ایجاد سه موج اسلامخواهی در دنیا تحت تأثیر پیروزی انقلاب اسلامی انقلاب اسلامی که پیروز شد، اسلام در دنیا یک رونق تازهای پیدا کرد. خیلیها در دنیا به فکر افتادند که این چه بود؟ این کدام موتور پرقدرت بود که توانست یک چنین حادثهی عظیمی را به وجود بیاورد که غرب را تکان داد؟ پیروزی انقلاب اسلامی و عظمت امام، غرب را تکان داد، نظام سلطه را تکان داد. خیلیها به فکر افتادند بروند ببینند این چیست. به قرآن مراجعه کردند، حقایقی از اسلام دستشان آمد؛ لذا مشتاق اسلام شدند، گرایش به اسلام پیدا کردند. در آن برهه، یک فصل، یک حمله، یک موج به سمت اسلام به وجود آمد، که ادامه هم پیدا کرد. موج دوم، آن وقتی شد که نظام مارکسیستی شکست خورد. حتّی در کشورهای اسلامی، جوانهای زیاد و مردمان بااخلاصِ زیادی بودند که امید خودشان را به نظام مارکسیستی بسته بودند؛ فکر میکردند با تشکیل دولت سوسیالیستی خواهند توانست فقر و بیعدالتی و چه و چه و چه را از کشورهاشان دور کنند؛ بعضیهاشان هم واقعاً مردمان صادقی بودند؛ بنده بعضی از اینها را دیده بودم؛ چه از مسلمانهاشان، چه از غیر مسلمانهاشان؛ مردمان صادقی بودند، اما به اسلام هیچ اعتقادی نداشتند؛ مارکسیست شده بودند برای خاطر اینکه خیال میکردند در مارکسیسم امیدی برای مردم هست؛ بعد که مارکسیسم شکست خورد، اینها دیدند نه، فایدهای ندارد؛ لذا به سمت اسلام آمدند. همهی این گروههای جوانی که شما دیدید در مصر و تونس و لیبی و یمن و جاهای دیگر، شعار اسلام میدادند، اینها در دهههای 60 و 70 میلادی - یعنی حدود چهل سال پیش، سی سال پیش - همهشان شعارهای چپ میدادند، شعارهای کمونیستی میدادند؛ اگر هم کسی از اسلام چیزی میگفت، لابهلایش حرفهای مارکسیستی بود. حتّی در کشور خود ما هم مواردی از این قبیل بود؛ من نمیخواهم اسم بیاورم. بودند کسانی که از اسلام میگفتند، اما لابهلای حرف اسلامی، در واقع تفکرات مارکسیستی بود که داشت تبلیغ و ترویج میشد. خب، اینها یک جائی اثر خودش را میبخشد. بعد از آنکه مارکسیسم شکست خورد، همهی این گروهها که از مارکسیسم مأیوس شدند، به اسلام برگشتند؛ به اسلام نگاه کردند، به قرآن نگاه کردند، به احکام اسلامی نگاه گردند، به جمهوری اسلامی نگاه کردند؛ دیدند عجب، یک نظامی بر پایهی اسلام سر پا آمده، همهی شعارهای مدرن و مترقی را سر دست گرفته، همهی قدرتهای ظالم و ستمگر و مکندگان خون ملتها با او دارند مبارزه میکند، این هم مثل کوه ایستاده و نمیلرزد. به شگفت آمدند؛ گفتند عجب، خب بیائیم ببینیم این چیست. همانهائی را که میخواستند و در مارکسیزم دنبالش میگشتند و نتوانسته بودند آنها را پیدا کنند، بعد هم که بکلی شکست خورد، میدیدند حالا در اسلام هست. این هم یک مقطع بود که گرایش به اسلام پیدا شد. یک مقطع هم حالا به وجود آمده است؛ مأیوس شدن از لیبرالیزم غربی، لیبرال دموکراسی غرب، اقتصاد کاپیتالیستی. میبینید چه خبر است؟ میخواهند این مسئله را در تبلیغات کوچک کنند. واقع قضیه که کوچک نمیشود. در مرکز مالی آمریکا، در پایتخت اقتصادی آمریکا، یعنی در نیویورک، آن هم در خیابان «وال استریت» که کانون اصلی سرمایهداری دنیاست، هزاران نفر جمعیت جمع بشوند، بگویند ما سرمایهداری را نمیخواهیم. اینها نه مهاجرند، نه همه سیاهپوستند، نه از طبقات پائین جامعهاند؛ در میانشان استاد دانشگاه هست، سیاستمدار هست، گروههای دانشجوئی به اینها پیوستهاند؛ میگویند ما نظام کاپیتالیستی را نمیخواهیم. خب، این همین حرف ماست؛ ما هم که از اول گفتیم «نه شرقی، نه غربی»، یعنی نه نظام کاپیتالیستی، نه نظام سوسیالیستی؛ آن سوسیالیستیاش بود که به جهنم رفت، این هم دارد یواش یواش سرازیر میشود. بعد از این حادثه، اقبال به اسلام بیشتر خواهد شد. این هم یک موج دیگر است؛ موج سوم است.1390/07/20
تبیین طرح امریکایى فروپاشى شوروى بنده به عنوان کسى که از اوّلِ این انقلاب تا امروز در مسائل گوناگون و در عرصههاى مختلفِ این نظام، با جوانب و جریانهاى گوناگون مواجه بودهام؛ هم آدمها را مىشناسم، هم حرفها را مىشناسم و هم با تبلیغات رسانهاى دنیا آشنا هستم؛ به یک جمعبندى رسیدهام که بهطور خلاصه این است: یک طرح همهجانبهى امریکایى براى فروپاشى نظام جمهورى اسلامى طرّاحى شد و جوانب آن از همه جهت سنجیده شد. این طرح، طرح بازسازىشدهاى است از آنچه که در فروپاشى اتّحاد جماهیر شوروى اتفاق افتاد. به نظر خودشان مىخواهند همان طرح را در ایران اجرا کنند. دشمن این را مىخواهد. من اگر بخواهم قرائن و شواهد این معنا را بگویم، الآن در ذهنم هست؛ نه اینکه بخواهم دنبال نشانههایش بگردم؛ شواهد آشکارى در اظهارات خودشان وجود دارد. در طول این چند سال، از اظهارات مغرورانه و قدرتمندانه و احیاناً حسابنشدهى آنها که خودشان هم مىگویند فلان مصاحبهاى که ما کردیم، عجولانه بود صحّت این ادعا کاملًا آشکار مىشود که آنها به خیال خودشان طرح فروپاشى شوروى سابق را منطبق با شرایط ایران بازسازى کردند و مىخواهند در ایران پیاده کنند. البته در چند مورد هم دچار اشتباه شدند که این هم از الطاف الهى است. دشمنان ما در مواقع حسّاس در محاسبات خود دچار اشتباه مىشوند. البته اینها اشتباهاتى نیست که اگر من ذکر کردم، آنها بتوانند اصلاحش کنند؛ نه، اشتباه در شناختِ واقعیتها دارند. براساس این اشتباه برنامهریزى مىکنند و برنامهریزى غلط از آب درمىآید؛ لذا موفّق نمىشوند. آنها براى دفاع از رژیم پهلوى برنامهریزى کردند و با همهى قدرت هم ایستادند؛ منتها در شناختِ مسائل ایران، در شناختِ مردم، در شناختِ روحانیت و در شناختِ دین اشتباه کرده بودند؛ لذا شکست خوردند. اینجا هم سرنوشتشان جز این نیست و شکست خواهند خورد. اینها در چند مورد اشتباه کردند: اشتباه اوّلشان این است که آقاى خاتمى، گورباچف نیست. اشتباه دومشان این است که اسلام، کمونیسم نیست. اشتباه سومشان این است که نظام مردمىِ جمهورى اسلامى، نظام دیکتاتورى پرولتاریا نیست. اشتباه چهارمشان این است که ایرانِ یکپارچه، شوروىِ متشکّل از سرزمینهاى به هم سنجاق شده نیست. اشتباه پنجمشان ایناست که نقش بىبدیل رهبرى دینى و معنوى در ایران، شوخى نیست. این اشتباهات را بعداً توضیح خواهم داد. اشارهاى به طرح آمریکایىِ فروپاشى شوروى بکنم. این چیزى که الآن از این تصویر در ذهن من هست، بخش عمدهاش از یادداشتهایى است که خود من روز به روز در سال 1370 از خبرهاى ماجراى شوروى یادداشت کردهام. البته بعداً با اطّلاعات فراوانى که دوستان ما از منابع مهم روسى و غیر روسى فراهم کردند و به بنده دادند، تکمیل شد که حال نمىخواهم با تفصیل آنها را بیان کنم؛ اما ماجراى عظیمى است. وقتى مىگوییم طرح امریکایى فروپاشى شوروى، لازم است سه نکته را در کنار این کلمهى امریکایى عرض کنیم: نکتهى اول این است که وقتى مىگوییم طرح امریکایى، معنایش این نیست که بقیهى بلوک غرب در این زمینه با امریکا همکارى نداشتند؛ چرا، همهى غرب و همهى اروپا در این زمینه به شدّت با امریکا همکارى مىکردند. مثلًا نقش آلمان و انگلیس و بعضى کشورهاى دیگر به صورت بارز بود. اینها همکارى جدّى داشتند. نکتهى دوم این است که وقتى مىگوییم طرح امریکایى، معنایش این نیست که ما عوامل داخلى فروپاشى شوروى را ندیده مىگیریم؛ نخیر، عوامل فروپاشى در درون نظام شوروى وجود داشت و از آن عوامل دشمنشان بهترین استفاده را کرد. آن عوامل داخلى چه بود؟ فقر شدید اقتصادى، فشار بر مردم، اختناق شدید، فساد ادارى و بوروکراسى. البته انگیزههاى قومى و ملى هم در گوشه و کنار وجود داشت. نکتهى سوم این است که این طرح امریکایى یا غربى به هر تعبیرى که مىگوییم یک طرح نظامى نبود. در درجهى اوّل یک طرح رسانهاى بود که عمدتاً بهوسیلهى تابلو، پلاکارد، روزنامه، فیلم و غیره اجرا شد. اگر کسى محاسبه کند، مىبیند که حدود پنجاه، شصتدرصدِ آن مربوط به تأثیر رسانهها و ابزارهاى فرهنگى بود. عزیزان من! مسألهى تهاجم فرهنگى را که من هفت، هشت سال پیش مطرح کردم جدّى بگیرید. شبیخون فرهنگى، شوخى نیست. بعد از عامل رسانهاى و تبلیغى، در درجهى دوم، عامل سیاسى و اقتصادى بود. عامل نظامى هیچ نبود. و اما این طرح چه بود؟ گورباچف وقتى در سال 1985 حدود سالهاى 64 و 65 سرِ کار آمد، یک عنصر جوان در قبال دبیرکلهاى پیر قدیمى بود. روشنفکر و خوشبرخورد بود؛ شعارى که او مطرح کرد، شعار پروستریکا در درجهى اوّل و گلاسنوست در درجهى دوم بود. تعبیر فارسى پروستریکا، بازسازى و اصلاحات اقتصادى است؛ و گلاسنوست یعنى اصلاحات در زمینهى مسائل اجتماعى، آزادى بیان و امثال اینها. در یکى، دو سال اوّل، به وسیلهى رسانهها، آوارى از حرف و تحلیل و تفسیر و تشویق و جهتدهى و پیشنهاد بر سر گورباچف فروریخت و کار بهجایى رسید که توسط مراکز امریکایى، گورباچف به عنوان مرد سال معرفى شد! این در همان دوران جنگ سرد هم بود؛ یعنى در دورانى که آمریکاییها شبح هر موفّقیتى را در شوروى با تیر مىزدند! قبل از گورباچف، اگر واقعیتهاى خوبى هم در شوروى وجود داشت، به شدّت آن را انکار مىکردند و علیه آن تهاجم تبلیغاتى راه مىانداختند. اما ناگهان نسبت به گورباچف چنین وضعى را پیش گرفتند! این آغوش باز غرب، بهعنوان یک مشوّق بزرگ، گورباچف را فریب داد! من نمىتوانم ادّعا کنم که گورباچف کسى بود که غربىها یا دستگاههاى سیا او را سر کار آورده بودند آنچنان که بعضى کسان در دنیا ادّعا مىکردند من نشانههاى این را واقعاً نمىبینم و البته خبرى هم از پشت پرده ندارم؛ اما آنچه که مسلّم است، آغوش باز، چهرهى باز، چهرهى خندان، تجلیل و تبجیل و تشویق و احترام غربىها، گورباچف را فریب داد. او به غربىها و آمریکاییها اعتماد کرد؛ اما فریب خورد. گورباچف کتابى به نام پروستریکا انقلاب دوم نوشته که انسان نشانههاى این فریبخوردگى را در آن مشاهده مىکند. در محیط اختناق آن روز شوروى، این شعارها به شدّت فضاشکن بود. حدوداً در همین سال 1369 یا 1370 است من در یادداشتهاى خودم این را نوشتهام که گورباچف قید جواز عبور براى سفر از شهرى به شهر دیگر در شوروى را برمىداشت! هفتاد و سه سال بعد از ایجاد شوروى، بعد از پایان یافتن دورهى سىسالهى استالین و دورهى هجده، نوزدهسالهى برژنف و غیر ذلک، آقاى گورباچف از جمله کارهایى که در زمینهى گلاسنوست کرد، این بود که جواز عبور را برداشت! در چنین جوّى شما ببینید فکر و طرح مسألهى آزادى بیان به چه معناست. وقتى مىگوید آزادى بیان، براى مردم چقدر شگفتىآور و چقدر فضاشکن است! در تمام این دوران، روزنامهى مهم قابل توجّه در تمام شوروى «پراوداست که یک روزنامه عمومى است. یکى هم یک روزنامه مربوط به جوانان است. چند مطبوعهى دیگر تخصّصى هم وجود داشت؛ اما تکثّر روزنامهها و وجود کتابهاى چنین و چنان اصلًا به چشم نمىخورد. نویسندهاى که از برخى از مبانى سوسیالیسم نه همهى آنها انتقاد کرده بود؛ سالهاى متمادى اجازهى خروج از شوروى را نداشت. البته آمریکاییها روى او هم بسیار تبلیغ مىکردند و بسیار حرف مىزدند که بنده از دورهى قبل از انقلاب این قضیه در یادم مانده است. در چنین فضایى این شعار توسط گورباچف داده شد؛ منتها اشتباهاتى کردند که من نمىخواهم این اشتباهات را الآن بگویم. در خلال صحبت، بعضى از اشتباهاتشان معلوم خواهد شد. مدتى گذشت، سیل تبلیغات غربى و فرهنگ غربى و نمادهاى غربى سمبلهاى لباس و «مکدونالد» و از این چیزهایى که در واقع جزو سمبلهاى امریکایى است در شوروى راه پیدا کرد. اینکه من مىگویم، تفکّر یک طلبهى گوشهنشین نیست؛ در همان روزها بنده در خود مجلات امریکایى تایم و نیوزویک خواندم که از اینکه قهوهخانههاى «مکدونالد» در مسکو رواج پیدا کرده، اینها بهعنوان یک خبر مهم و بهعنوان پیشاهنگ فرهنگ غربى و فرهنگ امریکایى در کشور شوروى یاد کرده بودند! شعارهاى گورباچف یکى، دو سال رو به اوج بود؛ اما بعداً ناگهان یک عنصر دیگر به نام یلتسین در کنار گورباچف پیدا شد. نقش یلتسین، نقش تعیینکننده است. نقش او این است که مرتب پا به زمین بکوبد و بگوید که این شعارها فایدهاى ندارد؛ این شتاب کم است؛ دیر شد؛ اصلاحات عقب افتاد! اگر آدم عاقل مدبّرى بهجاى گورباچف بود، شاید در طول بیست سال مىتوانست آن اصلاحات را بىدغدغه انجام دهد همچنان که این کار در چین اتفاق افتاد اما همین مقدار خوددارى و خویشتندارى را هم از دست گورباچف بیرون کشید. کار بهجایى رسید که گورباچف معاون خود یلتسین را عزل کرد؛ اما رسانههاى امریکایى و غربى نه فقط عزلش نکردند، بلکه تقویتش کردند! او حدود یک سال یا بیشتر، بهعنوان یک چهرهى برجستهى روشنبین اصلاحطلب مغضوب و مظلوم در تبلیغات غربىها و آمریکاییها مطرح شد. بعداً انتخابات ریاست جمهورى روسیه پیش آمد. مىدانید که دیگر جمهوریها انتخابات جداگانه داشتند. البته انتخابات که نداشتند؛ بنا شد انتخابات داشته باشند. یکى از کارهاى گورباچف این بود که گفت انتخابات داشته باشیم. در کشور شوروى، از بعد از دوران تزارها، حتى یک انتخاب هم اتفاق نیفتاده بود. انتخابات در دوران تزارها هم شبیه انتخابات زمان شاه ما بود. اتفاقاً تاریخ مشروطیتشان هم با یک سال اختلاف دقیقاً منطبق با تاریخ مشروطیت ایران است. در دورهى تزارها مجلس ملى دوما یک صورت بود؛ مثل مجلس شوراى ملى ما در دوران رژیم پهلوى. بعد هم که کمونیستها سرِ کار آمدند، مجلس، بىمجلس؛ انتخابات، بىانتخابات؛ تمام شد! حال بعد از گذشت هفتاد و سه سال، بناست اولین انتخابات در جمهورى روسیه نه همهى شوروى انجام گیرد. کاندیدا کیست؟ آقاى یلتسین! با رأى بالایى یلتسین یعنى همان عنصر تندرو رئیسجمهور شد. از اینجا داستانِ شیرینى است. از روزى که یلتسین در ژوئن 1991 یعنى 24/ 3/ 1370 رئیسجمهور شد، تا حدود چهارم یا پنجم دىماه که رسماً شوروى منحل شد، حدود هفت ماه طول کشید. یعنى این چند سال صرف مقدّمات شد. بخشى از مقدّمات بهدست گورباچف، برخى هم وقتى تاریخ مصرف گورباچف تمام شد، به دست یلتسین انجام شد و برنامهى مورد نظر امریکا و غرب، تا رسیدن یلتسین به قدرت شتاب گرفت. به مجرّد اینکه یلتسین به قدرت رسید و رئیسجمهور روسیه و نفر دوم شوروى شد، ابتکار عمل به دست او افتاد. در روز 24/ 3/ 1370 یلتسین رئیسجمهور شد و در روز 26/ 3/ 1370 یعنى سه روز بعد جورج بوش رئیسجمهور امریکا اعلام کرد که سه جمهورى بالتیک لتونى، استونى و لیتوانى متعلق به شوروى نیست و شوروى بایستى این سه جمهورى را رها کند و استقلال آنها را به رسمیت بشناسد؛ اگر به رسمیت نشناسد، کمکهایى را که امریکا قول داده است، قطع خواهد شد. البته من الآن درست یادم نیست که آیا کمکهایى بود که در زمان رونالد ریگان قول داده شده بود، یا در زمان بوش؛ بههرحال به آقاى گورباچف قولِ کمک داده بودند. چندى بعد یلتسین اعلام کرد که ما استقلال جمهوریهاى سهگانه را به رسمیت مىشناسیم! دو ماه بعد براى اینکه یلتسین چهرهاش برجستهتر شود، کودتاى معروف مردادماه شوروى اتفاق افتاد؛ کودتایى که در همان اوان کاملًا مشکوک به نظر مىآمد. دوربین تلویزیونهاى امریکایى سى. ان. ان و غیره در مسکو فعّال شدند و روى یلتسین متمرکز گردیدند. در اینجا تلویزیون خودمان تصویر سى. ان. ان را که پخش مىکرد، ما دیدیم که یلتسین روى تانک رفته و در میان مردم شعار مىدهد و مىگوید که نخیر، ما تسلیم کودتاچىها نمىشویم! بعد هم به مجلس رفت، اما کودتاچىها با یلتسین که دم دستشان در مجلس ملى دوما متحصّن شده بود، هیچ کارى نداشتند و به سراغ او نرفتند؛ ولى به سراغ گورباچف که در شبه جزیرهى کریمه مشغول گذراندن روزهاى تعطیلاتش بود، رفتند و او را دستگیر کردند! یلتسین هم رجزخوانى مىکرد و شعار مىداد! یک جنجال رسانهاى در دنیا به وجود آوردند و البته از واقعیت هم چندان خبرى نبود! یک تعداد تانک در خیابانهاى مسکو ظاهر شدند، اما سه روز هم نبودند؛ بعد از سه روز هم گفتند که کودتاچىها را در خواب دستگیر کردهاند! نتیجه کودتا این شد که یلتسین که شخصیت دوم بود در حقیقت شخصیت اول شد! در همان اوقات وزیر امور خارجهى ما سفرى به جمهوریهاى آسیاى میانه کرد و برگشت. من از ایشان پرسیدم چه خبر؟ ایشان گفت واضح است که رئیس شوروى یلتسین است نه گورباچف! در دنیا هم مشخص بود که قضیه اینگونه است. بعد هم جمهوریها یکىیکى طالب استقلال شدند. مثلًا اوکراین ادّعا کرد که مىخواهد مستقل شود. گورباچف مخالفت مىکرد، اما یلتسین مىگفت ما قبول داریم؛ بهناچار بعد از دو، سه روز گورباچف هم قبول مىکرد! بنابراین مسألهاى درست شد که گورباچف یا مجبور بود براى عقب نماندن، خودش را جلو بیندازد و همان شعارها را او هم بدهد؛ یا مجبور بود بعد از چند روز تبعیت کند؛ چون فشار تبلیغات جهانى مجالى نمىگذاشت براى اینکه غیر از آنچه که یلتسین گفته، شود چیزى گفت. این روند از اواخر خردادماه شروع شده بود. به دنبال آن، کنارهگیرى گورباچف از دبیرکلى حزب مطرح شد؛ بعد پیشنهاد انحلال حزب کمونیست، سپس شکست کمونیزم اعلان شد همان چیزى که آمریکاییها بسیار از آن کیف مىکردند و بعد هم بالاخره شایعهى استعفاى گورباچف منتشر شد. در همان زمان طى مصاحبهاى از گورباچف سؤال شد که شما استعفا خواهید کرد یا نه؟ گفت منتظرم وزیر امور خارجهى امریکا به مسکو بیاید تا ببینم چه مىشود! وزیر امور خارجهى امریکا به مسکو آمد و قبل از آنکه با گورباچف تماس بگیرد، رفت با یلتسین تماس گرفت؛ آن هم در کاخ اصلى ملاقاتهاى کرملین. معناى کارش این بود که گورباچف تمام شد! سه روز بعد هم گورباچف استعفا کرد و انحلال شوروى اعلام شد! این طرح موفّق امریکا در شوروى بود. یعنى یک ابرقدرت را با یک طرح کاملًا هوشمندانه، با صرف مقدارى پول، با خریدن برخى اشخاص و با به کار گرفتن رسانههاى تبلیغى، توانستند طى یک طرّاحى سه، چهارساله و یک نتیجهگیرى شش، هفتماهه بهکلّى منهدم کنند و از بین ببرند! البته همینجا به شما بگویم که روسیه بعد از انحلال شوروى، آنطور که آنها مىخواستند، تبدیل به برزیل دوم نشد. آنها مىخواستند روسیه به یک برزیل یعنى یک کشور دست سوم دنیا تبدیل شود؛ تولید بالا، اما گرفتارى و فقر عمیق و بدون هیچگونه نقشى در سیاست دنیا. شما ببینید امروز در کجاى دنیا حرف و رأى و نظر و حضور برزیل کسى را به خود متوجّه مىکند؟ مىخواستند روسیه را اینطورى کنند، اما نشد؛ چرا؟ چون روسیه ملت خوب و قوىاى دارد؛ از لحاظ نژادى مردم مستحکمى هستند؛ بعد هم پیشرفت صنعتشان، اتمشان، دانشمندانشان، تحقیقاتشان و سایر امکاناتشان قابل توجّه است. طرّاحان این قضایا که نشستند خودشان بریدند و خودشان دوختند، براى جمهورى اسلامى نیز چنین خوابى دیدهاند. آنها فکر نمىکنند که جمهورى اسلامى ایران اگر به سرنوشت شوروى دچار شود، کشورى مثل روسیهى امروز خواهد شد؛ نه، آنها فکر مىکنند که ایران کشورى در سطح کشور دورهى پهلوى خواهد شد؛ یعنى در ردیف دهم بعد از ترکیه! چون تصور مىکنند که در اینجا اتم که نیست؛ پیشرفت علمىِ آنچنانى که نیست؛ جمعیت سیصد میلیونى که نیست؛ کشورى به عظمت روسیه که امروز بازهم تقریباً بزرگترین کشور دنیاست که نیست. اما اکنون واقعیت چیست؟ واقعیت با آنچه که آنها طرّاحى کردند، به قدر زمین تا آسمان متفاوت است! اشتباه بزرگى را مرتکب شدند. من واقعاً دریغم مىآید که اسم خاتمى عزیزمان این سید آقازادهى شریف مؤمن دلباختهى به معارف دینى و دلباختهى به امام و طلبهاى مثل خود ما را آنطورى که غربىها مطرح کردند، مطرح کنم و ایشان را با گورباچف مقایسه کنم؛ ولى آنها این مقایسه را کردند و صریحاً گفتند که در ایران هم گورباچفى به قدرت رسید! البته فراموش نکنیم که متأسفانه یک عدّه هم در داخل خوششان آمد و این اهانت را نفهمیدند و آن توطئهاى را که پشت این اهانت هست، به طریق اولى نفهمیدند! به مغرضان و آنهایى که مىفهمند چه دارد اتفاق مىافتد و چه مىخواهند پیش بیاورند، کارى ندارم؛ اما یک عدّه از آنهایى که مغرض هم نبودند، نفهمیدند که چه شد و دشمن چه مىخواهد انجام دهد. به آن تفاوتها برگردیم. تفاوت اوّل، تفاوت رئیسجمهور ما با آقاى گورباچف است. گورباچف روشنفکرى بود که حتى به احتمال زیاد به اصل و مبانى مارکسیزم هم اعتقاد زیادى نداشت؛ آدمى بود که اصلًا ساختار شوروى را قبول نداشت؛ خود او هم به زبانهاى مختلف این را اظهار کرده بود. البته در آن وقتىکه سرِ کار آمد، چندان صریح نمىتوانست اینها را بگوید؛ اما بالاخره اظهار مىکرد. رئیسجمهور ما، جمهورى اسلامى، دین و اعتقاد قلبى اوست؛ امام مراد و مقتداى اوست؛ یک روحانى است. آنها اول در خوشخیالىهاى خود حرفهایى زدند، هنوز هم سیاستمدارترین و موذىترینهایشان آن حرفها را مىزنند؛ اما عدّهاى از آنها از این دو سال اخیر به وحشت افتادند و بارها در تبلیغات خودشان گفتند که نه، این هم از خودشان است؛ جزو همین بنیادگراهاست! اتفاقاً این را درست فهمیدهاند! گورباچف به مبانى مارکسیزم بىاعتقاد و دلباختهى غرب بود؛ حرفهایى هم که مىزد، حرفهاى غربىها بود؛ منتها با زبان روسى آنها را بیان مىکرد؛ و الّا شعارهاى او هم غیر از شعارهاى آنها نبود؛ او دلباختهى آنها بود! البته در اینجا قضایاى بسیار ریزى مثل سفرها، امتیاز دادنهاى دروغین و بیخودى و ... هست که نمىخواهم آنها را بگویم؛ چون جاى این جلسه نیست؛ خود شما هم مىتوانید آن قضایا را پیدا کنید.1379/04/19
ادعای ریاست دنیا توسط آمریکا بعد از فروپاشی شوروی و واکنش ملتها به آن فروپاشیِ شورویِ سابق را هیچکس باور نمیکرد. نه خودِ سردمداران آن اتّحاد جماهیری، نه آمریکاییها، نه اقمار آن دو قدرت بزرگ جهانی و نه تودههای مردم، باور نمیکردند که چنین حادثهای اتّفاق بیفتد. ناگهان یک امپراتوری عظیم از هم فرو پاشید و شوروی سابق به چندین کشور کوچک و بزرگ تبدیل شد که بعضی از آنها هنوز هم با یکدیگر جنگ و دعوا و اختلاف دارند. دیگر آن قدرتی که خود را مالکِ نیمی از دنیا میدانست، وجود ندارد. بهخلاف انتظار همه، دود شد و از بین رفت! پس از گذشت چند صباحی از آن حادثه، قدرتهای گوناگون و ریز و درشت عالم، گیج بودند و نمیدانستند چه حادثهای رخ داد و چگونه اتّفاق افتاد! لکن، پس از مدّتِ کوتاهی، آن قدرت دیگر آمریکا - به وسطِ میدان آمد و گفت: «امروز من رئیس کلّ دنیایم!» چون رقیب را در صحنه ندید، فکر کرد همهی دنیا زیرِ نگینِ اوست. مردمِ دنیاپرستِ کوتهبین، همین گونهاند و نمیتوانند دو واسطه آن طرفترِ حوادث را ببینند. «یعلمون ظاهرا من الحیوة الدنیا.» ظواهر دنیا و همین پدیدههای ظاهری را میبینند، و بر اساس آنها حکم میکنند. اما حکمِ خدا، چیز دیگری است. آمریکا به گمان خود، به عنوان رئیس دنیا و رهبر سیاسی عالم، وارد میدان شد، به امر و نهی کردن پرداخت و عدّهای هم باورشان آمد. بخصوص بعد از قضیهی خلیج فارس و جنگ با عراق - بمباران عراقِ بیدفاع و کشتن مردم - هم خودِ آمریکاییها و هم بعضی دیگر، امر برایشان مشتبه شد. خیال کردند که واقعاً آمریکا رئیس دنیاست. اما آنچه که برای شما برادران و خواهران عزیز اهمیت دارد، این نکته است که امروز، هم برای خودِ آمریکاییها، هم برای همپیمانانشان، هم برای رقبایشان در اروپا و آسیا و هم برای دولتهای وابستهی ضعیفِ بیعرضه، این حقیقت روشن شده است که نه آمریکا و نه هیچ قدرت دیگری نمیتواند زمام ریاست ملتهای دنیا را به دست گیرد. بعضی از آنها پیش از این فهمیدند و بعضی هم امروز میفهمند که خیلی کوچکتر از آنند که بخواهند رهبریِ ملتهایِ دنیا را به دست گیرند. البته به دست گرفتن رهبری و ریاست دولتهای ضعیف و دستنشانده، در توان آنها هست؛ اما ابداً نمیتوانند چنین وضعیتی را بر ملتها تحمیل کنند. چون ملتها هرگز زیر بار ظلم و تحمیل قدرتهایِ تحمیلیِ دیگر نمیروند.1373/03/17
سقوط امپراتوری شوروی؛ نتیجه بیتقوایی اگر ملتها تقوا نداشته باشند، همان بلایی بر سرشان خواهد آمد که ملتهای مقتدر دنیا در جای جای تاریخ به آن دچار شدهاند. آنها دچار غرور، دچار استکبار، دچار ظلم، دچار بدرفتاری و دچار انحراف شدند. مردم را منحرف کردند؛ دنیا را خراب و فاسد کردند و آخر هم خودشان سرنگون شدند. یک نمونهاش را در همین سالهای نزدیک، دربارهی یکی از دو امپراتوری عظیم موجود در دنیا، مشاهده کردید. این، نتیجه بیتقوایی است. همهی بیتقواهای عالم چه افراد و چه ملتها سقوطی را باید انتظار بکشند؛ و این سرنوشتی اجتنابناپذیر است. به دنبال بیتقوایی، حتماً سقوط است. البته قبل از سقوط کامل، انحراف و فساد و خراب شدن است.1372/11/29
جهات مهم فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سالی که بر ما گذشت، سال حوادث بزرگی در سطح عالم بود که البته بهطور قهری، ما نیز از آثار این حوادث کاملاً بر کنار نبودیم. این حوادث، آثاری شیرین و مطلوب و احیاناً آثار نامطلوبی داشته است. البته مسؤولین کشور تلاششان این است که در قبال حوادث عالم، آثار شیرین و مطلوب را افزایش دهند و آثار نامطلوب و احیاناً تلخ را هر چه میتوانند بکاهند. یکی از این حوادث، از هم پاشیده شدن امپراتوری بزرگ و کشور اتحاد جماهیر شوروی و زوال یک ابر قدرت بود که حقیقتاً حادثهای بزرگ در زمان و تاریخ ما به حساب میآید. این حادثه از چند نظر حائز اهمیت است: اولاً از این نظر که موجب شد در خلال کشورها و ملتهایی که استقلال و آزادی خودشان را به دست آوردند، کشورها و ملتهای مسلمان نیز به این امتیازات برسند. میلیونها مسلمان در این منطقه و در همسایگی ما توانستند آشکارا و با صراحت، آرزوها، آرمانهای اسلامی و فرهنگ خود را بر زبان بیاورند و آن را مطرح کنند؛ در حالی که دهها سال از این حق طبیعی محروم بودند. جهت دوم این است که زوال یک ابر قدرت در دوران کنونی، که دوران تاخت و تاز ابرقدرتها در صحنهی جهانی و عرصهی زندگی ملتها بود، حادثهای است که میتواند ملتهای ضعیف را امیدوار کند؛ برای هوشمندان عالم عبرتی باشد و فروغ امیدی در دل بسیاری از مردم عالم بیفروزد.1371/01/01
افزایش گرایش به مذهب؛اثر جهانی حضور مردمی در انقلاب اسلامی خیلی سادهلوحی است، اگر ما تغییر وضع شوروی از «شوروی برژنف» به «شوروی گورباچف» را فقط نتیجهی مشکلات اقتصادی بدانیم. مشکلات اقتصادی شوروی که مربوط به این یک سال و دو سال و پنج سال و ده سال نیست. این مشکلات، قبل از آنکه برژنف بیاید در رأس حکومت قرار بگیرد، گریبانگیر شوروی بوده است. حکومت چندسالهی مطلقهی برژنف با آن خصوصیات، در همین شرایط اقتصادی تحقق پیدا کرد. حکومت جانشینانش هم همینطور بود. در این دهه، چه عاملی است که از جمعبندی آن حقایق اقتصادی و اجتماعی، به این نتیجه میرسد؟ این عامل را احتمالاً میشود در جای دیگری - غیر از خود شوروی - جستجو کرد. مطرح شدن حضور مردمی و قوّت ارادهی ملتها به حد ایجاد یک قطب جدید در معادلات جهانی - کاری که ایران اسلامی کرد - از کجا معلوم که در آن تصمیمگیریها مؤثر نبوده است؟ چه کسی میتواند این را به آسانی نفی کند؟ در اروپای شرقی، حوادث از یک خاستگاه مذهبی آغاز شد. اصلاً شعار جنبش همبستگی در لهستان - که مادر همهی قضایای اروپای شرقی است - عبارت از درخواست انجام عملیات دینی و تشریفات مذهبی در کلیسا بود. در سال دوم انقلاب ما - یعنی همان سال 58 - خبرهایش برای ما میآمد که برایمان خیلی جالب بود. آن روز، ما در شورای انقلاب بودیم. تحلیل ما در آن روز، این بود که گرایش به مذهب در این نقطهی از دنیا، با رویکارآمدن یک حکومت مذهبی بر اساس یک انقلاب مذهبی - که دنیا را تکان داد و متوجه به خودش کرد - بیارتباط نیست. اینها رانباید دست کم گرفت. من اینها را به عنوان نظر نمیگویم؛ به عنوان یک احتمال که در خور پیگیری است، مطرح میکنم.1369/05/01
عدالت اجتماعی؛شرط تحقق جامعه اسلامی در محیط سیاست داخلى، یکى از آن چیزهایى که لازم است، عدالت اجتماعى است. بدون عدالت اجتماعى، بدون تأمین عدالت در جامعه، جامعه، اسلامى نخواهد بود. اگر کسى تصوّر بکند که ممکن است ما تحقّق دین الهى -هر دین واقعى، نهفقط اسلام- را در جایى داشته باشیم که در آن، عدل اجتماعى -به معناى صحیح و وسیع این کلمه- تحقّق پیدا نکرده باشد، باید بداند که اشتباه میکند. هدف پیغمبران اقامهی قسط است، لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط؛(۱۴) اصلاً پیغمبران آمدند تا اقامهی قسط کنند. البتّه اقامهی قسط، یک منزل است در راه؛ هدف نهایى نیست؛ لکن آنها که آمدند، کار اوّلشان این بود: اقامهی قسط و مردم را از شرّ ظلم و جور طاغیان و ظالمان نجات دادن. هدف حکومت ولیعصر (عجّل الله تعالى فرجه الشّریف) در آخرالزّمان هم، باز همین عدل است. شما این روایات مربوط به امام زمان و دعاها و زیارتهاى مربوط به امام زمان را که میخوانید، نگاه کنید و ببینید روى چه چیزى تکیه میشود؛ وَ اَنتَ الَّذى تَملَأُ الاَرضَ قِسطاً وَ عَدلاً بَعدَ ما مُلِئَت ظُلماً وَ جَورا.(۱۵) این «بعد» در دعاها، در یکى دو جا بیشتر نیست. بنده یک وقتى در نماز جمعه گفتم من جایى پیدا نکردم که «تَملَأُ الاَرضَ قِسطاً وَ عَدلاً بَعدَ ما مُلِئَت ظُلماً وَ جَورا» باشد؛(۱۶) گفتم در تمام روایات و ادعیه و زیارات «کَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَورا» است، جز دو جا: یکى از آن دو جا زیارت غیرمعتبرى است،(۱۷) یکى هم که نسبتاً زیارت خوبى است -سند درستى ندارد- «سَلامُ الله الکامِلِ التّام»(۱۸) [است که] آنجا هم «بعد ما ملئت ظلما و جورا» است؛ در همهی این روایات و دعاها، مسئلهی آمدن امام زمان معلّل به این شده که این بزرگوار بیاید و در دنیا قسط و عدل بیاورد. اصلاً مشکل دنیا این است که قسط نیست، عدل نیست؛ مشکل دنیا [این است]؛ که روزبهروز هم این مشکل دارد زیادتر میشود؛ همین الان ما داریم میبینیم این مشکل رو به افزایش است.
همین الان تحوّلاتى در اوضاع جهان هست که البتّه نمیدانیم چه خواهد شد. هنوز تکلیف دنیا و قطببندیهاى آن معلوم نیست. این شرق و غربى که با همدیگر موازنه داشتند و رقابت داشتند و مسابقه داشتند، این شکست؛ این دیگر نیست که «شرق»ى باشد در مقابل «غرب»ى؛ وقتى شرق نیست، غرب هم دیگر به آن معنا نیست. الان هیچ معلوم نیست دنیا دست کیست. البتّه آمریکاییها رو به تقویتِ هرچه بیشتر خودشان هستند، اروپا هم دارد براى خودش یک فکرى میکند؛ اگرچه امروز فکر کردن براى اروپا سختتر از پارسال است. پارسال مثل همین روزها، اروپا در فکر اروپاى متّحد ۱۹۹۲ بود؛ [امّا] امروز دیگر این حرف خیلى معنى ندارد. تمام این تحوّلات عظیم،(۱۹) در کمتر از یک سال - هفت هشت ماه - اتّفاق افتاده است. یک مقدار از قوام آن اروپاى متّحد به وجود آنچنان بلوک شرقى و آنچنان آمریکایى بود. امروز دیگر آن هم نیست و دنیا یک دنیایى است که هنوز از لحاظ مرجع سیاسى و قطببندى سیاسى وضع روشنى ندارد؛ لکن در بین همهی این جنجالها، ما شعلههاى ظلم و جور و نظام ظالمانه و نظام استکبار را داریم مشاهده میکنیم که روزبهروز دارد مشتعلتر میشود؛ همین «کما ملئت ظلما و جورا»؛ الان دنیا از ظلم و جور پُر شده، واقعاً ملّتها پناهى ندارند. ما اگر خودمان را در سایهی اسلام حفظ کنیم، میتوانیم پناه ملّتها باشیم. بنابراین، عدالت اجتماعى هدف بزرگ پیغمبران و هدف قیام ولیعصر (عجّل الله تعالى فرجه الشّریف) است. این از لحاظ عملى، اوّلین ارزش در نظام ما باید باشد که در تمام برنامهریزیها و عملها و امثال این، مورد توجّه باشد.1368/11/09