جنایت به ملتها؛ شاخص استکبار یكی از شاخصهای دیگر استعمار و استكبار این است كه جنایت را نسبت به ملّتها و نسبت به آحاد بشر مجاز میشمرند و اهمّیّت نمیدهند. این یكی از بلایای بزرگ استكبار در دوران جدید است؛ دوران جدید یعنی دوران پیشرفت علم، پدید آمدن سلاحهای خطرناك، كه این سلاحها هم [از وقتی به] دست مستكبرین رسید، بلای جان ملّتهای عالم شد؛ برای جان انسانها - هر انسانی كه با آنها همراه نباشد، تسلیم آنها نباشد، تابع آنها نباشد - هیچ ارزشی قائل نیستند؛ مثالها، الیماشاءالله [وجود دارد]. یك مثال، برخورد مستكبرین با بومیان آمریكا است؛ همین كشوری كه امروز منابع مالی آن، امكانات آن، موقعیّت جغرافیایی آن، همهچیز آن در اختیار غیربومیان آن منطقه است. خب اینجا مردم بومیای وجود داشتند؛ برخورد با آنها به قدری خشن، به قدری مشمئزكننده است كه یكی از نقاط تاریك تاریخ آمریكای جدید است؛ خودشان دربارهی آن، چیزها نوشتهاند؛ كشتارهایی كه كردند، فشارهایی كه آوردند. عین همین قضیّه بهوسیلهی انگلیسیها در استرالیا اتّفاق افتاد. انگلیسیها در استرالیا مردم بومی را مثل حیوانات، مثل كانگورو بهعنوان تفریح شكار میكردند؛ آنها برای جان انسانها هیچ ارزشی قائل نبودند. این یك نمونه است؛ [ البتّه] صدها مثال دارد كه در كتابهای خودشان، در تواریخ خودشان اینها آمده است. یك نمونهی [دیگر] بمباران سال ۱۹۴۵ میلادی - یعنی سال ۱۳۲۴ شمسی - است كه دو شهر ژاپن را آمریكاییها با بمب اتمی نابود كردند؛ صدها هزار آدم كشته شدند، چندین برابر اینها در طول زمان تا امروز بر اثر اشعهی اتمیای كه وجود داشته، معیوب و ناقصالخلقه و دچار بیماریهای گوناگون شدند كه تا امروز مشكلات آن باقی است؛ هیچ استدلال درستی هم برای این كار نداشتند، كه من حالا بعد اشاره خواهم كرد؛ راحت بمب اتم انداختند. در دنیا تا حالا دوبار بمب اتم استعمال شده است، هر دوبار هم بهوسیلهی آمریكاییها كه امروز خودشان را متولّی مسئلهی اتمی در دنیا میدانند! دلشان هم میخواهد كه این قضیّه فراموش بشود [امّا] فراموششدنی نیست. اینهمه جان انسانها از بین رفت، برایشان ارزشی نداشت. جان انسانها بیارزش میشود؛ جنایت برای دستگاههای استكباری آسان میشود. در ویتنام، آدم كشی كردند؛ در عراق دستگاههای امنیّتی و شركتهای مزدور امنیّتی آنها مثل بلك واتر - كه من آن سال اشاره كردم - جنایت كردند؛ در پاكستان با هواپیماهای بدون سرنشین هنوز دارند جنایت میكنند؛ در افغانستان بمباران میكنند و جنایت میكنند؛ هر جایی كه دستشان برسد و منافعشان اقتضا كند، ایجاب كند، از جنایت اِبا ندارند؛ جنایت با قتل، جنایت با شكنجه؛ زندان گوانتانامو كه مال آمریكاییها است، هنوز زندانی دارد. الان ده یازده سال است در این زندان یك عدّهای را كه به اتّهام از جاهای مختلف دنیا گرفتند و بردند آنجا، بدون محاكمه [و] با شرایط بسیار سخت و همراه با شكنجه نگه داشتند! در عراق، زندان ابوغُریب یكی از زندانهای آمریكاییها بود، سگ به جان زندانی میانداختند و او را شكنجه میكردند. غارت منابع حیاتی ملّتها برایشان آسان است. ربودن و اسیر كردن سیاهان، یكی از ماجراهای گریهآور تاریخ [است] كه نظام سلطهی آمریكا و امثال آن دوست ندارند این داستان احیا بشود، [كه یك نمونهاش] همین مسئلهی غلام و كنیز گرفتن مردم آفریقا است؛ كشتیها را از اقیانوس اطلس میآوردند، در سواحل كشورهای غرب آفریقا مثل گامبیا و امثال اینها نگه میداشتند، بعد میرفتند با تفنگ و سلاحهایی كه دست مردمِ آن روز از این سلاحها خالی بود، صدها و هزارها پیر و جوان و مرد و زن را میگرفتند، با شرایط بسیار سختی با این كشتیها برای بردگی به آمریكا میبردند. انسان آزاد را كه در خانهی خودش زندگی میكرد، در شهر خودش زندگی میكرد، به اسارت میگرفتند؛ الان سیاهانی كه در آمریكا هستند، از نسل آنهایند. چند قرن آمریكاییها این فشار عجیب را آوردند كه [در این زمینه] كتابها نوشتهاند كه این كتاب "ریشهها" كتاب مغتنمی است برای نشان دادن گوشهای از این فجایع. انسانِ امروز چطور میتواند اینها را فراموش كند؟ با همهی این حرفها هنوز هم در آمریكا بین سیاه و سفید تبعیض هست.1392/08/29
بردگی مردم آفریقا توسط نظام سلطه آمریکا یكی از ماجراهای گریهآور تاریخ كه نظام سلطهی آمریكا و امثال آن دوست ندارند این داستان احیا بشود، [كه یك نمونهاش] همین مسئلهی غلام و كنیز گرفتن مردم آفریقا است؛ كشتیها را از اقیانوس اطلس میآوردند، در سواحل كشورهای غرب آفریقا مثل گامبیا و امثال اینها نگه میداشتند، بعد میرفتند با تفنگ و سلاحهایی كه دست مردمِ آن روز از این سلاحها خالی بود، صدها و هزارها پیر و جوان و مرد و زن را میگرفتند، با شرایط بسیار سختی با این كشتیها برای بردگی به آمریكا میبردند. انسان آزاد را كه در خانهی خودش زندگی میكرد، در شهر خودش زندگی میكرد، به اسارت میگرفتند؛ الان سیاهانی كه در آمریكا هستند، از نسل آنهایند. چند قرن آمریكاییها این فشار عجیب را آوردند كه [در این زمینه] كتابها نوشتهاند كه این كتاب "ریشهها" كتاب مغتنمی است برای نشان دادن گوشهای از این فجایع. انسانِ امروز چطور میتواند اینها را فراموش كند؟ با همهی این حرفها هنوز هم در آمریكا بین سیاه و سفید تبعیض هست.1392/08/29
مصادیق تهاجم فرهنگ غرب بر دیگر فرهنگ ها ما برای ساختن این بخش [ اصلی و اساسی] از تمدن نوین اسلامی[كه همان سبك زندگی است ]، بشدت باید از تقلید پرهیز كنیم؛ تقلید از آن كسانی كه سعی دارند روشهای زندگی و سبك و سلوك زندگی را به ملتها تحمیل كنند. امروز مظهر كامل و تنها مظهر این زورگوئی و تحمیل، تمدن غربی است. نه اینكه ما بنای دشمنی با غرب و ستیزهگری با غرب داشته باشیم - این حرف، ناشی از بررسی است - ستیزهگری و دشمنیِ احساساتی نیست. بعضی بمجرد اینكه اسم غرب و تمدن غرب و شیوههای غرب و توطئهی غرب و دشمنی غرب میآید، حمل میكنند بر غربستیزی: آقا، شماها با غرب دشمنید. نه، ما با غرب پدركشتگیِ آنچنانی نداریم - البته پدركشتگی داریم! - غرض نداریم. این حرف، بررسیشده است. تقلید از غرب برای كشورهائی كه این تقلید را برای خودشان روا دانستند و عمل كردند، جز ضرر و فاجعه به بار نیاورده؛ حتّی آن كشورهائی كه بظاهر به صنعتی و اختراعی و ثروتی هم رسیدند، اما مقلد بودند. علت این است كه فرهنگ غرب، یك فرهنگ مهاجم است. فرهنگ غرب، فرهنگ نابودكنندهی فرهنگهاست. هرجا غربیها وارد شدند، فرهنگهای بومی را نابود كردند، بنیانهای اساسیِ اجتماعی را از بین بردند؛ تا آنجائی كه توانستند، تاریخ ملتها را تغییر دادند، زبان آنها را تغییر دادند، خط آنها را تغییر دادند. هر جا انگلیسها وارد شدند، زبان مردم بومی را تبدیل كردند به انگلیسی؛ اگر زبان رقیبی وجود داشت، آن را از بین بردند. در شبهقارهی هند، زبان فارسی چند قرن زبان رسمی بود؛ تمام نوشتجات، مكاتبات دستگاههای حكومتی، دولتی، مردم، دانشوران، مدارس عمده، شخصیتهای برجسته، با زبان فارسی انجام میگرفت. انگلیسها آمدند زبان فارسی را با زور در هند ممنوع كردند، زبان انگلیسی را رائج كردند. شبهقارهی هند كه یكی از كانونهای زبان فارسی بوده، امروز در آنجا زبان فارسی غریب است؛ اما زبان انگلیسی، زبان دیوانی است؛ مكاتبات دولتی با انگلیسی است، حرف زدن غالب نخبگانشان با انگلیسی است - باید انگلیسی حرف بزنند - این تحمیل شده. در همهی كشورهائی كه انگلیسها در دوران استعمار در آنجا حضور داشتند، این اتفاق افتاده است؛ تحمیل شده است. ما زبان فارسی را بر هیچ جا تحمیل نكردیم. زبان فارسی كه در هند رائج بود، به وسیلهی خود هندیها استقبال شد؛ شخصیتهای هندی، خودشان به زبان فارسی شعر گفتند. از قرن هفتم و هشتم هجری تا همین زمان اخیرِ قبل از آمدن انگلیسها، شعرای زیادی در هند بودند كه به فارسی شعر میگفتند؛ مثل امیرخسرو دهلوی، بیدل دهلوی - كه اهل دهلی است - و بسیاری از شعرای دیگر. اقبال لاهوری اهل لاهور است، اما شعر فارسی او معروفتر از شعر به هر زبان دیگری است. ما مثل انگلیسها كه انگلیسی را در هند رائج كردند، زبان فارسی را رائج نكردیم؛ فارسی با میل مردم، با رفتوآمد شاعران و عارفان و عالمان و اینها به طور طبیعی رائج شد؛ اما انگلیسها آمدند مردم را مجبور كردند كه باید فارسی حرف نزنند؛ برای فارسی حرف زدن و فارسی نوشتن، مجازات معین كردند. فرانسویها هم در كشورهائی كه تحت استعمار آنها بود، زبان فرانسه را اجباری كردند. یك وقتی یكی از رؤسای كشورهای آفریقای شمالی - كه سالها فرانسویها بر آنجا سلطه داشتند - زمان ریاست جمهوری با بنده ملاقات داشت. او با من عربی حرف میزد؛ بعد میخواست یك جملهای را بگوید، واژهی عربیِ آن جمله یادش نیامد، بلد نبود. معاونش یا وزیرش همراهش بود، به فرانسه به او گفت كه این جمله به عربی چه میشود؟ او هم گفت كه بله، این جمله به عربی میشود این. یعنی یك عرب نمیتوانست مقصود خودش را با عربی ادا كند، مجبور بود با فرانسه از رفیقش بپرسد، او هم بگوید كه این است! یعنی اینقدر اینها از زبان اصلیِ خودشان دور مانده بودند. این مسئله را سالها بر اینها تحمیل كردند. پرتغالیها هم همین جور، هلندیها هم همین جور، اسپانیائیها هم همین جور؛ هر جا رفتند، زبان خودشان را تحمیل كردند؛ این میشود فرهنگ مهاجم. بنابراین فرهنگ غرب، مهاجم است. غربیها آنجائی كه توانستند، بنیانهای فرهنگی و اعتقادی را از بین بردند. در مثل كشور ما كه استعمارِ مستقیم وجود نداشت و به بركت مجاهدت یك عده از بزرگان، انگلیسها نتوانستند به طور مستقیم وارد شوند، افرادی را عامل خودشان كردند. اگر قرارداد 1299، یعنی 1919 میلادی - كه معروف به قرارداد وثوقالدوله است - در ایران با مقاومت امثال مرحوم مدرس و بعضی از آزادیخواهانِ دیگر مواجه نمیشد و این قرارداد عملیاتی میشد، استعمار ایران حتمی بود - مثل هند - مردانی نگذاشتند این اتفاق بیفتد. اما آنها به وسیلهی عوامل خودشان، با گماشتن رضاخان پهلوی و تقویت او و گذاشتن روشنفكران وابستهی به غرب در كنار او - كه باز لازم نیست من اسم بیاورم، دوست ندارم اسم بیاورم - فرهنگ خودشان را بر ما تحمیل كردند. بعضی از وزرا و نخبگان سیاسی دستگاه پهلوی كه جنبهی فرهنگی داشتند، اینها عامل غرب بودند برای دگرگون كردن فرهنگ كشورمان؛ و هرچه توانستند، كردند؛ یك مقولهاش مسئلهی كشف حجاب بود، یك مقولهاش فشار بر روحانیون و زدودن حضور روحانیون از كشور بود، و مقولات فراوان دیگری كه در دوران رضاخان پهلوی دنبال میشد. فرهنگ غربی، فرهنگ مهاجم است؛ هرجا وارد شود، هویتزدائی میكند؛ هویت ملتها را از بین میبرد. فرهنگ غربی، ذهنها را، فكرها را مادی میكند، مادی پرورش میدهد؛ هدف زندگی میشود پول و ثروت؛ آرمانهای بلند، آرمانهای معنوی و تعالی روحی از ذهنها زدوده میشود. خصوصیت فرهنگ غربی این است.1391/07/23
نابودی منافع ملتها در خاورمیانه بر اثر زد و بند قدرتها امروز خاورمیانه بیدار شده است، دنیای اسلام بیدار شده است. سالهای سلطهی قدرتمندانِ دور از این منطقه - كه به خاطر وجود منابع عظیم این منطقه هجوم آوردند و دوران استعمار و استعمار نو و استعمار بالاتر از نو را تجربه كردند - دارد به پایان میرسد؛ این یك واقعیتی است. یك روزی در منطقهی ما این دو قدرت بزرگی كه آن روز بودند - یعنی آمریكا و شوروی سابق - بر همهی امور سیاسی این منطقه مسلط بودند. یك بخشی مربوط به چپ بود، یك بخشی مربوط به راست بود؛ با هم اختلاف و دعوا، بعد هم یك وقتی با هم میساختند - در رأس، قدرتهای پشت سر اینها، آمریكا و شوروی با هم میساختند - یكهو میدیدیم مصر را فروختند! كمااینكه در یك دورهای فروختند. در واقع جنگ بین دو اردوگاه بود. بعد در بالا با هم نشستند پشت پرده مذاكره كردند، ملتها، زمامدارانشان، منافعشان، همه زیر پا له میشد. امروز اینجوری نیست. امروز ملتهای منطقه افول تدریجی قدرتها را میبینند. و در این زمینه، پیشرو، ایران اسلامی است با پشتوانه و عقبهی عظیم فرهنگی و امكاناتی كه در این كشور هست؛ آن هم ایران متكی به اسلام، كه اسلام آمیخته است با جان و روح و فكر این ملت و این مجموعه. این را بایستی نگه داشت؛ این خیلی باارزش است.1389/11/19
استعمارگری غرب در هند و آفریقا با سوء استفاده از قدرت علمی خود ما تأكید میكنیم روی علم. این تأكید، جدی است؛ تعارف نیست؛ از روی یك احساس كاذبِ تشریفاتیِ موسمی نیست؛ بلكه از یك تشخیص عمیق و محاسبهشده برمیخیزد. زورگوئی در دنیا زیاد است. زورگویان متكی به قدرتشان هستند. آن قدرت و آن ثروت و آن امكانات، برخاستهی از دانش آنهاست. بدون دانش نمیشود مقابله كرد، نمیشود مواجهه كرد. من یك وقتی این حدیث را خواندهام: «العلم سلطان»؛ علم عبارت است از اقتدار. علم، خودش یك اقتدار است. هر كس این اقتدار را داشت، میتواند حركت كند؛ هر كسی، هر ملتی، هر جامعهای كه نداشت، مجبور است از اقتدار دیگران پیروی كند. بنابراین، این یك محاسبهی دقیق است. خوب، این علم دو جور میتواند هدف داشته باشد: یك جور هدفی كه دارندگان كنونی علم در دنیا آن هدف را داشتند و دنبال كردند و آن هدف، هدفی است ناپاك و نامقدس. به ادعاها نگاه نكنید؛ واقعیت قضیه در پیشرفت علمی غرب، واقعیت بسیار تلخ و بسیار تأسفآوری است؛ واقعیتی است كه انسان به هیچ قیمتی حاضر نیست به سمت آن حركت كند. پیشرفت علم در دنیای غرب، چه از وقتی كه اساساً تحرك علمی غرب شروع شد - باید گفت تحرك فكری، كه مقدمهی تحرك علمی بود - كه از قرن شانزدهم میلادی در ایتالیا و در انگلیس و در جاهای دیگر شروع شد، چه آن وقتی كه انقلاب صنعتی در قرن هجدهم ابتدا در انگلیس به وجود آمد؛ ایجاد كارخانجات بزرگ و ماشینهای عظیم كه بتدریج در طول چند ده سال این اتفاق افتاد، بعد تولید ثروت از این راه - حالا آنچه كه در خود آنجاها شد، چه حقوقی پایمال شد، چه فقرائی از بین رفتند، طبقهای كه بر اثر این ماشینهای بزرگ به وجود آمد، چه ظلمهائی به مردم كردند، آنها بماند - بعد بتدریج گسترش این علم و فناوری در دیگر كشورهای اروپائی، به قیمت نابودی آزادی بسیاری از ملتها، تهدید هویت بسیاری از ملتها و وارد آمدن یك ظلم عظیم، همراه با سبعیت بر بسیاری از كشورها و ملتها تمام شد. آنها احساس كردند مواد اولیه لازم دارند، احساس كردند بازار فروش لازم دارند؛ این هم در كشورهای دیگر بود؛ لذا از این دانش استفاده كردند و در مقابل شمشیر و نیزه، توپخانه تولید كردند؛ بعد هم انگلیسیها و هلندیها و پرتغالیها و فرانسویها و بعضی دیگر از كشورهای اروپائی راه افتادند رفتند به اطراف دنیا، آنقدر با ابزار علم و فناوری در دنیا فاجعهآفرینی كردند كه اگر اینها را جمع كنند، یك دائرةالمعارف عظیم خواهد شد با دهها مجلد و گریهآور. ... فقط آمریكا هم نیست؛ آمریكا بعد ملحق شده. شما ملاحظه كنید اینها در هند چه كردند، در چین چه كردند. در قرن نوزدهم، انگلیسیها در هند فجایعی آفریدند كه من یقین دارم - شما جوانها كمتر هم به تاریخ و به این چیزها اهمیت میدهید - یكهزارمِ آنچه را كه اتفاق افتاده، شما در تبلیغات و در حرفها نشنیدهاید. «نهرو» در كتابِ خودش مینویسد اینها آمدند هند. به گفتهی او، در دورانی كه هنوز انقلاب صنعتی نشده بود و ماشینهای بزرگ به وجود نیامده بود، شبه قارهی هند از لحاظ صنعت، یكی از كشورهای پیشرفتهی دنیا بوده. اینها برای اینكه كار خودشان را پیش ببرند، صنعت هند را نابود كردند؛ طبقهی متوسط هند را نابود كردند؛ پیدایش حركت به سمت دانش و صنعت را با انواع و اقسام تضییقها متوقف كردند؛ یك بیماری مزمن در كالبد یك ملت به وجود آوردند و تزریق كردند؛ كه هنوز كه هنوز است، بعد از گذشت تقریباً صد و پنجاه سال از شروع این كارها در هند، این بیماری در آنجا علاج نشده. شبیه این كار را در چین كردند؛ فجایعی كه در چین آفریدند، فشاری كه به ملت چین وارد كردند. اینها مال قرن نوزدهم است. در آفریقا چه كردند. به كمك علم، در خود قارهی آمریكا چه فجایعی را آفریدند. در آفریقا و در آمریكای لاتین، چقدر انسانهای آزاد برده شدند؛ چقدر خانوادهها تارومار و نابود شدند. علم را اینجوری پیدا كردند. بنابراین جهت علم عبارت بود از حركت به سمت ثروت، بدون رعایت ذرهای اخلاق و ایمان و معنویت. اروپائیها همان وقت هم ادعای تمدن میكردند، اما رفتارشان از وحشیترین قبائل در حملات گوناگون قبیلهای وحشیانهتر بوده. اینهائی كه عرض میكنم، شعار نیست؛ اینها هر كدامش سند، مدرك و تعبیرات دقیق دارد كه چه كار میكردند؛ كه الان مجال توضیح نیست. اگر من گوشهای از آنها را میگفتم، میفهمیدید كه در آسیای شرقی، در آفریقا و در نقاط دیگر، به وسیلهی همین اروپائیها و غربیها و با ابزار علمِ آنها چه اتفاقی افتاده است. چون هدف، ثروت بود، بنابراین اخلاقی وجود نداشت، مذهبی وجود نداشت، خدائی وجود نداشت. ما این علم را نمیخواهیم. این علم، آن وقتی كه رشد پیدا میكند و به منتها درجه میرسد، میشود مثل این چیزی كه امروز كشورهای غربی دارند؛ میشود بمب اتم، میشود این همه ظلم و ستم، میشود نابودی دموكراسی در مدعیترین كشور دنیا از لحاظ دموكراسی - یعنی آمریكا - میشود اختلاف طبقاتی روزافزون و شكاف طبقاتی؛ میلیونها كارتنخواب، میلیونها زیر خط فقر در یك كشور ثروتمند و پیشرفته. این علم فایدهای ندارد. ما دنبال این علم نیستیم. نه تعلیمات انبیاء، نه تعلیمات اسلام، نه وجدان انسانی، ما را به این طریق سوق نمیدهد؛ هیچ شوقی در انسان نمیآفریند. آن علمی كه ما میخواهیم، همراه با تزكیه است... اول، تزكیه است. تربیت دین، تربیت قرآن، تربیت اسلام این است. چرا اول تزكیه؟ برای اینكه اگر تزكیه نبود، علم منحرف میشود. علم یك ابزار است، یك سلاح است؛ این سلاح اگر در دست یك انسان بدطینت، بددل، خبیث و آدمكش قرار بگیرد، جز فاجعه چیز دیگری نمیآفریند؛ اما همین سلاح میتواند در دست انسان صالح، وسیلهی دفاع از انسانها، دفاع از حقوق مردم، دفاع از خانواده باشد. این علم را بایستی آن وقتی در دست گرفت كه با تزكیه همراه باشد.1389/07/14
سیاهان امروز آمریکا؛ فرزندان فقرا اسیرشده کشورهای آفریقایی مشكل اصلی دنیای دوران علم، دنیای متجدد و مدرن، این بود كه علم در این دنیا در خدمت فساد، در خدمت طغیان، در خدمت تجاوز قرار گرفت. دانش یك موهبت خدائی است. بزرگترین ناسپاسی در قبال این موهبت بزرگ این است كه دانش را یك نسلی، یك ملتی، یك مجموعهای در برههای از زمان در خدمت ظلم و طغیان و تعدی و سركوب كردن ارزشهای انسانی قرار بدهند. و این اتفاق در دو سه قرن اخیر بخصوص و در دهها سال گذشته در دنیا افتاد. ملتهائی به دانش دست پیدا كردند؛ این طبیعی است. دانش در طول تاریخ در میان ملتها دست به دست میگردد. یكوقتی مركز دانش، مناطق شرقی جهان بود، یكوقتی هم مركز دانش، مناطق غربی جهان شد. این ملتها وقتی به دانش دست پیدا كردند، دانش را در خدمت استعمار به كار بردند، در خدمت سركوب ملتها به كار بردند. كشورهای زیادی با ملتهای بسیار انبوهی در شرق و غرب عالم- در آفریقا، در آسیا- به واسطهی دانش كشورهای غربی سركوب شدند؛ به استعمار كشیده شدند؛ نسلهای انسانی به اسارت گرفته شدند. سیاهانِ امروز آمریكا، فرزندان همان مستمندانی هستند كه به وسیلهی استعمارگران غربی از كشورهای آفریقائی به اسارت گرفته شدند؛ از میان خانه و زندگی و مزرعه و زیستگاه خودشان اینها را مثل حیوانات صید كردند و به كار سخت گماشتند و آواره كردند. این كار در سرتاسر دنیا، در شبه قارهی هند، در منتهاالیه آسیا، در دورانهای سیاه هم اتفاق افتاد. با علم خود، با دانشی كه به دست آورده بودند و موهبت الهی بود، بندگان خدا و خلق خدا را به ذلت كشیدند؛ به ستم دچار كردند؛ زندگیهای آنها را برای دورانهای طولانی تباه كردند. بعد هم از همین دانشهائی كه در اختیار گرفتند- و هر دانشی مثل پلهای است از یك مجموعهی پلكان. وقتی انسان یك پله بالا رفت، فرصت و امكان پیدا میكند كه به پلهی بعد و پلههای بعد هم دست پیدا كند؛ این هم طبیعی است- با بالا رفتن از پلكان علم، بمب اتم ساخته شد؛ سلاحهای شیمیائی ساخته شد؛ نسلهائی نابود شدند؛ انسانهائی به ماتم عزیزان خود نشستند؛ و دنیا آن چیزی شد كه شما در جغرافیای سیاسی عالم مشاهده میكنید: تقسیم عالم به دو جناحِ زورگو و زورپذیر؛ ستمگر و ستمپذیر؛ آن هم با فاصلهی بسیار زیاد. این جغرافیای سیاسی عالم، جغرافیای فرهنگی عالم در دورانهای اخیرِ این قرنهای سیاه به این شكل رسید.1388/01/26
استعمار؛ثمره تجربه ی غربی ها در اداره ی زندگی بشر از ناکامیهای تجربهی غربی در ادارهی بشر و تأمین خوشبختی انسان، مسألهی استعمار است. شما ببینید پدیدهی استعمار چه بر سر دنیا آورد. اگر شما به آفریقا مسافرت کنید، یک نمونهی بارز پدیدهی استعمار را در آنجا میبینید. آفریقا قارهیی است که هم استعداد انسانی در آنجا هست، هم استعداد عجیب طبیعی. اروپاییها به آنجا رفتند و با کشتار و قتل و غارت، از بیخبری مردم استفاده کردند و حتّی مجسمههای خودشان را به عنوان آزادکنندهی این کشورها در آنجاها نصب کردند؛ یک نمونهاش کشور زیمبابوه بود. من وقتی به آنجا رفتم، دیدم مجسمهیی را در وسط جنگلی - که از تماشاگاههای معروف زیمبابوه است - نصب کردهاند. گفتم این کیست؟ گفتند مجسمهی سردار انگلیسی است که اولبار زیمبابوه را فتح کرد و به انگلیسیها داد! اسم او «رودِز» یا «رودْز» بود، که کشور زیمبابوه سالهای متمادی به نام او «رودزیا» نامیده میشد! شماها یادتان نیست؛ قبل از انقلاب، زمان جوانی ما، اسم کشور زیمبابوه به رودزیا تغییر داده شد. آمدند کشور را گرفتند، روی منابع دست گذاشتند، انسانها را تحقیر کردند، برده گرفتند و دهها بلا بر سر مردم آوردند؛ آخر هم اسم خودشان را روی آن کشور گذاشتند؛ یعنی این کشور متعلق به ماست! هند یک نمونهی دیگر آن است. اگر کتاب «نهضت آزادی هند» را - که حدود سیوپنج سال پیش بنده آن را ترجمه کردم - ببینید، نشان میدهد که در شبهقارهی هند چه شده است. بنابراین مسألهی استعمار، یک نمونه از تجربهی غربی است.
یک نمونهی دیگر، فاشیسم است. ممکن است کورههای آدمسوزییی که یهودیها ادعا میکنند، دروغ باشد؛ اما جنایات هیتلر دروغ نیست. فاشیسم یک نمونه از تجربهی غربی است. کمونیسم و اردوگاههای کار اجباری و به سیبری فرستادن و بقیهی چیزها از همین قبیل است. لیبرالیسم را هم امروز شما دارید مشاهده میکنید؛ زندان ابوغریب و زندان گوانتانامو و زندانهای دیگر. من در گزارشی خواندم که امریکاییها دهها زندان شبیه ابوغریب و گوانتانامو در سرتاسر دنیا دارند؛ اما هیچکس از آنها خبر ندارد و اجازهی افشاء نمیدهند. در افغانستان امریکاییها زندان دارند و خدا میداند در بسیاری جاهای دیگر هم دارند. در گزارشهای موثق این را خواندهایم، امریکاییها هم این را انکار نکردهاند. استعمار نوینی که دهها سال بر کشورها حاکم بود، و استعمار فرانوینی که امروز حاکم است، و طرحهای بلندپروازانه و جاهطلبانه و ظالمانهیی که نسبت به کشورها دارند، نمونههایی از این جنایتهاست.1384/02/19
تلاش استعمارگران برای زایل کردن اعتقاد به مهدویت در شمال آفریقا این عقیده[مهدی موعود]که همه مسلمانان هم به آن معتقدند، مخصوص شیعه نیست. البته در خصوصیات و جزئیّاتش، بعضى فِرَق، حرفهاى دیگرى دارند؛ اما اصل اینکه چنین دورانى پیش خواهد آمد و یک نفر از خاندان پیامبر چنین حرکت عظیم الهى را انجام خواهد داد و «یملأاللَّه به الارض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً»، بین مسلمانان متواتر است. همه، این را قبول دارند. خوب؛ این عقیده از آن عقاید بسیار کارگشاست که من مختصرى راجع به آن عرض خواهم کرد. به دلیل همین که کارگشاست، دشمنان از یک طرف و البته دوستان نادان هم از طرف دیگر بر آن مىتازند. گاهى دوستان نادان، از روى نادانى و بر اثر بىتوجّهى، کارى مىکنند که هیچ دشمن دانایى به آن خوبى نمىتواند ضربه بزند! حال بحث ما در مورد دشمنان داناست که سراغ این عقیده آمدند. من سندى را دیدم که مربوط به دهها سال قبل؛ یعنى اوایل ورود استعمار به شمال آفریقاست. کشورهاى شمال آفریقا، گرایش بسیارى به اهل بیت دارند. مذهبشان هر مذهبى از مذاهب اسلامى که هست باشد؛ اما محبِ اهل بیتند. در کشورهاى سودان و مغرب و غیره عقیده به مهدویّت خیلى پُررنگ است. آن زمان که استعمار وارد مناطقِ مذکور شد - که ورود استعمار به آن مناطق در قرن گذشته است - یکى از مسائلى که مزاحم استعمار شد، عقیده به مهدویّت بود! در سندى که من دیدم، بزرگان استعمار و فرماندهان استعمارى توصیه مىکنند که ما باید کارى کنیم که عقیده به مهدویّت، بتدریج از بین مردم زایل شود! آن روز استعمارگران فرانسوى و انگلیسى در بعضى کشورهاى آن مناطق افریقایى بودند - فرقى نمىکند که استعمار از کجا باشد - استعماران خارجى، قضاوتشان این بود که تا وقتى عقیده به مهدویّت در بین این مردم رایج است، ما نمىتوانیم کشورهایشان را درست در اختیار گیریم! ببینید، عقیده به مهدویّت چقدر مهمّ است! چقدر خطا مىکنند کسانى که به اسم روشنفکرى و به عنوان تجدّدطلبى مىآیند و عقاید اسلامى را بدون مطالعه، بدون اطّلاع و بدون اینکه بدانند چهکار مىکنند، مورد تردید و تشکیک قرار مىدهند! اینها همان کارى را که دشمن مىخواهد، راحت انجام مىدهند! عقاید اسلامى اینگونه است. خوب؛ حالا چرا این کار را انجام مىدهند؟ چند خصوصیت در عقیده مهدویّت هست که این خصوصیات براى هر ملتى، به منزله خون در کالبد و در حکم روح در جسم است. یکى، امید است. گاهى اوقات دستهاى قلدر و قدرتمند، ملتهاى ضعیف را به جایى مىرسانند که امیدشان را از دست مىدهند. وقتى امید را از دست دادند، دیگر هیچ اقدام نمىکنند؛ مىگویند چه فایدهاى دارد؟ ما که دیگر کارمان از کار گذشته است؛ با چه کسى در بیفتیم؟ چه اقدامى بکنیم؟ براى چه تلاش کنیم؟ ما که دیگر نمىتوانیم! این، روح ناامیدى است. استعمار این را مىخواهد. امروز استکبار جهانى مایل است که ملتهاى مسلمان و از جمله ملت عزیز ایران، دچار روح ناامیدى شوند و بگویند: دیگر نمىشود کارى کرد؛ دیگر فایدهاى ندارد! مىخواهند این را به زور در مردم تزریق کنند.1376/09/25
اعتقاد به مهدی موعود ، سدّی در مقابل استعمار امید، موجب مىشود که انسان به مبارزه بپردازد و راه را باز کند و پیش برود. وقتى به شما مىگویند انتظار بکشید، یعنى این وضعیتى که امروز رنجتان مىدهد و دلتان را به درد مىآورد، ابدى نیست و تمام خواهد شد. ببینید چقدر انسانْ حیات و نشاط پیدا مىکند! این، نقش اعتقاد به امام زمان صلوات اللَّه علیه و ارواحنافداه است. این، نقش اعتقاد به مهدى موعود است. این عقیده است که شیعه را تا امروز، از آن همه پیچ و خمهاى عجیب و غریبى که در سر راهش قرار داده بودند، عبور داده است و امروز بحمداللَّه پرچم عزّت و سربلندى اسلام و قرآن، در دست شما ملت مسلمان و شیعهى ایران است. هر جا که چنین اعتقادى باشد، همین امید و مبارزه وجود دارد. به همین خاطر، یکى از اساسیترین کارهاى استعمار و استکبار و ایادى آن، این بوده است که عقیدهى امید و مبارزه را در دل مردم از بین ببرند. بارها خواستهاند این چراغ را خاموش کنند؛ ولى نتوانستهاند. ما مىدانیم که استعمار و استکبار، چه تلاشى را در این جهت - نه فقط در ایران؛ بلکه در سطح دنیاى اسلام - انجام داده است تا این چراغ را خاموش کند. در گزارش بسیار مهمّى که مربوط به سالها قبل است و جدید نیست، تلاش گروههاى تبلیغى مسیحیّت که از اروپا به سمت شمال افریقا اعزام مىشدند تا جادهى استعمار را در آنجا صاف کنند، نشان داده شده بود. یکى از غصّههاى دینداران دنیا این است که قدرتمندانِ مسلّط بر کشورهاى مسیحى، تبلیغ علىالظّاهرِ دین مسیح در سطح دنیا را وسیلهاى براى پیش بردن ماشین استعمار قرار دادند و اینها جاده صاف کن استعمار شدند. گروههاى تبلیغى و به اصطلاح تبشیرى را به عنوان تبلیغ مسیحیّت - که ظاهرش تبلیغ مسیحیّت بود؛ اما باطنِ قضیه این بود که راه را باز کنند تا استعمارگران اروپایى از کشورهاى مختلف اروپاى آن روز، وارد کشورهاى اسلامى شوند و قدرت سیاسى را قبضه کنند - به اطراف دنیا فرستادند و متأسفانه در بسیارى از جاها هم موفّق شدند. این گزارش، مربوط به گروههاى تبلیغى در شمال افریقاست. گزارشگر مىنویسد: «یکى از مشکلات ما در سرِ راه تبلیغ مسیحیّت و پیشرفت استعمار در شمال آفریقا و منطقهى تونس و مغرب این است که این مردم اعتقاد دارند که مهدى موعود خواهد آمد و اسلام را سربلند خواهد کرد». گزارشگر، این را در گزارش رسمى خود مىنویسد و براى هیأتى که مسؤول رسیدگى به این کارهاست، مىفرستد. بنابراین، نفس اعتقاد به مهدى موعود، باعث ایجاد مشکل براى استکبار و استعمار شده بود؛ در حالى که اعتقادى که برادران ما در آن مناطق دنیا دارند، به روشنى و وضوح اعتقادى که ما امروز در اینجا داریم نیست؛ بلکه بیشتر ابهامات و کلّى گویى وجود دارد تا تعیین مصداق و مورد و نام و خصوصیّات. درعینحال، استعمارگران از این امید ترسیدند. در همین کشور خود ما، یکى از بزرگان علما و روحانیون محترمى که امروز بحمداللَّه در میان ما هستند و برکات وجود ایشان باز هم شامل حال مردم مىشود، براى من نقل مىکردند که در اوایل روى کار آمدنِ رژیم منحوس و فاسد و وابستهى پهلوى، آن کودتاگرِ بىسوادِ فاقدِ هر گونه معرفت و معنویّت، یکى از آخوندهاى وابسته به دربار را صدا کرد و از او پرسید این قضیهى امام زمان چیست که چنین مشکلاتى براى ما درست کرده است؟! آن آخوند هم بر طبق دل و میل او، جوابى مىگوید و آن قلدر هم مأموریت مىدهد که بروید مسأله را حل و تمام کنید و این اعتقاد را از دل مردم بیرون بیاورید! او مىگوید: این کار آسان نیست و خیلى مشکلات دارد و باید کمک کمکم و با مقدّمات شروع کنیم. البته آن مقدّمات به فضل پروردگار و با هشیارى علماى ربّانى و آگاهان این کشور، در آن دوران ناکام ماند و نتوانستند آن نقشهى شوم را عملى کنند. در کشور ما، یک کودتاچى غاصب، از طرف دستگاههاى قدرت استعمارى مأموریت داشت که بیاید ایران را قبضه کند و کشور را دو دستى تحویل دشمن دهد و براى آنکه بتواند بر این مردم مسلّط شود، یکى از مقدّمات لازمش این بود که عقیده به مهدى موعود را از ذهن مردم پاک کند. عقیده به امام زمان، نمىگذارد مردم تسلیم شوند؛ به شرطى که این عقیده را درست بفهمند. وقتى که این عقیده به طور حقیقى در دلها جا بگیرد، حضور امامِ غایب در میان مردم حس مىشود. امام بزرگوار و عزیز و معصوم و قطب عالم امکان و ملجأ همهى خلایق، اگر چه غایب است و ظهور نکرده، اما حضور دارد. مگر مىشود حضور نداشته باشد؟ مؤمن، این حضور را در دل خود و با وجود و حواس خویش حس مىکند. آن مردمى که مىنشینند، راز و نیاز مىکنند؛دعاى ندبه را با توجّه مىخوانند و زیارت آل یاسین را زمزمه مىکنند و مىنالند، مىفهمند چه مىگویند. آنها حضور این بزرگوار؛ را حس مىکنند؛ ولو هنوز ظاهر نشده و غایب است. غیبت او، به احساس حضورش ضررى نمىزند. ظهور نکرده است؛ اما هم در دلها و هم در متن زندگى ملت حضور دارد. مگر مىشود حضور نداشته باشد؟ شیعهى خوب کسى است که این حضور را حس کند و خود را در حضور او احساس نماید. این، به انسان امید و نشاط مىبخشد. این ملت بزرگ، بیش از همه چیز به همین امید نیاز دارد؛ ملتى که در راه خدا و براى عظمت اسلام، مجاهدت و مبارزه مىکند و افتخار طول تاریخ بشر و همهى تاریخ اسلام شده و پرچم اسلام را در زمان ما به اهتزاز در آورده است. چنین ملتى، بیشتر از همهى چیز، به همین امید درخشان احتیاج دارد. آن اعتقاد، این امید را به او مىبخشد.1374/10/17