خرید هواپیماهای جنگی در رژیم پهلوی از آمریکا؛ نمونه وابستگی به استکبار در کشور ما و نیز بسیاری از کشورهای به اصطلاح جهان سوم، جهت ادارهی امور مملکتی دو نظر وجود دارد: یک نظر این است که مردم یک کشور و روشنفکران و تصمیمگیران آن، اظهار نظر میکنند که برای ساختن کشورشان و به دست آوردن آینده، باید به قدرت حاکم جهانی متّکی باشند. این قدرت حاکم جهانی در هر زمان و هر که هست - چه قدرت برتر علمی باشد و چه قدرت برتر سیاسی و فرهنگی دنیا - برایشان فرقی نمیکند. میگویند: «ما باید دنبالهرو قدرتهایی باشیم که امروز سکّوهای اوّل دنیا را در مسابقات علمی، سیاسی و تسلیحاتی به خود اختصاص دادهاند». استدلالشان این است که چون آنها قویاند، ما باید زیر بالشان برویم! این دیدگاه و طرز فکر، در کشورهای عقبافتادهی دنیا حاکم است. کسانی که در مسائل سیاسی و جغرافیایی مطالعه کردهاند، میدانند که چنین طرز فکری در کشورهای امریکای لاتین، در کشورهای آفریقایی و در بعضی از کشورهای آسیایی وجود داشته است و عدّهای از روشنفکران و سیاستمداران، از آن تبعیت میکردهاند. سران رژیم گذشتهی ایران نیز چنین عقیده و طرز فکری داشتند. میگفتند: «امریکا، یا بعضی از ممالک اروپایی، پولدار، قوی، صاحب علم و دارای سلاحند. چرا ما خودمان را از اینها جدا کنیم؟! چرا ما دنبالهرو این قدرتها نباشیم؟! بالاخره هر چه باشد اینها ارباب و آقایند!» در ایرانِ گذشته، چنین طرز فکری حاکم بود. اگر کسی از شما در روستاهای خانزدهی دوران طاغوت زندگی کرده باشد، این طرز فکر را در میان قشرهای پستِ ذلیل و ضعیفی هم که خود و عیالاتشان از پس ماندهی سفرهی خان ارتزاق میکردند، مشاهده کرده است. نتیجهی چنین طرز فکری این میشد که رؤسای رژیم طاغوتی پهلوی، ثروتهای این ملتِ باهوش، با غیرت، شجاع و سابقهدار در تمدّن و علم را صرف خرید هواپیمای جنگی از امریکا میکردند. وقتی هم قطعهای از قطعات یک هواپیما عیب و ایرادی پیدا میکرد، مهندس یا مکانیسین ایرانی حق نداشت آن قطعه را باز کند و در رفع عیب و ایرادش بکوشد. زیرا قطعهها، قطعههای مرکّب بود؛ یعنی گاهی یک قطعه از یک هواپیما، مرکّب از ده قطعهی به هم بسته شده بود. باید قطعهی معیوب را باز میکردند، به وسیلهی هواپیما به کشور سازنده و فروشنده - که عمدتاً امریکا بود - میفرستادند. آن گاه، ضمن تحویلِ قطعهی معیوب، یک قطعهی جدید میخریدند و باز میگشتند! چرا مهندسین ایرانی حق نداشتند به قطعهی معیوب هواپیما دست بزنند؟ برای اینکه به آنها میگفتند: «شما را چه به این کارها؟! این مسائل مربوط به متخصصّین خارجی است. اصلاً شما دخالت نکنید و به چنین مواردی نزدیک هم نشوید!» تحقیر یک ملت همین است دیگر! بنده بسیار متأسفم که باید بگویم: امروز هم در گوشه و کنار کشور کسانی پیدا میشوند که چنین طرز فکری دارند. یعنی هنوز هم عدّهای تحت تأثیر پس ماندههای فکری و سلیقهایِ گذشتگانِ وابسته به غرب و امریکایند. این یک نظر و طرز فکر است. یک نظر و طرز فکر دیگر هم وجود دارد که میگوید: «ما ملتی هستیم که تواناییهایی داریم و باید اصل را بر این بگذاریم که از این تواناییها استفاده کنیم. البته هر جا گیر کردیم و دیدیم دیگری ابزار بهتری دارد، میرویم از او ابزارش را قرض میکنیم؛ آن گاه میآییم کارمان را راه میاندازیم. بعد هم سعی میکنیم خودمان آن ابزار را بسازیم.» این یک کار عاقلانه است. نمیشود که شما هر وقت اتومبیلتان، اجاق گازتان یا یخچالتان خراب شد به سراغ همسایه بروید و بگویید: «بیزحمت بیایید این وسیله را برای ما تعمیر کنید.» این کار، عین وابستگی است. البته یک وقت هم لازم است؛ یعنی طرف خبرویّتی دارد و شما باید از او یاد بگیرید. این اشکالی ندارد. همسایه وسیلهای دارد که میتواند با آن کار کند. شما آن را از او امانت بگیرید و بعد هم سعیتان بر این باشد که خودتان را از او بینیاز کنید. در مقیاس یک ملت، این بینیازی به معنای استقلال علمی، عملی، فنّی، فرهنگی و در یک کلام استقلال همه جانبه است. انقلاب اسلامی از ابتدا به دنبال چنین استقلالی بوده است.۱۳۷۳/۰۲/۱۳
وابستگی شاه پهلوی در عزل و نصبها به آمریکا بعد از آنکه انقلاب اسلامی در این کشور پیروز شد و نظام قبلی که دربست در اختیار قدرتهای استکباری بود، برافتاد، قدرتهای بزرگ استکباری، بیشتر عصبانی شدند و مبارزه، تندتر و خشنتر شد. شما ملاحظه کنید که روزگاری نه چندان دور، در این تهرانِ مرکز کشور، حکومتی بر سرِکار بوده است که شاهِ آن وقتی میخواست نخستوزیری برای خود انتخاب کند، اوّل از امریکاییها میپرسید: شما موافقید من فلانی را انتخاب کنم یا نه؟ وقتی میخواست مدیر شرکت نفت یا وزیر دفاع و یا رئیس ستاد ارتش را عوض کند - «زید» را بردارد و «عمرو» را بگذارد - از سفیر امریکا خواهش میکرد که «شما یک تُکِ پا به محلّ اقامت من تشریف بیاورید تا ببینیم سیاست شما با چنین تعویضهایی مخالفت دارد یا ندارد؟» به معنیِ سادهتر،از آنها کسب تکلیف میکرد! استکبار هم عادت به تعارف کردن ندارد که تا ببیند طرف کوتاه آمد، بگوید: «ببخشید! ما با شما عرضی نداریم.» هرگز این طور نیست! شما در مقابل استکبار و استعمار، هر چه بیشتر خم شوید، بیشتر فشار وارد میکند. اگر سرتان را پایین آورید، فشار خود را راحتتر وارد میکند تا به سجده بیفتید! وقتی هم در مقابلش به خاک افتادید و سجده کردید، پایش را محکم روی شما میگذارد! این، خاصیت قدرتهای استکباری و متجاوز است. باری؛ آنها در مقابل چنان شاهی، که چنین کسب تکلیف میکرد، گاهی میگفتند: «عیبی ندارد. اگر شما فلان کس را به فلان سمت منصوب کنید ما حرفی نداریم و موافقیم.» البته، گاهی هم با انتصابهای او مخالفت میکردند و نمیگذاشتند هر کس را که دلش میخواست عزل و یا نصب کند! فکرش را بکنید! چنان حکومتی، تا پانزده سال پیش در این کشور و در این شهرِ تهران حاکمیت داشته است! خوب؛ در هنگامهی تسلّط چنان حکومتی بر ایران، نفت این مملکت، فولاد این مملکت، زغال سنگ این مملکت، منابع این مملکت، کشاورزی این مملکت، دانشگاه این مملکت و ارتش این مملکت، چه وضع و حالی داشت و در خدمت چه کسی بود؟ بدیهی است که در خدمت آن قدرتِ مستکبر و زورگو بود. البته آن زورگو هم همیشه یک کشور استکباری نبود. تا مدّتی انگلیسیها بودند. بعد که امریکاییها به عنوان یک قدرتِ تازه نفس و پولدار و جوان، وارد میدان شدند، آن رقیبِ پیرِ قدیمی و کهنه را بیرون انداختند و خودشان همه کارهی اینجا شدند. در چنین وضعیّتی، انقلاب پدید آمد و آن حکومتِ نوکرِ مخلصِ حلقه به گوشِ ارادتمندِ «هرچه شما بفرمایید» را بیرون انداخت و حکومتی بر سرِ کار آورد که سرِ تسلیم در مقابل فلک هم خم نکرد و نمیکند. حکومتی را که انقلاب بر سرِ کار آورد، حتّی برای یک لحظه هم در مقابل دو ابرقدرت امریکا و شوروی تسلیم نشد.۱۳۷۳/۰۱/۲۴
تبلیغ ۵۰ ساله حکومت پهلوی برعلیه روحانیون مشکلی که انسان احساس میکند روحانیون در نظام جمهوری اسلامی دارند البته ما مشکلات زیادی داریم این است که حکومت پهلوی، پنجاه سال علیه روحانیون در این مملکت تبلیغ کرد. البته این مخصوص حکومت پهلوی هم نبود. اینها بدترینش را کردند؛ فضیحترینش را کردند. و الّا اگر کسی به تاریخ این قرن اخیر و حول و حوش آن مراجعه کند، خواهد فهمید که مبارزه با روحانیت، از دوران قاجار به ویژه از زمان ناصرالدین شاه شروع شد. وقتی دیدند که روحانیون با امتیازات خارجی مانند امتیاز «رویتر» و امتیاز «تنباکو» مخالفت میکنند؛ با فسق و فجور روزافزون و استبداد دستگاه قاجار بخصوص ناصرالدین شاه مبارزه میکنند؛ با ورود اروپاییهای بیقید و شرط، به کشور ایران مبارزه میکنند؛ هم خودشان فهمیدند و هم اروپاییها به آنها فهماندند که اگر بخواهید راحت زندگی کنید، باید این طبقه را از میان بردارید. نمیشد روحانیون را از میان بردارند. نمیشد این همه نفوس از روحانیون و علما را قلع و قمع کنند. البته گاهی کم و بیش، در گوشه و کنار این کار را میکردند. کمااینکه مرحوم نوری، مرحوم سید عبداللَّه بهبهانی و بسیاری از بزرگان دیگر را در گوشه کنار، نابود کردند و از بین بردند... وقتی نشد آنها را جسماً حذف و از صحنه خارج کنند، از طرق دیگر شروع میکنند. تبلیغات برای آنها بهترین راه است. علیه علما، انواع و اقسام تبلیغات را کردند. ما گوشهی مدارس، مشغول درس و بحث بودیم؛ به کسی هم کاری نداشتیم. نمیفهمیدیم که همهی دنیای استکبار، به یک معنا بسیج شده است برای اینکه این بساط و این روحانیّت و این دستگاه علم دین و علمای دین را با تبلیغات، بهکلّی از بین ببرند. خیال نکنید اینها موفّق نشدند. خیلی کار کردند. در پنجاه سال دوران پهلوی چه رضاخان و چه پسر رضاخان تبلیغات فراوانی علیه روحانیون کردند. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که در بین یک قشر، نسبت به روحانیون بدبینی به وجود آوردند. البته تودهی مردم، عامّهی مردم، اکثریت مردم، بازهم نسبت به علما علاقه و ارادت دارند؛ جامعهی علمیِ مذهبی را از اعماق قلب دوست میدارند؛ به آنها عاطفاً و فکراً وابستگی دارند. اما توانستند یک قشر را نسبت به روحانیون بدبین کنند. واقعاً شاید علمای دین و طلاّبی که همه عمرشان را در علم گذراندهاند و جز علمِ دین به چیز دیگری فکر نکردهاند، این را باور نکنند. در دوران رژیم پهلوی در بین عدّهای از قشرهای متجدّد، تبلیغات این بود که روحانیون اصلاً سواد ندارند! اینها اصلاً اهل علم نیستند! اینها هیچ علمی را بلد نیستند! شاید اهل علم ما باور نکنند؛ چون همهی عمرشان را در علم گذراندهاند. میگویند «مگر ممکن است کسی اینطور اشتباهکاری کند؟!» بله؛ ممکن است. این کار را کردند. امروز، هنوز عدّهای از همان بقایای نسل پرورش یافتهی دوران رضاخان که دلِ سنگی داشتند و تحت تأثیر حقایق آشکار شدهی بعد از جمهوری اسلامی قرار نگرفتند هستند که با نظام جمهوری اسلامی بدند؛ برای اینکه در رأس این نظام یک روحانی است. وَاِلّا میبینند که این نظام، نظام عادلانهای است. میبینند که این نظام، از فساد دور است. امروز کدام کشور در دنیا وجود دارد این را ما تحدّی میکنیم که مسؤولان آن در بالاترین سطوح، آن چنان که در جمهوری اسلامی، به فضل پروردگار و به لطف الهی وجود دارد، این همه نسبت به زخارف و تعیّش دنیا و لذّات مادّی بیاعتنا باشند؟!...اینها را میبینند؛ پارساییها، عدالت طلبیها، ظلم ستیزیها، مردمگراییها، اُنس با مردم و از مردم بودن مسؤولان جمهوری اسلامی را میبینند و درعینحال، دشمنند! چرا دشمنند؟ برای اینکه در این مملکت پنجاه سال علیه روحانیت تبلیغات شده است. یک قزّاق قلدرِ بیسوادِ بیمعرفتِ وابستهی فاسدِ معتادِ بدبخت، آمد و خودش و پسرش، پنجاه سال بر این مملکت حکومت کردند. آن آقایان که به اصطلاح، خودشان را «منوّرالفکر» هم میدانستند، تا کمر در مقابل آن بیسوادهای بیمعرفتِ بیدین، که واقعاً هیچ چیز نداشتند یعنی سلسله پهلوی خم میشدند. حالا گذشتگان گاهی در وجودشان چیزکی از علم و معرفت و فهم و عقلانیّت وجود داشت. ولی این بیچارهها این پدر و پسر بهکلی از همه چیز تُهی بودند. در مقابل اینها خضوع کردند و تسلیم شدند. اما نظام جمهوری اسلامی را که برمبنای معرفت و علم و تقوا و توجّه به خداست، قبول نمیکنند! برای چه؟ به سبب تبلیغاتی که علیه روحانیت شده است.۱۳۷۲/۱۱/۱۷
ضعف روحیه کتابخوانی در ملت ایران؛ نتیجه فرمانروایی پادشاهان بیفرهنگ با تلخی باید اعتراف کنیم که رواج کتاب و روحیهی کتابخوانی در میان ملت عزیز ما که خود یکی از مشعلداران فرهنگ و کتاب و معرفت در طول تاریخ پس از ظهور اسلام بوده است، بسی کمتر از آن چیزی است که از چنین ملتی انتظار میرود. و این پدیده نیز مانند بیشتر پدیدههای ناگوار در کشور ما، نتیجهی فرمانروایی پادشاهان و فرمانروایان ظالم و فاسد و بیفرهنگ و بیسواد بر این کشور در دویست سال گذشته است. در دورانی که برخی ملتهای دیگر به سوی دانش و پژوهش و معرفت روی آورده بودند، ملّت کهن و با استعداد ما در زیر سلطهی آن انسانهای پلید و خودپرست و زورگو و نااهل، از دانش و معرفت دور ماند و در دورهی اخیر که حکومت دست نشانده و فاسد پهلوی همهی کارها را برابر خواست بیگانگان و دشمنان این ملّت و به زیان این ملّت انجام میداد، نه تنها تلاشی برای ترویج کتاب و کتابخوانی نشد بلکه با ایجاد سرگرمیهای ناسالم و دامن زدن به آتش غرائز جنسی در میان جوانان، این ضرورت فوری و فوتی را هر چه بیشتر، از میدان دید و توجّه مردم، بیرون راندند و در یکی از بهترین دورانهایی که شرائط جهانی، دگرگونیهای اساسی در وضع نابسامان ملت ایران را بر میتافت، ملت مظلوم ما را از آن محروم ساختند و کار را به آنجا رساندند که برابر گزارشهای همان روزگار، در شهر تهران و برخی شهرهای دیگر، شمارهی میخانهها بیش از شمارهی کتابخانهها و کتابفروشیها و یا چند برابر آنها بود.۱۳۷۲/۱۰/۰۴
سلامت نظام جمهوری اسلامی در مقابل فساد نظام پهلوی از آن روزی که این نظام [جمهوری اسلامی] شروع شده، تا امروز، بسیار پیش رفتهایم. این، قابل مقایسه با نظامهای طاغوتی یا نظامهای معمولی عالم و بخصوص با آن نظام خبیث و نجسی که قبل از انقلاب بر ایران حاکم بود، نیست. در آنجا مبنای دولت و حکومت و سیاست، فساد بود. از شخص محمدرضا و دوروبریهای نزدیکش بگیرید، تا سطوح پایین. این شرح حالهایشان هم که چاپ شده، لابد دیدهاید و خواندهاید. شاید ده، پانزده عنوان از شرح حالهای اینها چاپ شده است. آدم میبیند داخل اینها، چه فساد و چه عفونتی وجود داشته؛ از آنجا تا سطوح پایین - وابستگانشان، دستگاههای امنیتی، دستگاههای انتظامی و نظامی - کسانی که وابستهی به آنها بودند، همه فاسد بودند. البته بعضی هم در داخل دستگاهها بودند و آدمهای صالح و سالمی بودند. یعنی وابستگیشان نسبت به آنها، کم بود. ارتشیهای سالم داشتیم، انتظامیهای سالم داشتیم - اینها را ما دیده بودیم: افسرهای مؤمن، متدین، سالم؛ چه نظامی و چه انتظامی - یا بعضی از اداریها. بخصوص در بخشهای علمی، زیاد بودند. مردمان خوب کم نبودند؛ اما آن رؤسا و وابستگان، فاسد بودند. وابستگان آنها بین روحانیت هم، فاسد بودند. آخوندهایی بودند وابسته به آنها. حالا ما میگوییم «آخوند درباری»؛ لکن دربار به بعضی از آن آخوندها هم اعتنایی نمیکرد! یعنی وابستهی به همان ساواک شهر یا منطقهی خودشان بودند. اسیر رئیس شهربانی و رئیس کلانتری محل بودند. به همان نسبت، فاسد بودند.اصلا هرکس که اندکی به نظام پادشاهی نزدیک بود، فاسد بود. هرچه نزدیکتر، فاسدتر. به آن مغز و لبش که میرسیدید، مرکز فساد و عفونت بود. در نظام جمهوری اسلامی، قضیه درست صدوهشتاد درجه عکس این است. آنهایی که فاسدند، به همان نسبت از نظام فاصله دارند. در خود نظام، مسؤولین نظام، مردمان پاکیزه و مطهری هستند. رئیس جمهور را ملاحظه بفرمایید! یک انسان والا، مؤمن، عالم، مجاهد فیسبیلاللَّه، زجر کشیده، مردمی و امتحان داده است. مسؤولینی که با رئیس جمهور مشغول کارند، هر کدام به نحوی، همین گونهاند. البته در سطوح پایینتر، طبیعی است که سلامت بهاندازهی سطوح اصلی و بالا نباشد؛ یعنی هرچه از مرکز نظام فاصله میگیریم، آن حالت سلامت را نمیتوان تضمین کرد. البته در نظام جمهوری اسلامی، در سطوح پایین هم، انسانهای والا و واقعاً کمنظیری هستند، که هیچ وقت در هیچ نظامی در ایران، این چنین آدمهای پاک و مقدسی - مقدس به معنای واقعی - نبودند.۱۳۷۱/۰۵/۲۶
شروع تهاجم فرهنگی در ایران از دوران رضاخان تهاجم فرهنگی، از چه وقت شروع شد؟ مشخصاً از دوران رضاخان شروع شد. البته قبل از او، مقدمات آن، فراهم شده بود. کارهای فراوانی شده بود: روشنفکران وابسته، در داخل کشور ما کاشته شده بودند. نمیدانم آیا جوانان نسل ما و نسل انقلابی، تاریخچهی این صدوپنجاه، دویست سال را درست خواندهاند یا نه؟ من همهی دغدغهام این است که جوان انقلابی امروز، نداند ما بعد از چه دورانی، امروز در ایران مشغول چنین حرکت عظیمی هستیم. تاریخچهی این صدوپنجاه، دویست سال اخیر - از دوران اواسط قاجار به این طرف؛ از دوران جنگهای ایران و روس به این طرف - را بخوانید و ببینید چه حوادثی بر این کشور گذشته است. یکی از این حوادث، ایجاد جریان روشنفکری وابسته است. نمیشود بگوییم در ایران روشنفکر نداشتیم. همیشه و در همهی عصرها و دورانها، روشنفکرانی بودهاند؛ مردمانی که جلوتر از زمان خود را میدیدند و بر همین اساس میاندیشیدند و حرکت میکردند. اما غربمسلط به فنآوری و علم، روزی که خواست در ایران، پایگاه تسلط خودش را مستحکم کند، از راه روشنفکری وارد شد. از میرزا ملکم خانها و امثال اینها، تا تقیزاده ها، این روشنفکری دوران قاجار است که بیمار متولد شد. روشنفکری ایران، متأسفانه بیمار و وابسته متولد شد. چند نفری هم که آدمهای سالم و خالصی بودند، گم شدند. بقیه، وابسته بودند. بعضی وابسته به روسیهی آن روز - مثل میرزا فتحعلی آخوندزاده- یا وابسته به اروپا و غرب - مثل میرزا ملکمخان و امثالاینها بودند. این کارها در داخل ایران شده بود؛ لکن بردی نداشت. کسی که به نفع فرهنگ غربی - یعنی در حقیقت، به نفع سلطهی غرب بر ایران - و به نفع استعمار به وسیلهی انگلیس، در آن روز بزرگترین قدم را برداشت، رضاخان بود. شما ببینید این کارها در وضع امروز چقدر رسواست، که پادشاهی بیاید و یکباره لباس ملی یک کشور را عوض کند! مثلاً شما به هند که تشریف ببرید یا در اقصی نقاط عالم که بگردید، ملتها لباسهای خودشان را دارند؛ احساس افتخار هم میکنند؛ احساس سرشکستگی هم نمیکنند. اما اینها آمدند و یکباره گفتند: این لباس قدغن است! چرا؟ چون با این لباس، نمیشود عالم شد! عجب! ما بزرگترین دانشمندانمان - دانشمندان ایرانی که امروز آثارشان هنوز در اروپا تدریس میشود - با همین فرهنگ و در همین محیط پرورش یافتند. مگر لباس چه تأثیری دارد؟ این چه حرفی است؟! چنین منطق مسخرهای را مطرح کردند. لباس یک ملت را عوض کردند. چادر زنان را برداشتند. گفتند: «با چادر نمیشود که یک زن، عالم و دانشمند شود و در فعالیت اجتماعی شرکت کند.» من سؤال میکنم: با برداشتن چادر، در کشور ما، چقدر زنان در فعالیت اجتماعی شرکت کردند؟ مگر فرصتی داده شد برای اینکه زنان ما، در دوران رضاخان و پسر رضاخان، در فعالیتهای اجتماعی شرکت کنند؟! به مردان هم فرصت داده نمیشد؛ به زنان هم فرصت داده نمیشد. آن روز که زنان ایران وارد فعالیت اجتماعی شدند و کشور را با دو دست توانای خود بلند کردند و مردان این کشور را به دنبال خودشان به میدانهای مبارزه کشاندند، با همان چادر به میدانها آمدند. چادر چه تأثیر منفیای دارد؟! لباس چه تأثیری دارد در اینکه مانع شود از فعالیت یک زن یا یک مرد؟! عمده این است که این مرد، دلش چگونه است؛ فکرش چگونه است؛ ایمانش چقدر است؛ روحیهاش چگونه است؛ چه انگیزهای برای فعالیت اجتماعی یا علمی، در او گذاشته شده است؟ این مرد قلدر نادان بیسواد - رضاخان - آمد و در اختیار دشمن قرار گرفت. ناگهان لباس این کشور را عوض کرد؛ بسیاری از سنتها را عوض کرد؛ دین را ممنوع کرد! کارهایی کرد که همه شنیدهاید و در دوران پهلویها انجام گرفته است؛ آن هم با قلدری. او به چهرهی محبوب غرب - یعنی استعمارگران - تبدیل شد.۱۳۷۱/۰۵/۲۱
استقبال نکردن مردم از شاه در سفر مشهد و ظاهرسازی مسئولین رژیم طاغوت امروز نظام جمهوری اسلامی، بر دیرباورترین تحلیلگران عالم ثابت کرده است که یک نظامِ ماندنی است. نمیخواهیم پیشگویی کنیم - منظور من پیشگویی نیست - هرچند پیشگویی هم میشود کرد. طبیعت این نظام، طبیعت زوالپذیری نیست. بعضی از نظامها بِزور سر کار میآیند؛ مثل مردهیی که زیر بغلش چند تا چوب زده باشند و اِپل درست کرده باشند و آنجا نگهش داشته باشند؛ خیلی از نظامها اینطوری است... ما در آن سالهای حاکمیت طاغوت دیده بودیم که وقتی شاه به مشهد میآمد، کسی به استقبالش نمیرفت؛ و چون میخواستند به مسیری که او عبور میکرد و درخت و گلکاری هم نداشت، سر و صورتی بدهند، من دیده بودم که شهرداران بیعُرضه و استاندارانِ بخوربخورِ آنچنانی در آن سالها، درخت سبز میآوردند و روی همین خاکهای اطراف آن خیابانی که مسیر او بود، آن را میکاشتند! اگر بد میآوردند و او آمدنش چهار روز عقب میافتاد، همهی درختها خشک شده بود. قرآن میفرماید: «و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثّت من فوق الارض ما لها من قرار» کلمهی خبیثه، مانند درخت خبیثه است که روی زمین میروید و ریشه ندارد؛ اما «مثلا کلمة طیّبة کشجرة طیّبة اصلها ثابت و فرعها فی السّماء. تؤتی اکلها کلّ حین بأذن ربّها».درخت طیبه، همیشه دارد میوه میدهد؛ بهار و تابستان و پاییز و زمستان هم نمیشناسد؛ این برگها و شاخهها دایم در حال شکوفه کردن و میوه دادن است. وقتی ما دیدیم که نظام، نظام ریشهداری است و دارد میوه میدهد، پس کلمهی طیبه است؛ زوالپذیر نیست. اما اگر خود ماها بیاییم بلایی سر درخت بیاوریم؛ فرضاً مثل بعضی از حیوانات، برگهای درخت را کَلَف بزنیم؛ یا بر تنهی درخت با تبر و اره ضربه بزنیم - نه اینکه نشود نابود کرد - درخت خواهد خشکید. دست گناهکار انسان میتواند همین شجرهی طیبه را هم خشک بکند. اگر ما بد عمل کنیم، همین شجرهی طیبه و این کار الهی و بافت الهی و رزق الهی را میشود خرابش کرد. قدرت ویرانگری انسان، از این حرفها بیشتر است. همچنان که قدرت سازندگی انسان نهایت ندارد، قدرت ویرانگریش هم نهایت ندارد. این درخت، به طور طبیعی سرپاست؛ امروز دنیا این را فهمیده است.۱۳۷۰/۱۰/۱۲