قیام حَرّه؛ قیامی نابهنگام نکتهی اصلیای که در قضیّهی قم وجود دارد که من آن نکته را هم بارها عرض کردهام و تکرار میکنم، این است که مردم قم در آن مقطع، بهنگام عمل کردند. همیشه کار وقتیکه در وقت خود انجام گرفت، تأثیر میکند یا تأثیر آن افزایش پیدا میکند. همان کار را اگر گذاشتیم بیات شد، مدّتی گذشت و بعداً انجام گرفت، گاهی اثر نمیکند یا اثر کمی میکند. هنر قمیها این بود که نکته را فوراً گرفتند، دشمنی را فوراً شناختند و در همان وقت اوّل به آن پاسخ دادند، وَالّا اگر بعد از آنکه آن رفتار خباثتآمیزِ توطئهآمیزِ دشمن نسبت به امام بزرگوار انجام گرفت، این دست آن دست میکردند، [میگفتند] حالا میکنیم، فردا میکنیم، یک ماه دیگر میکنیم، این حوادث بعدی اصلاً به وجود نمیآمد. فریضه وقت دارد، در وقت خود باید فریضه را انجام داد؛ بهترین وقت انجام فریضه هم اوّل وقت -وقت فضیلت- است. خب، بعضی اصلاً فریضه را انجام نمیدهند، [میگویند] بیخیال؛ بعضی انجام میدهند امّا با تأخیر؛ بعضی میگذارند وقت که گذشت انجام میدهند، مثل توّابین؛ توّابین آنوقتی که باید میآمدند -که عاشورا بود- نیامدند، وقتی آمدند که کار از کار گذشته بود. یا قیام مردم مدینه با رهبری عبدالله بن حنظله. آمدند در مقابل یزید ایستادند، قیام کردند، حاکم مدینه را بیرون کردند، امّا دیر؛ آنوقتی که شنیدند که حسینبنعلی (علیهماالسّلام) از مدینه خارج شد، آنوقت باید به این فکر میافتادند، نیفتادند؛ دیر به فکر افتادند، یک سال بعد [به فکر افتادند]؛ نتیجه هم همانی شد که تاریخ ثبت کرده است؛ قتلعام شدند، تارومار شدند، نابود شدند، هیچ کاری هم نتوانستند بکنند. کار را در وقت باید انجام داد. خب، اگر بخواهیم کار را در وقت انجام بدهیم، بایستی فریضه را بشناسیم، بدانیم چه کاری باید انجام داد تا آن را در وقت خود انجام بدهیم.1395/10/19
قصیدهی «مدارس آیات» دعبل خزاعی؛ قصیده ای بر علیه دستگاه بنی عباس مدّاحی ضمن اینکه مدح بهترین خلایق عالم است -موضوعش مدح بهترین خلایق عالم است که اهلبیت (علیهمالسّلام) باشند لذا شأن و رفعت والایی دارد؛ مدّاحی بهطور طبیعی این است- امّا شما نگاه کنید ببینید مثلاً شاعری مثل دعبل خزاعی در قصیدهی «مدارس آیات» چه دارد میگوید؛ قصیدهی «مدارس آیات» آن قصیدهای [است] که حضرت [رضا (سلاماللهعلیه)] تشویق کردند و به او کسوه دادند و صله دادند. این قصیدهای است که اصلاً بساط بنیعبّاس را، فلسفهی وجودی بنیعبّاس را زیر سؤال میبرد و آنها را محکوم میکند؛ یعنی سیاسی محض است؛ فقط این نیست که یک روضهخوانی محض و مرثیهخوانی محض باشد؛ نه، مرثیهخوانی لازم است امّا همان کاری که در کنار مرثیهخوانی انجام میگرفته، مورد توجّه ائمّه (علیهمالسّلام) است. قصیدهی دعبل، قصیدهی کُمیت، قصائد گوناگون که شعرای آنوقت میگفتند، دیگران هم میخواندند و انشاد میکردند یعنی مثل شما که با صدا میخوانید، چه خود شاعر، چه دیگری، میآمدند و آنها را با صدا برای مردم میخواندند؛ وسایل تبلیغات جمعی عبارت بود از همینها؛ امروز شما از همینها میتوانید استفاده کنید؛ از وسایل تبلیغات جمعی بهرهمند بشوید و مردم را هدایت کنید؛ این به نظر من کار بسیار اساسیای است.1395/01/11
اعتراف مخالفان به فضل و شجاعت و استقامت امام عسگری(ع) امامی که موافقان، شیعیان، مخالفان، غیر معتقدان، همه، شهادت دادند و اعتراف کردند به فضل او، به علم او، به تقوای او، به طهارت او، به عصمت او، به شجاعت او در مقابل دشمنان، به صبر و استقامت او در برابر سختیها، این انسان بزرگ، این شخصیت باشکوه، وقتی به شهادت رسید، فقط بیست و هشت سال داشت. در تاریخ پرافتخار شیعه، این نمونهها را کم نداریم. پدر امام زمان عزیز ما با آن همه فضیلت، با آن همه مقامات، با آن همه کرامات، وقتی با سم و جنایت دشمنان از دنیا رفت، فقط بیست و هشت سال داشت؛ این میشود الگو؛ جوان احساس میکند یک نمونهی عالی در مقابل چشم دارد. آن امام بزرگوار، جوادالائمه (علیهالسّلام) است که در بیست و پنج سالگی شهید شده است؛ این امام عسگری (علیه الصّلاة و السّلام) است که در بیست و هشت سالگی به شهادت رسیده است؛ و این همه فضیلت، این همه مکرمت، این همه عظمت، که نه فقط ما به آنها قائلیم و مترنّمیم، بلکه دشمنانشان، مخالفانشان، کسانی که اعتقاد به امامت آنها نداشتند، همه اعتراف کردند.1390/12/10
لزوم توجه به مزار جناب احمدبن اسحاق به عنوان یکی از برجسته ترین روات یکی از چیزهائی که حتماً بایستی مورد توجه قرار بگیرد و مسئولین محترم به آن توجه کنند، پرداختن به مساجد است. ما در سراسر استان[کرمانشاه] کمبود مساجد خیلی داریم - هم در روستاها، هم حتّی در شهرها - این کمبودها را باید جبران کنند. مراکزی هستند که به مردم معنویت میبخشد. همین مزار جناب احمدبناسحاق که مورد توجه قرار گرفته است، باید روزبهروز توجه به این مزار شریف بیشتر شود. این شخصیت برجسته و بزرگ، یکی از برترین صحابیهای ائمه، از حضرت جواد به بعد است؛ از برجستهترین روات و اصحاب این بزرگواران است. این اقبال این منطقه و این سرزمین است که این بزرگوار در اینجا مدفون است. مزار ایشان در سرپل ذهاب است. توجه به این مزار، رفت و آمد به آنجا، خود کانونی از معنویت را به وجود میآورد. به مساجد توجه بشود؛ به این مزار شریف توجه بشود؛ به مزارات دیگری که در جاهای مختلف استان هست، انشاءالله توجه بشود.1390/07/28
ایستادگی امام حسین(ع)؛ عامل جلوگیری از انحراف و حفظ اسلام تمام راههائی که میشود فرزند پیغمبر از آن راهها استفاده کند برای حفظ میراث عظیم اسلام ـ که میراث جد او و پدر او و پیروان راستین آنهاست ـ در زندگی سیدالشهداء محسوس است؛ از تبیین و انذار، از تحرک تبلیغاتی، از بیدار کردن و حساس کردن وجدانهای عناصر خاص ـ همین خواص که ما تعبیر میکنیم ـ در آن خطبهی منا، اینها همه در طول زندگی سیدالشهداء است. بعد هم ایستادگی در مقابل یک انحراف بزرگ با قصد مجاهدت با جان؛ نه اینکه امام حسین از سرنوشت این حرکت بیاطلاع بود؛ نه، اینها امام بودند. مسئلهی معرفت امام و علم امام و آگاهی وسیع امام بالاتر از این حرفهائی است که ماها در ذهنمان میگنجد؛ بلکه به معنای ترسیم یک دستورالعمل میایستد، تسلیم نمیشود، مردم را به یاری میطلبد، بعد هم وقتی یک عدهای پیدا میشوند ـ که همان اهل کوفه باشند ـ و اظهار میکنند که حاضرند در کنار آن بزرگوار در این راه قدم بگذارند، حضرت درخواست آنها را اجابت میکند و به طرف آنها میرود؛ بعد هم در میانهی راه پشیمان نمیشود. بیانات امام را که انسان نگاه میکند، میبیند حضرت عازم و جازم بوده است برای این که این کار را به پایان ببرد. اینکه در مقابلهی با حرکت انحرافی فوقالعاده خطرناک آن روز، امام حسین (علیه الصّلاة و السّلام) میایستد، این میشود یک درس، که خود آن بزرگوار هم همین را تکرار کردند؛ یعنی کار خودشان را به دستور اسلام مستند کردند: «انّ رسول الله قال: من رأی سلطانا جائرا مستحلاّ لحرمات الله ناکثا لعهد الله مخالفا لسنّة رسولالله یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان فلم یغیّر علیه بفعل و لا قول کان حقاّ علی الله ان یدخله مدخله»؛ حضرت این را بیان کردند. یعنی من وظیفهام این است، کاری که دارم انجام میدهم، بایستی ابراز مخالفت کنم، باید در جادهی مخالفت و ایستادگی قدم بگذارم، سرنوشت هرچه شد، بشود؛ اگر سرنوشت پیروزی بود، چه بهتر؛ اگر شهادت بود، باز هم چه بهتر. یعنی اینجوری امام حسین (علیه السّلام) حرکت کردند. این شد ایثار کامل و اسلام را هم حفظ کرد. همین حرکت، اسلام را حفظ کرد. همین حرکت موجب شد که ارزشها در جامعه پایدار بشوند، بمانند. اگر این خطر را نمیپذیرفت، حرکت نمیکرد، اقدام نمیکرد، خونش ریخته نمیشد، آن فجایع عظیم برای حرم پیغمبر، دختر امیرالمؤمنین و فرزندان خاندان پیغمبر پیش نمیآمد، این واقعه در تاریخ نمیماند. این حادثهای که میتوانست جلوی آن انحراف عظیم را بگیرد، باید به همان عظمت آن انحراف در ذهن جامعه و تاریخ، شوک ایجاد میکرد و کرد. این فداکاری امام حسین است.1390/04/13
ایستادگی در برابر تردیدافکنی خواص؛ کارِ بزرگ امام حسین(ع) کاری که امام حسین (علیه السّلام) کردند، یک کار فوقالعادهای است. یعنی ابعاد آن از آنچه که ما امروز محاسبه میکنیم، خیلی بالاتر است. ما جوانبش را، ریزهکاریهایش را غالباً ندیده میگیریم. صبرش فقط این نبود که بر تشنگی صبر کند، بر کشته شدن یاران صبر کند؛ اینها صبرِ آسان است. صبرِ سختتر این است که دیگران، افراد صاحب نفوذ، افراد آگاه، افراد محترم هی بگویند آقا نکنید، این کار غلط است، این کار خطرناک است. هی ایجاد تردید کنند. کیها؟ افرادی مثل عبدالله جعفر، عبدالله زبیر، عبدالله عباس؛ این شخصیتهای برجستهی بزرگ آن روز دنیا، آقازادههای مهم اسلام، اینها هی بگویند نکن این کار را. هر که باشد، اگر چنانچه آن عزم و آن اراده و آن ثبات در او نباشد، با خودش فکر میکند که من دیگر تکلیفی ندارم، اینها که دارند اینجوری میگویند، دنیا هم که دارد آنجوری حرکت میکند، بگوئیم و بگذریم. آن که در مقابل این اظهارات، در واقع وسوسهها، تردیدافکنیها، راه شرعی درستکردنها بایستد و دلش نلرزد و قدم در این راه بگذارد، او همان کسی است که میتواند این تحول عظیم را به وجود بیاورد. و امام بزرگوار ما در این جهت تشبّه کردند و اقتفاء کردند به سید و سالار شهیدان.1390/04/13
استفاده عمان سامانی از یک واقعه تاریخی برای تشریح شخصیت حضرت زینب (ع) دربارهی مصیبت حضرت اباالفضل (علیه الصّلاة و السّلام) به نظرم میرسید که یکی از بخشهای مهم و جذابی که میتواند این مصیبت را بیان کند، همان زبان حال مادر حضرت اباالفضل است؛ همان «لا تدعونّی ویک امّ البنین»، یا آن شعر دیگری که به ایشان منسوب است. خب، این دو تا شعر است. البته اینها ترجمهی شعری هم شده، ترجمهی خیلی جالبی نیست، خیلی قوی نیست؛ اما خود این یک عرصه است: مادری است؛ صورت قبر چهار جوانش را که در کربلا شهید شدند، در بقیع میکشد و نوحهسرائی میکند و حماسه میآفریند. همهاش اشک ریختن و تو سر زدن هم نیست - البته اشک ریختن هست، اشکالی هم ندارد - بلکه حماسهآفرینی است، افتخار به این جوانهاست. این یک عرصهی خیلی خوبی است، که از اینگونه عرصهها برای مصیبت خیلی باید استفاده کرد. یا توصیف بعضی از حالات روحی قهرمانان کربلا، از جمله شبیه آنچه که عمان سامانی گفته، که لحظات رفتن حضرت سیدالشهداء به عرصهی میدان را تصویر میکند - حالا چقدر واقعیت دارد، من نمیدانم؛ البته روضهخوانها میخوانند - که حضرت زینب آمدند جلو، راه را گرفتند و گفتگوئی بین این دو بزرگوار انجام گرفت. عمان از این گفتگو استفاده کرده برای تشریح شخصیت حضرت زینب. کای عنان گیر من آیا زینبی یا که آه دردمندان در شبی که بعد دنبالش این است: «زن مگو مردآفرین روزگار». ببینید، از این مناسبت - مناسبت گفتگوی این برادر و خواهر - استفاده میکند برای اینکه شخصیت حضرت زینب (سلام اللَّه علیها) را تشریح کند. اینها میدانهای مهمی است. یعنی شرح حالها و زبان حالها فقط بیان آن حالی که در آن لحظه قهرمان داستان دارد، نباشد؛ بلکه میتواند شرح خصوصیات او، شخصیت او، ظرافتهای روح او و عظمتهائی که در وجود او هست، باشد؛ اینها همه میدانهاست.1390/03/25
پیدایش شهر قم، ناشی از یک حرکت جهادی و توأم با بصیرت پیدایش شهر قم ناشی بود از یک حرکت جهادی و توأم با بصیرت. یعنی خاندان اشعریون که آمدند این منطقه را محل سکونت خودشان قرار دادند، در واقع اینجا را پایگاهی کردند برای نشر معارف اهلبیت (علیهمالسّلام)؛ یک مجاهدت فرهنگی را در اینجا شروع کردند. اشعریون قبل از آنکه به قم بیایند، جهاد در میدان نبرد هم انجام داده بودند؛ جهاد نظامی هم کرده بودند؛ بزرگِ اشعریون در رکاب جناب زیدبنعلی (علیهماالسّلام) مبارزه کرده بود؛ لذا بود که حجاجبنیوسف بر اینها خشم گرفت و اینها مجبور شدند بیایند و این منطقه را با تلاش خود، با بصیرت خود، با دانش خود، منطقهی علم قرار بدهند. همین هم موجب شد که حضرت فاطمهی معصومه (سلام اللَّه علیها) وقتی به این ناحیه رسیدند، اظهار تمایل کردند که به قم بیایند؛ به خاطرِ بودن همین بزرگان اشعریون. آنها رفتند از حضرت استقبال کردند، حضرت را به این شهر آوردند و این بارگاه نورانی از آن روز و از بعد از وفات این بزرگوار در این شهر نورافشانی میکند. مردم قم که پدید آورندهی این حرکت عظیم فرهنگی بودند، از آن روز پایگاه معارف اهلبیت را در این شهر تشکیل دادند و صدها عالم، محدث، مفسر و مبیّن احکام اسلامی و قرآنی را به شرق و غرب دنیای اسلام فرستادند. از قم، علم به اقصای خراسان و اقصای عراق و شامات رفت. این، بصیرت آن روزِ مردم قم است؛ که پیدایش قم بر اساس جهاد و بصیرت شد.1389/07/27
پیدایش شهر قم ، از یک حرکت جهادی و توأم با بصیرت شهر قم شهر علم است، شهر جهاد است، شهر بصیرت است. بصیرت مردم قم یکی از آن نکات بسیار مهمی است که در طول این سی و چند سال همواره خود را نشان داده است. جالب است که پیدایش شهر قم هم ناشی بود از یک حرکت جهادی و توأم با بصیرت. یعنی خاندان اشعریون که آمدند این منطقه را محل سکونت خودشان قرار دادند، در واقع اینجا را پایگاهی کردند برای نشر معارف اهلبیت (علیهمالسّلام)؛ یک مجاهدت فرهنگی را در اینجا شروع کردند. اشعریون قبل از آنکه به قم بیایند، جهاد در میدان نبرد هم انجام داده بودند؛ جهاد نظامی هم کرده بودند؛ بزرگِ اشعریون در رکاب جناب زیدبنعلی (علیهماالسّلام) مبارزه کرده بود؛ لذا بود که حجاجبنیوسف بر اینها خشم گرفت و اینها مجبور شدند بیایند و این منطقه را با تلاش خود، با بصیرت خود، با دانش خود، منطقهی علم قرار بدهند. همین هم موجب شد که حضرت فاطمهی معصومه (سلام اللَّه علیها) وقتی به این ناحیه رسیدند، اظهار تمایل کردند که به قم بیایند؛ به خاطرِ بودن همین بزرگان اشعریون. آنها رفتند از حضرت استقبال کردند، حضرت را به این شهر آوردند و این بارگاه نورانی از آن روز و از بعد از وفات این بزرگوار در این شهر نورافشانی میکند. مردم قم که پدید آورندهی این حرکت عظیم فرهنگی بودند، از آن روز پایگاه معارف اهلبیت را در این شهر تشکیل دادند و صدها عالم، محدث، مفسر و مبیّن احکام اسلامی و قرآنی را به شرق و غرب دنیای اسلام فرستادند. از قم، علم به اقصای خراسان و اقصای عراق و شامات رفت. این، بصیرت آن روزِ مردم قم است؛ که پیدایش قم بر اساس جهاد و بصیرت شد. در دوران معاصر ما هم عیناً همین مسئله اتفاق افتاد؛ یعنی قم پایگاه برترین معارف اسلامی و الهی شد و به برکت مجاهدت و بصیرت و حضور علمای بزرگ، سرچشمهای در این نقطه جوشید که شرق و غرب دنیای اسلام از آن بهرهمند شدهاند. من دو مقطع مهم را یادآوری میکنم، که در این دو مقطع مهم قمیها حقیقتاً نقش ایفاء کردند؛ نقشهای مؤثر و ماندگاری را مردم قم در این دو مقطع به وجود آوردند: یکی مقطع عاشورای سال 42 و پانزده خرداد که دو روز بعد از عاشورا بود. روز عاشورا در همین مدرسهی فیضیه مردم قم جمع شدند، فریاد و غریو امام را شنیدند، جانهاشان را لبریز کردند و دو روز بعد که خبر دستگیری امام بزرگوار را شنیدند، در صحن مطهر اجتماع کردند. این حرکت عظیم آنها موجب شد که نهضت روحانیت به رهبری امام بزرگوارمان در حصار حوزه محبوس و محصور نماند؛ بیاید وارد جامعه شود. پیشرو این کار، قمیها بودند و این کار بزرگ را انجام دادند. مقطع دیگر، مقطع سال 56 است که عمق توطئهی دشمن را در اهانت به امام بزرگوار درک کردند؛ فهمیدند مسئله چیست؛ صرفاً این نیست که خواستهاند به امام بزرگوار اهانتی بکنند. در شهر قم، اولین تظاهرات مردمیِ گسترده علیه آن حرکت خائنانه به وجود آمد. خون جوانان قمی در این خیابانها، در همین خیابان ارم، در خیابان چهارمردان بر روی زمین ریخته شد؛ جان دادند؛ با خون خودشان صدق سخن خودشان را اثبات کردند. در طول این سی سالِ بعد از پیروزی انقلاب، باز در همهی مقاطع، این مردم مردمی هستند که با اخلاص، با صدق و صفا و با بصیرتِ مثال زدنی وارد میدان شدند. دشمن برای قم برنامه داشت، طرح داشت؛ اگر مردم قم بیدار نبودند، بابصیرت نبودند، طرحهای دشمنان دربارهی قم، طرحهای خطرناکی بود. بیداری مردم و حضور حوزهی علمیه در این شهر موجب شده است که این شهر پایگاه بصیرت باشد.1389/07/27
تبلور عظمت زینب کبری(س) در خطبه ی بازار کوفه زینب كبری یك نمونهی برجستهی تاریخ است كه عظمت حضور یك زن را در یكی از مهمترین مسائل تاریخ نشان میدهد. اینكه گفته میشود در عاشورا، در حادثهی كربلا، خون بر شمشیر پیروز شد - كه واقعاً پیروز شد - عامل این پیروزی، حضرت زینب بود؛ والّا خون در كربلا تمام شد. حادثهی نظامی با شكست ظاهری نیروهای حق در عرصهی عاشورا به پایان رسید؛ اما آن چیزی كه موجب شد این شكست نظامیِ ظاهری، تبدیل به یك پیروزی قطعیِ دائمی شود، عبارت بود از منش زینب كبری؛ نقشی كه حضرت زینب بر عهده گرفت؛ این خیلی چیز مهمی است. این حادثه نشان داد كه زن در حاشیهی تاریخ نیست؛ زن در متن حوادث مهم تاریخی قرار دارد. قرآن هم در موارد متعددی به این نكته ناطق است؛ لیكن این مربوط به تاریخ نزدیك است، مربوط به امم گذشته نیست؛ یك حادثهی زنده و ملموس است كه انسان زینب كبری را مشاهده میكند كه با یك عظمت خیرهكننده و درخشندهای در عرصه ظاهر میشود؛ كاری میكند كه دشمنی كه به حسب ظاهر در كارزار نظامی پیروز شده است و مخالفین خود را قلع و قمع كرده است و بر تخت پیروزی تكیه زده است، در مقر قدرت خود، در كاخ ریاست خود، تحقیر و ذلیل شود؛ داغ ننگ ابدی را به پیشانی او میزند و پیروزی او را تبدیل میكند به یك شكست؛ این كارِ زینب كبری است. زینب (سلام اللَّه علیها) نشان داد كه میتوان حجب و عفاف زنانه را تبدیل كرد به عزت مجاهدانه، به یك جهاد بزرگ. آنچه كه از بیانات زینب كبری باقی مانده است و امروز در دسترس ماست، عظمت حركت زینب كبری را نشان میدهد. خطبهی فراموش نشدنی زینب كبری در بازار كوفه یك حرف زدن معمولی نیست، اظهارنظر معمولی یك شخصیت بزرگ نیست؛ یك تحلیل عظیم از وضع جامعهی اسلامی در آن دوره است كه با زیباترین كلمات و با عمیقترین و غنیترین مفاهیم در آن شرائط بیان شده است. قوّت شخصیت را ببینید؛ چقدر این شخصیت قوی است. دو روز قبل در یك بیابان، برادر او را، امام او را، رهبر او را با این همه عزیزان و جوانان و فرزندان و اینها از بین بردهاند، این جمع چند ده نفرهی زنان و كودكان را اسیر كردهاند، آوردهاند در مقابل چشم مردم، روی شتر اسارت، مردم آمدهاند دارند تماشا میكنند، بعضی هلهله میكنند، بعضی هم گریه میكنند؛ در یك چنین شرائط بحرانی، ناگهان این خورشید عظمت طلوع میكند؛ همان لحنی را به كار میبرد كه پدرش امیرالمؤمنین بر روی منبر خلافت در مقابل امت خود به كار میبرد؛ همان جور حرف میزند؛ با همان جور كلمات، با همان فصاحت و بلاغت، با همان بلندی مضمون و معنا: «یا اهل الكوفه، یا اهل الغدر و الختل»؛ ای خدعهگرها، ای كسانی كه تظاهر كردید! شاید خودتان باور هم كردید كه دنبالهرو اسلام و اهلبیت هستید؛ اما در امتحان اینجور كم آوردید، در فتنه اینجور كوری نشان دادید. «هل فیكم الّا الصّلف و العجب و الشّنف و الكذب و ملق الاماء و غمز الاعداء»؛ شما رفتارتان، زبانتان با دلتان یكسان نبود. به خودتان مغرور شدید، خیال كردید ایمان دارید، خیال كردید همچنان انقلابی هستید، خیال كردید همچنان پیرو امیرالمؤمنین هستید؛ در حالی كه واقع قضیه این نبود. نتوانستید از عهدهی مقابلهی با فتنه بربیائید، نتوانستید خودتان را نجات دهید. «مثلكم كمثل الّتی نقضت غزلها من بعد قوّة انكاثا»؛ مثل آن كسی شُدید كه پشم را میریسد، تبدیل به نخ میكند، بعد نخها را دوباره باز میكند، تبدیل میكند به همان پشم یا پنبهی نریسیده. با بیبصیرتی، با نشناختن فضا، با تشخیص ندادن حق و باطل، كردههای خودتان را، گذشتهی خودتان را باطل كردید. ظاهر، ظاهر ایمان، دهان پر از ادعای انقلابیگری؛ اما باطن، باطن پوك، باطن بیمقاومت در مقابل بادهای مخالف. این، آسیبشناسی است. با این بیان قوی، با این كلمات رسا، آن هم در آن شرائط دشوار، اینگونه صحبت میكرد. اینجور نبود كه یك عده مستمع جلوی حضرت زینب نشسته باشند، گوش فرا داده باشند، او هم مثل یك خطیبی برای اینها خطبه بخواند؛ نه، یك عده دشمن، نیزهداران دشمن دور و برشان را گرفتهاند؛ یك عده هم مردم مختلفالحال حضور داشتند؛ همانهائی كه مسلم را به دست ابنزیاد دادند، همانهائی كه به امام حسین نامه نوشتند و تخلف كردند، همانهائی كه آن روزی كه باید با ابنزیاد در میافتادند، توی خانههایشان مخفی شدند - اینها بودند توی بازار كوفه - یك عده هم كسانی بودند كه ضعف نفس نشان دادند، حالا هم نگاه میكنند، دختر امیرالمؤمنین را میبینند، گریه میكنند. حضرت زینب كبری با این عدهی ناهمگون و غیر قابل اعتماد مواجه است، اما اینجور محكم حرف میزند. او زن تاریخ است؛ این زن، دیگر ضعیفه نیست. نمیشود زن را ضعیفه دانست. این جوهر زنانهی مؤمن، اینجور خودش را در شرائط دشوار نشان میدهد. این زن است كه الگوست؛ الگو برای همهی مردان بزرگ عالم و زنان بزرگ عالم. انقلاب نبوی و انقلاب علوی را آسیبشناسی میكند؛ میگوید شماها نتوانستید در فتنه، حق را تشخیص بدهید؛ نتوانستید به وظیفهتان عمل كنید؛ نتیجه این شد كه جگرگوشهی پیغمبر سرش بر روی نیزه رفت. عظمت زینب را اینجا میشود فهمید.1389/02/01
برتری عظمت حضرت زینب کبری بر حضرت آسیه یک مقایسهی کوتاه بین زینب کبری و بین همسر فرعون، عظمت مقام زینب کبری را نشان میدهد. در قرآن کریم، زن فرعون نمونهی ایمان شناخته شده است، برای مرد و زن در طول زمان تا آخر دنیا. آن وقت مقایسه کنید زن فرعون را که به موسی ایمان آورده بود و دلبستهی آن هدایتی شده بود که موسی عرضه میکرد، وقتی در زیر فشار شکنجهی فرعونی قرار گرفت، که با همان شکنجه هم - طبق نقل تواریخ و روایات - از دنیا رفت، شکنجهی جسمانی او، او را به فغان آورد: «اذ قالت ربّ ابن لی عندک بیتا فی الجّنة و نجّنی من فرعون و عمله»؛ از خدای متعال درخواست کرد که پروردگارا! برای من در بهشت خانهای بنا کن. در واقع، طلب مرگ میکرد؛ میخواست که از دنیا برود. «و نجّنی من فرعون و عمله»؛ من را از دست فرعون و عمل گمرهکنندهی فرعون نجات بده. در حالی که جناب آسیه - همسر فرعون - مشکلش، شکنجهاش، درد و رنجش، درد و رنج جسمانی بود؛ مثل حضرت زینب، چند برادر، دو فرزند، تعداد زیادی از نزدیکان و برادرزادگان را از دست نداده بود و در مقابل چشم خودش به قربانگاه نرفته بودند. این رنجهای روحی که برای زینب کبری پیش آمد، اینها برای جناب آسیه - همسر فرعون - پیش نیامده بود. در روز عاشورا زینب کبری این همه عزیزان را در مقابل چشم خود دید که به قربانگاه رفتهاند و شهید شدهاند: حسینبنعلی (علیهالسّلام) - سیدالشهداء - را دید، عباس را دید، علیاکبر را دید، قاسم را دید، فرزندان خودش را دید، دیگرِ برادران را دید. بعد از شهادت، آن همه محنتها را دید: تهاجم دشمن را، هتک احترام را، مسئولیت حفظ کودکان را، زنان را. عظمت این مصیبتها را مگر میشود مقایسه کرد با مصائب جسمانی؟ اما در مقابل همهی این مصائب، زینب به پروردگار عالم عرض نکرد: «ربّ نجّنی»؛ نگفت پروردگارا! من را نجات بده. در روز عاشورا عرض کرد: پروردگارا! از ما قبول کن. بدن پاره پارهی برادرش در مقابل دست، در مقابل چشم؛ دل به سمت پروردگار عالم، عرض میکند: پروردگارا! این قربانی را از ما قبول کن. وقتی از او سؤال میشود که چگونه دیدی؟ میفرماید: «ما رأیت الّا جمیلا». این همه مصیبت در چشم زینب کبری زیباست؛ چون از سوی خداست، چون برای اوست، چون در راه اوست، در راه اعلای کلمهی اوست. ببینید این مقام، مقام چنین صبری، چنین دلدادگی نسبت به حق و حقیقت، چقدر متفاوت است با آن مقامی که قرآن کریم از جناب آسیه نقل میکند. این، عظمت مقام زینب را نشان میدهد.1388/11/19
مسلمان شدن مردم مازندران در قرنهای اول اسلام به دست فرزندان ائمه (ع) شما مردم مازندران این را بدانید و میدانید كه در قرنهای اول اسلام، قدرتهای بنی امیه و بنی عباس به هیچ عنوان نتوانستند با لشگركشی بر این منطقهی شمالی كشور - منطقهی طبرستان - فائق بیایند. همهی سپاههای بنی امیه و بنی عباس كه به این سمت میآمدند؛ همانهائی كه بقیهی استانهای این كشور و كشور روم را فتح كرده بودند، مازندران را نتوانستند فتح كنند. این سلسلهی جبال البرز مثل یك حصن حصینی به این مردم امكان میداد در مقابل نیروهای مسلمان در دوران بنی امیه و بنی عباس مقاومت كنند و آنها نتوانستند بر مازندران فائق بیایند. مازندران به دست فرزندان مظلوم آل محمد فتح شد. فرزندان ستمدیده و آواره شدهی امام سجاد و امام باقر و امام صادق (علیهمالسّلام) كه از دست آن خلیفههای فتاك و خونریز گریخته بودند، توانستند با سختی خودشان را به این منطقه برسانند. وقتی آمدند، مردم مازندران و گیلان آغوشها را باز كردند و بچههای پیغمبر را در آغوش گرفتند و به دست آنها مسلمان شدند. لذا این منطقهی شمال كشور از آن لحظهای كه مسلمان شد، پیرو مكتب امیرالمؤمنین و مكتب تشیع شد. این سابقهی تاریخیِ این منطقه است. اینها برای ارزشهای اسلامی، برای جهاد فی سبیلاللَّه، برای پرچمداران علیه ظلمها و ستمها، همیشه همچون پشتیبان مستحكمی بودند؛ امروز هم همین است.1388/07/15
اربعین؛ سرآغاز گسترش جریان مبارزه با ظلم بعد از حادثه عاشورا اربعین در حادثهی کربلا یک شروع بود؛ یک آغاز بود. بعد از آنکه قضیهی کربلا انجام گرفت- آن فاجعهی بزرگ اتفاق افتاد- و فداکاری بینظیر ابا عبد اللَّه (علیهالسّلام) و اصحاب و یاران و خانوادهاش در آن محیط محدود واقع شد، حادثهی اسارتها پیام را باید منتشر میکرد و خطبهها و افشاگریها و حقیقتگوئیهای حضرت زینب (سلاماللهعلیها) و امام سجّاد (علیه الصّلاة و السّلام) مثل یک رسانهی پرقدرت باید فکر و حادثه و هدف و جهتگیری را در محدودهی وسیعی منتشر میکرد؛ و کرد. خاصیت محیط اختناق این است که مردم فرصت و جرئتِ این را پیدا نمیکنند که حقایقی را که فهمیدهاند، در عملِ خودشان نشان بدهند؛ چون اولًا دستگاه ظالم و مستبد نمیگذارد مردم بفهمند و اگر فهم مردم از دست او خارج شد و فهمیدند، نمیگذارد به آنچه فهمیدهاند، عمل کنند. در کوفه، در شام، در بین راه، خیلیها از زبان زینب کبری (سلاماللهعلیها) یا امام سجّاد (علیه الصّلاة و السّلام) یا از دیدن وضع اسرا، خیلی چیزها را فهمیدند، ولی کی جرئت میکرد، کی توانائی این را داشت که در مقابل آن دستگاه ظلم و استکبار و استبداد و اختناق، آنچه را که فهمیده است، بروز دهد؟ مثل یک عقدهای در گلوی مؤمنین باقی بود. این عقده روز اربعین اولین نِشتر را خورد؛ اولین جوشش در روز اربعین در کربلا اتفاق افتاد. مرحوم سید بن طاووس- و بزرگان- نوشتهاند که وقتی کاروان اسرا، یعنی جناب زینب (سلاماللهعلیها) و بقیه در اربعین وارد کربلا شدند، در آنجا فقط جابر بن عبد الله انصاری و عطیهی عوفی نبودند، «رجال من بنی هاشم»؛ عدهای از بنی هاشم، عدهای از یاران بر گرد تربت سیّدالشّهداء جمع شده بودند و به استقبال زینب کبری آمدند. شاید این سیاستِ ولائی هم که زینب کبری اصرار کرد که برویم به کربلا- در مراجعت از شام- به خاطر همین بود که این اجتماع کوچک اما پرمعنا، در آنجا حاصل شود. حالا بعضی استبعاد کردند که چطور ممکن است تا اربعین به کربلا رسیده باشند. مرحوم شهید آیتاللَّه قاضی یک نوشتهی مفصلی دارد، اثبات میکنند که نه، ممکن است که این اتفاق افتاده باشد. به هر حال آنچه در کلمات بزرگان و قدماء هست، این است که وقتی زینب کبری و مجموعهی اهل بیت وارد کربلا شدند، عطیهی عوفی و جناب جابر بن عبد الله و رجالی از بنی هاشم در آنجا حضور داشتند. این نشانه و نمونهای از تحقق آن هدفی است که با شهادتها باید تحقق پیدا میکرد؛ یعنی گسترش این فکر و جرئت دادن به مردم. از همینجا بود که ماجرای توابین به وجود آمد؛ اگرچه ماجرای توابین سرکوب شد؛ اما بعد با فاصلهی کوتاهی ماجرای قیام مختار و بقیهی آن دلاوران کوفه اتفاق افتاد و نتیجهی در هم پیچیده شدن دودمان بنیامیهی ظالم و خبیث بر اثر همین شد. البته بعد از او سلسلهی مروانیها آمدند؛ اما مبارزه ادامه پیدا کرد؛ راه باز شد. این خصوصیت اربعین است. یعنی در اربعین افشاگری هم هست، عمل هم هست، تحقق هدفهای آن افشاگری هم در اربعین وجود دارد.1387/11/28
عدم تحلیل مسلمین؛ عامل وقوع حادثه کربلا شما به حادثهی كربلا نگاه كنید. بسیاری از مسلمانانِ دوران اواخر شصت سالهی بعد از حادثهی هجرت - یعنی پنجاه سالهی بعد از رحلت نبی مكرم - از حوادثی كه میگذشت، تحلیل درستی نداشتند. چون تحلیل نداشتند، عكسالعمل نداشتند. لذا میدان، باز بود جلوی كسانی كه هر كاری میخواستند، هر انحرافی كه در مسیر امت اسلامی به وجود میآوردند، كسی جلودارشان نباشد؛ میكردند. كار به جائی رسید كه یك فرد فاسقِ فاجرِ بدنامِ رسوا - جوانی كه هیچ یك از شرایط حاكمیت اسلامی و خلافت پیغمبر در او وجود ندارد و نقطهی عكس مسیر پیغمبر در اعمال او ظاهر است - بشود رهبر امت اسلامی و جانشین پیغمبر! ببینید چقدر این حادثه امروز به نظر شما عجیب میآید؟ آن روز این حادثه به نظر مردمی كه در آن دوران بودند، عجیب نیامد. خواص احساس خطر نكردند. بعضی هم كه شاید احساس خطر میكردند، منافع شخصیشان، عافیتشان، راحتشان، اجازه نداد كه عكسالعملی نشان بدهند. پیغمبر، اسلام را آورد تا مردم را به توحید، به پاكیزگی، به عدالت، به سلامت اخلاق، به صلاح عمومی جامعهی بشری سوق بدهد. امروز كسی به جای پیغمبر مینشیند كه سر تا پایش فساد است، سر تا پایش فسق است، به اصل وجود خدا و وحدانیت خدا اعتقادی ندارد. با فاصلهی پنجاه سال بعد از رحلت پیغمبر، یك چنین كسی میآید سر كار! این به نظر شما امروز خیلی عجیب میآید؛ آن روز به نظر بسیاری از آن مردم، عجیب نیامد. عجب! یزید خلیفه شد و مأمورین غلاظ و شداد را گذاشتند در اطراف دنیای اسلام كه از مردم بیعت بگیرند. مردم هم دسته دسته رفتند بیعت كردند؛ علما بیعت كردند، زهّاد بیعت كردند، نخبگان بیعت كردند، سیاستمداران بیعت كردند. در یك چنین موقعیتی كه این قدر غفلت بر دنیای اسلام حاكم است كه خطر را درك و استشمام نمیكنند، چه كار باید كرد؟ كسی مثل حسینبنعلی كه مظهر اسلام است، نسخهی بیتغییر پیغمبر مكرم اسلام است - «حسین منّی و انا من حسین» - در این شرایط چه كار باید بكند؟ او باید كاری كند كه دنیای اسلام را - نه فقط آن روز، بلكه در طول قرنهای بعد از آن - بیدار كند؛ آگاه كند؛ تكان بدهد. این تكان با قیام امام حسین شروع شد. حالا اینكه امام حسین دعوت شد برای حكومت در كوفه و حركت كرد به كوفه، اینها ظواهر كار و بهانههای كار بود. اگر امام حسین (علیهالسّلام) دعوت هم نمیشد، این قیام تحقق پیدا میكرد. امام حسین باید این حركت را انجام میداد، تا نشان بدهد كه دستور كار، در یك چنین شرایطی، برای مسلمان چیست. نسخه را به همهی مسلمانهای قرنهای بعدی نشان داد. یك نسخهای نوشت؛ منتها نسخهی حسینبنعلی، نسخهی لفاظی و حرافی و «دستور بده، خودت بنشین» نبود؛ نسخهی عملی بود. او خودش حركت كرد و نشان داد كه راه این است.1387/10/19
خسارتهای جنگ تحمیلی؛ بهای استقلال و ایستادگی مقابل دنیای کفر و استکبار ایشان [امام حسین (علیه السلام)] از قول پیغمبر نقل میكند كه آن وقتی كه شما دیدید كه اسلام كنار گذاشته شد؛ ظالمین بر مردم حكومت میكنند؛ دین خدا را تغییر میدهند؛ با فسق و فجور با مردم رفتار میكنند؛ آن كسی كه در مقابل این وضع، نایستد و قیام نكند، «كان حقّا علی اللَّه ان یدخله مدخله»؛ خدای متعال با این آدم ساكت و بیتفاوت هم مثل همان كسی كه «مستحلّ حرمات اللَّه» است، رفتار خواهد كرد. این نسخه است. قیام امام حسین این است. در راه این قیام، جان مطهر و مبارك و گرانبهای امام حسین كه برترین جانهای عالم است، اگر قربانی شود به نظر امام حسین، بهای زیادی نیست. جان بهترینِ مردمان كه اصحاب امام حسین بودند، اگر قربان شود، برای امام حسین بهای گرانی محسوب نمیشود. اسارت آل اللَّه، حرم پیغمبر، شخصیتی مثل زینب كه در دست بیگانگان اسیر بشود - حسینبنعلی میدانست وقتی در این بیابان كشته شود، آنها این زن و بچه را اسیر میكنند - این اسارت و پرداختن این بهای سنگین به نظر امام حسین، برای این مقصود سنگین نبود. بهائی كه ما میپردازیم، باید ملاحظه شود با آن چیزی كه با این پرداخت، برای اسلام، برای مسلمین، برای امت اسلامی و برای جامعه به دست میآید. گاهی صد تومان انسان خرج كند، اسراف كرده؛ گاهی صد میلیارد اگر خرج كند، اسراف نكرده. باید دید چه در مقابلش میگیریم. انقلاب اسلامی عمل به این نسخه بود. امام بزرگوار ما به این نسخه عمل كرد. یك عدهای آدمهای ظاهرنگر و سطحیبین- البته آدمهای خوب، مردمان بدی نبودند؛ ما اینها را میشناختیم- همان وقت میگفتند كه ایشان این جوانها را توی میدان آوردند و بهترین جوانهای ما به كشتن داده میشوند؛ خونشان ریخته میشود. خیال میكردند كه امام نمیداند كه جان این جوانها در خطر قرار میگیرد. دلشان برای او میسوخت. این ناشی بود از اینكه محاسبه درست نمیشد. خوب بله، در جنگ تحمیلی، ما این همه شهید دادیم، این همه جانباز دادیم، این همه خانواده داغدار شدند. این، بهای بزرگی است؛ اما در مقابل، چه؟ در مقابل، استقلال كشور، پرچم اسلام، هویت ایران اسلامی را در مقابل آن طوفان عظیم حفظ كردیم. آن طوفانی كه درست كرده بودند، طوفان صدام نبود. صدام، آن سرباز جلوِ جبههی دشمن بود. پشت سر صدام همهی دستگاه و دنیای كفر و استكبار قرار گرفته بودند. اگر فرض كنیم از اول هم وارد این توطئه نبودند، در ادامه واضح و روشن بود؛ همه آمدند پشت سر صدام. آمریكا آمد، شورویِ آن روز آمد، ناتو آمد، كشورهای مرتجع و وابستهی به استكبار آمدند؛ پول دادند، اطلاعات دادند، نقشه دادند، تبلیغات كردند. این جبههی عظیم آمده بود تا ایران بزرگ، ایران رشید و شجاع، ایران مؤمن را بكلی در هم بپیچد. یك منطقهی دستنشاندهی برای استكبار را در درجهی اول، مغلوبِ عنصر پست و كوچكی مثل صدام كند و در درجهی بعد هم در مشت و چنگال آمریكا نگه دارد. مصیبتی را كه در طول دویست سال بر سر كشور ما آوردند و این همه مشكل برای این ملت درست كردند، این مصیبت را صد سال دیگر، دویست سال دیگر ادامه بدهند. ملت ما ایستاد، امام بزرگوار ایستاد. البته جانهای عزیزی را دادیم، شهیدان بزرگی را دادیم، جوانهای محبوبی را فدا كردیم؛ اما این بهای گزافی در مقابل آن دستاورد نبود.1387/10/19
انواع موانع درونی رسیدن به اهداف انقلاب اسلامی موانع[رسیدن به اهداف انقلاب اسلامی] چه بودند؟ ما دو نوع موانع داشتیم: یكی موانع درونی، یكی موانع بیرونی. موانع درونی یعنی چه چیزهائی؟ یعنی آن چیزهائی كه در درون خود ما انسانها - چه تصمیمگیرانمان، چه آحاد مردممان، چه ناظرین بیرون از گود مبارزه و انقلاب - وجود دارد؛ اینها موانع درونی است. موانع درونی، ضعفهاست؛ ضعفهای فكری است، ضعفهای عقلانی است، راحتطلبی است، آسانگرائی است، آسانپنداری است؛ این گاهی اوقات خودش یكی از موانع تحقق آن چیز است. باید برآورد و تقویم نسبت به كار و مشكلات كار، مطابق با واقع یا لااقل نزدیك به واقع باشد. آسانپنداری هم مثل آسانگیری و سهلانگاری است؛ آن هم یكی از موانع راه است. گریز از چالش هم یكی از ضعفهای درونی ماست. به گریز از چالش، بغلط میگویند عافیتطلبی. عافیتطلبی چیز خوبی است. عافیت یكی از بزرگترین نعمتهای الهی است؛ «یا ولیّ العافیة نسئلك العافیة؛ عافیة الدّنیا و الأخرة». عافیت به معنای پنجه نیفكندن نیست؛ به معنای درست عمل كردن، بجا قدم گذاشتن، بجا ضربت زدن و بجا عقب كشیدن است. عافیت از بلا، مثل این است كه بگوئیم عافیت از گناه. بنابراین عافیتطلبی چیز بدی نیست؛ لیكن بغلط به گریز از چالش میگویند عافیتطلبی؛ یعنی در واقع همان راحتطلبی، مواجههی با مشكلات را زشت و ناپسند دانستن، آماده نبودن برای مواجههی با مشكلات. اینها ضعفهای درونی ماست.
یكی دیگر از ضعفهای درونی عبارت است از تربیتهای اجتماعیِ موجود و عادتهای تاریخی، كه اینها در ما ملت ایران در آغاز انقلاب بود. شما جوانها شاید از حالات روانی و تربیتهای تاریخیِ ما در هنگامی كه انقلاب پیروز شد، تصویر درستی نداشته باشید. امروز ما میبینیم كه عنوان «ما میتوانیم» در همه هست. واقعاً هم اگر بگویند آقا شما میتوانید بزنید روی دست صنعتگران پیشروِ دقیقترین و ظریفترین صنایع دنیا، شما میگوئید بله؛ اگر همت كنیم، تلاش كنیم، میتوانیم. واقعاً جوان دانشمندِ مسلمانِ در جمهوری اسلامی خودش را قادر بر هر كاری میداند؛ این در اول انقلاب اینجور نبود. تربیتهای قبلی درست عكس این بود. هر كاری كه مطرح میشد، میگفتند آقا ما كه نمیتوانیم! آقا فلان چیز را بسازید، میگفتند ما كه نمیتوانیم! با فلان شعار غلط در دنیا مقابله كنیم، میگفتند آقا ما كه زورمان نمیرسد، ما كه نمیتوانیم! «ما میتوانیمِ» امروز، آن روز «ما نمیتوانیم» بود. این، آن تربیت اخلاقی و تاریخیِ بازماندهی از دوران گذشته است.
توسری خوری، شنیدن زور، دیدن فسق در كسانی كه از آنها جامعه توقع عدالت و انصاف و طهارت و پاكیزهدامنی دارد، عادت شده بود. یعنی اگر در دوران پیش از انقلاب میآمدند به مردم میگفتند آقا فلان مسئول عالی كشور - حالا شخص اول كه خود شاه بود - یا وزرا یا مسئولین فلان عیاشی را كردند، فلان فسق را كردند، فلان عمل زشت و ناهنجار را انجام دادند، مردم تعجب نمیكردند؛ میگفتند خوب، هست دیگر؛ معلوم است! یعنی عادت كرده بودند به اینكه مسئولانی را كه باید پاك باشند و پاكدامن باشند، آلودهدامن و ناپاك ببینند. ما تعجب میكردیم از اینكه در صدر اسلام چطور یك خلیفه مست رفت برای مردم نماز صبح خواند! هم دربارهی خلیفه هست، هم دربارهی یكی از امرای منصوب از قِبل یك خلیفه. این در تاریخ اسلام هست و معروف و مسلّم هم هست. نماز صبح دو ركعت است؛ اما او چون سركیف بود، شش ركعت خواند. گفتند آقا نماز صبح را زیادی خواندی؛ گفت بله، حالم خوش است؛ اگر بخواهی، بیشتر هم میخوانم! این در تاریخ بود. در آن زمان مردم میدیدند كه خلیفه یك چنین فسقی را دارد انجام میدهد، اما تحمل میكردند و بیتفاوت از مقابل این قضیه میگذشتند. زمان ما هم همینجور بود. در دورهی طاغوت - كه ماها تا قبل از پیروزی انقلاب با طاغوت مواجه بودیم - قضیه همینجور بود. مردم تعجب نمیكردند از اینكه پادشاه كشور اسلامی فسق كند، فجور كند، بادهگساری كند، كارهای هرزه انجام دهد. شاید من قبلاً گفته باشم كه یكی از علمای بزرگ تبریز كه مرد بسیار دانشمند و عالمی بود و بنده هم او را دیده بودم - استاد پدر ما بود - پیرمردی بود بسیار عالم، اما بسیار ساده! من یك وقتی رفته بودم تبریز، شاگردان و دوستانِ علاقهمند خود ایشان نقل میكردند؛ میگفتند یك وقتی محمدرضا در دورهی جوانیاش آمده بود تبریز، رفته بود سراغ این آقا. احترام كرده بود از این آقا، رفته بود توی آن مدرسهای كه این آقا تدریس میكرده. بعد كه محمدرضا رفته بود، این آقای عالم - كه عالم هم بود، متقی هم بود، منتها ساده بود - مجذوب شاه شده بود و از او تعریف میكرد. دوستان گفته بودند آقا شما كه از این شخص تعریف میكنید، این مرد این كارهای خلاف را انجام میدهد - حالا كارهائی كه در نظر آن عالم، خیلی بزرگ باید مینمود؛ مثلاً او شراب میخورد - گفته بود خوب، شاه است دیگر؛ میخواهی شراب نخورد؟! گفته بودند آقا مثلاً قماربازی میكند، گفته بود شاه است دیگر؛ پس میخواهی مثلاً چه بازی كند؟! عرف این بود كه چون شاه است، چون وزیر است، پس باید بتواند فسق كند، فجور كند، ناپاكی از خودش نشان بدهد. این جزو عاداتی بود كه در جامعهی ما وجود داشت. اینها همان موانع درونی است؛ اینها آن چیزهائی است كه در مقابل رسیدن به یك هدف و مقصود والا عایق ایجاد میكند. خشم و شهوتهای بیمهار و تربیت نشده، دلبستگی به عادات و عقاید خرافیِ میراثی، و بد فهمیدن دستور دین جزو ضعفهای درونی است. بعضیها خیلی از چیزها را نمیفهمیدند. مبارزه میكردیم؛ بعضیها به استناد روایاتی كه هر پرچمی كه قبل از برافراشته شدن پرچم حضرت مهدی (ارواحنا فداه) برافراشته شود، در آتش است، با مبارزه مخالف بودند. میگفتند آقا شما قبل از مبارزهی حضرت صاحبالزمان (عجّل اللَّه فرجه) میخواهید مبارزه شروع كنید؟ خوب، این پرچم مبارزه را كه بلند میكنید، در آتش است. معنای حدیث را نمیفهمیدند. یك عدهای از صدر اسلام، از زمان ائمه (علیهمالسّلام) كه شنیده بودند مهدی ظهور خواهد كرد و دنیا را پر از عدل و داد خواهد كرد، ادعای مهدیگری میكردند؛ بعضی بر خودشان هم امر مشتبه بود. بعد نیست بدانید هم در بنیامیه ادعای مهدویت بود، هم در بنیعباس بود، هم در افراد دیگری كه چه در زمان بنیعباس و چه در زمانهای بعد تا امروز وجود داشتند، ادعای مهدویت وجود داشت. بله، این پرچم مهدویت را كسی بلند كند، در آتش است. این معنایش این نیست كه مردم با ظلم مبارزه نكنند، مردم برای تشكیل جامعهی الهی و جامعهی اسلامی و علوی مبارزه و قیام نكنند. این، بد فهمیدن دین است. میبینید اینها همه موانع درونیای بود كه بعد از آنكه انقلاب پیروز شد، ما ملت ایران با این زمینهها میخواستیم كشور را به سمت آن اهداف ببریم. خوب، اینها هر كدامش یك مانع بود. البته اینها برطرف شدنی بود، نه اینكه برطرف شدنی نبود؛ خیلیاش هم با تبیین برطرف شد. لذا در مبارزات اسلامی، تبیین خیلی نقش دارد. من این را به شما جوانانی كه احساس مسئولیت میكنید، توی پرانتز عرض میكنم كه تبیین خیلی اهمیت دارد. در مبارزات اسلامی، در همه حال تبیین - بیان واقعیت و رساندن واقعیت؛ تبلیغ، بلاغ - خیلی اهمیت دارد و این را نباید از دست داد؛ برخلاف تفكر ماركسیستی كه آن روز رائج بود و اعتقاد به تبیین نداشتند؛ میگفتند مبارزه یك سنت است، تحقق خواهد یافت؛ چه شما بخواهید، چه نخواهید؛ چه بگوئید، چه نگوئید. یعنی دیالكتیكی كه آنها تفسیر كرده بودند، لازمهاش این بود كه این مبارزه، احتیاج به تبیین ندارد. در سال 49 یك جوانی از همین كسانی كه مشهدی بود، با ما هم آشنا بود، وابستهی به یكی از همین گروهكهائی بود كه آن روز تازه سر بلند كرده بودند، كمونیست بودند - گروه جنگل و امثال اینها - یك جائی با من ملاقات كرد؛ شرح داد كه میخواهیم این كارها را بكنیم. من گفتم توی این زمینهی اجتماعی كه نمیشود؛ یك قدری با مردم صحبت كنید، تبیین كنید، حرف بزنید، به مردم تفهیم كنید چهكار میخواهید بكنید. با كمال بیاعتنائی گفت: آن روش اسلامی است! بله، روش اسلامی همین است. روش اسلامی تبیین است و همین تبیینها موجب شد كه انقلاب اسلامی بر بسیاری از این پیشزمینههای تاریخی و تربیتهای غلط فائق بیاید و فائق آمد. البته در بعضیاش هم هنوز فائق نیامدیم، كه آن انگیزههای دیگری دارد - مثل این مصرفگرائی و اسراف و این چیزها كه حالا گفتند - این جزو میراثهای ما از گذشته است و متأسفانه این میراث را نگه داشتیم. ما ملت ایران باید این جامهی ناسازِ بیاندامِ زشت را از تنمان بیرون بیاوریم. ما خیلی مصرفزده هستیم؛ باید این را حلش كنیم. همه باید دست به دست هم بدهند و این قضیه را حل كنند. البته صدا و سیما هم بلاشك نقش دارد. خوب، اینها عوامل درونی بود.1387/02/14