رهبرانقلاب در دیدار با دستاندرکاران برگزاری کنگره شهدای استان زنجان با اشاره به کتاب حوضخون، بیان کردند: «من اخیراً یک کتابی خواندم به نام حوض خون ــ البتّه من در اهواز دیده بودم، خودم مشاهده کردم آنجایی را که لباسهای خونی رزمندگان را و ملحفههای خونی بیمارستانها و رزمندگان را میشستند؛ این کتاب تفصیل این چیزها را نوشته؛ انسان واقعاً حیرت میکند؛ انسان شرمنده میشود در مقابل این همه خدمتی که این بانوان انجام دادند در طول چند سال و چه زحماتی را متحمّل شدند؛ اینها چیزهایی است که قابل ذکر کردن است.»(۱۴۰۰/۷/۲۴). در همین راستا بخش زن، خانواده و سبکزندگی پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR با نویسنده این کتاب، سرکارخانم فاطمهسادات میرعالی در خصوص این کتاب و داستان مجاهدت زنان اندیمشکی در روزهای جنگتحمیلی به گفتوگو نشسته است.
سوژه کتاب حوض خون چطور شکل گرفت و چرا به سراغ چنین موضوعی رفتید؟
اندیمشک یکی از شهرهای مهم استان خوزستان در زمان جنگ تحمیلی است. درهمان روزهای اول جنگ، دشمن خودش را به چند کیلومتری مرکز شهر رساند و قصدش این بود تا با تصرف اندیمشک که دروازه ورودی خوزستان است، به صورت کامل این استان را از ایران جدا کند و تحت کنترل درآورد، اما با مقاومت مردم، این تصمیم ناکام ماند. مردم اندیمشک از همان روزهای اول در کنار ارتش به دفاع از شهر پرداختند و با سلاحهای شکاری و هر آنچه در اختیار داشتند مقاومت کردند. متأسفانه این رشادتها و مجاهدتهای مردم در هیچ جا ثبت و ضبط نشده و به نظر میرسد نقش اندیمشک در تاریخ دفاعمقدس بهصورت کامل بیان نشده است. من در دوران دانشگاه بهواسطه فعالیت در بسیج دانشجویی بارها با دیگر دوستان خدمت خانوادههای شهدا و ایثارگران اندیمشک رفته و پای صحبت آنان نشسته بودیم، اما دربارهی بسیاری از اتفاقات و رویدادهای زمان جنگ و افرادی که در آن زمان نقشهای مختلفی داشتند و هنوز هم در بین ما هستند، خبر و اطلاعات دقیقی نداشتیم.
تا اینکه از سال ۹۳ وارد کارهای پژوهشی در حوزه انقلاب و دفاعمقدس شدم. در آن سال دومین کنگره سرداران و یک هزار شهید شهرستان اندیمشک برگزار شد که من در آن کنگره کار اسکن و دیجیتال کردن اسناد را برعهده داشتم و حدود شش ماه شبانهروز با این اسناد و مطالب درگیر بودم و اطلاعات خوبی به دست آوردم. چندی بعد مؤسسه فرهنگی هنری شهید جوادزیوداری راه افتاد. آقای مهدینژاد مسئول مجموعه نظرشان این بود که چون کار پژوهشی و تولید محتوای چندانی در این زمینه انجام نشده، نمیشود در حوزه تولید فیلم مستند قدم خوبی برداشت و مجاهدتهای مردم و رویدادهای ناگفته دوران جنگ را منتشر کرد. برای همین تصمیم گرفتیم کار تاریخشفاهی و پژوهشهای مربوط به آن را شروع کنیم. من هم که از مؤسسین این مجموعه بودم به همراه دیگر دوستان کار رصد را آغاز کردیم. خیلی زود فهمیدیم بسیاری از همین خانمهایی که هر روز در محله و خیابان با آنها روبرو هستیم، در ایام جنگ عهدهدار کاری بودهاند و ممکن است اطلاعات و خاطرات نابی داشته باشند. برای همین ماهم به سراغشان رفتیم و پرسوجو کردیم که در زمان انقلاب و جنگ کجا بودند و چه میکردند. در بین همین صحبتها به موضوع رختشویی و شستن لباسهای مجروحین، رزمندهها و رسیدگی به امور شهدا رسیدیم که توسط گروهی از بانوان در دل معرکه جنگ و همان زمان که شهر زیر بمباران بوده، انجام میشده است. سعی کردیم روی این موضوع تمرکز کنیم و عمیقتر وارد آن شویم.
کار به چه صورت جلو رفت و چطور این افراد را پیدا کردید و با آنها ارتباط گرفتید؟
کار پژوهشی به صورت میدانی با حدود سه، چهار محقق شروع شد. ما به صورت تکی یا گروهی در شهر میگشتیم و پرسوجو میکردیم. از هر کسی که با این موضوعها ارتباط داشت، سراغ افراد دیگر را میگرفتیم و با معرفی او، بهدنبال سوژه بعدی مصاحبه میگشتیم. پیدا کردن این افراد و ارتباط گرفتن با آنها کار آسانی نبود. برخی منزلشان جابهجا شده بود، برخی را با اسم مستعار میشناختند و برخی هم به راحتی حاضر به مصاحبه نبودند و باید رضایت آنها را به دست میآوردیم.
با بررسی مصاحبههای اولیه قرار شد این خاطرات به صورت یک کتاب تدوین شود. برای تکمیل خاطرات و رسیدن به یک محتوای غنی، دوباره به سراغ سوژههای مرتبط با موضوع رفتیم. کتاب حوض خون، در طول سه سال مصاحبه تکمیلی، تدوین، ویرایش تدوینها، جمعآوری عکسها و اسناد شکل گرفت که البته این کتاب تنها گوشهای از کارها و رشادتهایی است که چنین افرادی در روزهای هشت سال جنگتحمیلی انجام دادهاند.
ماجرای فعالیت این خانمها در رختشورخانه بیمارستان شهید کلانتری چطور شکل گرفته است؟
در روزهای اول جنگ تعدادی از بانوان اندیمشک خودشان را به بیمارستان شهیدبهشتی که تنها بیمارستان اندیمشک است و در موقعیتی بسیار حساس نزدیک به ایستگاه راهآهن قرار داشته میرسانند تا اگر کاری هست انجام دهند. در آنجا مشاهده میکنند که ملحفهها و پتوهای خونی مجروحین در حیاط روی هم تلنبار شده است، به ذهنشان میرسد که آنها را به خانه ببرند و بشورند. حجم کار هم به دلیل درگیریها و تعداد مجروحین زیاد بوده است. هر مرتبه با وانت ملحفهها و پتوها را برای شستشو به خانهها میبردند. گاهی ۳۰، ۴۰ خانه درگیر کار میشدند و در هر خانه ۱۰، ۱۵ خانم کار شستشو را انجام میدادند. همان ماه اول علاوه بر وسایل بیمارستان، از بیمارستانهای صحرایی و جبههها هم، لباس و پتو و مواردی از این دست برای شستوشو میآورند.
نزدیکی اندیمشک به خط مقدم جبهه باعث میشود در سال ۱۳۶۰ بیمارستان شهیدکلانتری اندیمشک راهاندازی شود. وقتی بیمارستان کارش را شروع میکند، گروهی از خانمها به صورت کاملا خودجوش تشت، مواد شوینده و حتی شلنگ از خانهی خود برمیدارند و به بیمارستان میروند. در محوطهی بین اورژانس و باند فرود هلیکوپترها، روی زمینخاکی مینشینند و شستشوی البسه و پتو و ملحفهها را آغاز میکنند. با پیگیری همین خانمها بعد از مدتی، یک ساختمان بلوکی درست میکنند، سقفش راهم میپوشانند و این میشود رختشورخانه بیمارستان شهید کلانتری.
عدهای از همین خانمها که برای کمک در بیمارستان حضور داشتند، به محض ورود مجروحین به سراغ آنها میرفتند، سر و صورتشان را تمیز میکردند و کارهای اولیه را انجام میدادند. بقیه هم در رختشورخانه به سرعت کار شستشوی ملحفهها و پتوها و لباسها را انجام میدادند و به بخشها میرساندند. در بیمارستان شهیدکلانتری حجم پتوها و ملحفههایی که از بیمارستانهای صحرایی میآورند خیلی بیشتر از قبل میشود و رفته رفته تعداد این خانمها افزایش پیدا میکند. رزمندگانی که کمکهای مردمی را به جبههها میرساندند، پتو و ملحفه و البسهی رزمندگان را از بیمارستانهای صحرایی جمعآوری کرده و به دست این خانمها میرساندند تا کار شستوشوی آنها را انجام داده و دوباره برگردانند.
از این بانوان و کار بزرگی که در آن زمان انجام دادهاند شرحی بدهید
ما برای جمعآوری اطلاعات این کتاب، علاوه بر خانمهایی که سنوسالی از آنها گذشته بود، با خانمهای نسبتا جوانی روبرو بودیم که در زمان جنگ از شش، هفت سال تا پانزده سال سن داشتند ولی با همان سن کم، بنابر شرایط جنگ در فضای رختشورخانه که مملو از ملحفههای خونی و تکههای پیکر شهدا بوده حضور داشتند و کمک میکردند.
خانمهایی که در آن روزها در رختشورخانه مشغول فعالیت بودند، شرایط بسیار سختی را تجربه کردهاند. آنها در شرایطی که شهر مدام زیر بمباران و موشکباران دشمن قرارداشته فرزندشان را در خانه میگذاشتند و برای کمکرسانی راهی بیمارستان میشدند و اصلا نمیدانستند تا وقتی برمیگردند برای خانه و زندگی و فرزندانشان، چه اتفاقی ممکن است رخ دهد یا اصلا خودشان سالم به خانه برمیگردند یا نه! گاهی اوقات خبر شهادت یا مفقودی فرزند، همسر یا برادرشان که در جبههها حضور داشتند را برای آنها میآوردند ولی وقتی میدیدند به کمک آنها در رختشورخانه نیاز است، به فاصله کوتاهی بعد از شنیدن خبر بر خودشان مسلط شده و راهی بیمارستان میشدند. آنها در سرما روی زمین سیمانی سرد مینشستند و لباسها و ملحفههای خونی را با آب سرد میشستند. خیلی از آنها به خاطر مداومت کار با آب سرد و مواد شوینده دچار حساسیت پوستی شدید شدند. در این حین متأسفانه بعضی اوقات لباسهای آغشته به مواد شیمیایی لابهلای البسهای که برای شستشو میآوردند، وجود داشته که برخی از این خانمها بعد از شستشو، درگیر عوارض شیمیایی آن شدند.
شنیدن برخی از خاطرات این خانمها برای خود من بسیار دردناک بود. مثلا در کتاب خاطرهای ذکر شده که ذهن مرا خیلی درگیر کرد که مربوط به یکی از خانمهایی است که پسرش از شهدای جاویدالاثر عملیات خیبر بوده که پیکرشان دهه ۷۰ به میهن بازگشت. در همان روزهایی که خبر مفقودی پسرش را به او میدهند، مثل همیشه راهی رختشویی بیمارستان میشود. در حین کار میبیند که آبراه حوض گرفته شده و خونابهها از حوض سرریز کرده است. او به کمک یکی دیگر از خانمها به سراغ سرپوش چاه و آبراه اصلی میروند و به کمک یکدیگر دریچه سیمانی روی آن، که خیلی سنگین هم بوده را برمیدارند. همان موقع درد شدیدی در کمرش احساس میکند. خلاصه شب که به خانه میآید حالش بد میشود. وقتی ایشان را به بیمارستان میرسانند متوجه میشوند این خانم دوقلو باردار بوده و متأسفانه آنها را از دست داده است. اما با این همه و بعد از دیدن داغ سه فرزند، چند روز که میگذرد و حالش مقداری مساعد میشود دوباره برای کمک به رختشویی میرود.
این خانمها از روی باور و عقیده این کار را انتخاب کرده بودند و هنوز هم بر این عقیده هستند و در موقعیتهای مختلف مثل راهپیماییها، کمک به سیلزدگان و زلزلهزدهها یا در شرایط کرونا باز هم در خط مقدم حضور دارند و کمک میکنند. با اینکه خیلی از آنها از نظر شرایط مالی در سطح بسیار پایینی قرار دارند ولی چون براساس عقیده، قدم در این راه میگذارند اصلا این مسائل برایشان مطرح نیست. یادم میآید در دیدار با یکی از خانمها وقتی حرف سوریه و مدافعان حرم به میان آمد، با یک حالت التماسگونهای به من گفت خواهشی از تو دارم لطفا رد نکن، درست است که پاهایم دچار مشکل شده ولی هنوز دستهایم کار میکند. با خانمهای دیگر هم در جلسه قرآن صحبت کردهام و آنها هم موافق هستند، ما را به سوریه ببرید تا در آنجا لباس مدافعان حرم را بشوریم.
با شنیدن حرفها و دیدن عملکرد آنها حقیقتا به این نتیجه رسیدم که شاید گفتن خاطرات آن روزها، اینکه آنها لباسها و ملحفههای آغشته به خون را میشستند یا تکههای پیکر شهدا را به خاک میسپردند به چشم ما کار سخت و دردناکی به نظر بیاید اما آنها با تأسی به حضرتزینب سلاماللهعلیها، در این کار جز زیبایی چیزی نمیدیدند. اگر غیر از این بود مانند آن خانم دوباره التماس نمیکردند که باز هم چنین کاری را انجام دهند.
این خانمها در همان زمان هم چون با اعتقاد کامل به این کار مشغول بودند، روحیه بسیار خوبی داشتند. جلسات قرآن برگزار میکردند یا در مناسبتهای مختلف مولودی و مداحی داشتند و در زمان کار و حین شستشو هم سرودهای حماسی میخواندند. تا جایی که برخی از همسران فرماندهان و رزمندگان که در ساختمانهای مسکونی بیمارستان ساکن بودند، وقتی این روحیه را میبینند متعجب میشوند که آنها میتوانند حین چنین کار سختی روحیهشان را بهخوبی حفظ کنند. برای همین از آنها درخواست میکنند که جلسات قرآن و مولودی و مداحی را در ساختمانهای آنهاهم برگزار کنند تا روحیه آنها هم تغییر کند.
با توجه به تجربه کتاب حوضخون و آشنایی با بانوانی که در دوران دفاع مقدس حضور فعال داشتند، نقش زنان در جنگتحمیلی را چطور میبینید و به نظرتان این نقش تا امروز چقدر شناخته شده است؟
من به غیر از مطالعات میدانی برای نگارش این کتاب، مطالعات عمیقی درباره نقش زنان در انقلاب و دفاعمقدس داشتم و به بررسی سخنان حضرت امام(ره) و رهبرمعظمانقلاب در این زمینه پرداختم. در این زمینه باید بگویم که جایگاه زنان و نقششان در انقلاب و دفاع مقدس که اتفاقا بهخوبی هم از پس آن برآمدند، متأسفانه بعد از این همه سال به درستی دیده نشده است. در کمال تأسف در تمام سالهای پس از جنگ، آنقدر کمکاری کردهایم که حوض خون تنها کتابی است که به موضوع رختشویی در جنگ میپردازد و هنوز چیز زیادی از نقش زنان در دفاع مقدس نگفتهایم.
در اکثر کتابهای حوزه دفاعمقدس زنان راوی همسر یا فرزندان شهیدشان هستند اما خود آنها بهعنوان کسانی که در پشتیبانی جنگ حضور داشتند و نقش مهم و حساسی ایفا کردهاند تا به امروز بهخوبی دیده نشدهاند.
دقیقا مطابق فرمایش رهبرمعظمانقلاب درباره الگویسومزن، زنان حاضر در انقلاب و دفاعمقدس، هیچکدام از نقشهای خود را کنار نگذاشتهاند. هم به وظیفه مادری و همسری خود رسیدهاند، هم وظیفه شخصی و فردی خود را بهعنوان یک زن مسلمان مومن انجام دادهاند و هم در اجتماع حضور فعالی داشتهاند.
تا به امروز به نقش سرداران و فرماندهان جنگ تا حدودی پرداخته شده هرچند که در آن زمینه هم هنوز خیلی جای کار داریم اما کتابهایی از جنس حوضخون که به همین مقدار اندک به نقش زنان بپردازد، متأسفانه بسیار کم است.
حتی کسی مثل من که سالها در کنار این خانمها زندگی کرده و در کوچه و خیابان و مصلی و مراسمات گوناگون آنها را از نزدیک دیدهام، سابقه بزرگ این بانوان در دوران دفاعمقدس را نمیشناختم و نمیدانستم چه مجاهدتهایی انجام دادهاند. وقتی ما این قهرمانان و الگوهای وطنی را به جامعه معرفی نمیکنیم آن وقت طبیعی است که کودک و نوجوان در میان فرهنگ جوامع دیگر به دنبال قهرمان و الگو باشد، چون قهرمانان سرزمین خودش را به او نشناساندیم.
از سال ۱۳۹۳ که موسسه شهید جوادزیوداری با حمایت دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاباسلامی فعالیتش را شروع کرد و در این حوزه قدم گذاشت، روی موضوعات ناگفته و ناشناخته جنگ در استان خوزستان و دیگر استانهای درگیر جنگ که کمتر به روایتها و خاطرات آنها پرداخته شده، تمرکز کرده است. حوض خون خروجی دوم این مجموعه است که توسط نشر راهیار وابسته به دفتر مطالعات جبههفرهنگی، منتشر شده است. کتاب «نعمتْجان» خاطرات خانم صغریبستاک، یکی از امدادگران بیمارستان شهیدکلانتری، کتاب نخست ما بود که بدون تبلیغ خاصی به لطف خدا در کمتر از پنجماه به چاپ چهارم رسید. انشاءالله بهزودی شاهد انتشار تعداد بیشتری از این دست کارها خواهیم بود.
در راه تدوین این کتاب با چه موانع و مشکلاتی روبرو بودید؟
موانع و مشکلات که زیاد بود که اولین آنها پیدا کردن این خانمها و راضی کردن آنها بود. اما وقتی کتاب را خدمت این خانمها میبردم و میدیدم به جای آنکه دنبال اسم و عکس خودشان باشند، سراغ دیگران و رفقای آن روز خود را میگیرند و میخواهند مطمئن شوند اسم بقیه داخل کتاب آمده باشد، لذت میبردم و تمام مشکلات را فراموش میکردم. وقتی میدیدم کتاب را بالای دست میگرفتند و میگفتند: «الحمدلله این دیگر ماندگار شد»، سختی ساعتها پیادهروی برای سوژهیابی در هوای گرم در ماه رمضان، سختی ساعتها بررسی مصاحبهها برای رسیدن به یک منطق درست در تدوین فراموشم میشد.
بزرگترین مشکلی که ما با آن روبرو بوده و اوج دردناکی پروژهای که انجام دادیم بود، این بود که میدیدیم مکانی که روزگاری این خانمها در آنجا خون پاک شهدا و رزمندگان اسلام را از روی ملحفهها و پتوها پاک میکردند و تکههای پیکرمطهر شهدا را همان جا به خاک میسپردند، به حالخود رها شده و دارد از بین میرود. مکانی که نظیر مناطق جنگی مثل شلمچه و طلائیه و فکه، در آن خون پاک شهدا ریخته شده و میتواند به عنوان نماد زندهای از هشت سال دفاع مقدس بدون تغییرات فانتزی، به موزهی امدادودرمان جنگ تبدیل شود، از منظر دید عموم دور نگه داشته شده و درحال تخریب و تغییر کاربری است. نه تنها برای من بلکه برای راویان کتاب حوضخون این مسأله بزرگترین درد است، حتی دردناکتر از وقتی که تکههای پیکرهایمطهر را لای پتوها پیدا میکردند و اشکریزان در همین محوطه دفن میکردند.