newspart/index2
تقلیدگرایی / غربزدگی/خودباختگی/آزاداندیشی / مقلّد
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
پیشینیه تاریخی بحث آزادی در ایران

تا قبل از مشروطیت، ما یك موقعیتی از آن قبیل كه یك موج فكری ایجاد كند تا به فكر مقوله‌ای مثل آزادی بیفتیم، نداشتیم. مشروطیت فرصت خیلی خوبی بود. مشروطیت حادثه‌ی بزرگی بود، به طور مستقیم مرتبط هم بود با مسئله‌ی آزادی؛ لذا جای این داشت كه این دریاچه‌ی آرام فكر علمی ما را - چه در حوزه‌های روحانی، چه در غیر روحانی - برآشوبد؛ یك طوفانی به وجود بیاورد و یك كاری انجام دهد؛ كمااینكه كرد. تفكرات مربوط به آزادی آمد مطرح شد، منتها یك نقیصه‌ی بزرگی وجود داشت كه این نقیصه نگذاشت ما به آن راه درست در این تفكر بیفتیم و در آن راه پیش برویم؛ آن نقیصه عبارت از این بود كه از چند سال قبل از مشروطه - شاید از دو سه دهه‌ی قبل از مشروطه - تفكرات غربی بتدریج به وسیله‌ی عوامل اشرافی، شاهزاده‌ها و عوامل سلطنت، داخل ذهن یك مجموعه‌ای از روشنفكران راه باز كرده بود. روشنفكر هم كه میگوئیم، در آن دوران اولیه، روشنفكر مساوی است با اشرافی. یعنی ما روشنفكر غیراشرافی نداشتیم. روشنفكران درجه‌ی اول ما همین رجال دربار و وابستگان و متعلقین به آنها بودند؛ اینها از اول با فكر غربی در زمینه‌ی آزادی آشنا شدند. لذا شما وقتی كه وارد مقوله‌ی آزادی در مشروطیت میشوید - كه یك مقوله‌ی خیلی پرجنجال و شلوغی هم هست - می‌بینید همان گرایش ضد كلیسائی در غرب كه شاخصه‌ی مهم آزادی بود، در اینجا هم به عنوان ضد مسجد و ضد روحانیت و ضد دین بروز پیدا میكند. خب، این یك قیاس مع‌الفارق بود. اصلاً جهتگیری رنسانس، جهتگیری ضد دینی بود، ضد كلیسائی بود؛ لذا بر پایه‌ی بشرگرائی، انسان‌گرائی و اومانیسم پایه‌گذاری شد. بعد از آن هم همه‌ی حركات غربی بر اساس اومانیسم بوده، تا امروز هم همین جور است. با همه‌ی تفاوتهائی كه به وجود آمده، پایه، پایه‌ی اومانیستی است؛ یعنی پایه‌ی كفر است، پایه‌ی شرك است - كه اگر مجال بود، بعداً اشاره خواهم كرد - عین همین آمد اینجا. شما می‌بینید مقاله‌نویس روشنفكر، سیاستمدار روشنفكر، حتّی آن آخوندِ تنه‌زده‌ی به تنه‌ی روشنفكر هم وقتی در باب مشروطیت كتاب و مقاله مینویسد، همان حرفهای غربی‌ها را تكرار میكند؛ چیزی بیش از آن نیست. این بود كه زایش به وجود نیامد.
ببینید، خاصیت فكر تقلیدی این است. شما وقتی كه نسخه را از طرف میگیرید برای اینكه همان نسخه را بخوانید و عمل كنید، دیگر زایش معنی ندارد. اگر چنانچه دانش را، یا انگیزه و فكر و ایده را از او گرفتید، خب بله، خودتان به كار می‌افتید، زایش به وجود می‌آید. این اتفاق نیفتاد؛ لذا زایش بعداً به وجود نیامد؛ لذا در زمینه‌ی كار مربوط به آزادی، هیچ حرف نو، هیچ ایده‌ی نو، هیچ منظومه‌ی فكری نو - مثل منظومه‌های فكری كه غربی‌ها دارند - به وجود نیامد. خیلی از این صاحبان فكر در غرب، یك منظومه‌ی فكری در خصوص آزادی دارند. همین نقدهائی كه بر لیبرالیسم قدیمی انجام گرفته و همچنین نقدهائی كه بعداً بر نسخه‌های جدید لیبرالیسم و لیبرال‌دموكراسی و آن چیزهائی كه بعد از لیبرالیسمِ مثلاً قرن هفدهم یا شانزدهم است، وارد آوردند، هر كدام برای خودش یك منظومه‌ی فكری است؛ اوّلی دارد، آخری دارد، پاسخ سؤالات فراوانی دارد. ما یك دانه از آنها را در كشورمان به وجود نیاوردیم؛ با اینكه منابع ما زیاد است، ما فقر منبعی نداریم - همین طور كه دوستان اشاره كردند - یعنی واقعاً میتوانیم یك مجموعه‌ی فكری مدون، یك منظومه‌ی كامل فكری در مورد آزادی - كه به همه‌ی سؤالات ریز و درشت آزادی پاسخ دهد - تأمین كنیم. البته این كار همت میخواهد؛ كار آسانی نیست. ما این كار را نكرده‌ایم. ما در عین حال كه منابع داریم، اما همان منظومه‌های فكری آنها را آوردیم؛ حالا هركسی به هرجا دسترسی پیدا كرد؛ یكی با اتریش ارتباط داشت، از آنچه كه دانشمند اتریشی گفته بود؛ یكی زبان فرانسه بلد بود، از آن كه در فرانسه حرف زده بود؛ یكی با انگلیس یا آلمان مربوط بود، از آن كه با زبان انگلیسی یا زبان آلمانی حرف زده بود، تقلید كرد؛ شد تقلیدی. مخالفین هم كه مخالفین آزادی محسوب میشدند، در واقع از همین سوراخ گزیده شدند - كه هر دو گروه از یك سوراخ گزیده شدند - آنها هم چون دیدند كه حرفها، حرفهای ضد دینی است، حرفهای ضد الهی است، با آن مواجه شدند.1391/08/23

لینک ثابت
مصادیق تهاجم فرهنگ غرب بر دیگر فرهنگ ها

ما برای ساختن این بخش [ اصلی و اساسی] از تمدن نوین اسلامی[كه همان سبك زندگی است ]، بشدت باید از تقلید پرهیز كنیم؛ تقلید از آن كسانی كه سعی دارند روشهای زندگی و سبك و سلوك زندگی را به ملتها تحمیل كنند. امروز مظهر كامل و تنها مظهر این زورگوئی و تحمیل، تمدن غربی است. نه اینكه ما بنای دشمنی با غرب و ستیزهگری با غرب داشته باشیم - این حرف، ناشی از بررسی است - ستیزهگری و دشمنیِ احساساتی نیست. بعضی بمجرد اینكه اسم غرب و تمدن غرب و شیوههای غرب و توطئهی غرب و دشمنی غرب میآید، حمل میكنند بر غربستیزی: آقا، شماها با غرب دشمنید. نه، ما با غرب پدركشتگیِ آنچنانی نداریم - البته پدركشتگی داریم! - غرض نداریم. این حرف، بررسیشده است.
تقلید از غرب برای كشورهائی كه این تقلید را برای خودشان روا دانستند و عمل كردند، جز ضرر و فاجعه به بار نیاورده؛ حتّی آن كشورهائی كه بظاهر به صنعتی و اختراعی و ثروتی هم رسیدند، اما مقلد بودند. علت این است كه فرهنگ غرب، یك فرهنگ مهاجم است. فرهنگ غرب، فرهنگ نابودكنندهی فرهنگهاست. هرجا غربیها وارد شدند، فرهنگهای بومی را نابود كردند، بنیانهای اساسیِ اجتماعی را از بین بردند؛ تا آنجائی كه توانستند، تاریخ ملتها را تغییر دادند، زبان آنها را تغییر دادند، خط آنها را تغییر دادند. هر جا انگلیسها وارد شدند، زبان مردم بومی را تبدیل كردند به انگلیسی؛ اگر زبان رقیبی وجود داشت، آن را از بین بردند. در شبهقارهی هند، زبان فارسی چند قرن زبان رسمی بود؛ تمام نوشتجات، مكاتبات دستگاههای حكومتی، دولتی، مردم، دانشوران، مدارس عمده، شخصیتهای برجسته، با زبان فارسی انجام میگرفت. انگلیسها آمدند زبان فارسی را با زور در هند ممنوع كردند، زبان انگلیسی را رائج كردند. شبهقارهی هند كه یكی از كانونهای زبان فارسی بوده، امروز در آنجا زبان فارسی غریب است؛ اما زبان انگلیسی، زبان دیوانی است؛ مكاتبات دولتی با انگلیسی است، حرف زدن غالب نخبگانشان با انگلیسی است - باید انگلیسی حرف بزنند - این تحمیل شده. در همهی كشورهائی كه انگلیسها در دوران استعمار در آنجا حضور داشتند، این اتفاق افتاده است؛ تحمیل شده است. ما زبان فارسی را بر هیچ جا تحمیل نكردیم. زبان فارسی كه در هند رائج بود، به وسیلهی خود هندیها استقبال شد؛ شخصیتهای هندی، خودشان به زبان فارسی شعر گفتند. از قرن هفتم و هشتم هجری تا همین زمان اخیرِ قبل از آمدن انگلیسها، شعرای زیادی در هند بودند كه به فارسی شعر میگفتند؛ مثل امیرخسرو دهلوی، بیدل دهلوی - كه اهل دهلی است - و بسیاری از شعرای دیگر. اقبال لاهوری اهل لاهور است، اما شعر فارسی او معروفتر از شعر به هر زبان دیگری است. ما مثل انگلیسها كه انگلیسی را در هند رائج كردند، زبان فارسی را رائج نكردیم؛ فارسی با میل مردم، با رفتوآمد شاعران و عارفان و عالمان و اینها به طور طبیعی رائج شد؛ اما انگلیسها آمدند مردم را مجبور كردند كه باید فارسی حرف نزنند؛ برای فارسی حرف زدن و فارسی نوشتن، مجازات معین كردند.
فرانسویها هم در كشورهائی كه تحت استعمار آنها بود، زبان فرانسه را اجباری كردند. یك وقتی یكی از رؤسای كشورهای آفریقای شمالی - كه سالها فرانسویها بر آنجا سلطه داشتند - زمان ریاست جمهوری با بنده ملاقات داشت. او با من عربی حرف میزد؛ بعد میخواست یك جملهای را بگوید، واژهی عربیِ آن جمله یادش نیامد، بلد نبود. معاونش یا وزیرش همراهش بود، به فرانسه به او گفت كه این جمله به عربی چه میشود؟ او هم گفت كه بله، این جمله به عربی میشود این. یعنی یك عرب نمیتوانست مقصود خودش را با عربی ادا كند، مجبور بود با فرانسه از رفیقش بپرسد، او هم بگوید كه این است! یعنی اینقدر اینها از زبان اصلیِ خودشان دور مانده بودند. این مسئله را سالها بر اینها تحمیل كردند. پرتغالیها هم همین جور، هلندیها هم همین جور، اسپانیائیها هم همین جور؛ هر جا رفتند، زبان خودشان را تحمیل كردند؛ این میشود فرهنگ مهاجم. بنابراین فرهنگ غرب، مهاجم است.
غربیها آنجائی كه توانستند، بنیانهای فرهنگی و اعتقادی را از بین بردند. در مثل كشور ما كه استعمارِ مستقیم وجود نداشت و به بركت مجاهدت یك عده از بزرگان، انگلیسها نتوانستند به طور مستقیم وارد شوند، افرادی را عامل خودشان كردند. اگر قرارداد 1299، یعنی 1919 میلادی - كه معروف به قرارداد وثوقالدوله است - در ایران با مقاومت امثال مرحوم مدرس و بعضی از آزادیخواهانِ دیگر مواجه نمیشد و این قرارداد عملیاتی میشد، استعمار ایران حتمی بود - مثل هند - مردانی نگذاشتند این اتفاق بیفتد. اما آنها به وسیلهی عوامل خودشان، با گماشتن رضاخان پهلوی و تقویت او و گذاشتن روشنفكران وابستهی به غرب در كنار او - كه باز لازم نیست من اسم بیاورم، دوست ندارم اسم بیاورم - فرهنگ خودشان را بر ما تحمیل كردند. بعضی از وزرا و نخبگان سیاسی دستگاه پهلوی كه جنبهی فرهنگی داشتند، اینها عامل غرب بودند برای دگرگون كردن فرهنگ كشورمان؛ و هرچه توانستند، كردند؛ یك مقولهاش مسئلهی كشف حجاب بود، یك مقولهاش فشار بر روحانیون و زدودن حضور روحانیون از كشور بود، و مقولات فراوان دیگری كه در دوران رضاخان پهلوی دنبال میشد. فرهنگ غربی، فرهنگ مهاجم است؛ هرجا وارد شود، هویتزدائی میكند؛ هویت ملتها را از بین میبرد. فرهنگ غربی، ذهنها را، فكرها را مادی میكند، مادی پرورش میدهد؛ هدف زندگی میشود پول و ثروت؛ آرمانهای بلند، آرمانهای معنوی و تعالی روحی از ذهنها زدوده میشود. خصوصیت فرهنگ غربی این است.1391/07/23

لینک ثابت
احیاء اسلام و دمیدن روح خودباوری در ملت؛ دستاوردهای بزرگ امام خمینی(ره)

یك مطلب درباره‌ی ممشای امام و راه آن بزرگوار و هدفهای ایشان عرض میكنم. و آن این است كه در جمع‌بندیِ توصیه‌های امام و شعارهای امام و مطالباتی كه ایشان از مردم، از مسئولان، از آحاد مسلمانان جهان داشته‌اند، دو پرچم برافراشته را در دست امام ملاحظه میكنیم. در حقیقت امام بزرگوارِ ما در این نهضت عظیمی كه در كشورمان و در جهان اسلام به وجود آوردند، دو پرچم را بلند كردند و برافراشته نگاه داشتند: یك پرچم عبارت است از پرچم احیاء اسلام؛ به عرصه آوردن این قدرت عظیم و لایتناهی‌. پرچم دوم، پرچم عزت و سربلندی ایران و ایرانی. این دو تا پرچم برافراشته‌ی به دست قدرتمند امام بزرگوار ماست. پرچم اول كه در حقیقت یك بعد از دعوت امام و نهضت امام است، مربوط به امت بزرگ اسلامی است. پرچم دوم هم اگرچه كه مربوط به ملت ایران است، مربوط به ایران و ایرانی است، اما چون یك تجربه‌ی عملی از تحرك حیات‌بخش اسلام است، برای امت اسلامی امیدآفرین و حركت‌ساز است. چون این نهضت بزرگ در ایران تجربه‌ی عملیِ بیداری اسلام و تحقق اسلام بود، بنابراین اگرچه كه به طور مستقیم مربوط به ایران و ایرانی است، اما نتیجه‌ی آن باز برای امت اسلام دارای ارزش و اهمیت است. من درباره‌ی هر دو بعد، مطالب كوتاهی را عرض میكنم ... وجه دوم مربوط به عزت ایران و ایرانی است. اولین كار و مهمترین كاری كه امام بزرگوار ما در این بخش دوم انجام داد، این بود كه احساس حقارت را از ملت ایران گرفت و از روح آنها زدود؛ این خیلی مسئله‌ی مهمی است. ملت ما از صد و پنجاه سال پیش، صد سال پیش، بر اثر عوامل گوناگون، در خود احساس حقارت میكرد؛ خودكم‌بینی احساس میكرد؛ از جنگهای دوران قاجار بگیرید و آن شكستهای سخت و از دست دادن شهرهای مختلف در زمان قاجار، تا بعد در دوران پهلوی، زمان رضاخان، آن دیكتاتوری و سركوب سخت ملت، كه مجال نفس كشیدن به كسی داده نمیشد؛ بعد در دوران بعد از پهلوی اول، زمان محمدرضا، با حضور آمریكائیها، با ایجاد سازمان امنیت و ساواك، با آن رفتار خشنی كه با مردم میكردند، مردم احساس میكردند كه هیچ توانی دیگر برایشان نمانده است. در چند مسئله‌ی مهم ملت ایران احساس شكست كرد؛ از قضیه‌ی مشروطه كه ملت ایران شكست خورد بعد از اینكه پیروز شده بود، تا قضیه‌ی نهضت ملی كه باز ملت ایران با آنكه یك حركت عظیمی را كرد، متصدیان و مسئولان نتوانستند این حركت را نگه دارند و ملت ایران شكست خورد؛ بعد از آن یك دیكتاتوری سخت از سال 33 تا سال 57 - در طول بیست و چهار سال - بر مردم حاكم بود، كه مردم واقعاً روحیه‌ای دیگر نداشتند. از طرفی روشنفكران غرب‌زده كه خیلی از آنها در دستگاه‌های حكومت ظالم حضور داشتند، با حرف خودشان و با عمل خودشان به مردم اینجور تفهیم كرده بودند كه شما عرضه ندارید؛ عرضه‌ی هیچ كاری را ندارید؛ باید تقلید كنید. در علم تقلید كنید، در صنعت تقلید كنید، در فرهنگ تقلید كنید، در لباس تقلید كنید، در خوراك تقلید كنید، در حرف زدن تقلید كنید. حتّی كار را به جائی رساندند كه یك وقتی گفتند: باید خط فارسی را تغییر بدهیم! ببینید چقدر یك ملت باید از استقلال و عزت نفس دور شده باشد كه جرأت كنند كسانی بگویند خطّت را تغییر باید بدهید. خط فارسی كه هزار سال میراث علمی ما با آن نوشته شده است، این را عوض كنیم، تغییر بدهیم، خط اروپائی‌ها را بیاوریم و از آنها تقلید بكنیم؛ كار را به این جا رسانده بودند. امام آمد این روح حقارت را گرفت و در طول پانزده سال نهضت امام تا پیروزی انقلاب و از روز پیروزی انقلاب به نحو دیگری تا ده سال عمر بابركت آن بزرگوار، دائم روح خودباوری را در این ملت دمید: شما میتوانید، ما میتوانیم، شما قادرید، شما بزرگید، شما قدرتمندید.1388/03/14
لینک ثابت
اجازه گرفتن محمدرضا شاه از بیگانگان برای تعیین نخست وزیر

اگر یك ملتی احساس عزت نكند، یعنی به داشته‌های خود- به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفبای خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود- به چشم حقارت نگاه كند، آن‌ها را كوچك بشمارد و احساس كند از خودش چیزی ندارد، این ملت به‌راحتی در چنبره‌ی سلطه‌ی بیگانگان قرار می‌گیرد.
استعمارگران از قرنهای شانزده و هفده كه وارد سرزمینهای شرق- از جمله سرزمینهای اسلامی- شدند، برای اینكه بتوانند كاملًا كمند اسارت را به دست و پای این ملتها ببندند و آن‌ها را اسیر خود بكنند، شروع كردند آن‌ها را نسبت به گذشته‌ی خود، نسبت به داشته‌های خود، نسبت به مذهب خود، نسبت به آداب خود و نسبت به لباس خود بدبین كردن. این‌ها عبرت‌آموز است؛ كار به جائی رسید كه در زمان اوائل مشروطیت در این كشور، یك روشن‌فكر گفت: ایرانی باید از سر تا به پا فرنگی بشود! یعنی دینش را، اخلاقش را، لباسش را، خطش را، گذشته‌اش را و مفاخرش را كنار بگذارد و فراموش بكند، اما فرهنگ غربی، آداب غربی، رسوم غربی، تفكر غربی و روش و منش غربی را بپذیرد! این‌جور اعلان كردند. این فریاد مذلت‌بار را در كشور ما آن كسانی كه به دین پشت كرده بودند، سر دادند. معلوم است؛ وقتی یك كشوری همه چیز خود را از دست داد و از درون تهی شد، استعمار انگلیس به‌راحتی می‌تواند بر همه چیز او- نفت او، ارتش او، دارائی او، دستگاه سیاسی او- تسلط پیدا كند؛ كار در دوران پهلوی به جائی رسیده بود كه شاه خائن برای اینكه فلان‌كس را بعنوان نخست‌وزیر معین بكند، مجبور بود با سفیر انگلیس- و بعدها با سفیر آمریكا- در میان بگذارد و در واقع از او استجازه كند و اجازه بگیرد. این تاریخ دردبار گذشته‌ی ماست. این ضد عزت ملی است. حكومتهای دیكتاتوری وابسته و فاسد، ملت ایران را از اریكه‌ی عزت فرود آوردند؛ نه علم او را توسعه دادند، نه دنیای او را درست كردند، بلكه آخرتش را هم از او گرفتند و لباس اسارت بر او پوشاندند. انقلاب اسلامی در مقابل یك چنین وضعیتی قیام كرد. در مقابل یك چنین مصیبت بزرگی انقلاب اسلامی و امام بزرگوار ایستاد و ملت ایران خون خود را در این راه نثار كرد و به پیروزی رسید.
وقتی یك چنین روحیه‌ای در میان مردمی حاكم شد، دستگاه سیاسی آن كشور و آن ملت هم به طور طبیعی نوكرمآب می‌شود: در مقابل مردم خود مثل سگ درنده و گرگ خونخوار، اما در مقابل دشمنان مثل بره‌ی رام؛ «اسد علیّ و فی الحروب نعامة». همان رضاخانی كه بخصوص در نیمه‌ی دوم سلطنتش آن‌جور با مردم خود با خشونت رفتار كرده بود- كه مردم جرئت نفس كشیدن نداشتند؛ توی خانه‌های خودشان پدر به فرزند و فرزند به پدر اعتماد نمی‌كرد- در مقابل یك پیغام ساده‌ی انگلیسی‌ها كه گفتند «باید از سلطنت كناره بگیری»، مثل موشِ مرده از سلطنت كناره گرفت و از كشور خارج شد! همین طور محمد رضای پهلوی؛ محمد رضای پهلوی در سالهای دهه‌ی چهل و دهه‌ی پنجاه شدیدترین فشارها را بر این ملت و بر مبارزان و بر آزادی‌خواهان- خشن؛ بدون اندك ملاحظه‌ای از مردم- وارد كرد؛ اما همین آدم در مقابل سفیر آمریكا و سفیر انگلیس خشوع و خضوع می‌كرد و از آن‌ها حرف می‌شنفت! ناراحت هم بود، اما مجبور بود. این حكومت یك ملتی است كه از عزت ملی محروم است.
یكی از اساسی‌ترین قلمهائی كه انقلاب اسلامی به ما ملت ایران عطا كرد، احساس عزت بود. امام بزرگوار ما مظهر عزت بود. آن روزی كه امام علناً فرمود «آمریكا هیچ غلطی نمی‌تواند بكند»، اوج اقتدار سیاسی و نظامی آمریكا در دنیا بود. امام احساس عزت را به این مردم برگرداند و انقلاب احساس عزت را به ملت ایران برگرداند.1388/02/22

لینک ثابت
رویکرد ضد دینی موسسان آموزش و پرورش جدید در دوره رضاخان

از روزی كه نظامی به نام نظام آموزش و پرورش در این كشور به وجود آمد- از آغاز كار- بنای كار بر آن فلسفه‌ای نبود كه ما امروز دنبال آن فلسفه هستیم. دو عیب بزرگ وجود داشت. یك عیب از جنبه‌ی اعتقادی و ایمانی، یك عیب از جنبه‌ی سیاسی و مدیریتی كشور.
عیبِ جنبه‌ی ایمانی این بود كه آن كسانی كه آموزش و پرورش جدید را وارد كشور كردند، نه فقط نیتشان متدین كردن مردم و جوانها نبود، بلكه بعكس، نیتشان دور كردن مردم از عقاید دینی بود. به طور مسلم این است. البته آن كسانی كه طراحان اولیه‌ی وزارت آموزش و پرورش در كشور بودند، برنامه‌ها را ریختند، كتابهای درسی را نوشتند، بعضی‌شان كاملًا جزو آدم‌های بی‌دین نبودند؛ نه، در بین آن‌ها آدم‌های متدین هم بودند، لكن كلانِ برنامه این بود. همان برنامه‌ای بود كه در آموزش و پرورش به یك شكل، در مسئله‌ی كشف حجاب به یك شكل، در مسئله‌ی كوبیدن مراكز مذهبی به وسیله‌ی رضا خان به یك شكل خودش را نشان می‌داد؛ یعنی توسعه‌ی تفكرات غیر دینی، بلكه ضد دینی. آموزش و پرورش بر اساس یك چنین فكری به وجود آمد. و آن كسانی كه از اول، آموزش و پرورش را درست كردند- عرض كردیم- بعضی‌شان آدم‌های بی‌دینی هم نبودند، متدین هم بودند؛ نشانه‌های تدینشان هم بعضاً گوشه و كنار در آن نظام قدیمیِ آموزش و پرورش و كتابهای قدیمی پیداست؛ كه ما بعضی را از گذشته در زمان نوجوانی دیده بودیم و یك چیزهائی پیدا بود، لكن اساس، اساسِ ضد دینی بود، نه غیر دینی؛ بر اساس ضدیت با دین بود. هرچه هم گذشت، این جنبه‌ی ضد دینی، پیوسته و تا آخرِ دوران پهلوی بیشتر و بیشتر شد.
آن جنبه‌ی سیاسی و مدیریتی، جنبه‌ی ضد ملی آموزش و پرورش بود. اگرچه كه آن رژیم دعوی ملیت داشت، واقعاً هم دنبال ملیت می‌گشت؛ چون ایدئولوژی كه نداشتند؛ ناچار بودند- وقتی ایدئولوژی كنار زده می‌شود، دین كنار زده می‌شود، یك جایگزین لازم دارد. این جایگزین را ملیت قرار داده بودند؛ مثل خیلی از كشورهای دیگر. لذا ملیت را دنبال می‌كردند- لكن آن ملیتی كه دنبال می‌كردند، به معنای واقعی به معنای حفظ هویت ملی نبود. به چه دلیل؟ به دلیل اینكه وابستگیهای سیاسی آن‌ها روز به روز بیشتر می‌شد و همین در كیفیت تعالیم و آموزش‌های آموزش و پرورش خودش را نشان می‌داد؛ همچنانی كه در تدوین دستگاه‌های حقوقی ما و قضائی ما خودش را نشان می‌داد؛ همچنانی كه در ساخت ادارات دولتی ما و تشكیلات عمومی دولت خودش را نشان می‌داد؛ یعنی غرب‌زدگیِ مطلق. این، در آموزش و پرورش هم بود.
نظام آموزش و پرورش ما یك نظام غرب‌زده، تقلیدی، مبتنی بر باورها و مبانی پذیرفته‌ی در اروپا بود. حالا یكی بلژیك را ترجیح می‌داد، یكی انگلیس را ترجیح می‌داد، یكی فرانسه را ترجیح می‌داد؛ بالاخره مربوط به آن‌ها بود. در بخشهای مختلف اداری و تشكیلات دولتی ما، این محسوس بود. آموزش و پرورش هم عیناً به همین كیفیت شكل گرفت و همین‌طور ماند. حالا نكته‌ی قابل توجه این است كه آن كسانی كه الگوی آموزش و پرورش سنتی و قدیمی ما بودند، آن‌ها به همان شكلها و قالبهای آن روز بسنده نكردند؛ مرتباً تحولات به وجود آوردند و خودشان را پیش بردند؛ اما این مقلدان آن تحولات را دیگر نفهمیدند و همان شكل سنتی را نگه داشتند.
این، آموزش و پرورشِ شكل‌گرفته‌ی سنتی كشور ما بود. البته این، خطوط اساسی‌اش بود؛ نه اینكه بخواهیم یك تعریف كاملی از آموزش و پرورش كرده باشیم. این دو عیب بزرگ؛ یعنی اول، جنبه‌ی ضدیت با دین- حد اقل مغایرت با مبانی دینی و اخلاق دینی و تربیت دینی- و دوم هم بشدّت ترجمه‌ای بودن، وابسته بودن، تقلیدی بودن، از نیازهای حقیقی كشور و ملت ایران نجوشیده بودن، عیب اساسی آموزش و پرورش ما بود كه ماند تا دوره‌ی انقلاب اسلامی.1386/05/03

لینک ثابت
طرح بحث لباس ملی در شورای عالی انقلاب فرهنگی توسط آیت الله خامنه ای

تقلید فرهنگی خطر خیلی بزرگی است، اما این حرف اشتباه نشود بااینكه بنده با مُد و تنوع و تحول در روشهای زندگی مخالفم؛ نخیر، مُدگرایی و نوگرایی اگر افراطی نباشد، اگر روی چشم و همچشمیِ رقابتهای كودكانه نباشد، عیبی ندارد. لباس و رفتار و آرایش تغییر پیدا می‌كند، مانعی هم ندارد؛ اما مواظب باشید قبله‌نمای این مُدگرایی به سمت اروپا نباشد؛ این بد است. اگر مدیست‌های اروپا و امریكا در مجلاتی كه مُدها را مطرح می‌كنند، فلان طور لباس را برای مردان یا زنانِ خودشان ترسیم كردند، آیا ما باید اینجا در همدان یا تهران یا در مشهد آن را تقلید كنیم؟ این بد است. خودتان طراحی كنید و خودتان بسازید.
بنده زمان ریاست جمهوری در شورای عالی انقلاب فرهنگی قضیه‌ی طرح لباس ملی را مطرح كردم و گفتم بیایید یك لباس ملی درست كنیم؛ بالاخره لباس ملی ما كه این كت و شلوار نیست. البته من با كت و شلوار مخالف نیستم؛ خود من هم گاهی اوقات در ارتفاعات یا جاهای دیگر ممكن است كاپشن هم بپوشم؛ ایرادی هم ندارد؛ اما بالاخره این لباس ملی ما نیست. عربها لباس ملی خودشان را دارند، هندی‌ها لباس ملی خودشان را دارند، اندونزیایی‌ها لباس ملی خودشان را دارند، كشورهای گوناگون شرقی لباسهای ملی خودشان را دارند، آفریقایی‌ها لباسهای ملی خودشان را دارند و در مجامع جهانی هركس لباس ملی خود را دارد؛ افتخار هم می‌كنند. ما در جایی رئیس‌جمهوری را دیدیم كه لباس ملی‌اش عبارت بود از دامن! مرد بزرگ، دامن پوشیده بود! پاهای او هم لخت بود! یك دامن تقریباً تا حدود زانو، و هیچ احساس حقارت هم نمی‌كرد. با افتخارِ تمام در آن جلسه شركت می‌كرد؛ می‌آمد و می‌رفت و می‌نشست. این، لباس ملی اوست؛ ایرادی هم ندارد. عربها با تفاخر، لباس ملی خودشان را می‌پوشند- پیراهن بلند و چفیه و عقال- و ممكن است به نظر من و شما هیچ منطقی هم نداشته باشد؛ اما لباسِ آن‌هاست و آن را دوست دارند. من و شما كه ایرانی هستیم، لباسمان چیست؟ شما نمی‌دانید لباس ما چیست. البته من نمی‌گویم طرح این لباس حتماً باید برگردد به لباس پانصد سال قبل؛ ابداً. من می‌گویم بنشینید برای خودتان یك لباس طراحی كنید. البته الآن این را از شما نمی‌خواهم؛ این را من در شورای عالی انقلاب فرهنگی مطرح كردم. آن روز ما یك بخش دولتی را مأمور كردیم و گفتیم دنبال این كار بروید. یك كارِ مقدماتی هم كردند، اما آن را به جایی نرساندند؛ دوره‌ی‌ریاست جمهوری ما هم تمام شد! من می‌خواهم بگویم اگر شما موی سرتان را می‌خواهید آرایش كنید، اگر می‌خواهید لباس بپوشید، اگر می‌خواهید سبك راه رفتن را تغییر دهید، بكنید؛ اما خودتان انجام دهید؛ از دیگران یاد نگیرید.
در كشورهای غربی و بیشتر از همه در امریكا، حدود سه چهار دهه پیش یك‌مشت جوان بر اثر واخوردگی از شرایط اجتماعی، دچار حركتهایی شدند، كه البته تا امروز هم ادامه دارد. در زمان ما مظهر این افراد، بیتل‌ها بودند كه با آرایش عجیب و غریب و با نوعی موسیقی شبیه موسیقی پاپ- كه الآن در دنیا معمول است- ظاهر می‌شدند. بنده بعد از انقلاب به الجزائر رفتم. در خیابان ماشین ما عبور می‌كرد. یك‌وقت دیدم پسر جوانی نصف موی سرش را تراشیده و نصف دیگر را باقی گذاشته است. هرچه من نگاه كردم، دیدم این آرایش، هیچ زیبایی ندارد. مشخص بود او از كسانی تقلید كرده است. در الجزائر، فشار صنعتی و فشار ابزار تولید و تكنیك بر زندگی مردم اصلًا آن‌قدر نیست كه یك جوان، احساساتی را پیدا كند كه در امریكا یا انگلیس یا در جای دیگر پیدا می‌كرد؛ اما چون دیده بود آن‌ها انجام داده‌اند، او هم انجام می‌داد. بنده با این چیزها مخالفم و دوست نمی‌دارم جوان ما این‌طوری حركت كند و دختر و پسرِ ما دائم چشمشان به آن‌ها باشد.1383/04/17

لینک ثابت
کشف حجاب اجباری؛ ارمغان رضاخان از دنیای غرب برای ایران

هر جوانی دوست می‌دارد كشوری كه در آن زندگی می‌كند و خاكی كه از آن روییده، عزیز، سربلند، مقتدر و برخوردار از همه‌ی زیباییها و نیكیها باشد؛ دلش می‌خواهد جامعه‌ی متمدّنی داشته باشد؛ دلش می‌خواهد از پیشرفتهای علمی و عملی برخوردار باشد. این آرزوی هر جوانی است. برای این، دو راه در پیش است: یك راه واقعی، یك راه كاذب و بدلی. راه واقعی را باید پیدا كرد، زحمات آن را پذیرفت و هزینه‌اش را هم باید پرداخت.
راه واقعی چیست؟ این است كه جوان ایرانی تصمیم بگیرد در زمین خود، بذر خود را بپاشد؛ از اندوخته و ثروت فرهنگی خود استفاده كند؛ اراده‌ی خودش را به كار گیرد؛ برای شخصیت و استقلالِ خود ارزش قائل شود؛ جامه‌ی عاریت نخواهد و دنبال تقلید و عاریه‌گیریِ الگوهای بیگانه نباشد.
تمدّن واقعی برای مردم ما تمدّن ایرانی است؛ تمدنی است كه متعلّق به خود ماست؛ از استعدادهای ما جوشیده و با شرایط زندگی ما در هم آمیخته و چفت شده است. راه حلّ حقیقی، راه حلّ بومی است. باید بذر سالمِ خودمان را بپاشیم و مراقبت كنیم تا سبز شود؛ دنبال تقلید از این و آن نباشیم؛ دنبال سخن گفتن با زبان و لغت بیگانه و عاریه گرفتن از تجربه‌های دست چندم آن‌ها نباشیم. نه اینكه از فرآورده‌های علمی دیگران بهره نبریم؛ چرا، صددرصد معتقدم كه باید از همه‌ی تجربه‌های علمیِ بشری بهره برد. پنجره‌ها را نمی‌بندیم؛ هركس كه در دنیا كار خوبی كرده، آن را انتخاب می‌كنیم...
یك روز عدّه‌ای غرب‌زده چشمهای خود را بستند و گفتند ما باید همه چیز را از غرب بگیریم. آن‌ها چه چیزی را از غرب گرفتند؟ یكی از خصوصیات خوبی كه اروپاییها دارند، خطرپذیری است. منشأ عمده‌ی موفقیتهای آن‌ها این بوده است. آیا غرب‌زده‌های ما این را گرفتند و به ایران آوردند؟ آیا ایرانیها ریسك‌پذیر شدند؟ خصوصیت خوب دیگر آن‌ها عبارت از پشتكار و از كار نگریختن است. آیا آن را به ایران آوردند؟ بزرگترین و ماهرترین مكتشفان و دانشمندان غربی كسانی‌اند كه سالهای متمادی با زندگیهای سخت در اتاق خود نشستند و چیزی را كشف كردند. انسان وقتی زندگی آن‌ها را می‌خواند، می‌بیند چگونه زندگی كردند. آیا این روحیه‌ی تلاشِ خستگی‌ناپذیرِ فقط برای علم را به ایران آوردند؟ این‌ها بخشهای خوب فرهنگ غربی بود. این‌ها را كه نیاوردند؛ پس چه چیزی را آوردند؟ اختلاط زن و مرد و آزادیِ عیّاشی و پشت میزنشینی و ارزش كردن لذّات و شهوات را آوردند!
رضا خان قلدر وقتی خواست از غرب برای ما سوغات بیاورد، اولین چیزی كه آورد، عبارت از لباس و رفع حجاب بود؛ آن هم با زور سر نیزه و همان قلدریِ قزّاقیِ خودش! لباسها نباید بلند باشد؛ باید كوتاه باشد؛ كلاه باید این‌طوری باشد؛ بعد همان را هم عوض كردند: اصلًا باید كلاه شاپو باشد! اگر كسی جرأت می‌كرد غیر از كلاه پهلوی- كلاهی كه آن موقع با این عنوان شناخته می‌شد- كلاه دیگری سرش بگذارد، یا غیر از لباس كوتاه چیزی بپوشد، باید كتك می‌خورد و طرد می‌شد. این چیزها را از غرب گرفتند! زنها حق نداشتند حجابشان را حفظ كنند؛ نه فقط چادر- چادر كه برداشته شده بود- اگر روسری هم سرشان می‌كردند و مقداری جلوی چانه‌شان را می‌گرفتند، كتك می‌خوردند! چرا؟ برای اینكه در غرب، زنها سربرهنه می‌آیند! این‌ها را از غرب آوردند. چیزی را كه برای این ملت لازم بود، نیاوردند. علم كه نیامد، تجربه كه نیامد، جِدّ و جهد و كوشش كه نیامد، خطرپذیری كه نیامد- هر ملتی بالاخره خصوصیات خوبی دارد- این‌ها را كه نیاوردند. آنچه را هم كه آوردند، بی‌دریغ قبول كردند. فكر و اندیشه را آوردند، اما بدون تحلیل قبول كردند؛ گفتند چون غربی است، باید قبول كرد. فرم لباس و غذا و حرف زدن و راه رفتن، چون غربی است، بایستی پذیرفت؛ جای بروبرگرد ندارد! برای یك كشور، این حالت بزرگترین سمّ مهلك است؛ این درست نیست.
راه حلّ واقعی این است كه یك ملتْ خودش باشد؛ با مغزِ خودش فكر كند؛ با چشمِ خودش ببیند؛ با اراده‌ی خودش انتخاب كند؛ آنچه را هم انتخاب می‌كند، چیزی باشد كه برایش مفید است. ما باید با حفظ تمدّنمان، با دست و بازوی خود كار كنیم و فقط ترجمه، كارِ منحصر ما نباشد. بعضی افراد، حتّی فكر را هم ترجمه‌شده قبول می‌كنند؛ حاضر نیستند آن را با معیارها بسنجند؛ می‌گویند چون فلان روان‌شناس یا فلان جامعه‌شناس یا فلان اقتصاددان این‌طور گفته و این فرمول را داده، دیگر بروبرگرد ندارد. اگر كسی برخلاف او حرف زد، مثل اینكه كفر گفته است! چهار صباح دیگر آن‌ها از حرف خودشان برمی‌گردند و حرف دیگری می‌زنند؛ باز این آقا همان حرف دوم آن‌ها را بدون تحلیل قبول می‌كند! برای یك كشور، این بدبختی است. راه حلّ واقعی این است كه یك ملت با دست خود، كار كند؛ برای خود، كار كند؛ با فكر و مغزِ خود بیندیشد و اجتهاد كند و با ابتكار خود پیش برود؛ ضمن اینكه از همه‌ی تجارب هم استفاده كند.
راه حلّ كاذب چیست؟ راه حلّ كاذب این است كه یك ملت به تغییر ظاهری دل خوش كند و از حركت عمیق رو برگرداند. یك‌وقت می‌بینید آدمی هست كه نه معلوماتی دارد، نه سوادی دارد، نه اراده‌ای دارد، نه تجربه‌ای نشان داده، نه كاری از او برمی‌آید؛ لباس و آرایش و شكل خودش را شبیه فلان هنرپیشه یا فلان جوان غربی كرده است. این راه حلِّ كاذب است. آیا شما با این كار، متمدّن شدید و تحوّل پیدا كردید؟! در دوران رژیم گذشته، شاهِ دست‌نشانده و خائن می‌خواست این راه حلّ كاذب را با عنوان «دروازه‌ی تمدّن بزرگ» برای این مردم به ارمغان بیاورد. البته سالها روی این زمینه كار شده بود؛ فلاكت اخلاقی در حد اعلی بود؛ ورشكستگیِ معنوی و روحی و علمی در این كشور، بی‌نظیر بود. با نام «دروازه‌ی تمدّن بزرگ» و با نام مدرنیزم ایرانی می‌خواستند به بقیه‌ی موجودی معنویت كشور چوب حراج بزنند. شاهِ عیّاشِ بی‌سوادِ مفلوك در مقابل بیگانه و مقهورِ پنجه‌ی امریكا و صهیونیسم، و ملتی كه تحقیر شده و مورد اهانت قرار گرفته بود؛ این مدرنیزم ایرانی مال همانهاست. اینكه مدرن شدن و به تمدّن واقعی رسیدن نیست. مظهر آن راه كاذب این بود كه در اینجا هر نقطه‌ای كه می‌شد از آن پول ساخت، لانه‌ای برای عوامل و ایادی كمپانیهای خارجی بود. البته به وسیله‌ی شركای داخلیشان این كار را می‌كردند كه شركای داخلی هم به همان دستگاه‌های دربار و رجال سیاسیِ وابسته‌ی خائنِ آن روز مربوط می‌شدند. این مدرنیزم به درد نمی‌خورد؛ این برای یك ملت، بدبختی و بیچارگی و فنا شدنِ همه چیز را به بار می‌آورد. اگر این انقلاب اتّفاق نیفتاده بود، اگر آن فریاد رعدگونه همه چیز را در این مملكت به جنب و جوش نیاورده بود و دلها را از جا نكنده بود، خدا می‌داند كه‌امروز كشور ما در چه وضعی بود. شما به بعضی از كشورهای عقب افتاده- چه در آسیا، چه در آفریقا- نگاه كنید؛ یقین بدانید با این موقعیت ممتاز جغرافیایی و اقلیمی و تاریخی ایران، وضع ما از آن‌ها بدتر بود. انقلاب به داد این كشور رسید و این ملت را از اینكه در قعر دریایی فرورود كه دیگر نتواند از آن بیرون بیاید، نجات داد. بنابراین، چنان راه حلّی، راه حلّ كاذب است و جوان نباید دنبال آن باشد.
جوانان عزیز من! فرزندان من! دنبال تقلید نباشید. بر روی شیوه و راهی كه در آن ذهن و اراده و ایمان شما قوی می‌شود و اخلاق شما پاك و آراسته می‌گردد، فكر كنید. آن‌گاه شما عنصری خواهید بود كه مثل یك ستون، سقف مدنیّت این كشور و تمدّن حقیقی این ملت بر روی آن قرار می‌گیرد.1380/02/12

لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی