قرار میگیرد و بعد معلوم میشود که او طلبه مدرسه بسیار ممتاز مرحوم مجتهدی است که در میان حوزههای علمیه تهران و کشور، در رده برترینهاست. معلوم میشود که او در سن پایین و با این کیفیت درسی، در اردوهای جهادی و در همیاریهای دوران کوید۱۹ به کمک هموطنان رفته است و در موضوعات اخیر هم بیطرف نبوده و کوشیده است تا از کشور در مقابل شبکههای منافقین دفاع کند. حالا دیگر «آرمان» یک سمبل و نماد از نسل جدید مدافعان کشور است. او در عین کمال و «آرمان»، شهیدی مظلوم است. انقلاب اسلامی، پی در پی از این دست چهرههای الگویی و آرمانی در طول نسلها ارائه داده است، و به این ترتیب، خود را به زبان نسلهای تازه ترجمه کرده است. شاید، یکی از دلالتهای ضمنی تأکید قرآن کریم، بر زنده بودن شهید همین باشد.