رهبر انقلاب اسلامی در سخنرانی تلویزیونی به مناسبت عید قربان (۹۹/۵/۱۰) درباره دشمنیهای خارجی و خیانتهای داخلی نسبت به خودکفایی در کشور فرمودند: «از قدیم هم دشمنی با استقلال داخلی بوده؛ ۱۵۰ یا ۱۶۰ سال پیش از این، امیرکبیر بود که میخواست اقتصاد کشور و تواناییهای حیاتی کشور را مستقل کند؛ سفارت انگلیس با خباثتش، با رذالتش، با وسوسههایی که درست کردند، ناصرالدّینشاه را وادار کردند تا او را از صدراعظمی عزل کرد، بعد هم [او را] به قتل رساندند؛ کار انگلیسها بود.» پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR برای بررسی بیشتر این موضوع، گفتگویی با آقای دکتر موسی حقانی، رئیس مؤسسهی مطالعات تاریخ معاصر منتشر میکند.
وضعیت ایران در زمان انقلاب صنعتی چگونه بود و این انقلاب چه اثراتی بر ایران داشت؟
وضعیت ایران در انقلاب صنعتی وضعیت خوبی نبود. ما بعد از صفویه اساساً کشورمان دچار فرازوفرود زیادی شد. بالاخره ما در دورهی صفویه یک دورهی شکوفایی و یک دورهی تمدنی را شاهد هستیم که انتهایش با حملهی اشرف افغان و درگیریهایی که بهوجود آمد کشور آسیب جدی دید. در دورهی نادرشاه هم درست است که توانست بعضی از شکستها را جبران کند و نیروهای شورشی را سرکوب کند و کشورهایی که به ایران دستاندازی کرده بودند را سر جای خودشان بنشاند؛ امّا تداوم جنگها و درگیریها باعث شد که کشورمان خیلی در مسیر پیشرفت آن هم از جنس اتفاقاتی که داشت در غرب رخ میداد نباشد.
انگلستان بهعنوان مبدأ و منشأ انقلاب صنعتی هم یک دورهی ثباتی را طی کرده بود و هم اینکه در پی غارتگریهای گستردهای که در نقاط مختلف جهان کرده بود ثروت قابل توجهی را جمع کرده بود. این گردآوری ثروت در کنار خیلی از اتفاقات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و نظامی که در اروپا بهویژه در انگلستان رخ داد مقدمهای شد برای انقلاب صنعتی و رشد شتابانی که در حوزهی صنعت و فناوری انگلیسیها پیدا کردند. این رشد شتابان هم قدرت نظامی آنها را افزایش داد و هم قدرت اقتصادی و هم ثروتشان را افزایش داد و آنها را متوجه سرزمینهای بیشتری کرد، هم برای بهدستآوردن منابع خام و مواد اوّلیه و هم برای اینکه بتوانند یک نیروی ارزان کاری و بازار فروش محصولات خودشان را بهدست بیاورند؛ یعنی کاملاً روندی که آنها طی کردند با روندی که ما از بعد از صفویه طی کردیم، روندی معکوس است. ما بیشتر بهسمت بیثباتی رفتیم و اگر جنگ و کشورگشایی هم کردیم خیلی به کار ما نیامد. عمدهاش دفع کسانی بود که به ایران طمع داشتند. یک مورد هم در خصوص هندوستان بود، ولی برای ما رشدی به ارمغان نیاورد.
در دورهی قاجار که انقلاب صنعتی مخصوصاً در دورهی اوّل خودش دارد به اوج میرسد ما با پدیدهی استعمار در کشورمان مواجه شدیم. ایران هم به این نتیجه رسیده بود که بتواند به آن ناآرامیها خاتمه دهد. شاید آقامحمدخان قاجار یکی از اهداف اوّلیهاش این بود که بتواند یک آرامشی را در کشور بهوجود بیاورد و خود این زمینهای برای یکسری تحولات بعدی شود. اوّل گردنکشان داخلی را سرکوب کرد و بعد به سراغ مدعیان خارجی رفت. این اقدامات بیشتر برای این بود که بتواند آن ثبات و اقتدار را برگرداند. این نکتهای که عرض کردم ربطی به رویکرد آقامحمدخان و قاجار و یا بعضی از مطالبی که به آقامحمدخان نسبت میدهند ندارد. ظلم و بیعدالتی و ... جای خودش، ولی رویکردش این بود که بتواند یک ثباتی بر کشور حاکم کند و تمامیت ارضی ایران را حفظ کند. منتها از بخت بد ما ایرانیها نه قاجاریه، این تکاپوها مواجه شد به توجه قدرتهای بزرگ اروپایی به هندوستان که در رأسشان انگلستان بود و در همسایگی ما قرار داشت؛ چون میخواستند هند را بگیرند و رقابت بر سر هند درگرفته بود، ایران بهعنوان همسایهی هند متأسفانه در مرکز این درگیریها واقع شد و چه انگلستان که هند را گرفته بود و چه فرانسه و روسیه که قصد اشغال هند و رسیدن به هند را داشتند متوجه ایران شدند.
یک راهبردی در کشورهای اروپایی بر اساس همین همسایگی و موقعیت جغرافیایی ما در رابطه با ایران پیش آمد که این بسیار بر سرنوشت کشور ما تأثیرگذار بود. راهبرد اوّلشان نفوذ در ایران بود، چون ایران همسایهی هند است و راحتترین راه دستیافتن به هند است. انگلیسیها هم چون این را میدانستند تمام تلاش خودشان را کردند که در ایران نفوذ کنند تا مانع این شوند که قدرتهای دیگر بتوانند از طریق ایران به هند برسند. فرانسویها و مخصوصاً روسها هم تلاش داشتند در ایران نفوذ داشته باشند. خب یک کشور قدرتمند بهطور طبیعی خودش را تبدیل به منطقهی نفوذ قدرتهای بزرگ نمیکند. به همین جهت تضعیف ایران بهعنوان راهبرد بعدی هم روسها و هم انگلیسیها تعریف شد. تجزیهی ایران راهبرد بعدیشان بود. بالاخره آنها میخواستند در این منطقه حضور فعالی داشته باشند.
یک کشور بزرگ و قدرتمندی نظیر ایران که آن موقع گرجستان و قفقاز و افغانستان و بحرین جزوش بود خیلی راحت تن به خواستههای آنها نمیداد، به همین جهت تجزیهی ایران را هم مدنظر قرار دادند. حتی کار را تا جایی پیش بردند که برای حفظ منافع خودشان طرح نابودی ایران را ریختند. در قرارداد ۱۹۰۷، ایران عملاً بین انگلیس و روسیه تقسیم میشد و یک بخش میانی برای کشور میماند. شمال ایران را روسها میبردند و جنوب ایران را انگلیسیها. در قرارداد ۱۹۱۵ هم عملاً آن بخش میانی از بین رفت و قرار بود ایران در پایان جنگ جهانی اوّل اساساً وجود نداشته باشد و نابود شود.
در این شرایط که ما با دشمن خارجی مواجه هستیم و عوامل خودش را هم در داخل کشور نفوذ داده و هم تضعیف ایران و جلوگیری از پیشرفت ایران از همان ابتدای سالهای ۱۸۰۰ میلادی در دستور کار روسها و انگلیسها قرار میگیرد، از تمام ظرفیتهایشان استفاده میکنند که نگذارند ایران پیشرفت کند. به همین جهت ما شاهد پسرفت ایران و دادن امتیازات گستردهی اقتصادی به غربیها هستیم. در پی هر جنگی که آن جنگ را هم آنها به ما تحمیل میکردند چه جنگ روسیه علیه ایران که انگلیسیها محرک بودند و چه جنگ هرات که ما با انگلیسیها دو بار مستقیم جنگیدیم و در پی هر جنگی و شکستی که بیشتر از طریق عوامل نفوذی به کشور تحمیل میشد امتیازات میدادیم. این امتیازات باعث شد که عملاً پیشرفت ایران متوقف شود. همانقدر که غرب داشت با سرعت پیشرفت میکرد، متأسفانه ما با چند برابر سرعت پیشرفت آنها، پسرفت میکردیم. چون نهتنها پیشرفت نمیکردیم، بلکه عقبگرد هم داشتیم. بنابراین چند برابر پیشرفت آنها ما شاهد پسرفت کشور خودمان و عقب نگهداشتن کشور خودمان بودیم.
این چرخه را در بعضی از مواقع قاجارها خواستند بشکنند که نتوانستند. مثلاً در جنگهای روسیه ده سال مقاومت کردند. در جنگهای دورهی اوّل نتوانستند. در جنگ با انگلستان دو بار بر سر هرات با انگلستان جنگیدند و در جنگ سوم هرات ایران حتی توانست هرات را فتح کند؛ امّا عوامل نفوذی متأسفانه جنگ برده را تبدیل به صلح خفت باری کرد و هرات و افغانستان را از ایران جدا کرد. هر کسی هم که در حوزهی مقاومت بود نظیر امیرکبیر و سایر رجال ایرانی تلاش داشتند که این چرخهی پسرفت و عقبگرد را بشکنند که منشأش عوامل بیگانه و البته مشکلات داخلی خودمان به اضافهی دستاندازی جدی بیگانه بود که مشکلات ما را چند برابر میکرد؛ یعنی اگر فشار روس و انگلیس نبود ایران میتوانست راه خودش را بهسمت پیشرفت پیدا کند. بالاخره شخصیتهایی نظیر قائم مقام و امیرکبیر و دستپروردگانشان در ایران بودند. اینطور نبود که در ایران قحطالرجال باشد و ما نتوانیم برای مشکلاتمان راهحلی پیدا کنیم. فشار خارجی و استعمار خارجی مشکلات ما را چند برابر کرد. عوامل نفوذی هم این وسط بسترساز نفوذ بیشتر آنها و در نتیجه عقبماندن بیشتر ایران شدند.
امیرکبیر برای پیشرفت کشور چه اقداماتی انجام داد و چه نتایجی داشت؟
امیرکبیر رجلی بود که در مکتب قائم مقام، بالابلندیها و پستی و فرودهای سیاست را و کشورداری را آموخته بود. ایشان میدانست ایران کشوری است که در معرض هجوم بیگانگان قرار دارد. وقتی امیرکبیر به صدارت رسید دو دوره از جنگهای روسیه علیه ایران و دو مرحله از جنگهای ایران بر سر هرات گذشته بود و نفوذ اقتصادی آنها هم که مخصوصاً از دورهی محمدشاه به بعد خیلی در کشور افزایش پیدا کرده بود اقتصاد ایران را با چالش جدی مواجه کرده بود.
امیرکبیر پی برده بود که برای پیشرفت ایران ابتدا میبایست مقابل نفوذ بیگانگان بایستیم. بهطور طبیعی امیرکبیر هم مستقیم با سیاستهای انگلیس و روسیه در ایران و هم با عوامل آنها در ایران برخورد داشت. ایشان افرادی نظیر میرزاآقاخان نوری و خیلی از این نوع افراد را سعی کرد با تبعید و برخورد از دور سلطنت و حاکمیت قاجار دور کند. به نظرم امیرکبیر هم در حوزهی سیاست خارجی و هم در حوزهی سیاست داخلی که هم جنبههای فرهنگی را در برمیگیرد و هم جنبههای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی را، احساس میکرد که باید اقدامات جدی انجام دهد. امیرکبیر در خصوص روس و انگلیس و دخالتهای آنها خیلی محکم ایستاد. آنها فهمیدند که دیگر دورهی آن نوع اقداماتی که داشتند و هر کاری دلشان میخواست انجام میدادند گذشته و البته در مسیر کارشکنی و ایجاد مزاحمت برای امیرکبیر افتادند. در حوزهی داخلی عواملشان در ایران با امیرکبیر درگیر شدند و امیرکبیر تا زمانی که ناصرالدین شاه از آن حمایت میکرد توانست اینها را سر جای خودشان بنشاند.
امّا اصلاحات امیرکبیر اصلاحاتی بود که توسط همین گروهها و جریانات چه خارجیها و چه داخلیها قابل تحمل نبود. یک زمانی سفرای روس و انگلیس هر چه اراده میکردند حکّام و حاکمیت ایران تن به آن میداد و این باب میل امیرکبیر نبود و در مقابل آنها ایستاد و یک سروسامانی به سیاست خارجی و به سفارتخانههای ایران داد. یک حرکت نمادینی هم در این حوزه انجام داد و در چند کشور مهم اروپایی دستور داد پرچم ایران بر روی سفارتخانهی ما به اهتزاز دربیاید که قبلاً اینها اجازه نمیدادند. در کشور ما پرچمهای آنها بالای سفارتخانههایشان افراشته بود، ولی به ما اجازه نمیدادند. این خودش حکایت از نابرابری و برخورد از موضع بالا داشت که آنها با ایران میکردند. امیرکبیر همان ابتدا با این حرکت نمادین به آنها نشان داد که دیگر نمیتوانند با ایران از موضع بالا صحبت کنند و اگر ایران دنبال رابطهی با جهان و دنبال رابطهی با غرب هم هست این رابطه، رابطهی برابری است؛ یعنی از موضع برابر آنها یک کشورند و ما هم یک کشوریم و مناسباتمان باید بر اساس منافع ملیمان شکل بگیرد. این شاید یکی از اوّلین اقدامات امیرکبیر بود که برای آنها پیام جدی داشت که دورهی تسلیم در مقابل بیگانگان که متأسفانه از جنگهای تحمیلی روسیه علیه ایران آغاز شده بود دیگر به نقطهی پایانی خودش رسیده است.
در حوزهی داخلی هم امیرکبیر یک سیاست سختگیرانهی اقتصادی را برای مقابلهی با سوءاستفادههایی که میشد در پیش گرفت. بهاصطلاح امروزیها حقوقهای نجومی که برقرار شده بود و افراد استحقاقش را نداشتند توسط امیرکبیر قطع شد، حتی برای خود شاه هم یک قاعده در خصوص حقوقی که به او تعلق میگرفت قرار داد. خب قبل از آن شاید خزانهی دولت در اختیار پادشاه بود و هر کاری دلش میخواست میتوانست بکند. امیرکبیر آن را هم ضابطهمند کرد. البته اینها همه با حمایت خود ناصرالدین شاه صورت گرفت.
در حوزهی کارآفرینی و حمایت از تولیدات داخلی، امیرکبیر برنامهی گستردهای داشت و از تولیدکنندهی داخلی حمایت میکرد. ما متأسفانه بازارمان از دورهی محمدشاه به این طرف دچار یک پدیدهای به نام سرمایهداری واسطه و وابسته شد؛ امّا امیرکبیر کاملاً در مقابل سرمایهداری ملی ایران ایستاد و در سرمایهداری ملی ایران دنبال تولید داخلی بود. ما ظرفیتهای خوبی داشتیم و میتوانستیم آنها را ارتقاء دهیم. سرمایهداری واسطه یا وابسته که از دورهی محمدشاه کارش را در ایران آغاز کرد، فقط بهدنبال واردات بود. برای اینکه واردات در کشور صورت بگیرد و آنها هم به مطامعشان برسند از هیچ تلاشی برای به شکستکشاندن تکاپوهایی که برای رونق تولید داخلی صورت میگرفت کوتاهی نمیکردند. امیرکبیر متوجه این موضوع هم بود و با حمایتی که از تولیدکنندهی داخلی داشت انجام میداد، بنا داشت که به این وضع خاتمه دهد. در بعضی از نوشتهها و تواریخ هم آمده که امیرکبیر در موارد مختلف تلاش داشت از تولیدکنندهی ایرانی حمایت کند.
واقعاً اگر این اقدام آن موقع صورت میگرفت ما بههیچوجه شاهد روزهای سیاه و تاریکی که بعدها در دورهی قاجار و حتی در دورهی پهلوی به شکل وحشتناکتر آن را دیدیم نبودیم و امروز ایران در حوزهی تولید و اتکاء به تولید داخلی شاید در جایگاه بسیار برتر از الان قرار داشت، ولی به برکت انقلاب اسلامی خوشبختانه در این ۴۲ سال ما شاهد حمایت جدی از تولیدکنندهی داخلی هستیم. هر چند هنوز هم آن جریاناتی که میل به واردات دارند و منافع خودشان را در واردات دنبال میکنند و موانعی ایجاد میکنند وجود دارند، ولی انقلاب اسلامی از اساس یکی از اهدافش در حوزهی اقتصاد حمایت از تولید داخلی و قطع وابستگی به بیگانگان است.
در حوزهی اداری هم متأسفانه دولت قاجار بیشتر بهخاطر بعضی از زیادهخواهیهایی که آدمها دارند و خرابکاری که عوامل نفوذی میکردند دچار فساد گستردهی اداری شدند و امیرکبیر با این مقوله هم درگیر شد و شاید خیلی از ناراحتیهایی که برای امیرکبیر و علیهاش بهوجود آمد، بهخاطر مبارزهی با فساد و تلاش برای برقراری عدالت در کشور بود که هم از بین شاهزادگان و هم از درون دربار و سایر بخشهای حکومت که دستشان آلوده بود و بهنحوی دستبرد میزدند به خزانهی کشور در مقابل امیرکبیر صفآرایی کردند. بیگانگان هم اساساً منتظر یک چنین فرصتی بودند که بتوانند امیرکبیر را تضعیف کنند و ظاهراً کیدشان هم کارگر افتاد.
در حوزهی پیشرفت و دستیابی به تکنولوژی هم امیرکبیر برنامههایی داشت. تأسیس دارالفنون یکی از اقدامات جدی بود که امیرکبیر انجام داد. البته امیرکبیر نتوانست افتتاح دارالفنون را ببیند و این دارالفنونی که بعد از شهادت ایشان تأسیس شد شاید خیلی با آن چیزی که امیرکبیر مدنظرش بود منطبق نبود. قرار بود اینجا یک مرکزی برای تربیت نیروهای ماهر فنی باشد و یک مشکلی که اینجا وجود داشت همان بحث عقب نگهداشتن ایران بود که امیرکبیر برای این چاره اندیشید. برخلاف دورهی عباس میرزا که تعداد کمی دانشجو به خارج میفرستادند و تقریباً هیچ نتیجهای برای ایران حاصل نشد، امّا امیرکبیر استاد از خارج آورد؛ یعنی طرحش این بود که استاد از خارج بیاید و آن دانش بهنحوی به ایران و ایرانی منتقل شود و ما بتوانیم در حوزههای صنعتی کادر تربیت کنیم که این کادر بعدها بتواند احتیاجات کشور را در حوزههای مختلف برآورده کنند. این هم یک حرکت جدی دیگری بود که امیرکبیر انجام داد و اگر واقعاً به نتیجه میرسید شاید فاصلهی بین ما و کشورهای اروپایی کمتر میشد. درست است که غرب و انگلستان در رأس کشورهای اروپایی از ما فاصله گرفته بود، ولی این فاصله هنوز خیلی عمیق نشده بود. در این رقابتی که در جهان بر سر پیشرفت درگرفته بود شما هر چقدر دیرتر وارد چرخهی پیشرفت میشدید بیشتر عقب میماندید. متأسفانه هرچه گذشت بعد از آن فاصلهی ما با آنها بیشتر شد و سرعت آنها چند برابر شد. میشد از همان دورهی امیرکبیر اقدامات جدی انجام داد برای اینکه اینقدر فاصله بین ما و آنها ایجاد نشود.
چه موانع سیاسی یا فرهنگی و اجتماعی در برابر امیرکبیر و حکومتش وجود داشت؟
هم موانع خارجی بر سر راهش بود، هم موانع داخلی؛ به نظر من همدستی عوامل خارجی و داخلی در کنار بعضی از افرادی که فقط جاهطلبی یا زیادهخواهیشان آنها را به درگیری با امیرکبیر کشاند باعث شد که ایشان نتواند به اصلاحات خودش ادامه دهد و با شکست مواجه شد. البته با شهادت امیرکبیر تقریباً میشود گفت تمام اقداماتی که انجام داده بود توسط میرزاآقاخان نوری کاملاً از بین رفت و اصلاً سیاست، اقتصاد و تولید در ایران در یک مسیر دیگری قرار گرفت. من یک نکتهای در اینجا عرض کنم؛ ناصرالدین شاه ابتدا از امیرکبیر حمایت میکرد و خودش هم پی برده بود که ایران راه دیگری غیر از این اصلاحات ندارد؛ امّا عوامل دربار در فریبدادن ناصرالدین شاه بسیار مؤثر بودند. ناصرالدین شاه موقعی که فرمان به شهادترساندن امیرکبیر را صادر کرد، حولوحوش بیستویک سال بیشتر سن نداشت. بعدها خودش متوجه شد که برای جبرانکردن صدمهای که به ایران بعد از شهادت امیرکبیر وارد شد، خیلی دیر شده است. ناصرالدین شاه در یک دستنوشتهای میگوید وقتی امیرکبیر کشته شد من میرزاآقاخان نوری را به تهران آوردم، چون امیرکبیر آن را تبعید کرده بود. ابتدا ظاهراً طرحهای خوبی برای پیشرفت کشور میداد، ولی بعد از مدتی فهمیدم که نه اینها همه ترفند است و این آدم وابسته و خطرناکی است. خودش میگوید نفهمیدم چه ماری در آستین خودم پروراندم و به اولاد خودش از قاجار و به قاجاریه توصیه میکند و میگوید احدی از این خانواده را به هیچ کار دولتی منصوب نکنید. تازه متوجه میشود که بهجای امیرکبیر چه شیطانی را و چه ماری را بر ملت ایران مسلّط کرده است.
نگاه مردم به امیرکبیر چگونه بود؟ آیا از طرف مردم حمایت میشد یا اینکه بعد از به قتلرساندنش، از جانب مردم اقدامات اعتراضی صورت گرفت؟
امیرکبیر شخصیتی است که اصلاحات را دارد از بالا انجام میدهد و آن موقع اصلاً این بحث نبود که بخواهند یک حرکت مردمی و حمایت مردمی صورت بگیرد. هر چند مردم از شخصیتی که با فساد مبارزه میکرد و در مقابل بیگانگان ایستاده بود حمایت میکردند و خوشحال بودند از اینکه یک چنین فردی زمام امور را در ایران بهدست گرفته است؛ ولی از آنجایی که امیرکبیر درگیریهایش عمدتاً در رأس حکومت است و اصلاحات را از بالا آغاز کرده بود، خودبهخود آن بازخورد مردمی مخصوصاً در آن مدت کوتاه را نداشت. نزدیک سه سال و نه ماه امیرکبیر صدارت داشت. به نظر من این مدت نگذاشت خیلی قدر آن برای مردم روشن شود. البته صنعتگرانی که امیرکبیر از آنها حمایت میکرد کاملاً خلأ امیرکبیر را احساس کردند، ولی اینکه بخواهد حرکتی صورت بگیرد یا اقدامی از سوی مردم شاهد باشیم، نه چنین اتفاقی در کشور نیفتاد.
عقبماندگی کشور در دوران قاجار و پهلوی در چه زمینهای پررنگتر بود؟ این پررنگبودن عقبماندگیها بیشتر مربوط به جهالت پادشاهان بود یا خیانت؟
دورهی قاجار اساساً دورهی نفوذ است. فرق دورهی قاجار و پهلوی این است که ما در دورهی قاجار با شاهان و حکّام مستبدی مواجه هستیم که بر اساس همان مناسبات داخلی کشور روی کار آمدند و البته خیلی هم میانهای با رعایت حقوق مردم نداشتند، بیشتر دنبال منافع و مطامع شخصی خودشان بودند، ولی برکشیدهی بیگانه نبودند. ما یک رویکردی را در شاهان قاجار میبینیم که تلاش دارند کشور را در مسیر پیشرفت قرار بدهند و گاهی اوقات هم برخلاف میل بیگانگان حرکت میکنند. مثلاً دو بار با انگلستان بر سر هرات جنگیدند که کاملاً برخلاف میل انگلیسیها بود، ولی قاجارها انجام دادند. یک جنگ در دورهی عباس میرزا شد که ناتمام ماند، یک جنگ در دورهی محمدشاه شد و جنگ سوم در دورهی ناصرالدین شاه صورت گرفت. این نشان میدهد که آنها میخواهند از تمامیت ارضی ایران صیانت کنند و اقدام هم میکنند، منتها کشور یک کشور کاملاً تحت فشار عوامل نفوذی و دولتهای استعمارگر بود.
حتی در حوزهی پیشرفت فنی، صنعتی، اقتصادی و عمرانی هم پادشاهان قاجار تلاش داشتند و میدانستند که باید چه کاری انجام دهند، ولی عملاً غرب مانع دسترسی ایران به تکنولوژی و بهرهبرداری از ظرفیتهای داخلی ما میشد، مثل کشیدن راه. یکی از مقولات بنیادی در حوزهی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی همین راههای مواصلاتی است. اگر یک کشوری مثل ایران مثلاً طول و عرضش را بخواهند در مدت چند هفته طی کنند، با مشقت فراوان بشود چند روز طی کرد. برای اینکه اخبار خیلی سریع ردوبدل شود اگر مشکلی در یک بخشی از کشور بهوجود آمد مثل قحطی و کمبود مواد غذایی بشود بهسرعت از بخشهای دیگر کشور تأمین کرد. ببینید اینها ربطی به خارج نداشت و میتوانستیم با ظرفیتهای داخلی خودمان خیلی از آنها را محقق کنیم؛ امّا نه روسها اجازه میدادند و نه انگلیسیها. این را ناصرالدین شاه با صراحت میگوید؛ میگوید مردهشور مملکتی را ببرد که شاهش میخواهد برود شمال باید از انگلیسیها اجازه بگیرد، میخواهد برود جنوب باید از روسها اجازه بگیرد. ناصرالدین شاه اگر شمال میرفت انگلیسیها میگفتند رفته با روسها علیه ما ببندد. اگر جنوب میرفت روسها میگفتند رفته با انگلیسیها علیه ما ببندد. منافع انگلستان ایجاب میکرد که مناطق همجوار هندوستان در خاک ایران در عقبماندگی وحشتناک حتی از آن مسائل اولیهی تمدنی به سر ببرد.
اینها دستبهدست همدیگر داد و اجازه نمیداد که پادشاهان ما بتوانند اقدامی را انجام دهند؛ مضاف بر اینکه مشاوران نادرستی در کنار قاجارها قرار گرفتند. به نظرم اگر ما بخواهیم به بیکفایتی پادشاهان قاجار بپردازیم باید این نکته را در نظر بگیریم. قاجارها فهمیده بودند و میدانستند که باید در ایران کشاورزی توسعه پیدا کند؛ راهها در ایران توسعه پیدا کند؛ راهآهن در ایران کشیده شود. این مسائل در اکثر مکاتباتی که ناصرالدین شاه و دیگران دارند کاملاً بهوضوح مطرح شده است و میدانستند که باید این کارها را بکنند؛ امّا مشاوران بدجنسی نظیر میرزا ملکمخان ارمنی، میرزاحسینخان سپهسالار و خیلیهای دیگر بهجای اینکه تأکیدشان روی ظرفیتهای داخلی باشد، شاه را بهسمت دستدرازکردن بهسوی غربیها بردند. غربیها هم که اساساً سیاستشان این بود که ایران عقب نگه داشته شود. سفیر انگلستان در دورهی فتحعلی شاه سیاست کلی انگلستان را که بعد تبدیل به سیاست کلی اروپا و سیاست کلی آمریکا تا همین امروز دربارهی ایران میشود را اعلام میکند؛ میگوید برای حفظ منافع ما ایران میبایستی در وحوشت و بربریت نگه داشته شود. در شرایطی که راهبرد اصلی آنها عقب نگهداشتن ایران است، به هر ترتیبی که شده، با زمینهسازی قتل افرادی نظیر امیرکبیر باید جلوی پیشرفت ایران گرفته شود.
اگر از امکانات بالقوهای که داشته و داریم استفاده میشد قطعاً ما میتوانستیم از آن شرایطی که آنها به ما تحمیل کردند عبور کنیم. برای مثال قدرتی که مرجعیت شیعه در بسیج مردم چه در جنگ نظامی، چه در جنگ اقتصادی و چه در رویارویی سیاسی با بیگانگان داشت؛ وقتی جنگ هرات در میگیرد این مراجع ما هستند که فتوا میدهند و مردم همه پشت سر ناصرالدین شاه قرار میگیرند و کشور ارادهاش بر این قرار میگیرد که هرات را پس بگیرد. اتفاقاً میروند و با جنگ، هرات را پس میگیرند. در جنگهای روسیه علیه ایران هم ما میبینیم وقتی فتوای مرجعیت شیعه پای کار میآید، سرنوشت جنگ عوض میشود. ما در یک سال اوّل دورهی دوم جنگهای روسیه علیه خودمان، تمام سرزمینهایی را که طی قرارداد گلستان از دست داده بودیم را پس گرفتیم. همین ظرفیت در حوزهی اقتصاد هم آمد؛ یعنی هر وقت بحث حمایت از اقتصاد داخلی شد این مرجعیت شیعه بود که فتوای تحریم کالاهای خارجی و استفاده از کالاهای داخلی را تجویز میکرد. یک جاهایی هم که اقدام عملی صورت میگرفت مثل شرکت اسلامیه که در اصفهان تأسیس شد از حمایت کامل تمام مراجع برخوردار شد. تلاش برای تأسیس بانک ملی در ابتدای مشروطه از حمایت اغلب علما برخوردار شد. مرحوم آشیخ فضلاللّه نوری برای خرید سهام بانک ملی چیزی حدود چهار هزار تومان قرض کرد و سهام بانک ملی خرید که اگر بانک هم میخواهد در ایران فعالیت کند این بانک ملی باشد و ربطی به بیگانگان نداشته باشد.
به نظرم بدفهمی و ناکارآمدی قاجارها را باید در دو مورد جستوجو کنیم: اوّل اینکه سیاست کلی غرب و اروپا دربارهی ایران را متوجه نشدند که اینها بنایشان اساساً تضعیف و نابودی ایران است. دوم برای حل مشکلات به سراغ ظرفیتهای داخلی مثل ظرفیت منابع طبیعی ایران، ظرفیت لایتناهی مردم ایران و ظرفیتی نظیر مرجعیت شیعه که میتواند مردم را با یک فراخوان به میدان بکشاند، نرفتند. ما در مبارزه با کمپانی رژی دیدیم که مرحوم میرزای شیرازی با یک فتوای یک سطری سرنوشت قرارداد را عوض کرد و هم استبداد داخلی را و هم استعمار خارجی را با شکست مواجه کرد. به نظرم این اشتباه دیگری بود که قاجارها مرتکب شدند. البته متوجه شدند، ولی به نظر میرسد که هم نفوذ بهقدری گسترده شده بود و هم ایران آنقدر ضعیف شده بود که دیگر با آن روشها نمیشد از زیر بار فشار عقبماندگی که بیگانگان برای کشور ما بهوجود آورده بودند بیرون آمد. به همین جهت مردم ایران و مرجعیت شیعه بهسمت مشروطه رفتند؛ امّا متأسفانه در مشروطه هم با نفوذ گستردهای که صورت گرفت و خرابکاری که غربگراها در جریان مشروطه انجام دادند به نتیجهی خوب و مطلوبی نرسید.
روشنفکرانی که برای تحصیل و آموزش به خارج رفته بودند، نقششان در عدم پیشرفت کشور چه بود؟ با توجه به اینکه آنها در آنجا حضور داشتند و غرب را دیده بودند و اصولاً باید طرفدار پیشرفت ایران میبودند، ولی میبینیم که مخالفتهایی میکنند یا مانع پیشرفتهای کشور میشوند.
اساساً دانشجویانی که ما به خارج فرستادیم یا شخصیتهایی که غرب را دیده بودند، اینها میتوانستند برای ما یک ظرفیتی بزرگ باشند. امیرکبیر یکی از همین چهرهها بود. بستگی به نوع رویکرد دارد که وقتی غرب را میبینید برای حل مشکلات ایران چه رویکردی را باید اتخاذ کنید. امیرکبیر مدتها در عثمانی بود و از طریق عثمانی با پیشرفتهای غرب آشنا شده بود و تلاش داشت که همان مسیر را در ایران ادامه دهد. شاید بتوان گفت که موقعش هم همان موقع بود؛ یعنی باید آن اقدامات تداوم پیدا میکرد.
ناصرالدین شاه در یک دستنوشتهای ایران را با مجارستان و بلغارستان مقایسه میکند و میگوید که مجارستان و بلغارستان تازه از عثمانی جدا شدند و وضعشان بهمراتب از ما که یک کشوری با سابقهی چند هزارساله هستیم بهتر است. ببینید اگر مسیر پیشرفت و برنامههای پیشرفت را درست طراحی میکردند، آن موقع، موقع مناسبی بود و ما میتوانستیم حرکتهای مهم و بزرگی را انجام دهیم؛ لازمهاش هم این بود که ما اوّل میبایست قدرت نظامی خودمان را و بعد قدرت اقتصادیمان را تقویت میکردیم. اگر کسانی که غرب را دیده بودند سیاستهایی که آنها ترویج میکردند و مشوقش بودند منجر به این میشد که ما قدرت نظامی و اقتصادیمان افزایش پیدا میکرد، میتوانستیم از آن شرایط عبور کنیم؛ ولی متأسفانه برخلاف امیرکبیر که غرب را دید و به این نتیجه رسید که ما میبایست از دستاوردهای علمی آنها استفاده کنیم و بههیچوجه اجازه ندهیم که آنها منافع و نفوذ استعماریشان را گسترش بدهند، یک تعدادی از بازرگانان یا کارگزاران حکومت که عضو وزارت خارجه بودند به غرب رفتند و آنجا را دیدند و وقتی وضعیت را با ایران وضعیت مقایسه کردند در تشخیص عوامل و دلایل عقبماندگی به خطا رفتند. این به خطارفتن دربارهی کسانی است که حسن نیت داشتند. برخی هم نظیر میرزا ملکمخان، فتحعلى آخوندزاده و ... اساساً عوامل بیگانهاند و در مسیر تحقق همان راهبردها؛ یعنی نفوذ در ایران، تضعیف ایران، جلوگیری از پیشرفت ایران، تجزیه و نابودی ایران خواسته یا ناخواسته حرکت کردند.
آخوندزاده خودش افسر رژیم تزاری بود که قفقاز را از ایران جدا کرد و برای تزارها خدمت میکرد و برای ایران نسخهی اصلاحات میپیچد. نسخهی اصلاحات آخوندزاده چه بود؟ تقلید از غرب، نابودی اساس اسلام در ایران و برگشت به آیین باستانی که خودش هم میدانست آیین باستانی دیگر در ایران قابل برگشت و اعاده نیست. البته تقلید از غرب را یک مقدار ملکمخان زودتر گفت. ملکمخان میگفت که ما باید همه چیز را از غرب وارد کنیم. تقیزاده که شاگرد معنوی ملکمخان است با صراحت میگوید که تنها راه نجات این است که ما از فرق سر تا ناخن پا غربی شویم. بعداً هم رضاخان میگوید ما صورتاً و سیرتاً باید غربی شویم.
ببینید اصلاً مسیر را اشتباه دارند به دولتمردان ایرانی و به مردم ایران القاء میکنند و نشان میدهند. غربی که آنها میگویند از فرق سر تا ناخن پا باید غربی شویم راهبردش این است که ایران باید نابود و تجزیه و تضعیف شود. ایران نباید پیشرفت کند. این چه راهکاری است که به شاهان قاجار از سوی جریان روشنفکری نشان داده شد و بهای سنگینی هم پرداختیم. وقتی قرارداد رویتر بسته میشود ما بهمدت هفتاد سال بهرهبرداری از منابع زیرزمینی و روی زمینی ایران را به یک یهودی انگلیسیتبار به نام اسرائیل یوسفات معروف به رویتر واگذار میکنیم. آن موقع این کار باورکردنی نبود. میگویند صدراعظم انگلستان تعجب کرد و گفت مگر میشود یک کشوری و یک دولتمردی اینطوری منافع ملت خودش را حراج کند. خودشان این امتیاز را بهدست آورده بودند، ولی تعجب میکردند.
رئیسجمهور فرانسه میگوید ایرانیها فقط هوایی که استنشاق میکردند را واگذار نکردند؛ یعنی اینها کشور ما را تا اینجا پیش بردند که آقا همه چیز را واگذار کن تا آنها بیایند کشور را آباد کنند. اولاً آنها هیچوقت آبادگر نبودند و همیشه غارتگر بودند. ثانیاً در راهبردهای کلان آنها، ایران اساساً نمیبایست آباد میشد و ایران میبایست سپر بلای هندوستان میشد و قدرت داخلی در ایران تخریب میشد که این قدرت داخلی نتواند یک روزی قد علم کند یا به کمک شیعیان هند و میسور برای آنها مشکلی ایجاد کند. اصلاً نظرشان این بود که ایران میبایست ویرانه شود. دستدرازکردن بهسمت چنین دولت و حاکمیتی که نقشهی شومی راجع به ایران دارد، جز اینکه ما بیشتر در باتلاق فرو برویم نتیجهای ندارد.
ناصرالدین شاه یک نامهای به میرزا ملکمخان دارد که به او میگوید من از آدم روشنفکری چون تو توقع داشتم طرحهایی بدهد که ما از این وضعیت خارج شویم، امّا تو ما را از چاله درآوردی و در چاه انداختی. این را بعداً میفهمد که امیرکبیر چه خدمتی داشت به ایران میکرد و امثال میرزا حسینخان سپهسالار و میرزا ملکمخان ایران را به چه سمتوسویی هدایت کردند که جز ویرانی و عقبماندگی و نفوذ بیشتر بیگانگان در ایران حاصلی نداشت. هرچه آنها بیشتر نفوذ میکردند، ظرفیتهای ما بیشتر نابود میشد و شخصیتهای ما بیشتر قربانی مطامع و سیاستهای آنها میشدند.
جریان روشنفکری برای ظرفیتهای داخلی چه در حوزههای انسانی و تجربیات انسانی و چه در سایر حوزهها ارزشی قائل نیستند. یک تعبیری میرزا ملکمخان دارد که نشان میدهد با این فکر اساساً هیچوقت ایران نمیتوانست پیشرفت کند و علت اینکه ما در دورهی قاجار و در دورهی پهلوی پیشرفت نکردیم، متأسفانه تسلّط این تفکر بر دولتمردان ما بود. او میگوید که خداوند نعمتهایش را به ابناء بشر بهطور مساوی داده؛ بعضی از ابناء بشر لیاقت استفاده را دارند و بعضیها لیاقت استفاده را ندارند. منظورش از آنهایی که لیاقت استفاده را دارند غربیها و تمدن غرب است. آنهایی که لیاقت استفاده را ندارند کل کشورهای غیرغربی است که مورد استعمار واقع شده بودند. بعد با جسارت خودش راهکار ارائه میکند و میگوید ما باید از آن کسی که لیاقت ندارد بگیریم و بدهیم به دست کسی که لیاقت دارد. ببینید اصلاً تئوریزهکردن و توجیه استعمار است. با صراحت دارد این حرف را میزند. خب وقتی این فکر بر جریان روشنفکری ما حاکم شود، نتیجهاش همانی میشود که ما در دورهی قاجار و در دورهی پهلوی دیدیم.
اینها غیر از حاکمیت سیاسی که با حاکمیت سیاسی هم درگیر بودند، ولی از ظرفیتهای حاکمیت سیاسی هم برخوردار بودند. میرزا ملکمخان خودش سالها سفیر قاجار هم در انگلیس و مدتی هم در عثمانی بود. ببینید همزمانی که دارد از نعمات حکومت بهرهبرداری میکند، نقش اپوزیسیون را هم بازی میکند؛ امّا به این متوقف نمیشود. اینها میدانند که اسلام ظرفیت بزرگی است که کشور ایران و سرزمینهای اسلامی را در مقابل غرب نگه دارد و مانع از سقوط سرزمینهای اسلامی شود. پس اسلام را هدف قرار میدهند. آخوندزاده با سیاست نسخ؛ یعنی از بینبردن سیاست میگوید که راه چاره هدم اساس اسلام در ایران است. میرزا ملکمخان و جریان روشنفکری هم معتقد بودند که با تمسک به سیاست مسخ؛ یعنی دگرگونهکردن و وارونهکردن و باطل را در پوشش حق جلوهدادن و ارائهکردن باید با اسلام مبارزه کرد. ببینید هر دو به سراغ اسلامی میآیند که یک ظرفیت بزرگ در کشور ما و سرزمینهای اسلامی و جهان است و آن را با هجوم گسترده مواجه میکنند و از هر ظرفیتی که گمانش میرفت استفاده کردند تا اسلام را در این سرزمین نابود کنند.
به نظر من هم ظرفیتهای ما را معطل گذاشتند، هم امکاناتی که میتوانست ما را از آن وضعیت نجات بدهد را با هجوم گسترده مواجه کردند، هم آدرس غلط و اشتباهی به حکمرانان قاجار دادند. دورهی پهلوی هم که اصلاً دورهی سلطه بود، منتها در دورهی قاجار اینها آدرس اشتباهی دادند و این آدرس اشتباهی باعث شد که ما بیشتر در باتلاق فرو برویم. به قول ناصرالدین شاه از چاله درآمدیم و در چاه افتادیم، بر اساس آن راهکارهایی که آقای میرزا ملکمخان و امثال آن نشان دادند. درواقع همهی آن چیزهایی که میخواست در دورهی قاجار محقق شود، در دورهی پهلوی محقق شد. مثلاً اگر قاجارها در مقابل زیادهخواهیهای غربیها چند بار جنگیدند، پهلویها همینطوری کشور را تسلیم کردند. حتی قدرت اینکه با یک شرکت انگلیسی یا با یک شرکت آمریکایی برای منافع کشور چندوچون کنند هم نداشتند. در یادداشتهای اسداللّه علم هست که اینها با یک شرکت آمریکایی هم نمیتوانند بر سر منافع کشور بحث کنند و باید نظر آنها تأمین میشد.
حضرت امام در بحث کاپیتولاسیون میفرمایند اگر یک گروهبان آمریکایی شاه ایران را با ماشین زیر بگیرد و بکشد هیچکاری نمیتوانید بکنید، ولی اگر یک سگ آمریکایی را ایرانی با ماشین زیر بگیرد باید محاکمه شود. این دیگر اوج آن وادادگی و تسلیم در مقابل غرب بود که در دورهی پهلوی اوّل و دوم صورت گرفت.