صلح حدیبیه یکی از شگفتیهای تاریخ اسلام و از نشانههای خرد سیاسی ـ الهی رسول خدا(ص) است که تأثیر شگرفی در روند توسعه دین اسلام داشت. این واقعه از آن جهت که به معماری شخص رسول اکرم(ص) صورت گرفته و مورد اتفاق همه مسلمین بوده و گرفتار چالش اختلافات فرقهای نشده است میتواند در کنار دیگر اصول، به عنوان یکی از اصول سیاست اسلامی جای گیرد. به همین جهت شناخت دقیق این حادثه مهم سیاسی، ضرورت مییابد.
صلح حدیبیه بدان جهت که سرآغازی بر دوره جدید گسترش اسلام است، یک نقطه عطف به شمار میرود. در 27 رجب حضرت محمد(ص) به پیامبری برگزیده شد و تا سه سال به صورت پنهانی مردم را به دین اسلام فرا خواند. پس از این مرحله، دعوت عمومی در مکه آغاز گشت که با دشورایهای فراوان و پیروان اندک همراه بود. در مرحله سوم، هجرت به مدینه رخ داد و اسلام پایگاه مستحکمی یافت و دولت اسلامی تشکیل شد. در این مرحله عمده کاری که صورت گرفت، دفاع از موجودیت این نهال نوپا در برابر هجوم قریش و قبایل مهاجم و غارتگر حجاز بود. مرحله چهارم دعوت، از واقعه صلح حدیبیه آغاز شد. ویژگی بسیار مهم این واقعه آن است که به فتح مکه و فروپاشی نظام شرک ختم شد و به همین جهت خداوند متعال از آن به عنوان «فتحالمبین» یاد کرده است، این فتحالمبین سیاسی، علیرغم ظاهر سازشگونهاش موجبات گسترش اسلام و انهدام نظام شرک را فراهم ساخت. اسلام عزیز جغرافیای شرک را با شمشیر فتح نکرد، بلکه با تبلیغ و ترویج دین، حوزه نفوذ خود را گسترش داد. مدینه به وسیله قرآن فتح شد. مردم سایر مناطق نیز هیچ کدام به ایمان آوردن مجبور نشدند. آن صفحاتی از تاریخ اسلام که با شمشیر رقم خورده، نه برای تحمیل دین بلکه برای دفاع از کیان اسلام و تأمین امنیت مسلمین در برابر هجوم «قبایل غارتگر» و «دشمنان متجاوز» بوده است. آنان که ایمان آوردند، از راه کلام و استدلال مسلمان شدند.
در این راستا، صلح حدیبیه اتفاقی بود که روند گسترش اسلام را «تسهیل» و «تسریع» کرد. فاصله میان صلح حدیبیه و فتح مکه چند ماه بیشتر نبود. ابوسعید خدری که یکی از صحابه رسول خدا(ص) است نقل میکند که در این مدت کوتاه، آمار ایمان آورندگان بیش از تعداد ایمان آورندگان از آغاز بعثتتا پیش از صلح حدیبیه بوده است. وی تصریح میکند که در تاریخ اسلام هیچ فتحی بزرگتر از صلح حدیبیه نبوده است. بدون شک گذشته از قلمرو انسانی، قلمرو جغرافیایی اسلام نیز گسترش چشمگیر داشته است. در این مدت کوتاه اما سرنوشتساز، اسلام حتی از دروازههای مکه (که روزگاری از آن بیرون رانده شده بود) گذشت و به درون قرارگاه شرک نفوذ کرد. امام صادق(ع) میفرماید که پیش از اتمام مدت صلحنامه، اسلام تقریبا تمام مکه را فرا گرفته بود! زمینهساز این اتفاق مهم، صلح حدیبیه بود و لذا پس از امضای قرارداد صلح، سوره مبارکه فتح این چنین نازل شد که «انا فتحنا لک فتحا مبینا» و در حالی که مسلمین غمگین و گرفته و ناراحت بودند، رسول خدا(ص) اعلام کرد که این آیه نزد من از همه دنیا محبوبتر است.
مهم این است که معلوم گردد چه عواملی یک صلح را به فتحالمبین تبدیل میکند. شناسایی این عوامل، هم امکان اشتباه و خطا را منتفی میسازد و هم امکان همانندسازی و پیروی از سیره رسول خدا(ص) را در شرایط خودش فراهم میسازد. در ادامه به بازشناسی عناصر اقتدار پیامبر اسلام(ص) در صلح حدیبیه میپردازیم:
بازشناسی عناصر اقتدار در صلح حدیبیه
1ـ تدافعی بودن دشمن
در جریان صلح حدیبیه، مشرکین در حالت تدافعی قرار گرفته بودند و پیامبر اسلام در موضع هجوم و لذا از موقعیت برتری برخوردار بود و همین امر سبب شد تا مدیریت این جریان به دست رسول خدا(ص) باشد. این یکی از عوامل بسیار مهم در تبدیل یک صلح به فتحالمبین سیاسی است که نیازمند بازشناسی دقیقتر است.
واقعیت این است که این امر، خود مرهون چند عامل است:
عامل اول ناکام ماندن دشمن در اقدامات قبلی خود بوده است. چندی پیش از صلح حدیبیه هر چند مشرکین همه افراد و امکانات و همپیمانان خود را بسیج و جنگ احزاب را به راه انداختند، اما طعم تلخ شکست را چشیدند و سرافکنده بازگشتند. در این جنگ نماد قدرت آنان (یعنی عمروبن عبدود) به دست نماد قدرت اسلام (یعنی حضرت علی(ع)) به قتل رسید و روحیه مشرکین را به شدت تخریب کرد و آسیب روانی و فراوانی به آنان وارد ساخت. در چنین شرایطی، مدتی پس از این واقعه، رسول خدا(ص) بدون سلاح به سوی مکه حرکت کردند و دلیرانه در منطقه مشرکین پیش رفتند. این اقدام شجاعانه حاوی این پیام بود که مسلمین هیچ هراسی از قدرت مشرکین ندارند. چنین حرکتی خود به عاملی برای تخریب روحیه دشمن و منفعل شدن وی تبدیل میشود. به بیان دیگر، حرکت اول، از سوی مسلمین آغاز شده بود و این مشرکین بودند که باید واکنش نشان میدادند. همانگونه در آینده روشن خواهد شد، رسول خدا(ص) چنان این جریان را مدیریت کردند و آنگونه حرکتهای خود را یکی پس از دیگری انجام دادند که دشمن را به آنجا که خود میخواستند (و شواهد نشان میدهد که از قبل در سر میپروراندند و یا به ایشان وحی شده بود) کشاندند.
عامل دوم، هیئت حرکت سپاه اسلام بود. در این واقعه، مسلمین بدون سلاح جنگی و به شکل کاروانهای زیارتی و با همراه داشتن قربانی، حرکت کردند و جز یک اسلحه شخصی (که معمولا همراه عربها بوده است) جنگافزار دیگری با خود نداشتند. این امر گذشته از این که حاکی از روحیه بیباکی مسلمین و استواری آنان بود (که بدون شک عامل افزایش رعب در دل دشمن میشد) مشرکین را بهگونهای خلع سلاح کرد که نتوانستند این جمعیت را به جنگطلبی متهم و مشرکین را علیه آنان متحد سازند. در این صحنه مشرکین با یک گروه مسلح نظامی که به قصد کشتن و جنگیدن آمده باشند روبرو نبودند، بلکه در مقابل خود گروهی از زوار خانه خدا را میدیدند که قصد به جای آوردن مناسک عمره را داشتند. این مساله مشرکین را در وضعیتی جدید و متفاوت با گذشته قرار داد که اولا سبب سردرگمی آنان شد و تصمیمگیری در چنین وضعیتی و برای چنین موقعیتی را بر ایشان دشوار ساخت و ثانیا مشروعیت جنگ با مسلمین را حتی نزد همپیمانان آنان زیر سؤال برد.
زیارت کعبه و انجام مناسک حج حتی برای مشرکین هم قابل احترام بود و لذا قریش امکان همراه ساختن دیگر مشرکین را از دست دادند. فرمانده همپیمانان قریش که برای مذاکره با مسلمین اعزام شده بود، پس از دیدن هیئت این کاروان زیارتی و پیش از مذاکره با رسول خدا(ص) بازگشت و به قریش گفت ما هرگز مانع زائران خانه خدا نخواهیم شد و برای چنین اموری اینجا نیامدهایم. اگر شما بخواهید با آنان وارد جنگ شوید، حتی یک نفر از ما شما را همراهی نخواهد کرد. این وضعیت نیز که با درایت رسول خدا(ص) پیش آمده بود، کا را بر مشرکین دشوار ساخت و آنان را در تنگنا قرار داد و قدرت مانور آنان را کاهش داد و رسول خدا(ص) را به هدف خویش نزدیکتر ساخت.
عامل سوم این که در مذاکراتی که میان ایشان و نمایندگان قریش صورت میگرفت، مقتدرانه بر انجام مناسک حج پافشاری میکردند و ذرهای کوتاه نمیآمدند. اما در عین حال در یکی از این ملاقاتها، به خستگی و خسارت قریش از جنگ اشاره کرده است و پیشنهاد کردند که تا مدتی جنگ تعطیل گردد و قریش کاری با کسانی که مایلاند سخن ما را بشنوند، نداشته باشد. این پیشنهاد که هیچ سنخیتی با مسئله عمره نداشت، قریش را با حرف جدیدی روبرو ساخت و آنان را در حالت انفعالی قرار داد. با این کار رسول خدا(ص) ابتکار عمل نشان دادند و با حرکت جدید دیگری دشمن را یک گام به سوی آن چه خود میخواستند، کشاندند.
2ـ اطاعتپذیری مسلمین
وجود رابطه محکم و قوی میان مسلمین و رسول خدا(ص) یکی از عناصر اقتدار مسلمین در جریان صلح حدیبیه بود. رابطه عاطفی شدید میان پیامبر و امت و اطاعت جانانه آنان از آن حضرت که توسط نمایندگان قریش برای مشرکین گزارش میشد، سهم مهمی در افزایش اقتدار مسلمین و ایجاد رعب در دل مشرکین داشت. اگر رسول خدا(ص) از موقعیت متزلزلی برخوردار میبود، و سخن ایشان مورد بیمهری قرار میگرفت و از هر سو نغمه مخالفت سر داده میشد و هر کس ساز خود را کوک میکرد و ... آیا پیامبر اکرم(ص) میتوانستند به راحتی حرکتهای خود را انجام دهند و این فتحالمبین سیاسی را خلق کنند؟ بدون شک چنین نمیبود. اتحاد مسلمین و وحدت کلمه آنان و اطاعت خالصانه و مردانه آنان از رسول خدا(ص) سهم بسیار مهمی در اقتدار مسلمین و بر هم زدن موازنه قدرت به نفع اسلام داشت. یکی از نمایندگان قریش، پس از بازگشت با شگفتی تمام مشاهدات خود را از وضعیت مسلمین را اینگونه بازگو میکند: «ای مردم! من پادشاهان زیادی مثل کسری و مرقل و نجاشی را دیدهام. به خدا سوگند فرمان هیچ پادشاهی را نافذتر از فرمان محمد در میان اصحابش ندیدم و یارانش هرگز نگاه تند به وی نمیکنند و صدای خود را نزد وی بلند نمیکنند و تا به امری اشاره کند، فورا آن را انجام میدهند و هنگامی که وضو میگیرد، برای تبرکجویی از آب وضوی وی هجوم میآورند. ای مردم! بدانید که اگر طالب شمشیر هستید، آنان آمادهاند تا نثارتان کنند. مردانی را دیدم که اگر رهبرشان در خطر افتد، از انجام هیچ اقدامی ابا ندارند و زنانی را دیدم که محال است تسلیم شما شوند.» آن چه مشرکین را به خضوع در برابر مسلمین واداشت و آنان را به پذیرش شرایط رسول خدا(ص) مجبور ساخت، همین روحیه اطاعتپذیری است. اطاعت از ولیامر یکی از عناصر اقتدار مسلمین است که دشمن را به شدت مأیوس ساخته و به تسلیم وامیدارد.
3 ـ فداکاری و شهادتطلبی
یکی دیگر از عناصر اقتدار مسلمین، روحیه شهادت و فداکاری است. هنگامی که مسلمین در دل دشمن قرار داشتند و از سوی آن محاصره شده بودند و جز اسلحه شخصی، هیچ جنگافزاری برای دفاع نداشتند، دشمن از آنان به هراس افتاد و تسلیم شرایط آنان شد. آن چه چنین امری را سبب گردید، آمادگی مسلمین برای جانفشانی تا آخرین نفر و آخرین قطره خون بود. هنگامی که یکی از هیئتهای مشرکین در مقر مسلمین بود، جبرئیل نازل شد و از جانب خداوند فرمان آورد که مسلمین بیعت کنند. رسول خدا(ص) موضوع را به اطلاع یاران خود رساند و آنان بلافاصله پس از شنیدن این خبر، به سوی آن حضرت هجوم آورده و با ایشان بیعتی شورانگیز و وصفناشدنی کردند و حتی برخی از افراد بارها بیعت نمودند. شور و هیجان مسلمین به حدی بود که آذوقه و وسایل خیمههای نزدیک، لگدمال شد. حتی زنان که سلاحی همراه خود نداشتند، میله خیمهها را برداشتند و آماده نبرد شدند. مجموعه این شرایط، نمایندگان مشرکین را شگفتزده کرد و شنیدن این خبر قریش را به هراس انداخت، تاریخنویسان تصریحکردهاندکه این جریان، رعب و وحشت عظیمی در دل مشرکین انداخت و آنان را به پذیرش پیشنهاد رسول خدا(ص) واداشت.
از نظر معادلات مادیگرا، شرایط به نفع مشرکین بود زیرا آنان از نظر نظامی و جغرافیایی در موقعیت برتری قرار داشتند. اما اطاعتپذیری مثالزدنی مردم از رهبری اسلام و شهادتطلبی آنان، نه تنها مانع حمله دشمن شد، بلکه دشمن را به تسلیم واداشت. لذا این عناصر، امور کوچکی نیستند که بتوان به سادگی از کنار آنها گذشت. راز اقتدار مسلمین در همین عناصر نهفته است.
خلاصه
خلاصه سخن این که اموری همچون «در موضع تدافعی قرار گرفتن دشمن» و «اطاعتپذیری» و «شهادتطلبی مسلمین» از محوریترین عناصر اقتدار مسلمین در صلح حدیبیه بود که سبب شد یک صلح را به فتحالمبین تبدیل سازد. مجموعه شرایطی که تحت مدیریت پیامبر اکرم(ص) بر قریش تحمیل شد، آنان را در وضعیتی دشوار قرار داد. در چنین شرایطی آنان در اندیشه براندازی نبودند، بلکه سیاست آنان «کاهش زیان» بود و لذا حرف آنان این بود که امسال را اجازه ورود نمیدهیم، برگردید و سال آینده برای انجام مناسک عمره باز گردید. تحلیل آنان این بود که ورود مسلمین به مکه بدون جنگ، موجب خواری و سرافکندگی قریش و جرأت یافتن دیگران میگردد.
به هر حال قرارداد صلح امضا شد و رسول خدا(ص) به هدف خود رسیدند. هدف اساسی رسول خدا(ص) (که باید آن را در کنار عوامل گذشته قرار داد) این بود که آزادی تبلیغ دین و امنیت حقجویانی را که مایل به شنیدن سخن اسلام بودند، تأمین کند. نکته مهم اینجاست که آن حضرت برای تأمین امنیت خود و رهایی از هجوم دشمن مذاکره و مصالحه نکرد. چنین مذاکره و مصالحهای قطعا دشمن را در موضع برتر قرار داده و مسلمین را به انفعال و خواری میکشاند. آن حضرت تنها برای تأمین امنیت حقجویان و تضمین جریان آزاد تبلیغ وارد مذاکره شد و به همین جهت در موقعیت برتر قرار داشت. واقعیت این بود که قریش از قبیلههای صاحب نفوذ در حجاز بود و قبایل دیگر از آن در هراس بودند. به همین جهت وجود وضعیت جنگی میان مسلمین و قریش، مانع شنیده شدن صدای اسلام شده بود. رسول خدا(ص) نه برای این که خود میترسید، بلکه چون دیگران از قریش میترسیدند، طرحی را به اجرا گذاشت که نتیجه آن تأمین امنیت جانی و روانی و اجتماعی برای آن گروهی از مردم بود که به دلیل خوف از قریش، حاضر به شنیدن صدای اسلام و یا اعلام مسلمانی خویش نبودند. بنابراین، هنگامی که ترک مخاصمه شد، قبایل دیگر با آزادی کامل میآمدند و سخن منطقی اسلام را میشنیدند و ایمان میآوردند. این روند به حدی گسترده و سریع بود که تعداد ایمانآورندگان در این مدت کوتاه، اگر بیشتر از تعداد مسلمانان تا آن روز نبود، کمتر هم نبود.
و اما امروز
در روزهای اخیر که سخن از مذاکره با آمریکا مطرح شده، برخی نیز به قضیه صلح حدیبیه استناد میکنند و شاید در روزهای آینده استناد به این ماجرا بیشتر گردد. کسانی که برای موجه جلوه دادن مذاکره با آمریکا به این ماجرا استناد میکنند باید به این دو پرسش پاسخ دهند که اولا دشمن در چه وضعیتی است و ما در چه وضعیتی؟ آیا ابتکار عمل در دست او است یا در دست ما؟ آیا مدیریت این جریان با او است یا با ما؟ و سؤال دوم این که هدف از این مذاکره چیست؟ بسترسازی برای جانهای تشنه اسلام ناب است و یا تأمین امنیت خود در شرایط تهدید؟
بدون شک، این حرکت جدید را آمریکا آغاز کرده است و هر پاسخ مثبتی از سوی ما دشمن را در موقعیت برتر قرار داده و او را یک گام به اهدافش نزدیکتر میسازد. ما طراح این ماجرا نبودهایم و مدیریت آن نیز با ما نیست و بهترین گزینه وارد نشدن در این بازی است. آیا به کسانی که پروژه اقتدارشکنی و تضعیف ولایت فقیه را طراحی و اجرا کردند، میتوان در بحث مذاکره با آمریکا اعتماد داشت؟ آیا کسانی که روحیه شهادتطلبی و جانفشانی را به مسخره گرفته و میگیرند، میتوانند طراح صلحی باشند که رهآوردی همچون صلح حدیبیه داشته باشد؟ آیا به کسانی که عناصر اقتدار نظام اسلامی را مورد هجوم قرار داده و میدهند، میتوان اعتماد کرد و آنان را صادق دانست؟ ...
وانگهی منظور از مذاکره در چنین شرایطی چیست؟ آیا برای تأمین امنیت آزاداندیشان و آزادیخواهان جهان است؟ آیا برای کمک به جریان آزاد تبلیغ دین و صدور انقلاب اسلامی است؟ و یا این که برای تأمین امنیت خود است؟ آیا این اقدام از روی ترس نیست؟ آیا نتیجه آن به نفع دشمن نیست؟ آیا این با آن چه در صلح حدیبیه بود، سازگاری دارد؟ آیا مذاکره در وضعیت تهدید، ما را به موضع انفعالی نمیکشاند؟ آیا این خیانت نیست؟ از سوی دیگر انگیزه آمریکا از مذاکره با ایران چیست؟ آیا وی در این اندیشه نیست که نهضتهای آزادی بخش و کانونهای مقاومت در برابر استکبار را به شکست بکشاند؟ آیا مذاکره در چنین وضعیتی جز به نفع آمریکا است؟ آیا آمریکا در صدد تأمین امنیت منافع نفوذ خود نیست؟
و کلام آخر این که آیا این حرف دور از واقعیت است که بگوئیم طرفداران مذاکره با آمریکا، با الفبای سیاست بیگانهاند؟