[یکی دیگر از ارزشها این است که سیاست خارجی ما به سه اصل عزت و حکمت و رعایت تقیه - در آن مواردی که باید تقیه کرد - متکی باشد.]وقتی از تقیه صحبت میکنیم، ممکن است بگویید تقیه متعلق به آن زمانی بود که دولت مسلطی بر سرکار بود و ما هم مخفی بودیم و از ترس او چیزی نمیگفتیم. نه، همان وقت هم تقیه مسألهی ترس نبود. «التّقیّة ترس المؤمن»(1): تقیه سپر مؤمن است. سپر را کجا به کار میبرند؟ سپر در میدان جنگ مورد استفاده قرار میگیرد و به هنگام درگیری به کار میآید. پس، تقیه در زمینهی درگیری است؛ چون تُرس و حرز و سنگر و سپر است.
همان وقت هم اینگونه بود. وقتی تقیه میکردیم، معنایش این بود که ضربهی شمشیر را بر پیکر نحس دشمن وارد میکردیم؛ اما طوری که او نه شمشیر و نه دستی که شمشیر را گرفته و نه بلند کردن و نه فرود آمدن آن را ببیند و بفهمد، بلکه فقط دردش را احساس کند. تقیه، این بود. آنهایی که در آن روز تقیه میکردند، همینطور تقیه میکردند. آنها مخفیانه و دور از چشم دشمن، در خانههای پنهان، با هزار ملاحظه و مراقبت، مثلاً اعلامیه تنظیم میکردند که وقتی پخش میشد، بکلی آبروی نظام را میبرد. این کار، مثل ضربهی شمشیر بود که وقتی بلند میشد، بر کمر و فرق دشمن میخورد. بنابراین، تقیه میکردیم؛ یعنی نمیگذاشتیم که دشمن بفهمد چهکاری انجام میگیرد. تقیه سپر بود و تقیهکننده پشت سپر مخفی میشد. معنای تقیه این است. الان هم همین معنا را میدهد.1368/11/09
1 )
الكافی،الشیخ الكلینی ج2ص221ح23 ؛
قرب الاسناد،عبد الله بن جعفر حميرى ص17 ؛
بحار الانوار ،علامه مجلسی،ج72ص394ح6 ؛
التَّقِيَّةُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ وَ التَّقِيَّةُ حِرْزُ الْمُؤْمِنِ وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ إِنَّ الْعَبْدَ لَيَقَعُ إِلَيْهِ الْحَدِيثُ مِنْ حَدِيثِنَا فَيَدِينُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ فَيَكُونُ لَهُ عِزّاً فِی الدُّنْيَا وَ نُوراً فِی الْآخِرَةِ وَ إِنَّ الْعَبْدَ لَيَقَعُ إِلَيْهِ الْحَدِيثُ مِنْ حَدِيثِنَا فَيُذِيعُهُ فَيَكُونُ لَهُ ذُلًّا فِی الدُّنْيَا وَ يَنْزِعُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ النُّورَ مِنْهُ .».
ترجمه:
امام صادق عليه السّلام ميفرمود: تقيه سپر مؤمن است، تقيه نگهدار مؤمن است، هر كه تقيه ندارد ايمان ندارد، همانا حديثى از احاديث ما به بندهئى ميرسد و او بين خود و خدا بآن معتقد مىشود و خداى عز و جل را بآن ديندارى ميكند، و موجب عزت دنيا و نور آخرت او ميگردد، و بنده ديگر حديثى از احاديث ما باو ميرسد و او آن را فاش ميسازد، و موجب خوارى او در دنيا ميگردد و خداى عز و جل هم آن نور را از او ميگيرد.
لینک ثابت
تبیین اصول سه گانه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران به کمک سیره رسول خدا(ص)
یکی دیگر از ارزشها این است که سیاست خارجی ما به سه اصل عزت و حکمت و رعایت تقیه - در آن مواردی که باید تقیه کرد - متکی باشد. معنای عزت این است که جامعه و نظام اسلامی، در هیچیک از برخوردهای بینالمللی خود، نباید طوری حرکت کند که منتهی به ذلیل شدن اسلام و مسلمین شود. البته، ذلیل شدن غیر از ضعیف بودن است. ممکن است کسی ضعیف باشد، اما ذلیل نباشد. بین این دو تفاوت است. کارآمدان این کارها، میتوانند خوب بفهمند. حکمت، یعنی نظام اسلامی حکیمانه کار کند و از روی احساسات و بیتوجه به منافع و شرایط لازم و بهرههایی که ما باید از رابطه با دنیا بگیریم، حرکت نکند. دید باید کاملاً حکیمانه و پخته باشد. ای بسا ما با یک دشمن که در نهایت هم برخورد داریم، الان بایستی بنشینیم با او طرح دوستی بریزیم. این، حکمت است. خیال نکنید اینها از اسلام نیست؛ نخیر، آن جایی که جایش باشد، از اسلام است؛ کمااینکه رسول اکرم(ص) با خیلیها - از جمله با یهود اطراف مدینه - مذاکره کرد. از آن سه طایفه، با یک طایفه جنگید و دو طایفهی دیگر را نفی بلد کرد: «هوالّذی اخرج الّذین کفروا من اهل الکتاب من دیارهم لاوّلالحشر ماظننتم ان یخرجوا و ظنّوا انّهم مانعتهم حصونهم من اللَّه فاتاهم اللَّه من حیث لم یحتسبوا و قذف فی قلوبهم الرّعب یخربون بیوتهم بایدیهم وایدی المؤمنین فاعتبروا یا اولی الابصار». خود شما مسلمانها هم خیال نمیکردید که بناست اینها روزی از اینجا بروند؛ اما رفتند. بنا شد که خدای متعال اینها را اخراج کند و دیدید که اخراج کرد. پیامبر اکرم(ص) در حدیبیه با کفار قریش قرارداد بستند. حتّی با بعضی از کفار، قرارهای بلند مدت داشتند. یعنی هیچ انگیزهی دعوایی در کار نبود. این موضوع، در خود قرآن هم مشخص است: «لاینهاکم اللَّه عن الّذین لم یقاتلوکم فیالدّین ولم یخرجوکم من دیارکم ان تبرّوهم و تقسطوا الیهم». آن کفاری که با شما مسأله و دعوا و سابقهی سویی ندارند و به شما ظلم نکردند و اخراجتان نکردند، شما میتوانید با آنها ارتباطات حسنه داشته باشید. بنابراین، وقتی از حکمت صحبت میکنیم، یعنی رعایت مصلحت جمهوری اسلامی و ملاحظهی تمام استفادههایی که این نظام میتواند از ارتباط با آن دولتها ببرد. باید بر این اساس حرکت کنیم. وقتی از تقیه صحبت میکنیم، ممکن است بگویید تقیه متعلق به آن زمانی بود که دولت مسلطی بر سرکار بود و ما هم مخفی بودیم و از ترس او چیزی نمیگفتیم. نه، همان وقت هم تقیه مسألهی ترس نبود. «التّقیّة ترس المؤمن»: تقیه سپر مؤمن است. سپر را کجا به کار میبرند؟ سپر در میدان جنگ مورد استفاده قرار میگیرد و به هنگام درگیری به کار میآید. پس، تقیه در زمینهی درگیری است؛ چون تُرس و حرز و سنگر و سپر است.همان وقت هم اینگونه بود. وقتی تقیه میکردیم، معنایش این بود که ضربهی شمشیر را بر پیکر نحس دشمن وارد میکردیم؛ اما طوری که او نه شمشیر و نه دستی که شمشیر را گرفته و نه بلند کردن و نه فرود آمدن آن را ببیند و بفهمد، بلکه فقط دردش را احساس کند. تقیه، این بود. آنهایی که در آن روز تقیه میکردند، همینطور تقیه میکردند. آنها مخفیانه و دور از چشم دشمن، در خانههای پنهان، با هزار ملاحظه و مراقبت، مثلاً اعلامیه تنظیم میکردند که وقتی پخش میشد، بکلی آبروی نظام را میبرد. این کار، مثل ضربهی شمشیر بود که وقتی بلند میشد، بر کمر و فرق دشمن میخورد. بنابراین، تقیه میکردیم؛ یعنی نمیگذاشتیم که دشمن بفهمد چهکاری انجام میگیرد. تقیه سپر بود و تقیهکننده پشت سپر مخفی میشد. معنای تقیه این است. الان هم همین معنا را میدهد. در حال حاضر، استکبار جهانی دارای قدرتی است و شما هم مقاصدی دارید و میخواهید کارهایی انجام دهید. هیچ لزومی ندارد که هرکسی دایم از تریبونها اعلام کند و مسابقه بگذارد که فلان کار را میخواهیم بکنیم و بعد هم نکند!1368/11/09
لینک ثابت
توصیه احمد سکوتره به رهبری مبنی بر تقیه در سیاست خارجی
وقتی از تقیه[ در سیاست خارجی] صحبت میکنیم، ممکن است بگویید تقیه متعلق به آن زمانی بود که دولت مسلطی بر سرکار بود و ما هم مخفی بودیم و از ترس او چیزی نمیگفتیم. نه، همانوقت هم تقیه مسألهی ترس نبود. «التّقیّة ترس المؤمن»: تقیه سپر مؤمن است. سپر را کجا به کار میبرند؟ سپر در میدان جنگ مورد استفاده قرار میگیرد و به هنگام درگیری به کار میآید. پس، تقیه در زمینهی درگیری است؛ چون تُرس و حرز و سنگر و سپر است.
همان وقت هم اینگونه بود. وقتی تقیه میکردیم، معنایش این بود که ضربهی شمشیر را بر پیکر نحس دشمن وارد میکردیم؛ اما طوری که او نه شمشیر و نه دستی که شمشیر را گرفته و نه بلند کردن و نه فرود آمدن آنرا ببیند و بفهمد، بلکه فقط دردش را احساس کند. تقیه، این بود. آنهایی که در آن روز تقیه میکردند، همینطور تقیه میکردند. آنها مخفیانه و دور از چشم دشمن، در خانههای پنهان، با هزار ملاحظه و مراقبت، مثلاً اعلامیه تنظیم میکردند که وقتی پخش میشد، بکلی آبروی نظام را میبرد. این کار، مثل ضربهی شمشیر بود که وقتی بلند میشد، بر کمر و فرق دشمن میخورد. بنابراین، تقیه میکردیم؛ یعنی نمیگذاشتیم که دشمن بفهمد چهکاری انجام میگیرد. تقیه سپر بود و تقیهکننده پشت سپر مخفی میشد. معنای تقیه ایناست. الان هم همین معنا را میدهد.
در حال حاضر، استکبار جهانی دارای قدرتی است و شما هم مقاصدی دارید و میخواهید کارهایی انجام دهید. هیچ لزومی ندارد که هرکسی دایم از تریبونها اعلام کند و مسابقه بگذارد که فلان کار را میخواهیم بکنیم و بعد هم نکند!
یکی از رهبران مسلمانِ پختهی واردی که من در طول مدت کارهای سیاسی دیدم، «سکوتره» بود. او آدم بسیار وارد و پخته و مطلعی بود. در چند سفری که به تهران آمده بود و ملاقاتهای متعددی که با او داشتم، خیلی شیفتهی انقلاب بود. او گرچه ضعیف بود و نتوانسته بود راه خودش را برود و «گینه کوناکری» را آنطور که ایدهاش بود و دوست میداشت، درست کند و بسازد و گرچه استکبار کَت بند و از طرق مختلف محاصرهاش کرده بود، ولی انسان موفق و سالمی بود و درست میفهمید. او این انقلاب را خیلی دوست میداشت و حقیقتاً از ته دل به امام ارادت داشت.
در ملاقاتهایی که با او داشتم، حرفهایی از او شنیدم که خیلی درست بود. البته ما از خیلیها حرف شنیدیم، ولی این با آنها متفاوت بود. اینگونه تصور نشود که او برای خوشآمد ما حرفی گفته و ما هم باورمان آمدهاست. نه، من در این دهساله با افراد زیادی نشستم و برخاستم و حرف زدم و شنیدم. بعضیها حرف میزنند، ولی از زبانشان تجاوز نمیکند؛ اما بعضیها اینطور نیستند. این حقیقت قابل تشخیص است. بنابراین، او راست میگفت.
یک وقت به من گفت: «فقط شما یک عیب دارید و آن این است که دایماً همهی کارها را میگویید و مطرح میکنید. همهی کارها که گفتن ندارد. چرا میگویید؟ میگویید که چه بشود؟». شاید من در سال اول ریاست جمهوری که این حرف را از او شنیدم، اصلاً از ته دل قبول نکردم. با خودم میگفتم که این دنیا، دنیایی نیست که او خیال کند ما اگر چیزی را گفتیم، دنیا میفهمد و اگر نگفتیم، نمیفهمد و گفتنِ ما مشکلی بهوجود آورد. بعداً تجربهها به من نشان داد که او پخته بوده و میفهمیده است.
من حالا عقیدهام همین است. بعضی از برادران، در جاهایی خیال میکنند فقط خودشان هستند و به همین خاطر، مطالب و اهداف و آرزوهایی را به زبان میآورند و میگویند که دشمن از آن سوء استفاده میکند. ما از اینگونه حرفها داشتیم. شما باید مراقب باشید که بهانه به دست دشمن ندهید. الان دنیا، دنیای مهمی است. در این خصوص، وزارت خارجه و کسانی که با سیاست خارجی سروکار دارند و مجلس و بقیهی اجزای دولت و بعضی از ائمهی جمعه، در درجهی اول اهمیت قرار دارند. پس، مسألهی «تقیه» بسیار مهم است که باید در کار سیاست خارجی به آن توجه کنیم.1368/11/09
لینک ثابت
زندگی امام موسیبن جعفر(ع)؛تلاشی جهت تحقق اسلام ناب
این مقطع سیوپنج ساله (از 148 تا 183 هجری) یعنی دوران امامت حضرت ابیالحسن موسیبن جعفر(علیهماالسّلام) یکی از مهمترین مقاطع زندگینامهی ائمه(علیهمالسّلام) است. دو تن مقتدرترین سلاطین بنی عباس - منصور و هارون - و دو تن از جبّارترین آنان - مهدی و هادی - در آن حکومت میکردند. بسی از قیامها و شورشها و شورشگرها در خراسان، در افریقیه، در جزیرهی موصل، در دیلمان و جرجان، در شام، در نصیبین، در مصر، در آذربایجان و ارمنستان و در اقطاری دیگر، سرکوب و منقاد گردیده و در ناحیهی شرق و غرب و شمال قلمرو وسیع اسلامی، فتوحات تازه و غنایم و اموال وافر، بر قدرت و استحکام تخت عباسیان افزوده بود.
جریانهای فکری و عقیدتی در این دوران، برخی به اوج رسیده و برخی زاده شده و فضای ذهنی را از تعارضات، انباشته و حربهیی در دست قدرتمداران و آفتی در هوشیاری اسلامی و سیاسی مردم گشته و میدان را بر عَلَمدارانِ صحنهی معارف اصیل اسلامی و صاحبان دعوت علوی، تنگ و دشوار ساخته بود.
شعر و هنر، فقه و حدیث و حتّی زهد و ورع، در خدمت ارباب قدرت درآمده و مکمل ابزار زر و زور آنان گشته بود. در این دوران، دیگر نه مانند اواخر دوران بنیامیه و نه همچون دهسالهی اول دوران بنیعباس و نه شبیه دوران پس از مرگ هارون که در هر یک، حکومت مسلط وقت، به نحوی تهدید میشد؛ تهدیدی جدی دستگاه خلافت را نمیلرزاند و خلیفه را از جریان عمیق و مستمر دعوت اهل بیت (علیهمالسّلام) غافل نمیساخت.
در این دوران، تنها چیزی که میتوانست مبارزه و حرکت فکری و سیاسی اهل بیت (علیهمالسّلام) و یاران صدیق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، تلاش خستگیناپذیر و جهاد خطیر آن بزرگواران بود و توسل به شیوهی الهی «تقیه». و بدین ترتیب است که عظمت حیرتآور و دهشتانگیز جهاد حضرتموسیبنجعفر (علیهوعلیابائهالتحیّةوالسّلام) آشکار میگردد.
باید عرض کنم که کاوشگران تاریخ اسلام، آنگاه که به فحص و شرح زندگی امام موسیبن جعفر(علیهماالسّلام) پرداختهاند، سهم شایستهیی از توجه و تفطن را که باید به حادثهی عظیم و بینظیر «حبس طویلالمدّة»ی این امام هُمام اختصاص مییافت، بدان اختصاص نداده و در نتیجه از جهاد خطیر آن بزرگوار غافل ماندهاند.
در زندگینامهی آن امام عالیمقام، سخن از حوادث گوناگون و بیارتباط با یکدیگر و تأکید بر مقام علمی و معنوی و قدسی آن سلالهی پیامبر (صلّیاللَّهعلیه والهوسلّم) و نقل قضایای خاندان و اصحاب و شاگردان و مباحثات علمی و کلامی و امثال آن، بدون توجه به خط جهاد مستمری که همهی عمر سیوپنج سالهی امامت آن بزرگوار را فراگرفته بوده است، ناقص و ناتمام میماند. تشریح و تبیین این خط است که همهی اجزای این زندگی پرفیض را به یکدیگر مرتبط میسازد و تصویری واضح و متکامل و جهتدار که در آن هر پدیدهیی و هر حادثهیی و هر حرکتی، دارای معنایی است، ارایه میکند.
چرا حضرت امام صادق(علیهالسّلام) به «مفضّل» میفرماید: امر امامت این جوانک را فقط به اشخاص مورد وثوق بگو؟ و به «عبدالرحمن بن حجاج» به جای تصریح به کنایه میگوید: زره بر تن او راست آمده است؟ و به یاران نزدیک چون «صفوان جمّال» او را به علامت و نشانه معرفی میکند؟ و چرا بالاخره در وصیتنامهی خود، نام فرزندش را به عنوان وصی پس از نام چهار تن دیگر میآورد که نخستین آنان «منصور عباسی» و سپس حاکم مدینه و سپس نام دو زن است؛ چنانکه پس از ارتحال آن حضرت، جمعی از بزرگان شیعه نمیدانند جانشین آن بزرگوار، همین جوان بیست ساله است؟ چرا در گفتگو با هارون که به او خطاب میکند: «خلیفتان یجبی الیهما الخراج»، زبان به سخن نرم و انکارآمیز میگشاید؛ اما ابتدائاً در خطاب به مرد زاهد نافذالکلمهیی به نام «حسنبن عبداللَّه» سخن را به معرفت امام میکشاند و آنگاه خود را امام مفترضالطّاعة، یعنی صاحب مقامی که آن روز خلیفهی عباسی در آن متمکن بود، معرفی میکند؟
چرا به «علیبنیقطین» که صاحبمنصب بلندپایهی دستگاه هارون و از شیفتگان امام است، عملی تقیه آمیز را فرمان میدهد؛ اما «صفوان جمّال» را بر خدمت همان دستگاه شماتت میکند و او را به قطع رابطه با خلیفه فرا میخواند؟ چگونه و با چه وسیلهیی آن همه پیوند و رابطه در قلمرو گستردهی اسلام، میان دوستان و یاران خود پدید میآورد و شبکهیی که تا چین گسترده است، میسازد؟
چرا «منصور» و «مهدی» و «هارون» و «هادی»، هر کدام در برههیی از دوران خود، کمر به قتل و حبس و تبعید او میبندند؟ و چرا چنان که از برخی روایات دانسته میشود، آن حضرت در برههیی از دوران سیوپنج ساله، در اختفا بسر برده و در قرای شام یا مناطقی از طبرستان حضور یافته و از سوی خلیفهی وقت، مورد تعقیب قرار گرفته و به یاران خود سفارش کرده که اگر خلیفه دربارهی من از شما پرسید، بگویید او را نمیشناسیم و نمیدانیم کجاست؟
چرا هارون در سفر حجی، آن حضرت را در حدّ اعلی تجلیل میکند و در سفر دیگری دستور حبس و تبعید او را میدهد و چرا آن حضرت در اوایل خلافت هارون که وی روش ملایمت و گذشت در پیش گرفته و علویان را از حبسها آزاد کرده بود، تعریفی از فدک میکند که بر همهی کشور وسیع اسلامی منطبق است؛ تا آن جا که خلیفه به آن حضرت به تعریض میگوید: پس برخیز و در جای من بنشین؟ و چرا رفتار همان خلیفهی ملایم، پس از چند سال، چندان خشن میشود که آن حضرت را به زندانی سخت میافکند و پس از سالها حبس، حتّی تحمل وجود زندانی او را نیز بر خود دشوار مییابد و او را جنایتکارانه مسموم و شهید میکند؟
اینها و صدها حادثهی توجه برانگیز و پرمعنی و در عین حال ظاهراً بیارتباط و گاه متناقض با یکدیگر در زندگی موسیبنجعفر(علیهمالسّلام) هنگامی معنی میشود و ربط مییابد که ما آن رشتهی مستمری را که از آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظهی شهادتش ادامه داشته، مشاهده کنیم. این رشته، همان خط جهاد و مبارزهی ائمه(علیهمالسّلام) است که در تمام دوران دویستوپنجاه ساله و در شکلهای گوناگون استمرار داشته و هدف از آن، اولاً تبیین اسلام ناب و تفسیر صحیح قرآن و ارایهی تصویری روشن از معرفت اسلامی است و ثانیاً، تبیین مسألهی امامت و حاکمیت سیاسی در جامعهی اسلامی و ثالثاً، تلاش و کوشش برای تشکیل آن جامعه و تحقق بخشیدن به هدف پیامبر معظّم اسلام(صلّیاللَّهعلیهواله) و همهی پیامبران؛ یعنی اقامهی قسط و عدل و زدودن انداداللَّه از صحنهی حکومت و سپردن زمام ادارهی زندگی به خلفاءاللَّه و بندگان صالح خداوند.
امام موسیبنجعفر(علیهالسّلام) نیز همهی زندگی خود را وقف این جهاد مقدس ساخته بود؛ درس و تعلیم و فقه و حدیث و تقیه و تربیتش در این جهت بود. البته، زمان او ویژگیهای خود را داشت؛ پس جهاد او نیز به تناسب زمان مختصاتی مییافت؛ عیناً مانند دیگر ائمهی هشتگانه، از زمان امام سجاد(علیهالسّلام) تا امام عسکری(علیهالسّلام) که هر یک یا هر چند نفر، مختصاتی در زمان و به تبع آن، در جهادِ خود داشتند و مجموعاً زندگی آنان، دورهی چهارم از زندگی دویستوپنجاه ساله را تشکیل میدهد که خود نیز به مرحلههایی تقسیم میگردد.
جای آن است که این بحث اساسی، از این دیدگاه مورد توجه فضلا و محققان قرار گیرد و در آیینهی این دوران پرشکوه و این مجاهدت بینظیر، راه کمال مسلمین و مخصوصاً پیروان و دوستداران اهل بیت پیامبر(صلّیاللَّهعلیهواله) آشکار گردد. بیشک مجامعی از این قبیل، فرصتهای مغتنم و دیریابی را در اختیار پژوهندگان این حقیقت میگذارد.1368/07/26
لینک ثابت
تحلیل زمانه و عصر امام موسی بن جعفر(ع)
این مقطع سیوپنج ساله (از 148 تا 183 هجری) یعنی دوران امامت حضرت ابیالحسن موسیبنجعفر (علیهماالسّلام) یکی از مهمترین مقاطع زندگینامهی ائمه(علیهمالسّلام) است. دو تن مقتدرترین سلاطین بنی عباس - منصور و هارون - و دو تن از جبّارترین آنان - مهدی و هادی - در آن حکومت میکردند. بسی از قیامها و شورشها و شورشگرها در خراسان، در افریقیه، در جزیرهی موصل، در دیلمان و جرجان، در شام، در نصیبین، در مصر، در آذربایجان و ارمنستان و در اقطاری دیگر، سرکوب و منقاد گردیده و در ناحیهی شرق و غرب و شمال قلمرو وسیع اسلامی، فتوحات تازه و غنایم و اموال وافر، بر قدرت و استحکام تخت عباسیان افزوده بود. جریانهای فکری و عقیدتی در این دوران، برخی به اوج رسیده و برخی زاده شده و فضای ذهنی را از تعارضات، انباشته و حربهیی در دست قدرتمداران و آفتی در هوشیاری اسلامی و سیاسی مردم گشته و میدان را بر عَلَمدارانِ صحنهی معارف اصیل اسلامی و صاحبان دعوت علوی، تنگ و دشوار ساخته بود. شعر و هنر، فقه و حدیث و حتّی زهد و ورع، در خدمت ارباب قدرت درآمده و مکمل ابزار زر و زور آنان گشته بود. در این دوران، دیگر نه مانند اواخر دوران بنیامیه و نه همچون دهسالهی اول دوران بنیعباس و نه شبیه دوران پس از مرگ هارون که در هر یک، حکومت مسلط وقت، به نحوی تهدید میشد؛ تهدیدی جدی دستگاه خلافت را نمیلرزاند و خلیفه را از جریان عمیق و مستمر دعوت اهل بیت (علیهمالسّلام) غافل نمیساخت. در این دوران، تنها چیزی که میتوانست مبارزه و حرکت فکری و سیاسی اهل بیت (علیهمالسّلام) و یاران صدیق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، تلاش خستگیناپذیر و جهاد خطیر آن بزرگواران بود و توسل به شیوهی الهی «تقیه». و بدین ترتیب است که عظمت حیرتآور و دهشتانگیز جهاد حضرت موسیبنجعفر (علیهوعلیابائهالتحیّةوالسّلام) آشکار میگردد.1368/07/26
لینک ثابت