۲۹ مهر سالروز درگذشت عالم مجاهد و پارسا آیتالله شیخ محمدرضا مهدوی کنی است، حضرت آیتالله خامنهای که سالهای طولانی با ایشان رابطه نزدیک داشتهاند در بخشی از پیام تسلیت خود اینطور فرمودهاند: «این عالم بزرگوار از جملهی نخستین مبارزان راه دشوار انقلاب و از چهرههای اثرگذار و یاران صمیمی نظام جمهوری اسلامی و از وفاداران غیور و صادق امام بزرگوار بود و در همهی عرصههای مهم کشور در دوران انقلاب شجاعانه و با صراحت تمام نقشآفرینی کرد.» ۱۳۹۳/۰۷/۲۹
به همین مناسبت بخش فقه و معارف پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در گفتگو با فرزند ایشان، حجتالاسلام و المسلمین دکتر سعید مهدوی کنی، ابعاد زندگی انقلابی مرحوم آیتالله مهدوی کنی و مراودات ایشان با رهبر انقلاب را بررسی کرده است.
سابقهی آشنایی مرحوم آیتاللّه مهدویکنی با رهبر انقلاب به چه زمانی باز میگردد؟
آنچه که من از مرحوم پدرم شنیده بودم، ملاقات در دورهی طلبگی بهصورت مستقیم کمتر اتفاق افتاده بود و شاید بشود گفت که در یک فرصت محدودی که در سالهای حدود ۱۳۳۷ تا ۳۹، ۴۰ که مرحوم ابوی در قم بودند این فرصت احتمالاً ایجاد شده بود. اما آشنایی ناشی از روابط و علایقی بوده است که با اخوی رهبر انقلاب، آقای آسید محمد در دورهی طلبگی ایجاد شده بود که حجره ایشان در نزدیکی حجرهی مرحوم ابوی و عموی ما بوده است و به واسطهی این آشنایی، که بعدها هم این آشنایی منجر به برقراری ارتباط خانوادگی شد. به خصوص اینکه از طریق داماد خانوادهی آقا که از هممباحثهایها و دوستان مشترک میان آقای آسید محمد و حاج آقا بودند این ارتباط برقرار بود. بهطوری که معمولاً ما هم به مشهد میرفتیم این فرصت ایجاد میشد که ملاقاتهایی هم در منزل ایشان اتفاق میافتاد.
من حتی خودم در مشهد با اینکه سنم زیاد نبود به یاد دارم که به خدمت حضرت آقا میرسیدم و آنجا دیدارهایی گهگاه اتفاق میافتاد. شاید بتوان گفت که از نقطههای آغاز آشنایی در فضای طلبگی از قم شروع میشود. بعدها این فرصت دیدار بیشتر شد. به طوری که در مقارن ایام انقلاب فرصتهای کاری مربوط به انقلاب این دیدارها را اضافه کرد. در خاطراتی که از بعضی از دوستان حاج آقا در مسجد جلیلی به یاد دارم، این بود که آنها نقل میکنند اوایل سال ۵۷ ظاهراً رهبر انقلاب برای انجام امورات و مذاکرات با بعضی از آقایان ابتدا به تهران میروند و بعد هم به قم تشریف میآورند و با حاج آقا در مسجد دیداری میکنند. نقل میکرد یکی از دوستانی که در مسجد بود که حاج آقا من را مأمور کردند که یک سید جوانی را من ببرم و بایستم تا حتماً ایشان سوار ماشین بشوند و وقتی ایشان حرکت کردند و خیالشان راحت شد من از مکان خروج اتوبوس برگردم. بعد که برگشتم از ایشان سؤال کردم که این سید روحانی چه کسی بودند؟، ایشان فرمودند که این آقا، آقای آسید علی خامنهای است و از تبعید آمدند و لذا من خواستم که شما ایشان را برسانید و مطمئن هم بشوید که سوار بشوند و بروند.
یادم میآید در مقطع دیگری که باز هم مقارن با ایام انقلاب بود و فعالیتهایی که در مشهد اتفاق افتاده بود یکی از مهمترین اتفاقات آن روز، تحصن در بیمارستان امام رضا بود و حوادثی که فکر میکنم حدود دیماه یا آذر ۵۷ بود. حاج آقا تشریف بردند مشهد یعنی تقریباً ده روز از آن ایامی که مشهد خیلی فعال بود و اتفاقات سریعی داشت در مشهد میافتاد. حاج آقا از تهران به مشهد تشریف آوردند و مهمان مرحوم هاشمینژاد بودند. حاج آقا و بعد به همراه ایشان و حضرت آقا برای شرکت در تحصن بیمارستان امام رضا (شاه رضای آن موقع) رفتند و حاج آقا خاطراتی از ایشان از آن تحصن از رهبر انقلاب، از سخنرانیهایشان، از شجاعتشان در بیان و خوشفکریشان نقل میکردند. آن موقع رهبر انقلاب چهرهی جوانی بودند و این نوع فعالیت از یک عنصر در سنین جوانی طبعاً مدّ نظر حاج آقا بود و این موضوع را در خاطراتشان بعداً نقل میکردند.
رخداد بعدی که در این زمینه یادم میآید، آمدن رهبر انقلاب از مشهد برای عضویت در شورای انقلاب بود و با حضورشان در تهران و بعد هم تأسیس کمیتهی استقبال حضرت امام و حضور ایشان در فضای مدرسهی رفاه و جلسات مشترکی که داشتند فرصت گفتوگو را بیشتر کرد و جالب است که هر چقدر این گفتوگوها تا سالهای اواخر عمر ابوی اضافه شد اشتراک نظر، همراهی و همفکری بیشتری را بین این دو بزرگوار نشان میداد.
مرحوم آیتالله مهدوی کنی در چه مسائلی در اول انقلاب با حضرت آیتالله خامنهای همکاری داشتند؟
با توجه به اینکه این آشنایی در بعد از انقلاب عملاً جدیتر شد و در فضای شورای انقلاب شکل گرفت و قبلاً به صورت ملاقاتهای محدود و پراکنده بود. اما حوادث و موضوعات قابل طرح بیشتر در سالهای مثلاً مربوط به دههی ۶۰ و بعد آن از دههی۷۰ است. در آغاز مجموعهی فعالیتهای سیاسیای که حاج آقا داشتند فرصتهای کمتری برای تماس و گفتوگوی نزدیک، جز در درون شورای انقلاب ایجاد نکرده بود ولی در همان گفتوگوها در شورای انقلاب علیرغم تفاوت موضعی که در مسألهی تشکیل حزب جمهوری اسلامی و مسألهی تقویت جامعهی روحانیت در آغاز انقلاب پدید آمده بود و طبعاً حاج آقا بیشتر در جامعهی روحانیت مستقر بودند و کمتر در حزب؛ اما اشتراک نظر حاج آقا با رهبر انقلاب در خیلی از موضوعات در جلسات کاملاً روشن شده بود. من یک نمونه را خدمتتان عرضم کنم.
سر قضیه مدارس غیرانتفاعی که بعدها این اسم را گرفت، ولی تحت عنوان مدرسه اسلامی آن سالها یاد میشد، بعضی از بزرگان و اعاظم انقلاب بجد معتقد بودند که بعد از انقلاب دیگر این مدارس نباید وجود داشته باشد و اینها باید منحل بشود و امکاناتشان که حالا امکانات خیلی زیادی هم نداشتند باید در بقیهی مدارس توزیع بشود، از جمله معلمین و اساتید. جالب اینجاست که این موضع از درون خود همین معلمین و مدیران همین مدارس که حالا مسئولیتهای آموزش و پرورش پذیرفته بودند دنبال میشد، ولی حاج آقا بجد اعتقاد داشتند که نه، ما بخشی از سرمایهای که بعد از انقلاب داریم از همین مدارس و فارغالتحصیلان همین مدارس است و حالا هم باید این مدارس را تقویت کنیم. در این خصوص رهبر انقلاب از جمله کسانی بودند که حمایت جدی از این بحث میکردند و حمایت همین دو بزرگوار باعث شد که تغییراتی در مصوبهی شورای انقلاب اتفاق بیفتد و به همین جهت هم من این افتخار را داشتم که سالهای سال در کنار آقازادههای آقا در همین مدارس در خدمتشان باشم و حمایت ایشان تا به آخر از این مجموعه ادامه داشت و این یکی از موضوعاتی بود که برای من چون شخصاً در این فضا بودم محسوس بود.
موضوعات محدود به این مسأله نبود، در بسیاری از مواضعی که در خصوص مسائل جاری و تصمیمات اداری کشور هم گرفته میشد، بعضی از اعاظمی که حتی در آن حزب بودند، مواضع معمولاً متفاوتی را میگرفتند که مقداری منجر به بحث و گفتوگو و اختلافنظر میشد. ولی با اینکه رهبر انقلاب در حزب بودند دیدگاههای مشترکی داشتند که این باعث شد که بعدها یکی از عناصر فعال جامعهی روحانیت، رهبر انقلاب باشند و عملاً با توقف فعالیت حزب، ایشان بیشتر متوجه حضور و مشارکت در جامعهی روحانیت شدند که یکی از ارکان اصلی جامعهی روحانیت، رهبر انقلاب بود.
مرحوم آیتالله مهدوی کنی و رهبر انقلاب در قضایای سیاسی اول انقلاب تعاملات خوبی داشتند، حمایت رهبر انقلاب از آیتالله مهدوی در قضیه تصدی وزارت کشور، و قضیه انصراف مرحوم آیتالله مهدوی کنی از انتخابات ریاست جمهوری در سال ۶۰، بیانگر این رابطه نزدیک است، درباره این دو واقعه توضیح بفرمایید.
یکی از موضوعات خیلی جالب دفاعی است که رهبر انقلاب از مرحوم ابوی در موضوع معرفی شدنشان بهعنوان وزیر کشور کابینهی شهید باهنر انجام دادند. رهبر انقلاب تازه از آن حادثهی ترور به عنایت الهی سالم ماندند ولی با اینکه نقاهت جدی هم داشتند، با لباس بیمارستان در جلسهی معرفی کابینه شرکت کردند و وقتی که صحبت از دفاع از کابینه شده بود، رهبر انقلاب بخش عمدهای از صحبت خودشان را به دفاع از حاج آقا اختصاص دادند. دلیل آن هم بخاطر این بود که چند روز قبل آن و همان روز حملات سنگینی از سوی بعضی جناحهای سیاسی علیه حاج آقا مطرح کرده بودند.
در قضایای سال ۶۰ امام فرموده بودند من همچنان مبنایم بر همین است که غیرروحانی رئیسجمهور بشود. از جمله کسانی که با امام صحبت کردند، تا این موافقت یعنی هم اصل روحانی بودن و هم پیشنهاد خاص یعنی آیتالله خامنهای پذیرفته بشود، مرحوم آیتالله مهدوی بودند.
بعداً در خصوص معرفی مرحوم ابوی بهعنوان معاون نخستوزیر هم ایشان از جمله حامیان این معرفی بودند و علاقه داشتند که این اتفاق بیفتد و در جلساتشان تأیید فرموده بودند. این موضوع رسید تا به مقطعی که قرار شد رئیسجمهور انتخاب بشود. دورهی استقرار بعد از حوادث مربوط به هفت تیر و هشت شهریور انجام شده بود و حالا نوبت این بود که پس از شهادت شهید رجایی، رئیسجمهور انتخاب بشود. امام (رحمهالله) اعلام فرموده بودند که من موافق نیستم رئیسجمهور روحانی باشد. مرحوم ابوی در ملاقاتهای متعددی مثل قضیهی ریاستجمهوری اول به امام اصرار کرده بودند که اجازه بدهند که شهید بهشتی برای ریاستجمهوری کاندیدا بشوند. امام هم براساس همان مبنای خودشان نپذیرفته بودند. مجدداً حاج آقا در دورهی شهید رجایی اصرار داشتند که یکی از آقایان روحانی این فرصت را پیدا بکنند و امام فرموده بودند نه، من همچنان مبنایم بر همین است که غیرروحانی رئیسجمهور بشود؛ رئیس مجلس روحانی است، رئیس دستگاه قضا هم روحانی است، من هم بهعنوان رهبر انقلاب روحانی هستم، حداقل نخستوزیر و رئیسجمهور غیرروحانی باشند.
این مسأله در این مقطع طبعاً با توجه به حوادثی که اتفاق افتاده بود، احساس میشد که شاید بشود مجدداً با امام صحبت کرد و نظرشان را تغییر داد. از جمله کسانی که مجدداً اقدام کردند و با امام صحبت کردند، حاج آقا بودند، حتی با بخشی از بدنهی جامعهی مدرسین، جامعهی روحانیت - که با این قضیه بهخاطر همان فرمایش امام و به طور معمول هم اینکه حالا روحانیون مصدر امر لزوماً و اجرائیات نباشند موافق نبود- ایشان گفتوگوهای طولانی داشتند، تا این موافقت یعنی هم اصل روحانی بودن و هم پیشنهاد خاص یعنی آیتالله خامنهای پذیرفته بشود. ایشان در خاطراتشان ذکر میکنند که ما در جلسهی غیررسمی در کنار حواشی جلساتی که در راهروی مجلس قبلی با جمعی از دوستانمان داشتیم؛ از جمله مرحوم آقای هاشمی، مرحوم آقای آیتاللّه موسویاردبیلی، حاج آقا و احتمالاً سید احمد خمینی بودند، ما رهبر انقلاب را دوره کردیم و گفتیم که آقا شما باید این موقعیت را بپذیرید. ایشان فرمودند من تازه حالم رو به بهبود است، و هنوز در شرایطی نیستم که بتوانم این مسئولیت را بپذیرم. استدلال دیگری هم فرموده بودند که با توجه به نظر امام درست نیست که هم نخستوزیر و هم رئیسجمهور روحانی باشد. به حاج آقا فرموده بودند که شما برادر بزرگتر ما هستید و الآن نخستوزیرید و این موضوع خیلی مناسبت ندارد، تقریباً حاج آقا با رهبر انقلاب هشت سال تفاوت سنی داشتند.
حاج آقا در مورد کسالت به ایشان گفته بودند که الحمدللّه برطرف خواهد شد و همین حضور و نشاط شما، و ویژگیهایی که در جنابعالی هست برای ما محرز است، ما بهتر از شما کسی را نداریم و از شما میخواهیم که باشید. بعد هم دربارهی نخستوزیری من؛ اگر شما منعی در آن میبینید من همین الآن استعفا میدهم. حضرت آقا فرمودند که شما چندماهی است که نخستوزیر شدهاید و نباید این سمت را ترک کنید. مرحوم ابوی هم در جواب ایشان گفته بودند که کاری ندارد، من آدمی هستم که وقتی امری تکلیفم هست و بعد هم به آن باور دارم، همراهی میکنم. من موضوع شخصی ندارم و حتی اگر به هر دلیلی من نخستوزیر بمانم من در این موضوع تبعیت خواهم کرد. با این بیان، جمع قانع شد و رهبر انقلاب هم پذیرفتند و پیگیری و مسائل بعد آن اتفاق افتاد. این باوری بود که حاج آقا نسبت به شخصیت رهبر انقلاب داشتند و در مسألهی رهبری ایشان هم حاج آقا همین باور را داشتند و این نکته را اشاره میکردند که ما هرچه در اصحاب و دوستان برای رهبری جستوجو کردیم، شخص صالحی نیافتیم که بگوییم او اصلح از رهبر انقلاب باشد. اصلح غیر از ایشان کسی نیست و لذا میفرمودند بقیه با فاصله از ایشان قرار دارند.
یکی از دغدغههای آیتالله مهدوی مسأله تعلیم و تربیت بود که تأسیس دانشگاه امام صادق(علیهالسّلام) و اهتمام فراوان به آن حکایت از این دغدغه دارد، تعامل آیتاللّه مهدوی و رهبر انقلاب در رابطه با تأسیس دانشگاه و تداوم آن چگونه بود؟
بهدلیل همین اشتراک نظری که روی موضوع تعلیم و تربیت پدید آمد و آن روح تربیتی که در هر دو بزرگوار بود، و رهبر انقلاب از قبل از انقلاب کاملاً علاقهمند به فضای جوانها بودند، مرحوم ابوی هم دقیقاً همین روحیه را داشتند، در بعضی از آقایان در فضای مجموعهی بزرگان انقلاب هم این ویژگی کاملاً محسوس بود، این گفتوگوها قبل از انقلاب انجام شده بود که ما بعد از تأسیس مدارس اسلامی، نیاز به دانشگاه اسلامی داریم. خدا رحمت کند شهید بهشتی، شهید باهنر، مرحوم آیتاللّه موسوی اردبیلی، شهید مطهری، شهید مفتح و آقایان جلساتی را داشتند، حالا من در جلساتی که بعضی از دو، سه بزرگوار به طور منظم در دفتر مرحوم آیتاللّه موسوی اردبیلی در محل کانون توحید فعلی داشتند، با وجود سن کم، ولی در آنجا حضور پیدا میکردم و به دنبال ایجاد مؤسساتی بعد از مقاطع تحصیلی دبیرستانی بودم. اقدامات در دورهی شاه به نتیجه نرسید و طبعاً شاه مقاومت میکرد. علیرغم اینکه شهید مطهری، شهید بهشتی و شهید مفتح و شهید باهنر در دستگاه آموزش و پرورش و دانشگاهها حضور داشتند ولی نه شاه و نه سیستم شاهنشاهی موافق ایجاد چنین مؤسساتی نبودند، اما این ایده محل بحث و گفتوگو بود. حتی مرحوم ابوی میگفتند ما در داخل زندان با هم خیلی در مورد این مطالب با افرادی که در زندان هم دوره بودند، در بندی که حاج آقا در آن دوره که رهبر انقلاب در تبعید بودند گفتوگو کردیم. بعد از انقلاب فرصت ایجاد شد منتها گرفتاریهای اول انقلاب این فرصت گفتوگو را نمیداد.
بعد از مسألهی استعفا و تغییر نخستوزیری به نخستوزیر بعدی در سال ۶۰ توسط حاج آقا یک فرصتی پیدا شد، حاج آقا میفرمودند من خودم شخصاً اصلاً ذوقم به مسألهی تعلیم و تربیت بود و لذا به این سمت رفتند. چون قرار بود این نهاد در خدمت انقلاب بشود، در تأسیس آن هم به دنبال این بودند که بعضی از بزرگان انقلاب هم حضور داشته باشند و لذا در جمع کسانی که در آن سالها به شهادت نرسیده بودند از آن حلقه یک تعدادی دعوت شدند و رهبر انقلاب به خاطر همان دیدگاههای نزدیک و عنایتی که به موضوعات نظام آموزشی جدید و تحول در نظام آموزشی جدید داشتند در فضای هیئت امنای دانشگاه مشارکت فرمودند، حضور فعالشان و بعدها تأییدات مکرر رهبر انقلاب بعضی اوقات این تأییدات در تقویت روحیه و بعضاً هم در حمایتهای قانونی و پشتیبانیهای معنوی باعث تقویت دانشگاه تا به امروز بوده است. این نظر لطفی که ایشان به مجموعهی دانشگاه امام صادق(علیهالسّلام) داشتند به خاطر باوری بود که روی اهداف داشتند و از ابتدا در جریان تأسیس این مجموعه و اخلاص مؤسسین این مجموعه قرار داشتند و کاملاً هم در حضور این جمع علاقهمند بودند و تا امروز هم این لطف را دارند.
رهبر انقلاب در دورهی ریاستجمهوریشان برای دیدار از دانشگاه دو بار حضور پیدا کردند. همچنین دیدار دانشجویان در سال ۸۴ یکی از عنایات خاص ایشان به دانشگاه بود. در قضیه تدفین شهدای گمنام که در دهه هشتاد در دانشگاهها این بحث خیلی در گرفته بود که آیا باید این تدفین اتفاق بیفتد یا نیفتد! رهبر انقلاب در سال ۸۰ صبح اول وقت بعد از روز تدفین آمدند و بر سر مزار شهدا فاتحه قرائت کردند تا سنت تدفین شهدای گمنام که در دانشگاه امام صادق (علیهالسّلام) گذاشته شد را تأیید کنند.
یکی از موارد ایستادگی آیتالله مهدوی کنی قضیهی فتنهی ۸۸ و مسائل مربوط به ایجاد وحدت بین جریانات بود. نقش ایشان را در این باره تبیین بفرمایید.
فتنهی ۸۸ آزمون بزرگ انقلاب بود، شاید کمتر حادثهای در طول چهل سال انقلاب به سختی و دشواری سال ۸۸ بوده باشد. به همین جهت خیلیها در این آزمون یا متأسفانه ناموفق بودند و یا سکوتشان برای انقلاب و نظام خسارتبار و سنگین بود. بعضیها هم با تندرویهایشان خسارتهای سنگینی به انقلاب زدند.
در فتنه ۸۸ موضوع نظام و عمود خیمهی آن یعنی رهبر انقلاب با خواستهی گروهها و جناحها توسط بعضیها خلط میشد. آنچه اهمیت داشت دفاع از رهبر انقلاب و مواضع به حق ایشان بود. ایشان یک کلام قاطع داشتند و آن هم این بود که نظام چارچوب و قانونی دارد و هر کسی حرفی دارد، این را باید در چارچوب قانون بزند. افراد و گروهها و جناحهای متعدد متأسفانه حاضر به پذیرش این دعوت نبودند. هر کدام هم راهحلها و نگاههای خودشان را اعمال میکردند. چه آن گروهی که این دست قرار است، چه گروهی که آن دست قرار داشت، این دعوت رهبر انقلاب را به درجاتی نادیده میگرفتند.
حاج آقا یک مبنا داشتند، ایشان میفرمودند من شخصاً قائل بر ایجاد وحدت و وفاق هستم اما وحدت ما محور و ملاک دارد، ملاک ما رهبری است، عمود خیمهی ما رهبری است، میفرمودند شاید این خیمهی ما یک جاهایی از آن پاره یا خراب شده باشد، ولی همهاش قابل اصلاح است. این عمود باید حفظ بشود.
باتوجه به اینکه حاج آقا مورد وفاق جناحهای متعدد بودند، در جلسات خصوصی از حاج آقا میخواستند بیایند و پا در میانی کنند. من یادم میآید که بخشی از این حضراتی که مردم را به خیابان دعوت میکردند، مرتب پیام میدادند -که بعضی از پیامها را هم خودم حاملش بودم و پیامها را از اینها میگرفتم و خدمت حاج آقا میدادم - اصرار آنها بر این بود که بیایند و یک جمع داوری و یک مجموعهای شبیه آنچه که در انتخابات مجلس سوم اتفاق افتاده بود، بخشی از معتمدین مثلاً جناحین تشکیل بدهند و اصرار میکردند که این موضوع را حاج آقا رهبری و هدایت کند و پیش ببرد. چون احساسشان این بود که از طریق حاج آقا بهتر میّسر است که این اتفاق بیفتد. بزرگانی هم که موقعیتهای سیاسی بالایی داشتند با واسطه این پیامها را تأکید و تکرار میکردند و میگفتند راهحل نیست.
حاج آقا یک مبنا داشتند، ایشان میفرمودند من شخصاً قائل بر ایجاد وحدت و وفاق هستم اما وحدت ما محور و ملاک دارد، ملاک ما رهبری است، عمود خیمهی ما رهبری است، میفرمودند شاید این خیمهی ما یک جاهایی از آن پاره یا خراب شده باشد، ولی همهاش قابل اصلاح است. این عمود باید حفظ بشود، این عمود را شما نادیده گرفتید. حرفش را گوش ندادید! بیاید تن بدهید و بپذیرید! بروید از ایشان نسبت به تخلفی که انجام دادید عذرخواهی کنید! ایشان شما را دعوت کردند و ناصحانه از شما خواسته است که به قانون گردن بگذارید، مطلبی هم دارید در چارچوب قانون آن را بیان کنید. ولی هر چه آنها اصرار کردند حاج آقا میفرمودند تنها راه آن همین است که شما باید بیایید و عذرخواهی کنید. این ملاک حاج آقا برای رفتار بود.
در آن سال از طرف جناح بازنده در انتخابات خیلی به آیتالله مهدوی کنی انتقاد داشتند، ایشان چه جوابی میدادند؟
بعضیها به حاج آقا انتقاد داشتند که چرا مواضع صریح نمیگیرید؟ منظور از صریح این بود که از ما حمایت کن! حاج آقا میفرمودند من چون طرف مقابل را میشناسم و میدانم که مواضع آن آقا چیست و نوع رابطهشان در آن هشت سال با رهبر انقلاب (در زمان ریاست جمهوری ایشان) چه بوده است، به همین جهت یک روز هم صلاح نمیدانم این آدم در واقع در موقعیت ریاستجمهوری قرار بگیرد. لذا میفرمودند حمایت من اندازه دارد، موضوع ما نظام، انقلاب و عمودش هم رهبر انقلاب است.
نکتهای که حاج آقا خیلی به آن اصرار داشت، میفرمودند کلمهی رهبری را تنها به کار نبرید، بگویید «ولیفقیه». میگفتند روی ولایت صحبت کنید، موضوع ولایت، امتداد ولایت اهلبیت و تداوم آن است، آن شئون در این هست، لذا ولایت مطلقه است.
نکتهای که حاج آقا خیلی به آن اصرار داشت، میفرمودند کلمهی رهبری را تنها به کار نبرید، بگویید «ولیفقیه». میگفتند روی ولایت صحبت کنید، دوتا معنا در این ولایت هست، یک معنا این است که موضوع ولایت، امتداد ولایت اهلبیت و تداوم آن است، آن شئون در این هست، لذا ولایت مطلقه است. حاج آقا میفرمودند این را باید قاطع باشیم، به خیلی از مخالفین میگفتند: چه شد زمان امام جرئتش را نداشتید که در مقابل امام- که مبدع این نظریه بود و قاطع بود - ابراز مخالفت کنید؟! حالا که امام رفته است در بحث ولایت مطلقه به لحاظ نظری تردید انداختید! نه تنها در مصداق ولیفقیه، بلکه از لحاظ نظری هم میگویید ولایت مطلقه را قبول نداریم! حاج میگفتند این بیانات شما استدلالی نیست، حرفهای سیاسی است!
نکتهی دیگر هم میفرمودند رهبری در خیلی از نظامهای دیگر دنیا هست، عمداً بعضی از این کلمه استفاده میکنند تا یادآور بعضی از رهبریها در نظامهایی باشند که خیلی اوقات نظامهای خیلی مطلوبی هم نیستند، میفرمودند رهبری در مجموعهی ما با ولایت است، ولایت یک تقدس دارد، موضوع آن فقط این نیست که فرمان میدهد، بلکه در فرمانش تقدس است، چون مبدأش دین است.
علت اینکه مرحوم آیتالله مهدوی کنی پس از سالها در مجلس خبرگان رهبری حاضر شد چه بود؟ ضرورت حضور در مجلس خبرگان را چطور بیان میکرد؟
این عمق وظیفهشناسی حاج آقا را نشان میداد. حاج آقا میفرمودند من دلم نمیخواهد خودم را به رأی بگذارم، لذا در طول انتخابات، اولین انتخاباتها را خودم برگزار کردم، ولی خودم هیچ وقت کاندیدا نشدم، آن دوره هم که در قضیهی ریاستجمهوری کاندیدا شدم بر حسب وظیفه انصراف دادم. نظرشان این بود که من تا وقتی میبینم دیگران در مقام انجام کار هستند، ضرورتی ندارد من حضور داشته باشم. حتی ایشان در خبرگان هم شرکت نکردند. حتی نماز جمعههایی هم که حاج آقا خوانده بودند، ۸، ۹ تا حاج آقا خطبه دارند، برای ایام انتخابات خبرگان است، چون همه آقایان کاندیدا میشدند، حاج آقا در ایام، چون تنها کسی بود که کاندیدا نبود، میآمد نماز جمعه و لذا نماز را در آن موقع اقامه میفرمود.
پس مسألهی حضورشان در انتخابات خبرگان از نظر خودشان کاملاً منتفی بود، تا زمانی که تعدادی از بزرگان در مجلس خبرگان مثل مرحوم آیتاللّه مشکینی از دنیا رفتند، این باعث شد که بعضاً آقایان نسبت به وزن مجلس خبرگان کمی نگران بودند، درست است فضا الحمدلله خالی نبود، اما وجود چهرههای شاخص در خبرگان اهمیت داشت، این خبره بودن یک وزنی در آن نهفته است. از آقایان قم و تهران تعدادی جمع شدند و اصرار بر اینکه حتماً حاج آقا باید حضور پیدا کنند و حاج آقا وقتی برایشان مشخص شد که مقوله از جنس تکلیف است، قبول کردند. این مسأله برای سال ۸۷ است، حاج آقا فرمودند من انگیزهام احساس تکلیف است ولی بنای به ریاست خبرگان ندارم و به همین جهت شرط فرمودند که اگر من آمدم این نوع موضوعات را طرح نکنید، چون زمزمهای هم آن ایام درباره ریاست ایشان مطرح شده بود.
احساس کرده بودند که الآن باید حضورشان در خبرگان به عنوان ریاست مجموعه باشد، اینکه بعد از فتنهی ۸۸ باید دفاع صریح از رهبر انقلاب و این جایگاه، یعنی اصل ولایت فقیه، اتفاق بیفتد و میفرمودند در این قضیه احتیاج هست که هم بیان با قدرت علمی و هم بیان با قدرت سیاسی اتفاق بیفتد.
لذا حاج آقا در انتخابات شرکت کردند، رأی خوبی هم در تهران آوردند. تا اینکه قضیهی فتنهی ۸۸ اتفاق افتاد و انتخاب رئیس بعدی خبرگان پیش آمد. در آن مقطع هم باز حاج آقا فرمودند من قصدی برای حضور ندارم ولی خب وقتی موضوع را بررسی کردند و جنبههای متعدد آن برای حاج آقا روشن شد، تصمیم گرفتند برای ریاست وارد شوند. جالب است وقتی که حاج آقا با تأمل تصمیم میگرفت، دیگر هیچکس نمیتوانست ایشان را از تصمیمش برگرداند. خیلی پیغام به حاج آقا فرستادند، از نزدیکترین دوستان حاج آقا آمدند و مشورت دادند، اتفاقاً این قضیه مصادف شده بود با یکی از کسالتهای حاج آقا و آن ایام دچار کمردرد مضمنی شده بودند. میگفتند حاج آقا مصلحت شما نیست که توی این شرایط جسمی شرکت کنید. حاج آقا قاطع فرمودند نه من قصدم این است که حاضر بشوم. احساس کرده بودند که الآن باید حضورشان در خبرگان به عنوان ریاست مجموعه باشد، اینکه بعد از فتنهی ۸۸ باید دفاع صریح از رهبر انقلاب و این جایگاه، یعنی اصل ولایت فقیه، اتفاق بیفتد و میفرمودند در این قضیه احتیاج هست که هم بیان با قدرت علمی و هم بیان با قدرت سیاسی اتفاق بیفتد.
مرحوم آیتالله مهدوی کنی چه نظریهای را برای نظارت بر رهبری در خبرگان مطرح کرد؟
حاج آقا در زمان حضور در مجلس خبرگان یک مطلبی بیان کردند که به عنوان یک نظریه در باب مسأله خبرگان باقی ماند، فرمودند وظیفهی اول خبرگان که روشن است، تعیین رهبر در موقعی که لازم است، نکتهای که همیشه چالش برانگیز بوده است از لحظهی تدوین قانون اساسی تا به امروز، وظیفه دوم خبرگان یعنی نظارت است. برای عمل به این وظیفه چه باید بکنیم؟ امام اشاره فرموده بودند که ولایت، ولایت مطلقه است، مقولهی نظارت از این جنس نیست که شما مثلاً مثل مجلس به دولت بخواهید نظارت بکنید. در مسأله نظارت، دو نظریه وجود داشت؛ یا نظریه نظارت استصوابی است و یا نظریه استطلاعی. استصوابی را که عموم میگویند مورد قبول نیست، در هیچ جای دنیا برای مقام مافوق، این طور نیست که هر اقدامی میخواهد بکند، هی برود مصوبه از همه بگیرد. استطلاعی هم یعنی اینکه هر وقت میخواهد کاری انجام دهد، مبانی تصمیمگیریهایش را به همه اطلاع بدهد؛ این هم عملاً با تصمیمگیری در شأن رهبری که خیلی اوقات اقتضائات لحظهای دارد، اصلاً نمیخواند. حاج آقا در مقابل اینها، نظریه سومی را ارائه کردند. ایشان فرمودند نظریه سوم نظریهی صیانت است، نظارت به معنای صیانت است، به این معنا که ما موظف هستیم از این جایگاه دفاع بکنیم، نظارت داشته باشیم بر اینکه این جایگاه محفوظ بماند.
حاج آقا نظریه صیانت را در خبرگان مطرح کردند. نظارت به معنای صیانت است، به این معنا که ما موظف هستیم از این جایگاه دفاع بکنیم، نظارت داشته باشیم بر اینکه این جایگاه محفوظ بماند. باید از این جایگاه در مقابل غیر دفاع کرد، نگذاشت که این جایگاه را دیگران خدشهدار بکنند.
خبرگان وظیفهشان حفظ ولایت فقیه و این شأن ولایت است. این حفظ دو جنبه دارد، یک جنبه که بیشتر در مورد آن صحبت میشود، این است که کسی که در این جایگاه قرار دارد، به درستی در این جایگاه قرار گرفته باشد، آن شرایط آیا برای آن هنوز موجود است، یا نیست؟ این باید احراز بشود و در واقع تداوم پیدا کند، چرا که دلیل مُحدثه دلیل مُبقیه هم باید باشد. حاج آقا طبق نظریهای که مطرح کردند میفرمودند این نظارت یک بخشی از اقدام خبرگان است. قسمت دیگر که به آن توجه زیادی نشده این است که باید از این جایگاه در مقابل غیر دفاع کرد، نگذاشت که این جایگاه را دیگران خدشهدار بکنند. یک وظیفه ما این است که ببینیم رفتار و بیانات و اقدامات دیگران آیا موجب خدشهدار شدن این جایگاه شده است یا نه؟ به همین جهت میفرمودند ما وظیفه داریم که نگذاریم رهبری برای حفظ موقعیت و شأن و جایگاه این مجموعه خودش به تنهایی مجبور به دفاع بشود. آنجایی که قرار است از این جایگاه دفاع بشود ما باید سینهمان را سپر کنیم و وظیفهی حراست از این جایگاه را داریم.
حاج آقا میفرمودند در حوادث متعدد و تاریخ انقلاب همین مسأله اثبات شده است که در خیلی از موضوعات تصمیمات رهبر انقلاب یا امام مورد نقد و سؤال دیگران قرار گرفته و خود این بزرگواران را به تنهایی در مقام دفاع از تصمیمگیری و استفاده از اختیارات و شئون خودشان قرار دادند، در حالی که خبرگان موظف هستند که از این جایگاه دفاع بکنند. اینکه این جایگاه را تضعیف نکنیم قطعی است، موضوع سر این است که باید دفاع بکنیم، یعنی باید آمد در میدان و به صراحت دفاع کرد.
این نظریه تکلیفی را برای آقایان خبرگان ایجاد میکرد که الحمدلله خیلی از بزرگواران این کار را انجام میدادند ولی میفرمودند این مسأله باید جزء دستورات خبرگان قرار بگیرد، برنامهی منظم خبرگان باید این باشد که این موضوعات را در فضای جامعه رصد بکنند. البته به معنای این نیست که هر چه در جایگاه رهبری انجام گرفت، بگوییم خبرگان تأیید میکنند، موضوع این است که تا وقتی رهبری دارد به وظایفش عمل میکند، خبرگان موظف به دفاع از این شأن و جایگاه است؛ چه از خود شخص ولی فقیه و چه از جایگاه و موقعیت و اختیاراتی که در قانون اساسی و در نظریهی ولایت فقیه برای ولیفقیه در نظر گرفته شده است.
چند مورد از توصیههای شاخصی که همیشه به اعضای خانواده میگفتند را بیان بفرمایید.
حاج آقا آنچه که مهم میدانست را عمل میکرد، ما کمتر فضایی را داشتیم که جلسهی نصیحتی اسمش را بگذاریم. بیشتر نصیحتهای حاج آقا غیرمستقیم بود، صراحت در بیان نصیحت نداشت، در خلال حوادثی که اتفاق میافتاد، نکاتی را در هنگام بیانشان اشاره میکردند و عملاً ما غیرمستقیم از حاج آقا مطالب را دریافت میکردیم. نصایحشان مربوط به منبر و درس و بحثشان بود.
حاج آقا میفرمودند که آنچه انجام میدهید برای خدا باشد و زندگیتان را در این مسیر قرار بدهید. من تجربه کردم، شما برای خدا کار کنید، خدا برای شما کار خواهد کرد. من در زندگی به همین جهت، برای کارم اجر و مزدی نخواستم ولی الحمدلله زندگیام همیشه به خوبی گذشته است.
چیزی که در بیان و زندگی حاج آقا شاخص بود، بحث اخلاص بود. حاج آقا میفرمودند که آنچه انجام میدهید برای خدا باشد و زندگیتان را در این مسیر قرار بدهید، کما اینکه خود حاج آقا همینطور بود. میفرمودند من تجربه کردم، شما برای خدا کار کنید، خدا برای شما کار خواهد کرد. میفرمودند من در زندگی به همین جهت، برای کارم اجر و مزدی نخواستم ولی الحمدلله زندگیام همیشه به خوبی گذشته است، در پی موقعیتها و مقامها نبودم و خیلی اوقات موقعیتها به سراغم آمد. میفرمودند دنبال پست و مقام نباشید. من همه را امتحان کردم. شوخی میکردند و میفرمودند که من حتی یک دوره هم جای رئیسجمهور بودم، دورهای که مملکت رئیسجمهور نداشت، جانشین رئیسجمهور هم بودم و در این جایگاه نشستهام، دیگر نهایتش بود. لذا میفرمودند آنچه ارزش و اهمیت دارد همین مسیر علم و خودسازی است، و بهترین کار را معلمی میدانستند. میفرمودند همهی عشق و علاقهی من آمدن به همین دفتر و کارم است. حاج آقا همه زندگیاش را در این راه گذاشته بود و به ما هم میفرمودند که در این مسیر ثابتقدم باشید و لذا همه هم این باور را از حاج آقا پذیرفته بودند، لذا تا بچههای کوچک ما هم همه باور به مسیر حاج آقا داشتند و علت آن اخلاصی بود که در حاج آقا میدیدند و باوری که حاج آقا به مسیر خودش داشت.
جملهی آخرم را آن سفارش مرحوم ابوی قرار بدهم، ایشان از جملهی سفارشهایشان مسألهی ماندن در مسیر انقلاب و خدای نکرده عدم لغزش بود. در خیلی از خانوادههای بزرگان و آقازادهها حوادثی پیش میآید، طبعاً بعد از رفتن یک بزرگی دیگر آن جایگاه و شأن را در فضای عمومی برای این افراد و خانوادههایشان قائل نیستند، این مسأله اتفاق میافتد و یک نگرانیهایی بعضاً ایجاد میشود. حاج آقا میفرمودند نکند برای حقوق کوچک خودتان، حقوق بزرگتر را زیر پا بگذارید و توصیهشان این بود که خلاصه دست از ولایت برندارید.
میفرمودند که من با محبت امام زندگی کردم و با محبت امام امیدوارم در صحنهی قیامت محشور شوم. میفرمودند در مسیر ولایت هر چه داشتم تلاش کردم، شما هم اینچنین باشید و هر چه دارید در همین مسیر بگذارید و ثابتقدم باشید.