newspart/index2
دعبل خزاعی
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
هدیه امام رضا علیه السلام به دعبل به‌ خاطر شعرهای خوب او

شعر یک رسانه است؛ یک رسانه‌ی اثرگذار است. یک دوره‌ای بوده است که تنها رسانه‌ی تأثیرگذار در عالم ــ حالا عالم اسلام تا آنجایی که ما بلدیم، می‌شناسیم ــ شعر بوده. شاعر شعر را میگفت و شعر خوب البتّه، بسرعت منتشر میشد و مردم آن را می‌شنیدند. دعبل در خراسان آن شعر معروف خودش را خواند، بعد حضرت [امام رضا (علیه السّلام)] به او جبّه دادند، جایزه دادند. (1) خب او آمد بیرون و رسید قم؛ قمی‌ها گفتند که شنیده‌ایم امام به تو جبّه داده، آن را به ما بده. گفت نه؛ اصرار کردند و گفتند یک تکّه‌اش را بده؛ حاضر نشد. با کاروان راه افتاد از قم خارج شد، وسط راه یک راهزنی، از آنهایی که در بیابان کاروانها را میزنند به اینها رسید و جلوی اینها را گرفت و همه‌ی اموالشان را از آنها گرفت. رئیس دزدها آن بالا، روی یک سنگی نشسته بود. افراد دزد داشتند بار این کاروان را دانه‌دانه باز میکردند، برمیداشتند، چه میکردند؛ او همین طور که نگاه میکرد به عوامل خودش، این بیت را خواند که:
اَرىٰ فَیئَهُم فی غَیرِهِم مُتَقَسِّماً
وَ اَیدِیَهُم مِن فَیئِهِم حَسَراتٍ
مضمون شعر این است که من مال خودم را و آنچه متعلّق به خودم است، میبینم که دارد از دستم میرود. [رئیس دزدها] کاروانها را میگفت دیگر؛ همانها را که خودشان از آن فیء خودشان دستشان خالی است؛ یعنی آن مال خودشان، دست دیگران است. این یک بیت از همان قصیده‌ی [دعبل] است. دعبل گفت که بروید بپرسید که این قصیده، این شعر مال چه کسی بود تو خواندی. یکی از کاروانی‌ها رفت، گفت این شعری که خواندی، این بیت، مال چه کسی بود؟ گفت مال دعبل است. گفت دعبل اینجا است. گفت کجا است؛ دعبل را به او نشان دادند. دعبل رفت جلو، گفت بله، این شعر مال من است؛ من [دعبل] هستم. او هم دستور داد که همه‌ی آنچه برده بودند به آنها پس دادند.1402/01/16


1 )
عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، محمد بن على‏ بن بابويه ، ج‏2، ص: 264 و 265

فَقَالَ دِعْبِلٌ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَذَا الْقَبْرُ الَّذِي بِطُوسَ قَبْرُ مَنْ هُوَ فَقَالَ الرِّضَا ع قَبْرِي وَ لَا تَنْقَضِي الْأَيَّامُ وَ اللَّيَالِي حَتَّى تَصِيرَ طُوسُ مُخْتَلَفَ شِيعَتِي وَ زُوَّارِي أَلَا فَمَنْ زَارَنِي فِي غُرْبَتِي بِطُوسَ كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَغْفُوراً لَهُ ثُمَّ نَهَضَ الرِّضَا ع بَعْدَ فَرَاغِ دِعْبِلٍ مِنْ إِنْشَادِ الْقَصِيدَةِ وَ أَمَرَهُ أَنْ لَا يَبْرَحَ مِنْ مَوْضِعِهِ فَدَخَلَ الدَّارَ فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ سَاعَةٍ خَرَجَ الْخَادِمُ إِلَيْهِ بِمِائَةِ دِينَارٍ رَضَوِيَّةٍ فَقَالَ لَهُ يَقُولُ لَكَ مَوْلَايَ اجْعَلْهَا فِي نَفَقَتِكَ فَقَالَ دِعْبِلٌ وَ اللَّهِ مَا لِهَذَا جِئْتُ وَ لَا قُلْتُ هَذِهِ الْقَصِيدَةَ طَمَعاً فِي شَيْ‏ءٍ يَصِلُ إِلَيَّ وَ رَدَّ الصُّرَّةَ وَ سَأَلَ ثَوْباً مِنْ ثِيَابِ الرِّضَا ع لِيَتَبَرَّكَ وَ يَتَشَرَّفَ بِهِ فَأَنْفَذَ إِلَيْهِ الرِّضَا ع جُبَّةَ خَزٍّ مَعَ الصُّرَّةِ وَ قَالَ لِلْخَادِمِ قُلْ لَهُ خُذْ هَذِهِ الصُّرَّةَ فَإِنَّكَ سَتَحْتَاجُ إِلَيْهَا وَ لَا تُرَاجِعْنِي فِيهَا فَأَخَذَ دِعْبِلٌ الصُّرَّةَ وَ الْجُبَّةَ وَ انْصَرَفَ وَ سَارَ مِنْ مَرْوَ فِي قَافِلَةٍ فَلَمَّا بَلَغَ ميان قوهان وَقَعَ عَلَيْهِمُ اللُّصُوصُ فَأَخَذُوا الْقَافِلَةَ بِأَسْرِهَا وَ كَتَفُوا أَهْلَهَا وَ كَانَ دِعْبِلٌ فِيمَنْ كُتِفَ وَ مَلَكَ اللُّصُوصُ الْقَافِلَةَ وَ جَعَلُوا يَقْسِمُونَهَا بَيْنَهُمْ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ مُتَمَثِّلًا بِقَوْلِ دِعْبِلٍ فِي قَصِيدَتِهِ‏ أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً وَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صِفْرَاتٍ‏ فَسَمِعَهُ دِعْبِلٌ فَقَالَ لَهُ لِمَنْ هَذَا الْبَيْتُ فَقَالَ لِرَجُلٍ مِنْ خُزَاعَةَ يُقَالُ لَهُ دِعْبِلُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ فَأَنَا دِعْبِلٌ قَائِلُ هَذِهِ الْقَصِيدَةِ الَّتِي مِنْهَا هَذَا الْبَيْتُ فَوَثَبَ الرَّجُلُ إِلَى رَئِيسِهِمْ وَ كَانَ يُصَلِّي عَلَى رَأْسِ تَلٍّ وَ كَانَ مِنَ الشِّيعَةِ فَأَخْبَرَهُ فَجَاءَ بِنَفْسِهِ حَتَّى وَقَفَ عَلَى دِعْبِلٍ وَ قَالَ لَهُ أَنْتَ دِعْبِلٌ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ أَنْشِدْنِي الْقَصِيدَةَ فَأَنْشَدَهَا فَحَلَّ كِتَافَهُ وَ كِتَافَ جَمِيعِ أَ
ترجمه:
دعبل گفت: يا ابن رسول اللَّه بفرمائيد كه در طوس قبر كيست؟ حضرت فرمودند: آن قبر من است كه روزگارى نمى‏گذرد مگر اينكه طوس محلّ آمد و رفت شيعيان و زوّار قبر من مى‏شود، و اعلام ميكنم كه هر كس مرا در زمان غربت قبرم در طوس زيارت كند او در درجه من با من همدم خواهد بود در حالى كه خداوند او را از گناه پاك و آمرزيده باشد. سپس حضرت پس از اينكه قصيده دعبل بپايان رسيد از جاى برخاست و دعبل را گفت كه بر جاى خود بماند، و به درون خانه رفت، و ساعتى گذشت خادم آن حضرت با كيسه‏اى از زر كه داراى يك صد دينار بود بيرون آمد، و آن را به دعبل داد- و سكه آن دينارها بنام حضرت بود- و به دعبل گفت: مولايت فرموده است: اين كيسه زر را نفقه خود كن، دعبل گفت: بخدا سوگند من براى اخذ صله بدينجا نيامده‏ام و اين قصيده را بطمع مال نسروده‏ام، و مال را نستاند و ردّ كرد، و تقاضاى جامه‏اى از جامه‏هاى آن حضرت را نمود كه بدان تبرّك جسته و خود را مشرّف بآن جامه نمايد، پس امام عليه السّلام جبّه‏اى خزّ با همان كيسه زر توسّط خادمش به او عطا فرمود، و خادم را دستور داد به دعبل بگويد كه اين مال را بپذيرد زيرا بدان محتاج خواهد شد، و آن را باز نگرداند، دعبل سرّه زر را با آن جبّه پذيرفت، و بسوى مرو با قافله‏اى بيرون آمد، و چون به «ميان «1» قوهان» رسيدند- كه نام موضعى است نزديك طوس-، راهزنان قافله را ربودند و تمامى اموال را تصرّف كردند، و اهل قافله را اسير كرده كتفهاى آنان را بستند، و دعبل خود از كسانى بود كه دستگير شده و كتف او را بسته بودند، و حراميان مشغول تقسيم اموال شدند. در ميان دزدان مردى باين شعر دعبل تمثّل جست: أرى فيئهم في غيرهم متقسّما و أيديهم من فيئهم صفرات‏ دعبل از وى اين شعر را شنيد، از آن مرد پرسيد اين شعر از كيست؟ مرد گفت: از يك شخصى است كه از قبيله خزاعه ميباشد و او را دعبل بن على‏ گويند، گفت آن خزاعىّ من هستم و نامم دعبل است و اين قصيده را من سروده‏ام كه يك بيتش اينست كه تو بدان تمثّل جستى، آن مرد فورى خود را برئيسشان در حالى كه بالاى تپّه‏اى مشغول نماز بود رسانيد- و او از طرفداران اهل بيت بود- و ماجرا را بوى خبر داد، رئيسشان نيز شخصا بپاى خويش نزد دعبل آمد و ايستاد و گفت: آيا تو دعبلى؟ گفت: آرى، مرد گفت: قصيده را برايم بخوان، دعبل قصيده را بتمامه براى او خواند، مرد كتف او را باز ك
لینک ثابت
قصیده‌ی «مدارس آیات» دعبل خزاعی؛ قصیده ای بر علیه دستگاه بنی عباس

مدّاحی ضمن اینکه مدح بهترین خلایق عالم است -موضوعش مدح بهترین خلایق عالم است که اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) باشند لذا شأن و رفعت والایی دارد؛ مدّاحی به‌طور طبیعی این است- امّا شما نگاه کنید ببینید مثلاً شاعری مثل دعبل خزاعی در قصیده‌ی «مدارس آیات» چه دارد میگوید؛ قصیده‌ی «مدارس آیات» آن قصیده‌ای [است] که حضرت [رضا (سلام‌الله‌علیه)] تشویق کردند و به او کسوه دادند و صله دادند. این قصیده‌ای است که اصلاً بساط بنی‌عبّاس را، فلسفه‌ی وجودی بنی‌عبّاس را زیر سؤال میبرد و آنها را محکوم میکند؛ یعنی سیاسی محض است؛ فقط این نیست که یک روضه‌خوانی محض و مرثیه‌خوانی محض باشد؛ نه، مرثیه‌خوانی لازم است امّا همان کاری که در کنار مرثیه‌خوانی انجام میگرفته، مورد توجّه ائمّه (علیهم‌السّلام) است. قصیده‌ی دعبل، قصیده‌ی کُمیت، قصائد گوناگون که شعرای آن‌وقت میگفتند، دیگران هم میخواندند و انشاد میکردند یعنی مثل شما که با صدا میخوانید، چه خود شاعر، چه دیگری، می‌آمدند و آنها را با صدا برای مردم میخواندند؛ وسایل تبلیغات جمعی عبارت بود از همینها؛ امروز شما از همینها میتوانید استفاده کنید؛ از وسایل تبلیغات جمعی بهره‌مند بشوید و مردم را هدایت کنید؛ این به نظر من کار بسیار اساسی‌ای است.1395/01/11
لینک ثابت
دعبل خزاعی

شما می‌بینید در دوران ائمه (علیهم‌السّلام) این همه محدثین، این همه شاگردان آگاه و فقهای بزرگ در خدمت امام صادق (علیه‌السّلام)، امام باقر (علیه‌السّلام) و ائمه‌ی دیگر بودند، معارف را نقل کردند، احکام را نقل کردند، شرایع را نقل کردند، اخلاقیات را نقل کردند، شنیدند و نقل و ثبت کردند؛ اما در کنار همه‌ی اینها، باز وقتی انسان درست نگاه میکند، می‌بیند نگاه به دعبل خزاعی است، نگاه به سید حمیری است، نگاه به کمیت بن زید اسدی است. در حالی که امثال زراره و محمدبن‌مسلم و بزرگانی از این قبیل در دستگاه ائمه (علیهم‌السّلام) هستند، اما امام رضا (علیه‌السّلام) دعبل را مینوازد؛ امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام) سید حمیری را مورد توجه و محبت قرار میدهد؛ این به خاطر این است که آن جنبه‌ی ارتباط عاطفی و محبت‌آمیز، در شعر شاعران، مدح مادحان و ذکر ذاکران، به نحو اتمّ و اوفی‌ وجود دارد، اما در دیگر جاها وجود ندارد؛ یا اگر هست، ضعیف است؛ یا اینجوری بگوئیم، تأثیرگذاری آن ضعیف است. شعر، مدح، ذکر، این نقش را در تاریخ تشیع دارد.1389/03/13
لینک ثابت
دعبل خزاعی

شما ببینید مداحان اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) در دوران حیات معصومین (علیهم‌السّلام) بر روی چه چیزهائی تکیه میکردند. شعر دعبل، شعر کمیت، شعر فرزدق - این شعرهائی که ائمه (علیهم‌السّلام) اینها را تشویق کردند - بر روی چه چیزهائی تکیه میکردند. شما نگاه کنید ببینید محتوای این اشعار یا عبارت است از اثبات حقانیت اهل‌بیت با دلیل، با استدلال - استدلالی که در کسوت زیبا و لطیف شعر خودش را نشان میدهد. شعر دعبل را نگاه کنید - یا بیان فضائل اهل‌بیت (علیهم‌السّلام)؛ همینی که امروز در شعر این خوانندگان عزیز ما هم چند بار تکرار شد. .1387/04/04
لینک ثابت
تبیین حقیقت توسط شعرا، علت تجلیل ائمه(علیهم السلام) از ایشان

امروز مثل خیلی از دورانهای دیگر تاریخ، ما - جریان ولایت و دوستداران ائمّه علیهم‌السّلام - به تبیین احتیاج داریم؛ گفتن، بیان کردن، روشن کردن و حقایق را در معرض بینایی و دانایی انسانها قرار دادن. اگر اهمیتِ تبیین نبود، امام صادق علیه‌السّلام شاعری مثل «کُمیْت» را آن گونه مورد عنایت قرار نمی‌داد؛ یا امام هشتم علیه‌السّلام «دِعبل» را؛(1) یا امام چهارم علیه‌السّلام «فرزدق» را.(2) شعرای معروفی که شما اسمهایشان را شنیده‌اید - مثل فرزدق، کُمیْت و دیگران - اینها سلمان زمان خودشان نبودند؛ اینها در مقایسه‌ی با اصحاب عالی‌مقام ائمّه، خیلی متوسّط بودند. نه معرفتشان به قدر معرفت «زراره» و «محمدبن‌مسلم» و امثال اینها بود؛ نه فعّالیتشان در محیط اهل بیت زیاد بود. اما شما می‌بینید امام از اینها تجلیلی می‌کند که از خیلی از اصحاب بزرگوار خودش نمی‌کند؛ چرا؟ به‌خاطر تبیین. چون اینها در یک جا حرفی زدند و نکته‌ای را روشن کردند که مثل خورشیدی بر ذهنها و دلها تابیده و حقیقتی را برای مردم روشن کرده است.
این‌که فرمودند: «من قال فینا شعراً و بکی أو أبکی وجب له الجنّة» (3) کسی شعری درباره‌ی ما بگوید و چشمی را بگریاند، بهشت بر او واجب می‌شود - معنایش چیست؟ معنایش این است که بهشت را ارزان کرده‌اند؟ بهشتی که این همه باید عبادت کرد تا به آن رسید، آیا آن را این‌طور دم دستی کرده‌اند؟ یا نه؛ آن کار، آن شعر گفتن و تسخیر دل با آن شعر و انتقال یک مطلب در آن روز، آن‌قدر مهم بوده که به خاطر آن اهمیت، جا داشته است که در مقابل یک بیت شعری که این‌گونه تأثیر می‌گذارد، بهشت را به او وعده دهند. هر وقت شعر شما این اثر را داشته باشد، بدون بروبرگرد، همان وعده‌ی بهشت در مقابلش وجود دارد. این یک محاسبه‌ی کاملاً منطقی و روشن است.1380/06/18


1 )
رجال‏ الكشی ، محمد بن عمر كشی ص 504 ؛

«بلغنی أن دعبل بن علی وفد على أبی الحسن الرضا (ع) بخراسان فلما دخل عليه، قال له إنی قد قلت قصيدة و جعلت‏فی نفسی أن لا أنشدها أحدا أولى منك فقال هاتها فأنشده قصيدته التی يقول فيها أ لم تر أنی مذ ثلاثين حجة أروح و أغدو دائم الحسرات‏ أرى فيئهم فی غيرهم متقسما و أيديهم من فيئهم صفرات‏ قال فلما فرغ من إنشادها قام أبو الحسن (ع) فدخل منزله، و بعث إليه بخرقة خز فيها ستمائة دينار، و قال للجارية قولی له يقول لك مولای استعن بهذه على سفرك و أعذرنا فقال له دعبل لا و الله ما هذا أردت و لا له خرجت، و لكن قولی له هب لی ثوبا من ثيابك فردها عليه أبو الحسن (ع) و قال له خذها و بعث إليه بجبة من ثيابه، فخرج دعبل حتى ورد قم، فنظروا إلى الجبة و أعطوه بها ألف دينار، فأبى عليهم، و قال لا و الله و لا خرقة منها بألف دينار، ثم خرج من قم فاتبعوه قد جمعوا و أخذوا الجبة، فرجع إلى قم و كلمهم فيها، فقالوا ليس إليها سبيل، و لكن إن شئت فهذه الألف دينار فقال نعم و خرقة منها، فأعطوه ألف دينار و خرقة منها.»
ترجمه:
ابو عمرو كشى گويد: دعبل بن على خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيد در هنگامى كه آن جناب در خراسان بود، پس از اينكه در مجلس حضرت وارد شد عرض كرد: من قصيده‏اى در باره شما سروده‏ام و با خود عهد كرده‏ام كه او را نخست در محضر شما بخوانم. امام رضا عليه السلام فرمود: قصيده خود را بخوانيد. وى ابتداء اين دو بيت را قرائت كرد: الم تر أنى من ثلاثين حجة أروح و أغدوا دائم الحسرات‏ أرى فيئهم فی غيرهم متقسما و ايديهم من فيئهم قصرات‏ راوى گويد: پس از اينكه دعبل شعر خود را خواند حضرت رضا عليه السلام از مجلس برخاست و به اندرون رفت، و يك كيسه خز كه در آن ششصد دينار بود به يكى از كنيزكان خود داد و فرمود: اين كيسه را به دعبل بدهيد، و بگوئيد اين خرج سفر شما است و ما را معذور بداريد. وقتى كه كنيز كيسه را به دعبل داد گفت: به خداوند سوگند من اين قصيده را به خاطر پول نگفته‏ام، و براى پول گرفتن هم به اينجا نيامده‏ام، و ليكن از حضرت رضا بخواهيد يكى از جامه‏هاى خود را به من بدهد. كنيز برگشت و گفت: مولايم ميفرمايند اين پيراهن مرا بگير و دينارها را هم بردار كه روزى بدردت خواهد خورد.
2 )
رجال‏ الكشی ، محمد بن عمر كشی ص  129؛
الاختصاص ،شیخ مفید، ص 193 ؛ 
روضةالواعظين، فتال نیشابوری ج  1 ص  201 ؛

« قال فغضب هشام و أمر بحبس الفرزدق فحبس بعسفان بين مكة و المدينة، فبلغ ذلك علی بن الحسين (ع) فبعث إليه باثنی عشر ألف درهم، و قال أعذرنا يا أبا فراس فلو كان عندنا أكثر من هذا لوصلناك به، فردها و قال يا ابن رسول الله ما قلت الذی قلت إلا غضبا لله و لرسله و ما كنت لأرزی عليه شيئا، فردها عليه و قال بحقی عليك لما قبلتها فقد رأى الله مكانك و علم نيتك، فقبلها فجعل الفرزدق يهجو هشاما و هو فی الحبس فكان مما هجا به قوله أ تحبسنی بين المدينة و التی إليها قلوب الناس يهوی منيبها تقلب رأسا لم يكن رأس سيد و عينا له حولاء باد عيوبها فبعث إليه فأخرجه.
ترجمه:
گويد هشام خشمگين شد و دستور داد فرزدق را زندانى كردند و او را به زندان عسفان كه ميان مكه و مدينه است انداختند و چون اين خبر به اطلاع امام سجاد رسيد دوازده هزار درهم براى او فرستادند و گفتند: اى ابو فراس! ما را معذور دار كه اگر بيش از اين داشتيم براى تو مى‏فرستاديم. فرزدق آن را پس فرستاد و گفت: اى پسر پيامبر! آنچه سرودم فقط براى رضاى خدا و رسول خدا سرودم و نمى‏خواهم با چيز ديگرى آميخته شود. امام سجاد براى او برگرداند و پيام داد ترا سوگند مى‏دهم به حق خودم بر تو كه بپذيرى كه خداوند از نيت تو آگاه است و آن را پذيرفته است، و فرزدق هنگامى كه در زندان بود هشام را هجو گفت كه از جمله اين دو بيت است: «آيا مرا ميان مدينه و شهرى كه دلهاى مردم در هواى آن است (مكه) زندانى مى‏كنى؟ آن شخص (هشام) سرى بر تن مى‏كشد كه سر سرور نيست و چشمهاى لوچى دارد كه عيبهاى او را آشكار مى‏سازد.» «1» هشام كسى را فرستاد و فرزدق را از زندان آزاد كرد.
3 )
ثواب‏ الأعمال و عقاب الأعمال‏، شیخ صدوق ص 84؛
رجال‏ الكشی، شیخ طوسی، ص 289 ؛ 
كامل الزیارات، محمد بن قولویه، ص 106 ؛ 
بحارالأنوار ، علامه مجلسی، ج 44، ص 289 ؛

من أنشد فی الحسين ع بيتا من شعر فبكى و أبكى عشرة فله و لهم الجنة فلم يزل حتى قال و من أنشد فی الحسين ع‏شعرا فبكى و أظنه قال أو تباكى فله الجنة
ترجمه:
صالح بن عقبه از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: هر كس در [مرثيه] حسين عليه السّلام يك بيت شعر بخواند و بگريد و ده نفر را بگرياند، پس سزاى او و آنها (كه گريه كردند) بهشت است؛ و هر كس در رثاى حسين عليه السّلام بيتى بخواند و نه نفر را بگرياند، پاداش او و آنها بهشت است؛ پس بر همين منوال [ادامه داد] تا اينكه فرمود: هر كس در مرثيه حسين شعر بخواند، و بگريد، و گمان مى‏كنم كه فرمود: يا اينكه خود را گريان نشان دهد (تباكى كند) پس بهشت بر او واجب می گردد.
لینک ثابت
دعبل خزاعی

اگر اهمیتِ تبیین نبود، امام صادق علیه‏السّلام شاعری مثل «کُمیْت» را آن گونه مورد عنایت قرار نمی‏داد؛ یا امام هشتم علیه‏السّلام «دِعبل» را؛ یا امام چهارم علیه‏السّلام «فرزدق» را. شعرای معروفی که شما اسمهایشان را شنیده‏اید - مثل فرزدق، کُمیْت و دیگران - اینها سلمان زمان خودشان نبودند؛ اینها در مقایسه با اصحاب عالی‏مقام ائمّه، خیلی متوسّط بودند. نه معرفتشان به قدر معرفت «زراره» و «محمدبن‏مسلم» و امثال اینها بود؛ نه فعّالیتشان در محیط اهل بیت زیاد بود. اما شما می‏بینید امام از اینها تجلیلی می‏کند که از خیلی از اصحاب بزرگوار خودش نمی‏کند؛ چرا؟ به‏خاطر تبیین. چون اینها در یک جا حرفی زدند و نکته‏ای را روشن کردند که مثل خورشیدی بر ذهنها و دلها تابیده و حقیقتی را برای مردم روشن کرده است.... در زمان ما که شما می‏خواهید شعر بگویید یا شعر بخوانید و مایلید در مقابلش اجر و منزلت «دِعبل» و «فرزدق» را هم داشته باشید، راهش چیست؟ راهش این است که همان خلأیی را که آن روز «دِعبل» یا «فرزدق» یا «کُمیْت» یا بقیه شعرای اهل بیت با شعر خود پُر می‏کردند، پُر کنید.1380/06/18
لینک ثابت
دعبل خزاعی

شما ببینید امام باقر (علیه الصّلاة و السّلام) یا امام سجّاد (علیه السّلام) نسبت به فرزدق چه محبّتی را انجام داد؛ درحالی‌که فرزدق‌ -شاید بار دیگر هم من گفته باشم-(۱۰) جزو شعرای اهل‌بیت نیست؛ فرزدق یک شاعر درباریِ وابسته‌ی به دستگاه‌های قدرت و یک آدم معمولی است ‌-یک دیوان پُر، شعر دارد از همین حرفهایی که شعرای آن روز بر زبانشان جاری میکردند؛ همین مبتذلاتی که شاعر آن روزگار آنها را داشت- لکن چون یک بار وجدان او بیدار شد و در مقابل قدرت، حق را بیان کرد، آن هم به زبان شعر، شما ببینید که امام سجّاد (علیه الصّلاة و السّلام) چه محبّتی نسبت به او انجام میدهند؛ یا بقیّه‌ی شعرائی که مربوط به اهل‌بیت بودند؛ مثل کُمِیت، مثل دِعبِل، مثل سیّد حِمیری و بقیّه‌ی کسانی که جزو شعرای اهل‌بیت محسوب میشدند و علاقه‌مند به اهل‌بیت بودند. خیلی از اینها شعرائی هستند که اگرچه نسبت به اهل‌بیت علاقه هم دارند، امّا شعرشان همه درباره‌ی اهل‌بیت نیست؛ یعنی شما دیوان دِعبِل خُزاعی را که نگاه کنید، این‌جور نیست که از اوّل تا آخر مدح اهل‌بیت را گفته [باشد]؛ نه، دِعبِل یک شاعر است؛ ولی شعر او شعر سیاسی است؛ شعری است در جهت افکار و عقاید اهل‌بیت (علیهم السّلام) و در جهت محبّت آنها؛ و او جزو پیوستگان به اهل‌بیت است؛ [این یعنی] ولایت؛ ولایت یعنی پیوستن، وصل شدن، جزو پیوستگان و موالیان اهل‌بیت (علیهم السّلام) [قرار گرفتن]. ببینید این دِعبِل و همین‌طور کُمِیت و دیگران، چقدر در دنیای تشیّع و در زبان ائمّه (علیهم السّلام) مورد احترام و تجلیلند! علّتش چیست؟ آن چیزی که جناب دِعبِل خُزاعی در قصیده‌ی «مدارس آیات خلت من تلاوة» بیان کرده،(۱۱) یا آن چیزی که کُمِیت‌بن‌زید اسدی در قصاید سبعه ‌-قصاید «هاشمیّات»- بیان کرده،(۱۲) یا آن حرفهایی که سیّد حِمیَری (رضوان ا‌لله‌ علیه) در اشعار خودش ذکر کرده، بیش از حرفهایی که بقیّه‌ی شیعه میگفتند و برای هم بیان میکردند که نیست؛ امّا این سخن در نظر ائمّه (علیهم السّلام) یک ارزش بیشتری پیدا میکند. چرا؟ چون شعر است. به این توجّه کنند آقایان. مگر شعر چه خصوصیّتی دارد؟ چون تأثیر شعر در ذهن مخاطب بیشتر است. گاهی یک شاعر، یک بیت شعر یا یک مصرع شعر میگوید که از چند ساعت حرف زدن یک سخنور توانا گویاتر است؛ [چون] یک بیت شعر، یک مصراع شعر در ذهنها میماند، مردم آن را میفهمند، آن را تکرار میکنند و اصلاً ماندگار میشود.1368/10/28
لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی