توصیه امام(ره) به بیان عدم تفکیک دین از سیاست در مجامع بین المللی در میدانى که آنها [دشمنان] ترسیم کردهاند، همه دارند بازى مىکنند؛ ولى امام این قاعده را به هم زد؛ رفت روى همان اهداف حقیقىِ خود و براى آنها کار کرد و اسم اسلام را آورد. من شاید یک وقت دیگر هم در جمع شما گفتهام که بنده مىخواستم در یکى از مجامع بینالمللى شرکت کنم. مطالبى فراهم کرده بودم، بردم خدمت ایشان دادم. معمولاً اگر مىخواستم در جایى نطقى داشته باشم، مىدادم ایشان نگاهى بکنند. ایشان مطالب سخنرانى من را نگاه کردند و بعد از دو سه روز آن را به من برگرداندند و در حاشیهاش چند نکته نوشته بودند؛ یکى از آنها این بود که راجع به عدم تفکیک دین از سیاست هم در آنجا صحبت کنید. من اول تعجب کردم. درعینحال رفتم چند صفحه دربارهى همین نکته نوشتم و به متن سخنرانى اضافه کردم. در آن اجتماع بینالمللى حدود صد کشور شرکت داشتند. من این متن را در آنجا خواندم و خودم ملتفت شدم که نقطهى اساسى و اصلى و جذاب نطق که براى همهى آنها تازه و مهم بود، همین قسمت بود؛ در حالىکه مثلاً فکر مىکردم بقیهى مطالب چون لفظ و معناى آن سنجیده انتخاب شده، قشنگتر است؛ اما بعد دیدم این قسمت مهمتر بوده است. اینکه انسان در منبرهاى درجهى یک جهان روى عدم تفکیک دین از سیاست متمرکز شود، یعنى درست سر اصل مطلب رفته است. کسانى هستند که از دهان دشمن حرف مىزنند؛ «و ان کان النّاطق ینطق عن لسان ابلیس». عدهیى در داخل کشور ما راجع به جدایى دین از سیاست قلمفرسایى مىکنند. چند قرن در کشور ما جدایى دین از سیاست، یک واقعیت بوده است؛ امام آمد این ورق را برگرداند و در دنیا این فکر را فریاد کرد.1384/03/14
نقش برجسته آیت الله کاشانی در نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران آیةاللَّه کاشانی کسی است که اگر او نبود، نهضت ملی شدن صنعت نفت یقیناً در این کشور به وقوع نمیپیوست. من به جوانان عرض میکنم، با تاریخ گذشتهی نزدیک کشورتان آشنا شوید؛ چون یکی از راههای فریب و اغواگری، تحریف تاریخ است که امروز متأسفانه این کار بهوفور صورت میگیرد. مرحوم کاشانی کسی است که به کمک او دکتر مصدّق و دیگر سرانِ نهضت ملی شدن صنعت نفت توانستند حمایت مردم را به این حرکت جلب کنند؛ والاّ حمایت مردم جلب نمیشد. کسی مصدّق را نمیشناخت؛ کسی معنای ملی شدن صنعت نفت را نمیدانست؛ تودههای عظیم مردم که رأی و حضور و اقدام آنها در تحوّلات اجتماعی تعیین کننده است، در جریان وارد نبودند و برای آنها توضیح داده نشده بود. دستگاه دربار که مخالفت چیزفهمیِ مردم بود، خودش هم عامل دست انگلیسیها بود. روشنفکران و سیاسیّونی که جهت حرکتشان این بود، وسیله و راهی نداشتند و مردم به آنها اعتماد نمیکردند. مرحوم آیةاللَّه کاشانی وارد میدان شد. سابقهی این مرد را، علما میشناختند و مردم ایران هم به او ارادت داشتند. او کسی بود که به وسیلهی قشون غاصبِ مداخلهگرِ انگلیس در ایران، از کشور تبعید شده بود. شما ببینید آن روز وضع کشور چگونه بود. امروز به استقلال سیاسی ملت ایران نگاه کنید، ببینید هیچ قدرتی در دنیا نمیتواند هیچگونه موضعگیریای - حتّی موضعگیری زبانی - را بر دولتمردان ما تحمیل کند؛ اما آن موقع چنین بود که یک دولت بیگانه در دنبالهی جنگ بینالملل دوم - که انگلیسیها و امریکاییها و روسها در زمان حکومت محمد رضای پهلوی از چند طرف وارد کشور ما شده بودند - به خودش جرأت میداد که یک عالم دینی را به خاطر مخالفت با سیاست انگلیس بگیرد و به خارج از کشور تبعید کند! البته قبلاً او را در قلعهی فلکالافلاک خرمآباد زندانی کردند، که من رفتم آن سلولی را که میگفتند مرحوم آقای کاشانی در آنجا زندانی بود، از نزدیک دیدم. وقتی که از تبعید به تهران برگشت، امواج احساسات و ارادت مردم نسبت به این روحانی مجاهد و مبارز، چنان توفانی به راه انداخت که همهی دشمنان را پس زد و انگلیسیها و دیگران حساب کار خود را کردند و فهمیدند که مبارزه با این عالم روحانی به جایی نخواهد رسید. بعد، مرحوم آیةاللَّه کاشانی به عنوان نمایندهی مردم تهران و رئیس مجلس آن روز، پشتیبان طرح ملی شدن صنعت نفت شد. نمایندگان مرحوم آیةاللَّه کاشانی به سرتاسر کشور مسافرت میکردند. من خودم آن وقت نوجوان بودم. نمایندهی مرحوم آیةاللَّه کاشانی به مشهد آمد و منبر رفت. او چنان دلهای مردم را مثل مغناطیس به خود جذب میکرد که هیچ عامل دیگری نمیتوانست جای این حرکت را بگیرد. و به این ترتیب در سال 1329 شمسی - یعنی پنجاه و یک سال قبل که شروع نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران است - مردم طرفدار ملیشدن صنعت نفت ایران شدند و علیرغم اینکه محمدرضا موافق نخستوزیری مصدّق نبود، به پشتیبانی حمایت مردمی، مصدّق نخستوزیر شد. اگر مرحوم آیةاللَّه کاشانی این حمایت عظیم مردمی را برای مصدّق به وجود نمیآورد، او نخستوزیر نمیشد. بعد در سال 1331 که ضدّ حملهی دربار علیه مصدّق شروع شد و او از نخستوزیری برکنار گردید، فقط یک عامل توانست مجدّداً قدرت را به مصدّق برگرداند و او مرحوم آیةاللَّه کاشانی بود. اینها جزو واضحات تاریخ است؛ جزو حوادثی است که کسانی که آن روز بودند، دیدهاند و از قضایای آن خبر دارند و بهروشنی میدانند چه گذشته است؛ لیکن عدّهای عمداً اینها را کتمان میکنند و نمیگذارند این حرفها به گوش نسل حاضر برسد؛ که البته مقاصدشان معلوم است. وقتی شاه، قوامالسلطنه را به جای مصدّق به نخستوزیری انتخاب کرد، مرحوم آیةاللَّه کاشانی در مقابل قوامالسلطنه اعلامیه داد؛ مردم کفن پوشیدند و در تهران و شهرهای دیگر به خیابانها آمدند؛ لذا قوامالسلطنه سه روز بیشتر نتوانست به عنوان نخستوزیر بماند. اصلاً مگر میشد در مقابل امواج عظیم مردم که آیةاللَّه کاشانی راه انداخته بود، مقاومت کرد؟ لذا قوامالسلطنه کنار رفت و دوباره مصدّق بر سرِ کار آمد. انگلیسیها نفت ایران را مِلک شخصی خود به حساب آورده بودند و دهها سال استفادهی غاصبانه میکردند و مال ملت ایران را تقریباً مفتِ مفت میبردند و دربار سلطنت هم برای اینکه چهار روز بیشتر به حکومت ننگین خود ادامه دهد، با انگلیسیها همکاری میکرد. اما این بساط را نهضت ملی شدن صنعت نفت به هم زد، که عامل و سرچشمهی اصلی جوشش در این نهضت، همین مرد بزرگ و شجاع بود: مرحوم آیةاللَّه سید ابوالقاسم کاشانی.
بخش بسیار مهم این ماجرا این است که الان عرض میکنم و این مطلبی است که میخواهم بخصوص جوانان ما به آن توجّه کنند. دشمن فهمید که راز پیروزی ملت ایران چیست؛ لذا درصدد برآمد تا سیاسیّون و سردمداران دولتی را از روحانیت و دین جدا کند. آنها را از آیةاللَّه کاشانی جدا کردند و بینشان فاصله انداختند و متأسفانه موفّق هم شدند. از سی تیر 1331 که مرحوم آیةاللَّه کاشانی توانست ملت ایران را آنطور به صحنه بیاورد، تا 28 مرداد 1332 که عوامل امریکا در تهران توانستند مصدّق را سرنگون و تمام بساط او را جمع کنند و مردم هیچ حرکتی از خود نشان ندادند، یک سال و یک ماه بیشتر طول نکشید. در این یک سال و یک ماه، با وساطت ایادی ضدّ استقلال این کشور و با توطئهی دشمنان این ملت، دکتر مصدّق مرتّب فاصلهی خود را با آقای کاشانی زیاد کرد، تا اینکه مرحوم آیةاللَّه کاشانی چند روز قبل از ماجرای 28 مرداد نامه نوشت - همهی این نامهها موجود است - و گفت من میترسم با این وضعی که دارید، علیه شما کودتا کنند و مشکلی به وجود آورند. دکتر مصدّق گفت: من مستظهر به پشتیبانی مردم ایران هستم! اشتباه او همینجا بود. ملت ایران را سرانگشت روحانیت - کسی مثل آیةاللَّه کاشانی - وادار میکرد که صحنهها را پُر کند و به میدان بیاید و جان خود را به خطر بیندازد. در 28 مرداد که کاشانی منزوی و خانهنشین بود - و در واقع دولت مصدّق او را منزوی و از خود جدا کرده بود - عدم حضور او در صحنه موجب شد که مردم نیز در صحنه حضور نداشته باشند؛ لذا کودتاچیهای مأمور مستقیم امریکا توانستند بیایند و بهراحتی بخشی از ارتش را به تصرّف درآورند و کودتا کنند. یک مشت اوباش و الواط تهران را هم راه انداختند و مصدّق را سرنگون کردند. پس از آن، دیکتاتوریِ محمدرضاشاهی به وجود آمد که بیستوپنج سال این ملت زیر چکمههای دیکتاتوری او لگدمال شد و ملی شدن صنعت نفت هم در واقع هیچ و پوچ گردید؛ چون همان نفت را به کنسرسیومی دادند که امریکاییها طرّاحی آن را کردند. هرچه دشمن خواست، همان شد؛ به خاطر جدا شدن از روحانیت و دین. اینها عبرت است.
شبیه همین قضیه در صدر مشروطیت اتفاق افتاد. آنجا هم کار را مردم کردند و حضور آنها بود که مشروطیت را بر حکّام مستبد قاجار تحمیل کرد؛ والّا مظفرالدین شاه کسی نبود که مشروطیت را قبول کند؛ حضور و فشار مردم او را مجبور کرد که مشروطیت را بپذیرد. روحانیون و علمای بزرگ، مردم را به صحنه آورده بودند. بعد از آنکه مشروطیت به وجود آمد، جمعی از روشنفکران خودباخته در مقابل انگلیس، با تبلیغات و روزنامهها و روشهای خود، کاری کردند که روحانیت و مردم متدیّن را نسبت به نهضت مشروطیت بدبین و مأیوس کردند. نتیجه این شد که در ابتدا یک دیکتاتوری توأم با هرج و مرج، چند سال بعد هم دیکتاتوری سیاه دوران رضاخان بر این ملت مسلّط شد. این دو واقعه، دو تجربه است که البته هر کدام تحلیل و داستان جداگانهای دارد.
من از اینکه میبینم جوانان ما از این قضایا بیاطّلاعند، رنج میبرم. همیشه اطّلاع از آنچه که دشمن در گذشته عمل کرده است، موجب میشود که انسان ترفندهای دشمن را در زمان خودش هم بداند. البته روشها عوض میشود. شما میبینید که در مبارزات ورزشی هم مربّیان مینشینند و عملکرد فلان تیم رقیب را با دقّت نگاه میکنند تا روشهای او را بشناسند. ملت ایران در طول صد سال اخیر اقلاً در دو قضیهی مهم قبل از انقلاب اسلامی با امریکا و انگلیس روبهرو شده است. یک قضیه، قضیهی مشروطیت است؛ یک قضیه، قضیهی نهضت ملی شدن صنعت نفت است. در هر دو قضیه، آنها ترفندی زدند و ملت ایران را از لذت بردن از پیروزی خود محروم کردند و یک دیکتاتوریِ سخت و سیاه را در هر کدام از این دو مقطع در کشور به وجود آوردند.
ماجرای سوم، ماجرای انقلاب اسلامی بود که امام هشیاری بهخرج داد و نگذاشت. عدّهای اوّلِ انقلاب به تلقینِ همان دشمنان، تبلیغ میکردند که بسیار خوب، امام آمد، انقلاب را پیروز کرد، مردم را به صحنه آورد و دولت جمهوری اسلامی تشکیل شد؛ کار امام دیگر تمام شد؛ امام به قم برود و مشغول درس و بحث و کارهای خود باشد! معنایش این بود که همان کاری که در مشروطیت شد، در انقلاب اسلامی هم بشود. امام بزرگوار ما، ملت مؤمن، مبارزان آبدیدهای که تجربههای تاریخی را داشتند و بزرگان سیاستمدار انقلاب که میفهمیدند چه میکنند و دشمن از کدام منفذ ممکن است هجوم و حملهای دوباره به این کشور بکند، ترفند دشمن را فهمیدند. قانون اساسی تدوین شد و امام بزرگوار در همهی جریان کار، بر استحکام این پایه اشراف و نظارت داشت. در طول این مدت، مردم در کنار حقایق دینی و پرچمداران معرفت دینی باقی ماندند. جوانان ما به جای اینکه طبق خواستهی دشمن، به حقایق و زیباییهای معرفت دینی و به برجستگیهای اسلامی که پرچم عدالت را در دنیای امروز بلند کرده است، پشت کنند، از همهی قشرهای دیگر آگاهانهتر و با اصرار بیشتر، پرچم اسلام و اسلامخواهی را در کشور برافراشته و به دست گرفتهاند.
مردم و جوانان ما نگذاشتند فرمول قدیمی دشمن، در انقلاب اسلامی تحقّق پیدا کند. این فرمول چیست؟ قدم اوّل، جدایی دستگاه سیاست و نهضت از دین و روحانیت است. قدم دوم، مأیوس شدن مردم از تحوّلی که به وجود آمده است؛ مثل مشروطیت و نهضت ملی شدن صنعت نفت. مأیوس شدن مردم موجب میشود که در صحنه حضور نداشته باشند. قدم سوم، در غیاب مردم، پدید آمدن یک دیکتاتوری ظالمانه و بیرحم و در مشت دشمن و استکبار و استعمار قرار گرفتن است. در تحوّلاتی که دین نقشی نداشته است، راحت توانستهاند این فرمول را پیاده کنند: مردم را مأیوس کنند؛ آنها را از صحنه دور کنند؛ در غیاب آنها هر کاری که میخواهند بکنند و عوامل مورد نظر خود را سر کار بیاورند. در ایرانِ پس از انقلاب اسلامی نتوانستند این کار را بکنند؛ نتوانستند عنصر دین را از اساس حکومت جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی جدا کنند؛ نتوانستند مردم را مأیوس کنند؛ مردم در صحنه ماندند و تا مردم در صحنه هستند، دشمن مجال هیچ تحرّک واقعی و حقیقی را در کشور ما ندارد.1380/08/20
مصداق روشن بینی امام خمینی (ع) در نگاه رهبری بعد از انقلاب تا امروز، شاید بیشترین حملهاى که به اصول فکرىِ سیاسىِ نظام جمهورى اسلامى شده است، حمله به همین «عدم انفکاک دین از سیاست» است. همه جاى دنیا به این حمله کردند؛ امروز هم حمله مىکنند. امروز کسانى در اطراف دنیا نشستهاند، کتاب مىنویسند، مقاله مىنویسند، به زبانهاى مختلف و در محیطهاى دور از ایران و در همه جاى جهان، گفتار تلویزیونى ارائه مىکنند؛ براى این که ثابت کنند دین از سیاست جداست. سبحاناللَّه! این قضیه «عدم انفکاک دین از سیاست»، در شکستن هیمنه قدرتهاى ظالم و ناحق، چقدر نقش عظیمى دارد که رهایش نمىکنند! روز به روز علیه قضیه «عدم انفکاک دین از سیاست» حرف گفته مىشود،مطلب نوشته مىشود. البته عدّهاى هم در داخل، گاهى مثل طوطى - که بىتوجّه، چیزهایى را تکرار مىکند - مانند همان حرفها را تکرار مىکنند. البته بعضى هم اصلاً دلشان با بیگانگان است و دین را با کلیّت خودش قبول ندارند! در آن سالهاى ریاست جمهورى که براى شرکت در یک اجتماع جهانى، مىخواستم به یک کشور خارجى سفر کنم، سخنرانىاى فراهم کرده بودم و طبق معمول، خدمت امام ارائه کردم که ایشان نظر بدهند. ایشان در حاشیه یادداشت کردند که راجع به «عدم انفکاک دین از سیاست» هم در این سخنرانى مطلبى بگنجانید. من اوّلش قدرى تعجب کردم که این قضیه «عدم انفکاک دین از سیاست»، چه ارتباطى مىتواند با سران کشورها - مثلاً صد کشور غیر مسلمان - داشته باشد؟ در عین حال، چون امام دستور داده بودند، نشستم چند صفحه نوشتم. وقتى وارد مطلب شدم، تأمّل کردم و دیدم که نه، درست همین است. جاى این بحث، در منبرهاى عظیم جهانى است. چرا؟ چون علیه این بحث، در منبرهاى جهانى کار مىشود. بعد هم به آن جا رفتیم و آن بحث را القا کردیم و بسیار هم در نفوس مؤثّر واقع شد و اهمیت این حرف آشکار گردید. این عدم تفکیک دین از سیاست، روشنبینى آن مرد بزرگ را مىرساند.1376/02/13
وجود چرایی دخالت دین در سیاست در ادبیات دوران ناصرالدّين شاه كسانی كه با چهرهی طرفداری از دین، چنین عنوان میكنند كه «دین نباید به امور سیاسی بپردازد»، خبر ندارند كه این شگرد جدید تبلیغات استكباری و استعماری، علیه حاكمیت اسلام و حیات مجدّد اسلام است. البته جدایی دین از سیاست» را قرنهاست كه مطرح میكنند. اوّل، ایادی استبداد؛ یعنی قدرتمندانی كه زمام امور جامعه را مستبدانه در دست داشتند و میخواستند آزادانه، هر كاری میخواهند با ملت و كشور انجام دهند، مطرح كردند و بدیهی است كه نمیخواستند احكام اسلامی و منادیان احكام اسلامی، در امر حكومت آنها دخالتی بكنند. لذا، حكّام و سلاطین مستبد، اوّلین پیشروان فكر انحرافیِ «جدایی دین از سیاست» محسوب میشوند. قبل از استعمارگران و قبل از دشمنان خارجی و قبل از طرّاحان سیاسی صهیونیسم و دیگران، كسانی كه بر این كشور و بر دیگر كشورهای اسلامی، سالها مستبدانه حكومت كردند، مروّج و منادی این فكر بودند كه «دین از سیاست جداست.» وقتی در زمان ناصرالدّین شاه، یك عالم روحانی[مرحوم میرزای شیرازی] در یك امر سیاسی دخالت كرد و همهی تدابیر و مكر استعماری را كه منافع مشترك كمپانیها و دربار پادشاهی ایران به وسیلهی آن تأمین میشد، به هم ریخت، آیا اطرافیان و درباریهای ناصرالدّین شاه به این فكر نیفتادند كه چرا دین در امر سیاست دخالت میكند؟ كمااینكه در ادبیات دوران ناصرالدّین شاه - دوران اواسط و اواخر قاجار - همین معنا وجود دارد كه «چرا علما و كسانی كه به امور دینی مشغولند، در امر حكومت دخالت میكنند؟» این معنا، در نوشتههای عهد ناصری، به طور واضح وجود دارد. پس، اوّل مسأله، به مستبدان و افسار گسیختگانِ دستگاه حاكمیت در كشور ما و كشورهای دیگر برمیگردد كه از هر گونه دخالتی از ناحیهی دین و اهل دین و منادیان و علمای دین در پهنهی سیاست، میهراسیدند و با آن مخالفت میكردند. استعمارگران هم كه قضیه را منطبق با آمال و سیاستهای خود میدیدند، آن را دنبال كردند و تزِ جدایی دین از سیاست، بعد از آنكه بر خلقیّات آحاد مردم متدیّن و حتّی بسیاری از علما تحمیل شده بود و به خورد آنها رفته بود، شكل مبنایی هم پیدا كرد. یعنی برای آن، استدلال درست كردند و به یك مبنا و یك فكر تبدیل شد. این همه، مربوط به گذشته است. یكی از بزرگترین خدماتِ حركت عظیم دینی ملت ایران، این بود كه افسانهی غلط «جدایی دین از سیاست» را زایل كرد و از بین برد.1375/02/18