مسئولیت الهی ؛پایهى اصلىِ حرکت بسیج [احساس مسئولیت]جزو بیّنات اسلام است؛ یعنى اسلام انسان را اینجور خواسته است که مسئول باشد؛ هم نسبت به خود، هم نسبت به نزدیکان خود، هم نسبت به جامعهى خود، هم نسبت به بشریّت مسئول است. که حالا اگر بروید دنبال این فکر را در متون اسلامى بگیرید، چیزهاى عجیبوغریبى انسان مشاهده میکند از این اهتمام و از این احساس مسئولیّت. پیغمبر اکرم پیش خداى متعال التماس میکند، تضرّع میکند که «اَللّهُمَّ اهدِ قَومى»؛ قومش همانهایى بودند که او را میزدند، او را طرد میکردند، او را تهدید به قتل میکردند، اینهمه بر او زحمت وارد مىآوردند، او پیش خداى متعال التماس میکند که خدایا، اینها را نجات بده، اینها را شفا بده، اینها را هدایت کن! این پیغمبر. امیرالمؤمنین وقتىکه مىشنَود که سپاهیان معاویه رفتند آن شهر را غارت کردند با غصّه میگوید که - بَلَغَنى اَنَّ الرَّجُلَ مِنهُم کان یَدخُلُ عَلَى المَراَةِ المُسلِمَةِ وَ الاُخرَى المُعاهِدَة - مردهاى این لشکرِ غارتگر وارد خانهى مسلمان و معاهَد (معاهد یعنى غیر مسلمانى که در زیر سایهى اسلام زندگى میکند؛ مسیحى، یهودى) میشدند، به زنها اهانت میکردند، دستبند زنها را میگرفتند، زیور زنها را میگرفتند، بعد حضرت میفرماید که اگر مسلمانْ از این غصّه بمیرد، جا دارد. شما ببینید؛ یعنى احساس مسئولیّت تا این حد است. نمیگوید اگر امیر مسلمین بمیرد جا دارد؛ میگوید اگر انسان، اگر مسلمان از این غصّه بمیرد جا دارد. این همان احساس مسئولیّت است. پایهى اصلىِ حرکت بسیج این است: احساس مسئولیّت الهى.1393/09/06
خصوصیات اخلاق شخصی و حکومتی پیامبر اکرم(ص) تمام خصوصیات مثبت یك انسان والا در او [پیامبراکرم(ص)] جمع بود؛ كه من بخشی از خصوصیات اخلاقی آن بزرگوار را بسیار مختصر عرض میكنم. اما واقعاً ساعتها وقت لازم است كه انسان در بارهی خصوصیات اخلاقی پیامبر حرف بزند. من فقط برای عرض ارادت و برای اینكه به گویندگان و نویسندگان، عملًا عرض كرده باشم كه نسبت به شخصیت پیامبر قدری بیشتر كار شود و ابعاد آن تبیین گردد چون دریای عمیقی است این چند دقیقه را به این مطالب صرف میكنم. البته در كتابهای فراوانی راجع به نبی اكرم و بهطور متفرّق راجع به اخلاق آن بزرگوار مطالبی هست. آنچه كه من در اینجا ذكر كردم، از مقالهی یكی از علمای جدید مرحوم آیتاللّه حاج سید ابو الفضل موسوی زنجانی است كه مقالهای در همین خصوص نوشتهاند و من از نوشتهی ایشان كه جمعبندی شده و مختصر و خوب است استفاده كردم. بهطور خلاصه اخلاق پیامبر را به «اخلاق شخصی» و «اخلاق حكومتی» تقسیم میكنیم. به عنوان یك انسان، خلقیّات او و بهعنوان یك حاكم، خصوصیات و خلقیّات و رفتار او. البته اینها گوشهای از آن چیزهایی است كه در وجود آن بزرگوار بود. چندین برابر این خصوصیات برجسته و زیبا در او وجود داشت كه من بعضی از آنها را عرض میكنم. آن بزرگوار، امین، راستگو، صبور و بردبار بود. جوانمرد بود؛ از ستمدیدگان در همهی شرایط دفاع میكرد. درستكردار بود؛ رفتار او با مردم، بر مبنای صدق و صفا و درستی بود. خوش سخن بود؛ تلخ زبان و گزندهگو نبود. پاكدامن بود؛ در آن محیط فاسد اخلاقی عربستانِ قبل از اسلام، در دورهی جوانی، آن بزرگوار، معروف به عفت و حیا بود و پاكدامنی او را همه قبول داشتند و آلوده نشد. اهل نظافت و تمیزی ظاهر بود؛ لباس، نظیف؛ سروصورت، نظیف؛ رفتار، رفتار با نظافت. شجاع بود و هیچ جبههی عظیمی از دشمن، او را متزلزل و ترسان نمیكرد. صریح بود؛ سخن خود را با صراحت و صدق بیان میكرد. در زندگی، زهد و پارسایی پیشهی او بود. بخشنده بود؛ هم بخشندهی مال، هم بخشندهی انتقام؛ یعنی انتقام نمیگرفت؛ گذشت و اغماض میكرد. بسیار باادب بود؛ هرگز پای خود را پیش كسی دراز نكرد؛ هرگز به كسی اهانت نكرد. بسیار باحیا بود. وقتی كسی او را بر چیزی كه او بجا میدانست، ملامت میكرد كه در تاریخ نمونههایی وجود دارد از شرم و حیا سرش را به زیر میانداخت. بسیار مهربان و پرگذشت و فروتن و اهل عبادت بود. در تمام زندگی آن بزرگوار، از دوران نوجوانی تا هنگام وفات در شصت و سهسالگی، این خصوصیات را در وجود آن حضرت میشد دید. من بعضی از این خصوصیات را مقداری باز میكنم: امین بودن و امانتداری او چنان بود كه در دوران جاهلیت او را به «امین» نامگذاری كرده بودند و مردم هر امانتی را كه برایش بسیار اهمیت قائل بودند، دست او میسپردند و خاطرجمع بودند كه این امانت به آنها سالم برخواهد گشت. حتی بعد از آنكه دعوت اسلام شروع شد و آتش دشمنی و نقار با قریش بالا گرفت، در همان احوال هم باز همان دشمنها اگر میخواستند چیزی را در جایی امانت بگذارند، میآمدند و به پیامبر میدادند! لذا شما شنیدهاید كه وقتی پیامبر اكرم به مدینه هجرت كرد، امیر المؤمنین را در مكه گذاشت تا امانتهای مردم را به آنها برگرداند. معلوم میشود كه در همان اوقات هم مبالغی امانت پیش آن بزرگوار بوده است؛ نه امانت مسلمانان، بلكه امانت كفّار و همان كسانی كه با او دشمنی میكردند! بردباری او به این اندازه بود كه چیزهایی كه دیگران از شنیدنش بیتاب میشدند، در آن بزرگوار بیتابی به وجود نمیآورد. گاهی دشمنان آن بزرگوار در مكه رفتارهایی با او میكردند كه وقتی جناب ابی طالب در یك مورد شنید، به قدری خشمگین شد كه شمشیرش را كشید و با خدمتكار خود به آنجا رفت و همان جسارتی را كه آنها با پیامبر كرده بودند، با یكایكشان انجام داد و گفت هركدام اعتراض كنید، گردنتان را میزنم؛ اما پیامبر همین منظره را با بردباری تحمّل كرده بود. در یك مورد دیگر با ابی جهل گفتگو شد و ابی جهل اهانت سختی به پیامبر كرد؛ اما آن حضرت سكوت پیشه نمود و بردباری نشان داد. یك نفر رفت به حمزه خبر داد كه ابی جهل اینطور با برادرزادهی تو رفتار كرد؛ حمزه بیتاب شد و رفت با كمان بر سر ابی جهل زد و سر او را خونین كرد. بعد هم آمد و تحت تأثیر این حادثه، اسلام آورد. بعد از اسلام، گاهی مسلمانان سر قضیهای، از روی غفلت و یا جهالت، جملهی اهانتآمیزی به پیامبر میگفتند؛ حتی یكوقت یك نفر از همسران پیامبر جناب زینب بنت جحش كه یكی از امّهات مؤمنین است به پیامبر عرض كرد كه تو پیامبری، اما عدالت نمیكنی! پیامبر لبخندی زد و سكوت كرد. او توقّع زنانهای داشت كه پیامبر آن را برآورده نكرده بود؛ كه بعداً ممكن است به آن اشاره كنم. گاهی بعضی افراد به مسجد میآمدند، پاهای خودشان را دراز میكردند و به پیامبر میگفتند ناخنهای ما را بگیر! چون ناخن گرفتن وارد شده بود پیامبر هم با بردباریِ تمام، این جسارت و بیادبی را تحمل میكرد. جوانمردی او طوری بود كه دشمنان شخصی خود را مورد عفو و اغماض قرار میداد. اگر در جایی ستمدیدهای بود، تا وقتی به كمك او نمیشتافت، دست برنمیداشت. در جاهلیت، پیمانی به نام «حلف الفضول» پیمان زیادی؛ غیر از پیمانهایی كه مردم مكه بین خودشان داشتند وجود داشت كه پیامبر در آن شریك بود. یك نفر غریب وارد مكه شد و جنسش را فروخت. كسی كه جنس را خریده بود، «عاص بن وائل» نام داشت كه مرد گردنكلفتِ قلدری از اشراف مكه بود. جنس را كه خرید، پولش را نداد. آن مرد غریب به هركس مراجعه كرد، نتوانست كمكی دریافت كند. لذا بالای كوه ابو قبیس رفت و فریاد زد: ای اولاد فهر! به من ظلم شده است. پیامبر و عمویش زبیر بن عبد المطّلب آن فریاد را شنیدند؛ لذا دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند كه از حق او دفاع كنند. بلند شدند پیش «عاص بن وائل» رفتند و گفتند پولش را بده؛ او هم ترسید و مجبور شد پولش را بدهد. این پیمان بین اینها برقرار ماند و تصمیم گرفتند هر بیگانهای وارد مكه شد و مكیها به او ظلم كردند كه غالباً هم به بیگانهها و غیر مكیها ظلم میكردند اینها از او دفاع كنند. بعد از اسلام، سالها گذشته بود، پیامبر میفرمود كه من هنوز هم خود را به آن پیمان متعهّد میدانم. بارها با دشمنانِ مغلوب خود رفتاری كرد كه برای آنها قابل فهم نبود. در سال هشتم هجری، وقتیكه پیامبر مكه را با آن عظمت و شكوه فتح كرد، گفت: «الیوم یوم المرحمة»؛ امروز، روز گذشت و بخشش است؛ لذا انتقام نگرفت. این، جوانمردی آن بزرگوار بود. او درستكردار بود. در دوران جاهلیت همانطور كه گفتیم تجارت میكرد؛ به شام و یمن میرفت؛ در كاروانهای تجارتی سهیم میشد و شركایی داشت. یكی از شركای دوران جاهلیتِ او بعدها میگفت كه او بهترین شریكان بود؛ نه لجاجت میكرد، نه جدال میكرد، نه بار خود را بر دوش شریك میگذاشت، نه با مشتری بدرفتاری میكرد، نه به او زیادی میفروخت، نه به او دروغ میگفت؛ درستكردار بود. همین درستكرداری حضرت بود كه جناب خدیجه را شیفتهی او كرد. خود خدیجه هم بانوی اوّل مكه و از لحاظ حسب و نسب و ثروت، شخصیت برجستهای بود. پیامبر از دوران كودكی، موجود نظیفی بود. برخلاف بچههای مكه و برخلاف بچههای قبایل عرب، نظیف و تمیز و مرتّب بود. در دوران نوجوانی، سر شانه كرده؛ بعد در دوران جوانی، محاسن و سر شانه كرده؛ بعد از اسلام، در دورانی كه از جوانی هم گذشته بود و مرد مسنی بود پنجاه، شصت سال سن او بود كاملًا مقیّد به نظافت بود. گیسوان عزیزش كه تا بناگوش میرسید، تمیز؛ محاسن زیبایش تمیز و معطر. در روایتی دیدم كه در خانهی خود خُم آبی داشت كه چهرهی مباركش را در آن میدید آن زمان چون آینه چندان مرسوم و رایج نبود «كان یسوّی عمامته و لحیته اذا اراد ان یخرج الی اصحابه»؛ وقتی میخواست نزد مسلمانان و رفقا و دوستانش برود، حتماً عمامه و محاسن را مرتب و تمیز میكرد، بعد بیرون میآمد. همیشه با عطر، خود را معطّر و خوشبو میكرد. در سفرها با وجود زندگی زاهدانه كه خواهم گفت زندگی پیامبر به شدت زاهدانه بود با خودش شانه و عطر میبرد. سرمهدان برمیداشت، برای اینكه چشمهایش را سرمه بكشد؛ چون آن روز معمول بود مردها چشمهایشان را سرمه میكشیدند. هر روز چند مرتبه مسواك میكرد. دیگران را هم به همین نظافت، به همین مسواك، به همین ظاهرِ مرتّب دستور میداد. اشتباه بعضی این است كه خیال میكنند ظاهر مرتّب باید با اشرافیگری و با اسراف توأم باشد؛ نه. با لباس وصلهزده و كهنه هم میشود منظّم و تمیز بود. لباس پیامبر وصله زده و كهنه بود؛ اما لباس و سر و رویش تمیز بود. اینها در معاشرت، در رفتارها، در وضع خارجی و در بهداشت بسیار مؤثر است. این چیزهای به ظاهر كوچك، در باطن بسیار مؤثر است. رفتارش با مردم، رفتار خوش بود. در جمع مردم، همیشه بشّاش بود. تنها كه میشد، آن وقت غمها و حزنها و همومی كه داشت، آنجا ظاهر میشد. هموم و غمهای خودش را در چهرهی خودش جلوِ مردم آشكار نمیكرد. بشّاش بود. به همه سلام میكرد. اگر كسی او را آزرده میكرد، در چهرهاش آزردگی دیده میشد؛ اما زبان به شكوه باز نمیكرد. اجازه نمیداد در حضور او به كسی دشنام دهند و از كسی بدگویی كنند. خود او هم به هیچكس دشنام نمیداد و از كسی بدگویی نمیكرد. كودكان را مورد ملاطفت قرار میداد؛ با زنان مهربانی میكرد؛ با ضعفا كمال خوشرفتاری را داشت؛ با اصحابِ خود شوخی میكرد و با آنها مسابقهی اسب سواری میگذاشت. زیراندازش یك حصیر بود؛ بالش او از چرمی بود كه از لیف خرما پر شده بود؛ قوت غالب او نان جو و خرما بود. نوشتهاند كه هرگز سه روز پشت سر هم از نان گندم نه غذاهای رنگارنگ شكم خود را سیر نكرد. امّالمؤمنین عایشه میگوید كه گاهی یك ماه از مطبخ خانهی ما دود بلند نمیشد. سوار مركب بیزین و برگ میشد. آن روزی كه اسبهای قیمتی را با زین و برگهای مجهّز سوار میشدند و تفاخر میكردند، آن بزرگوار در بسیاری از جاها سوار بر درازگوش میشد. حالت تواضع به خود میگرفت. با دست خود، كفش خود را وصله میزد. این همان كاری است كه شاگرد برجستهی این مكتب امیر المؤمنین علیهالسّلام بارها انجام داد و در روایات راجع به او، این را زیاد شنیدهاید. در حالی كه تحصیل مال از راه حلال را جایز میدانست و میفرمود: «نعم العون علی تقوی الله الغنی»؛بروید از طریق حلال نه از راه حرام، نه با تقلّب، نه با دروغ و كلك كسب مال كنید، خود او اگر مالی هم از طریقی به دستش میرسید، صرف فقرا میكرد. عبادت او چنان عبادتی بود كه پاهایش از ایستادن در محراب عبادت ورم میكرد. بخش عمدهای از شبها را به بیداری و عبادت و تضرّع و گریه و استغفار و دعا میگذرانید. با خدای متعال راز و نیاز و استغفار میكرد. غیر از ماه رمضان، در ماه شعبان و ماه رجب و در بقیهی اوقات سال هم آنطور كه شنیدم در آن هوای گرم، یك روز در میان روزه میگرفت. اصحاب او به او عرض كردند: یا رسول الله! تو كه گناهی نداری؛ «غفر الله لك ما تقدم من ذنبك و ما تأخّر» كه در سورهی فتح هم آمده: «لیغفر لك الله ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر»این همه دعا و عبادت و استغفار چرا؟! میفرمود: «أ فلا اكون عبداً شكورا»؛ آیا بندهی سپاسگزار خدا نباشم كه این همه به من نعمت داده است؟! استقامت او استقامتی بود كه در تاریخ بشری نظیرش را نمیشود نشان داد. چنان استقامتی بهخرج داد كه توانست این بنای مستحكم خدایی را كه ابدی است، پایهگذاری كند. مگر بدون استقامت، ممكن بود؟ با استقامت او ممكن شد. با استقامت او، یارانِ آنچنانی تربیت شدند. با استقامت او، در آنجایی كه هیچ ذهنی گمان نمیبرد، خیمهی مدنیّت ماندگار بشری در وسط صحراهای بیآب و علف عربستان برافراشته شد؛ «فلذلك فادع و استقم كما امرت».اینها اخلاق شخصی پیامبر است. و اما اخلاق حكومتی پیامبر. آن حضرت عادل و با تدبیر بود. كسی كه تاریخ ورود پیامبر به مدینه را بخواند آن جنگهای قبیلهای، آن حمله كردنها، آن كشاندن دشمن از مكه به وسط بیابانها، آن ضربات متوالی، آن برخورد با دشمن عنود چنان تدبیر قوی و حكمتآمیز و همهجانبهای در خلال این تاریخ مشاهده میكند كه حیرتآور است و مجال نیست كه من بخواهم آن را بیان كنم. او حافظ و نگهدارندهی ضابطه و قانون بود و نمیگذاشت قانون چه توسط خودش، و چه توسط دیگران نقض شود. خودش هم محكوم قوانین بود. آیات قرآن هم بر این نكته ناطق است. برطبق همان قوانینی كه مردم باید عمل میكردند، خود آن بزرگوار هم دقیقاً و به شدّت عمل میكرد و اجازه نمیداد تخلّفی بشود. وقتیكه در جنگ بنی قریظه مردهای آن طرف را گرفتند؛ خائنهایشان را به قتل رساندند و بقیه را اسیر كردند و اموال و ثروت بنی قریظه را آوردند، چند نفر از امّهات مؤمنین كه یكی جناب امّالمؤمنین زینب بنت جحش است، یكی امّالمؤمنین عایشه است، یكی امالمؤمنین حفصه است به پیامبر عرض كردند: یا رسول اللّه! این همه طلا و این همه ثروت از یهود آمده، یك مقدار هم به ما بدهید. اما پیامبر اكرم بااینكه زنها مورد علاقهاش بودند؛ به آنها محبت داشت و نسبت به آنها بسیار خوشرفتار بود، حاضر نشد به خواستهشان عمل كند. اگر پیامبر میخواست از آن ثروتها به همسران خود بدهد، مسلمانان هم حرفی نداشتند؛ لیكن او حاضر نشد. بعد كه زیاد اصرار كردند، پیامبر با آنها حالت كنارهگیری به خود گرفت و یك ماه از زنان خودش دوری كرد كه از او چنان توقّعی كردند. بعد آیات شریفهی سورهی احزاب نازل شد: «یا نساء النبی لستنّ كأحد من النّساء» ، «یا ایّها النّبی قل لأزواجك ان كنتنّ تردن الحیاة الدّنیا و زینتها فتعالین امتّعكنّ و أسرّحكن سراحا جمیلا. و ان كنتنّ تردن الله و رسوله و الدّار الآخرة فإنّ الله اعدّ للمحسنات منكنّ أجرا عظیما». پیامبر فرمود: اگر میخواهید با من زندگی كنید، زندگی زاهدانه است و تخطّی از قانون ممكن نیست. از دیگر خلقیات حكومتی او این بود كه عهد نگهدار بود. هیچوقت عهدشكنی نكرد. قریش با او عهدشكنی كردند، اما او نكرد. یهود بارها عهدشكنی كردند، او نكرد. او همچنین رازدار بود. وقتی برای فتح مكه حركت میكرد، هیچكس نفهمید پیامبر كجا میخواهد برود. همهی لشكر را بسیج كرد و گفت بیرون برویم. گفتند كجا، گفت بعد معلوم خواهد شد. به هیچكس اجازه نداد كه بفهمد او به سمت مكه میرود. كاری كرد كه تا نزدیك مكه، قریش هنوز خبر نداشتند كه پیامبر به مكه میآید! دشمنان را یكسان نمیدانست. این از نكات مهم زندگی پیامبر است. بعضی از دشمنان، دشمنانی بودند كه دشمنیشان عمیق بود؛ اما پیامبر اگر میدید خطر عمدهای ندارند، كاری به كارشان نداشت و نسبت به آنها آسانگیر بود. بعضی دشمنان هم بودند كه خطر داشتند، اما پیامبر آنها را مراقبت میكرد و زیر نظر داشت؛ مثل عبد الله بن ابی. عبد الله بن ابی منافق درجهی یك علیه پیامبر توطئه هم میكرد؛ لیكن پیامبر فقط او را زیر نظر داشت، كاری به كار او نداشت و تا اواخر عمر پیامبر هم بود. اندكی قبل از وفات پیامبر، عبد الله ابی از دنیا رفت؛ اما پیامبر او را تحمّل میكرد. اینها دشمنانی بودند كه از ناحیهی آنها حكومت و نظام اسلامی و جامعهی اسلامی مورد تهدید جدّی واقع نمیشد. اما پیامبر با دشمنانی كه از ناحیهی آنها خطر وجود داشت، به شدّت سختگیر بود. همان آدم مهربان، همان آدم دلرحم، همان آدم پرگذشت و بااغماض، دستور داد كه خائنان بنی قریظه را كه چند صد نفر میشدند در یك روز به قتل رساندند و بنی نضیر و بنی قینقاع را بیرون راندند. و خیبر را فتح كردند؛ چون اینها دشمنان خطرناكی بودند. پیامبر با آنها اوّلِ ورود به مكه كمال مهربانی را بهخرج داده بود؛ اما اینها در مقابل خیانت كردند و از پشت خنجر زدند و توطئه و تهدید كردند. پیامبر عبد الله بن ابی را تحمّل میكرد؛ یهودی داخل مدینه را تحمّل میكرد؛ قرشی پناهآورندهی به او یا بیآزار را تحمل میكرد. وقتی مكه را فتح كرد، چون دیگر خطری از ناحیهی آنها نبود، حتی امثال ابی سفیان و بعضی از بزرگان دیگر را نوازش هم كرد؛ اما این دشمن غدّار خطرناك غیر قابل اطمینان را به شدّت سركوب كرد. اینها اخلاق حكومتی آن بزرگوار است. در مقابل وسوسههای دشمن، هوشیار؛ در مقابل مؤمنین، خاكسار؛ در مقابل دستور خدا، مطیع محض و عبد به معنای واقعی؛ در مقابل مصالح مسلمانان، بیتاب برای اقدام و انجام. این، خلاصهای از شخصیت آن بزرگوار است.1379/02/23
مشارکت پیامبر(ص) با مردم در آمادهسازی خندق و تحمل مشکلات خدای متعال به ما مسلمانان دستور داده است که از پیامبر تبعیت کنیم. این تبعیت، در همه چیز زندگی است. آن بزرگوار، نه فقط در گفتار خود، بلکه در رفتار خود، در هیأت زندگی خود، در چگونگی معاشرت خود با مردم و با خانواده، در برخوردش با دوستان، در معاملهاش با دشمنان و بیگانگان، در رفتارش با ضعفا و با اقویا، در همه چیز اسوه و الگوست. جامعهی اسلامی ما آن وقتی به معنای واقعی کلمه جامعهی اسلامیِ کامل است، که خود را بر رفتار پیامبر منطبق کند. اگر به طور صددرصد مثل رفتار آن حضرت عملی نیست - که نیست - لااقل شباهت به آن بزرگوار باشد؛ عکس جریان زندگی نبیّاکرم بر زندگی ما حاکم نباشد؛ در آن خط حرکت بکنیم... [پیامبر اسلام] هرگز خلقوخوی مردمی و محبت و رفق به مردم و سعی در استقرار عدالت در میان مردم را فراموش نکرد؛ مانند خود مردم و متن مردم زندگی کرد؛ با آنها نشست و برخاست کرد؛ با غلامان و طبقات پایین جامعه، دوستی و رفاقت کرد؛ با آنها غذا میخورد؛ با آنها مینشست؛ با آنها محبت و مدارا میکرد؛ قدرت، او را عوض نکرد؛ ثروت ملی، او را تغییر نداد؛ رفتار او در دوران سختی و در دورانی که سختی برطرف شده بود، فرقی نکرد؛ در همه حال با مردم و از مردم بود؛ رفقِ به مردم میکرد و برای مردم عدالت میخواست. در جنگ خندق، وقتیکه مسلمین در مدینه از همه طرف تقریباً محاصره بودند و غذا به مدینه نمیآمد و آذوقهی مردم تمام شده بود، به طوری که گاهی دو روز، سه روز کسی غذا گیرش نمیآمد که بخورد، در همان حال پیامبر اکرم خودش در خندق کندن در برابر دشمن، با مردم مشارکت میکرد و مانند مردم گرسنگی میکشید. در روایت دارد، فاطمهی زهرا (سلاماللهعلیها) که برای حسن و حسین که کودکان خردسالی بودند مقداری آرد دست و پا کرده بود و نان مختصری پخته بود، دلش نیامد که پدر خود را گرسنه بگذارد. تکهای از آن نانی که برای بچهها پخته بود، برای پدرش برد. پیامبر فرمود: دخترم! از کجا آوردهای؟ گفت: مال بچههاست. پیامبر لقمهیی در دهانشان گذاشتند و خوردند. طبق روایت که گمان میکنم سند روایت هم سند معتبری است پیامبر فرمود: من سه روز است که هیچچیز نخوردهام! بنابراین، او مثل خود مردم و در کنار مردم بود و با آنها رفق و مدارا میکرد؛ چه در این حالت، و چه در دورانی که سختیها برطرف شده بود، مکه فتح شده بود، دشمنان منکوب شده بودند و همه سر جای خود نشسته بودند. بعد از فتح طائف، غنایم زیادی به دست پیامبر رسید و او آنها را بین مسلمین تقسیم میکرد. عدهیی از مسلمانان ایمانهای راسخ داشتند، که آنها کنار بودند؛ عدهیی هم از این تازهمسلمانان و قبایل اطراف مکه و طائف بودند، که بر سر پیامبر ریختند و غنیمت خواستند؛ پیامبر را اذیت کردند، محاصره کردند؛ پیامبر میداد، میگرفتند؛ اما باز میخواستند! کار به جایی رسید که عبای روی دوش پیامبر هم به دست این عربهای تازه مسلمانِ ناهموار و خشن افتاد! اینجا هم که در اوج عزت و قدرت بود، پیامبر باز با مردم با همان رفق، با همان مدارا و با همان خوشرویی رفتار کرد؛ با خوشاخلاقی و خوشخلقی صدایش را بلند کرد و گفت: «ایها النّاس ردّوا علیّ بردی» ای مردم! عبایم را به من برگردانید! این، وضع معاشرت پیامبر با مردم بود. پیامبر با غلامان نشست و برخاست میکرد و با آنها غذا میخورد. او بر روی زمین نشسته بود و با عدهیی از مردمان فقیر غذا میخورد. زن بیاباننشینی عبور کرد و با تعجب پرسید: یا رسول اللّه! تو مثل بندگان غذا میخوری؟! پیامبر تبسمی کردند و فرمودند: «ویحک ای عبد اعبد منّی» از من بندهتر کیست؟ او لباس ساده میپوشید. هر غذایی که در مقابل او بود و فراهم میشد، میخورد؛ غذای خاصی نمیخواست؛ غذایی را به عنوان نامطلوب رد نمیکرد. در همهی تاریخ بشریت، این خلقیات بینظیر است. در عین معاشرت، او در کمال نظافت و طهارت ظاهری و معنوی بود، که عبد الله بن عمر گفت: «ما رأیت احدا اجود و لا انجد و لا اشجع و لا اوضأ من رسول اللّه» از او بخشندهتر و یاریکنندهتر و شجاعتر و درخشانتر کسی را ندیدم. این، رفتار پیامبر با مردم بود؛ معاشرت انسانی، معاشرت حَسَن، معاشرت مانند خود مردم، بدون تکبر، بدون جبروت. بااینکه پیامبر هیبت الهی و طبیعی داشت و در حضور او مردم دست و پای خودشان را گم میکردند، اما او با مردم ملاطفت و خوشاخلاقی میکرد. وقتی در جمعی نشسته بود، شناخته نمیشد که او پیامبر و فرمانده و بزرگ این جمعیت است. مدیریت اجتماعی و نظامی او در حد اعلی بود و به همه کار سر میکشید. البته جامعه، جامعهی کوچکی بود؛ مدینه بود و اطراف مدینه، و بعد هم مکه و یکی، دو شهر دیگر؛ اما به کار مردم اهتمام داشت و منظم و مرتب بود. در آن جامعهی بدوی، مدیریت و دفتر و حساب و محاسبه و تشویق و تنبیه را در میان مردم باب کرد. این هم زندگی معاشرتی پیامبر بود، که باید برای همهی ما هم برای مسئولان کشور، هم برای آحاد مردم اسوه و الگو باشد.1370/07/05
روش عملی پیامبر(ص)در سالمسازی فضای زندگی برای ایجاد فضای سالم و ایجاد خوشبینی میان مردم، رسول اکرم(ص) غیر از توصیههایی که داشتند، روشهایی را هم اعمال میکردند. بخصوص در آن دوران که این مسأله بسیار مهم بود؛ چون اعراب جاهلی بین خودشان و نسبت به هم، حقدها و سوءظنهای زیاد و تعصبات قبیلهیی و فامیلی بسیاری داشتند و پیامبر اکرم(ص) باید اینها را از دلهای مؤمنین بیرون میکشید و دلهای آنها را نسبت به یکدیگر پاک و صاف و روشن میکرد.
روایتی از پیامبر اکرم نقل شده که فرمود: «لایبلغنی احد منکم عن احد من اصحابی شیئا فانّی احبّ ان اخرج الیکم و انا سلیمالصّدر». پیش پیامبر میآمدند و از یکدیگر بدگویی میکردند و چیزهایی را دربارهی یکدیگر میگفتند؛ گاهی راست و گاهی هم خلاف واقع. پیامبر اکرم(ص) به مردم فرمودند: هیچکس دربارهی اصحابم به من چیزی نگوید. دایماً نزد من نیایید و از همدیگر بدگویی کنید. من مایلم وقتی که میان مردم ظاهر میشوم و به میان اصحاب خود میروم، «سلیمالصّدر» باشم؛ یعنی با سینهی صاف و پاک و بدون هیچگونه سابقه و بدبینی به میان مسلمانها بروم.
این، سخنی از پیامبر و دستوری دربارهی مسلمانها نسبت به شخص آن حضرت است. ببینید چهقدر این رفتار رسول اکرم(ص) کمک میکند به اینکه مسلمانها احساس کنند که در جامعه و محیط اسلامی، باید بدون سوءظن و با خوشبینی با افراد برخورد کرد. در روایات داریم که وقتی حاکمیت با شر و فساد است، به هر چیزی سوءظن داشته باشید؛ اما وقتی حاکمیت با خیر و صلاح در جامعه است، سوءظنها را رها کنید، به یکدیگر حسنظن داشته باشید، حرفهای هم را با چشم قبول بنگرید و گوش کنید، بدیهای یکدیگر را نبینید و خوبیهای هم را مشاهده کنید.
بین مسلمانها رسم بود که نزد پیامبر میآمدند و دَرِ گوش آن حضرت حرفهایی میزدند و به صورت نجوا، حدیث مخفی و محرمانهیی را میگفتند که آیهی شریفه نازل شد و مردم را از نجوا و دَرِگوشی با پیامبر نهی کرد؛ چون در دیگر مسلمانها ایجاد سوءظن میکرد.
در این ردیف، آن خاطره و حادثهیی که خیلی مهم است و من بارها آن را در ذهن خود مرور کردم و به آیات این حادثه در قرآن مراجعه کردم، حادثهی «افک» است. در سورهی مبارکهی نور، چند آیه مربوط به همین حادثه میشود. حادثهی «افک» به طور خلاصه این است که یکی از همسران پیامبر، در یکی از جنگها از قافله عقب افتاده بود. پیامبر، آن همسرشان را به میدان جنگ برده بودند، وقتی که برمیگشتند و میآمدند، او را ندیدند. حالا به هر جهتی، یا آن مخدره خواب مانده بود و یا به دنبال حاجتی رفته بود. مسلمانها آمدند، یک وقت دیدند که همسر پیامبر در میان آنها نیست. مردی از مسلمانها پیدا شد و همسر پیامبر را به مدینه آورد.
حالا آن زن، کدامیک از همسران پیامبر بوده، بین اهل سنت و شیعه اختلاف است. شیعه در روایاتشان میگویند «ماریهی قبطیه» بوده و اهل سنت میگویند «عایشه» بودهاست. این، تعیین بحث انحرافی در روزگار ماست که بگوییم کدامیک از زنان پیامبر بوده است. اصلاً قضیه این نیست که ما بخواهیم ببینیم کدام زن پیامبر بوده که این آیات دربارهی تهمت به او نازل شده است. مسأله، مسألهی دیگری است؛ یک دستور اخلاقىِ اجتماعی بسیار مهم است.
بعد از آن که این مخدره به مدینه برگشت، بعضی از افراد هرزهگو و یاوهگو، زمزمهیی را میان مردم انداختند که این خانم کجا بود و چرا عقبماند و این شخصی که او را آورد، چه کسی بود؟! بدون این که تصریح کنند و تهمت مشخصی را متوجه بکنند، زمزمه و شایعهیی را در میان مردم پخش کردند.
مسأله این نیست که آن مخدره، زن پیامبر است و باید او را احترام کرد؛ در آیات قرآن، مسأله چیز دیگری است. آیات سورهی نور دربارهی «افک» - یعنی همین سخن دروغی که منافقان و بدخواهان و افراد ناسالم در جامعه پخش و شایع میکردند - به شدت حساسیت نشان میدهد و چند آیهی پیدرپی، با لحن بسیار تندی خطاب به مسلمانها ذکر میشود که چرا وقتی شما این شایعه را شنیدید، نسبت به گویندهی آن شدت عمل بخرج ندادید - مستفاد از آیات این است - و چرا این شایعه را قاطعاً رد نکردید.
در این آیه، دو جا جمله با «لولا» شروع میشود. اهل ادبیات عرب توجه دارند که «لولا»ی تحذیریه وقتی بهکار میرود که انسان میخواهد با کمال شدت و توبیخ کامل، به مخاطب خود بگوید: چرا این کار را نکردید؟ «لولا اذ سمعتموه ظنّالمؤمنون والمؤمنات بانفسهم خیرا و قالوا هذا افک مبین»: چرا وقتی که شما مسلمانها (مؤمنین و مؤمنات) این شایعه را شنیدید، به یکدیگر حسنظن نشان ندادید و به طور قاطع نگفتید که این دروغ است؟ یکجای دیگر میفرماید: «و لولا اذ سمعتموه قلتم ما یکون لنا ان نتکلّم بهذا سبحانک هذا بهتان عظیم»: چرا وقتیکه این شایعه را شنیدید، نگفتید که ما حق نداریم این شایعه را تکرار کنیم؟ این، یک بهتان بزرگ است.
بعد در آخر این آیات هم میفرماید: «یعظکماللَّه ان تعودوا لمثله ابدا ان کنتم مؤمنین». یعنی خدا به شما موعظه و نصیحت میکند که هرگز دیگر گِرد چنین شایعههایی نگردید و دیگر چنین حادثهیی میان جامعهی اسلامی به وجود نیاید؛ اگر مؤمن هستید. یعنی شرط ایمان این است.
همانطور که اشاره کردم، مسأله این نیست که این شخص، همسر پیامبر بود. اگر همسر پیامبر هم نبود، همین عتاب و خطاب و همین تکلیف برای مؤمنین وجود داشت. لذا در اسلام اینگونه است که اگر کسی، کس دیگری را به بعضی از تهمتهای خاص متهم کند، اگر نتواند آن را با چهار شاهدِ عادل ثابت کند، خود تهمت زننده محکوم است که بر او حد جاری بشود. اینطور نیست که شما حرفی را همینطور وسط فضا بیندازید و ذهنها را مشوب و دلها را نگران و ناراحت کنید و اگر توانستید ثابت کنید که ثابت کردهاید و اگر هم نتوانستید، سرتان را بگیرید و به راه خود بروید! نه، اگر نتوانستید برخی از تهمتهایی را که بر طبق آنها حد به مجرم زده میشود، ثابت کنید، خود شما بایستی به خاطر زدن این تهمت، حد بخورید و مجازات بشوید.
به نظر من، این حادثهی عظیمی در تاریخ اسلام و زمان پیامبر است که به این وسیله در محیط اسلامی، ریشهی شایعهپراکنی در مسایل شخصی افراد - که موجب سوءظن و بدبینی نسبت به یکدیگر میشود و محیط و فضا را ناسالم میکند - کنده شد. اسلام، اینگونه است. پس، یکی از کارهای رسول اکرم(ص) این بود که فضای جامعه را یک فضای مهربان و سرشار از مهر و محبت بسازد تا همهی مردم در آن، نسبت به یکدیگر محبت بورزند و به چشم حسن ظن و خوشبینی به یکدیگر نگاه کنند. امروز هم تکلیف ما همین است.1368/07/28
روش عملی آکندن فضای شدن جامعه از محبت در سیره رسول خدا(ص) باید مسلمانان در جامعهی اسلامی، از حالت بیتفاوتی نسبت به یکدیگر خارج بشوند. اینکه مسلمانها با هم کاری نداشته باشند و هر کسی برای خود، دنیای جداگانهیی باشد و کاری به کار مسلمانهای دیگر نداشته باشد، در اسلام پسندیده نیست و یکی از فصول زندگی رسول اکرم این بود که این فضای بیتفاوتی را، به فضای محبت و همکاری و برادری و ایجاد یک مجموعهی همکار با یکدیگر تبدیل کند. این، همان چیزی است که امروز هم در نظام خود، به او احتیاج داریم. مسلمانها نسبت به یکدیگر، باید با علاقه و دلسوزی و بدون ذرهیی بیتفاوتی، سروکار داشته باشند. اینطور نیست که اگر شما دیدید مسلمانی مورد ابتلا به حادثهیی قرار گرفته است، از کنار او بیتفاوت بگذرید. نه، همکاری و همدردی و دلسوزی و محبت متقابل بین مسلمانها، یکی از کارهای بزرگ رسول اکرم(ص) بود. آن بزرگوار، تا آن جا که حضور داشت و در سعهی وجودش بود، نمیگذاشت که در جامعهی اسلامی، مسلمانها - حتّی در یک مورد - نسبت به کسی بغض و کینه و عداوت داشته باشند. پیامبر با حکمت و حلم خود، حقیقتاً یک محیط شیرین و سالم و فضای آغشته به محبت را به وجود میآورد. نقل کردهاند که عرب بیابانگردی - که از تمدن و شهرنشینی و آداب معاشرت و اخلاق معمولی زندگی چیزی نمیدانست - با همان خشونت صحراگردی خود، به مدینه آمد و خدمت پیامبر رسید. آن حضرت، در میان اصحاب خود - حالا یا در مسجد و یا در گذرگاهی - بودند. او، از ایشان چیزی خواست که پیامبر هم به او کمکی کردند و مثلاً پول و غذا و لباسی به او دادند. بعد که این را به او بخشیدند، به او گفتند: حالا خوب شد؟ من به تو نیکی کردم؟ راضی هستی؟ آن مرد، بهخاطر همان خشونت صحراگردی خود و صراحت و بیتعارفییی هم که اینگونه افراد دارند، بهخاطر آنکه ظاهراً این محبتها کمش بوده است، گفت: نه، هیچ کاری انجام ندادی و هیچ محبتی نکردی و اصلاً این چیزی نبود که تو به من دادی! طبعاً اینگونه برخورد خشن نسبت به پیامبر، در دل اصحاب یک چیز ناخوشایند سنگینی بود. همه عصبانی شدند. چند نفری که اطراف پیامبر بودند، خواستند با عصبانیت و خشم، به این عرب چیزی بگویند و عکسالعملی نشان بدهند؛ اما پیامبر فرمود: نه، شما به او کاری نداشته باشید، من با او مسأله را حل خواهم کرد. از جمع خارج شدند و این اعرابی را هم با خودشان به منزل بردند. معلوم میشود که پیامبر در آنجا چیزی نداشتند که به او بدهند؛ والّا بیشتر هم به او میدادند. او را به منزل بردند و باز چیزهای اضافهیی - مثلاً غذا یا لباس یا پول - به او دادند. بعد به او گفتند: حالا راضی شدی؟ گفت: بله. مرد، در مقابل احسان و حلم پیامبر شرمنده شد و اظهار رضایت کرد. پیامبر(ص) به او فرمودند: تو چند لحظهی پیش، در مقابل اصحاب من حرفهایی زدی که آنها دلشان نسبت به تو چرکین شد. دوست داری برویم همین حرفهایی که به من گفتی و اظهار رضایت کردی، در مقابل آنها بگویی؟ گفت: بله، حاضرم. بعد پیامبر(ص) شبِ همان روز یا فردای آن روز، این عرب را برداشتند و در میان اصحابشان آوردند و گفتند: این برادر اعرابیمان خیال میکند که از ما راضی است؛ اگر راضی هستی، بگو. او هم بنا به ستایش پیامبر(ص) کرد و گفت: بله، من خوشحال و راضیم و - مثلاً - از رسول اکرم خیلی متشکرم؛ چون ایشان به من محبت کردند. این سخنان را گفت و رفت. بعد که او رفت، رسول اکرم(ص) رو به اصحابشان کردند و فرمودند: مَثَل این اعرابی، مَثَل آن ناقهیی است که از گلهیی که چوپانی آن را میچراند، رمیده و جدا شده باشد و سر گذاشته، به بیابان میدود. شما دوستان من، برای اینکه این شتر را بگیرید و او را به من برگردانید، حمله میکنید و از اطراف، دنبال او میدوید. این حرکت شما، رمیدگی او را بیشتر و وحشتش را زیادتر میکند و دستیابی به او را دشوارتر خواهد کرد. من نگذاشتم شما او را بیشتر از آنچه که رمیده بود، از جمع ما برمانید. با محبت و نوازش، دنبال او رفتم و به گله و جمع خودمان برگرداندم. این، روش پیامبر(ص) است.1368/07/28
حق شناسی پیامبر(ص) نسبت به هیات پادشاه حبشه و دوست حضرت خدیجه در اسلام - منهای عقاید و سلایق سیاسی و خط و ربط و بقیهی امور - این روح وفاداری و حقشناسی و پاسِ زحمات و خدمات افراد را داشتن است که مهم میباشد و در سلامت جامعه بسیار مؤثر است و پیامبر عملاً روی آن زیاد تکیه میفرمودند. ایشان، صرفاً به زبان اکتفا نمیکردند و مثلاً بفرمایند پاس عهد و پیمان و حقشناسی نسبت به یکدیگر را داشته باشید؛ بلکه در عمل هم این فضا را به وجود میآوردند. در حدیثی دیدم که هیأتی از سوی نجاشی - پادشاه حبشه - نزد رسول اکرم در مدینه آمدند که لابد پیامی بیاورند؛ همچنانکه بین دولتها معمول و متداول است. نجاشی در کشور حبشه پادشاه بود و هم مثل خیلی دیگر از سلاطین و امرایی که در آن روز در اطراف دنیا بودند، مسیحی و غیرمسلمان بود؛ اما وقتی که هیأت حبشی آمدند، دیدند خود پیامبر(ص) از جا بلند شدند و برای این هیأت مشغول پذیرایی شدند. اصحاب گفتند: یا رسولاللَّه! ما که هستیم، اجازه بدهید ما پذیرایی کنیم. فرمود: نه، آنوقتی که مسلمانها به حبشه هجرت کردند، پادشاه اینها نسبت به مسلمانها احترام و تکریم زیادی کرد؛ من میخواهم جبران کنم. این، حقشناسی است. لذا شما میبینید که پیامبر اکرم در زمان حیات خود، هر چند با کفار قریش جنگهای زیادی داشتند و چند جنگ هم علیه امپراتور روم شرقی - که منطقهی شامات و فلسطین در آن دوران متعلق به او بود - به راه انداختند و در جنگهای یرموک و موته و تبوک شرکت کردند و تا آن نقاط مشغول جهاد و فتوحات و کشورگشایی بودند؛ اما هیچ لشکرکشییی به طرف حبشه نکردند و به آنطرف نرفتند. اینطور نبود که هر پادشاهی که ایمان اسلامی را قبول نمیکرد، پیامبر با او جنگ داشته باشد. نه، عهدشناسی و حقشناسی و پاس محبتهای نجاشی، تا دوران حکومت اسلامی و آن وقتی که پیامبر رئیس نظام اسلامی هم میشود، همچنان باقی است. از این قبیل، در زندگی رسول اکرم(ص) زیاد است که اگر بخواهیم هر کدام از این موارد را ذکر کنیم، طولانی میشود. یک مورد دیگر را هم مطرح کنم: در دوران حکومت اسلامی، زنی در مدینه به دیدن پیامبر آمد. اصحاب دیدند که رسول اکرم(ص) نسبت به این زن خیلی اظهار محبت کرد و احوال خود و خانوادهاش را پرسید و با کمال صمیمیت و محبت با او رفتار کرد. بعد که آن زن رفت، پیامبر برای رفع تعجب اصحاب فرمودند که این زن در زمان خدیجه (دوران اختناق و شدت در مکه) به منزل ما رفت و آمد میکرد. لابد در زمانی که همه، یاران پیامبر را محاصره کرده بودند و خدمت حضرت خدیجه (سلاماللَّهعلیها) - همسر مکرم پیامبر - نمیآمدند، این خانم آنوقت با خدیجه رفت و آمد میکرده است. در این روایت هم ندارد که این زن، مسلمان شده بود. نه، احتمالاً این زن هنوز هم مسلمان نبود، اما به صرف اینکه در گذشته چنین خصوصیتی داشته و چنان صمیمیت و محبتی را ابراز میکرده است، پیامبر اکرم سالها بعد از آن، این حقشناسی را رعایت میکردند.1368/07/28