معرفی کتاب «خس بی سر و پا»
دیدهبان از طریق حسین(ع) میگوید
«خس بی سر و پا» روایتی است از دیدهبانی که سالها از بالای دکل به ماجرا نگاه میکرده و حالا باز هم قلم روایت را برداشته و قصد دارد از دل ماجرا ببیند و روایت کند. حسام در این سفرنامه، هنوز به شدت در حال و هوای جنگ باقیمانده و هر تصویری که میبند برای او یادآور خاطراتی است از جنگ و شبیهسازی این دو روایت در کنار هم، سفرنامه حسام را خواندنیتر کرده است. سفرنامهای که توانسته با پیوست خاطرات دفاع مقدس با پیادهروی اربعین صحنهای دیگر از اربعین را روایت کند.
سفرش آنقدر پر ماجراست که اگر هر کسی از این چند میلیون نفر، به خانه برگردد و شروع به نوشتن کند، بسیار حرفهای ناشنیده دارد برای روایت. روایتهایی که پیشروی چشم تمام زائران قرار دارد ولی برای هر یک از آنان بسته به حال و هوایشان، به نحوی دیگر مجسم میشود.
سفر اربعین را میگویم. سفری پر رمز و راز برای کسانی که دنبال نشانه میگردند.
سفری که در عین داشتن خاطرات فراوان مشترکی همچون قدم زدن در مسیر پیادهروی، پذیرایی و مهمان نوازی میزبانان برادر و مداحی محمد الجنامی و حسین حسین معروف او و... باز هم برای هر کسی پر است از اتفاقات عجیب و منحصربهفرد. خاطراتی که هر چند در آن لحظات شاید سخت و گاهی طاقتفرسا باشد، ولی خیلی زود شیرینی طعم خود را زیر زبان مسافران طریق حسین علیه السلام عیان میکند.
زیارت اربعین اما هر سال، درست در روزهای روزمرهای که غرق در مسائل و مشکلات زندگی هستی و موج پشت موج تو را به این سو و آن سو میکشاند، همچون کشتی نجات میاید، دست تو را میگیرد و در ساحل امن آرامش آغوش حسین علیه السلام، قرارت میدهد.
آغوشی که رزمندگان وطنمان، هشت سال برای رسیدن به آن مضجع شریف، سوختند و سینه زدند و ناله کردند و اشک ریختند و کربلا کربلا ما داریم میایم... سر دادند و نه در این دنیا، که در لحظه شهادت سر بر دامن معشوقشان به سوی آسمان پر کشیدند.
حالا یکی از همان شهدای زنده که بعد از جنگ ماموریت پیدا کرده بود تا روایت فتح آن هشت سال افتخار را بنویسد، اکنون پای در طریقی میگذارد که بسیاری از دوستان و همرزمان شهیدش در شوق رسیدن به آن طریق سوختند و نرسیدند.
او حالا با یاد آنان و با یاد خاطراتی پر رنگ از دوران رزمش، پا به طریق نجف تا کربلا میگذارد و به قول خودش همچون خسی بی سر و پا در مسیر دریایی قرار میگیرد که انتهایش اقیانوس حسین علیهالسلام است.
من خَس بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هـــم به دل دریا برد
دریایی که هر لحظه و هر جای آن برای او یادآور خاطرات جنگی مقدس است. از لحظه سوار شدن او بر اتوبوس که او را یاد اعزام به جبهه میانداخت تا جا ماندنها و دیر رسیدنها و گمشدنها و خلاصه روایتهایی کوتاه و بکر که باعث شده ما با سفرنامهای متفاوت روبهرو باشیم. سفرنامهای با طعم شیرین دفاع مقدس.
«این آغاز سفری است که قرار است ما را به «معراج اربعین» ببرد. فیالمجلس دفتر یادداشتم را باعجله باز میکنم و چون قرار است منزل به منزل تا اربعین بنویسم، سفر را با این جملات آغاز میکنم: «مثل همیشه جا ماندهام و قرار بود خودمان را به میدان عاشورا برسانیم و نرسیدیم، ولی با تأخیر به میدان کربلا رسیدیم. درست مثل عملیات بیتالمقدس٢ در سال ۶۶، در زمستان پربرف «ماووت» عراق که فردای عملیات رسیدیم.» حمید قمری، حسین کاشانی، علیرضا نادری و علی اسماعیلی پکر و گرفته بودند که وارد شدم. عباس نوریان مسئول واحد دیدهبانی، لبخندی زد و گفت: دیر آمدی حمید، دیر آمدی! تو مثلِ طایفه بنیاسد هستی که خودشان را به کربلا رساندند، ولی خیلی دیر!»»
سفر اربعین را میگویم. سفری پر رمز و راز برای کسانی که دنبال نشانه میگردند.
سفری که در عین داشتن خاطرات فراوان مشترکی همچون قدم زدن در مسیر پیادهروی، پذیرایی و مهمان نوازی میزبانان برادر و مداحی محمد الجنامی و حسین حسین معروف او و... باز هم برای هر کسی پر است از اتفاقات عجیب و منحصربهفرد. خاطراتی که هر چند در آن لحظات شاید سخت و گاهی طاقتفرسا باشد، ولی خیلی زود شیرینی طعم خود را زیر زبان مسافران طریق حسین علیه السلام عیان میکند.
زیارت اربعین اما هر سال، درست در روزهای روزمرهای که غرق در مسائل و مشکلات زندگی هستی و موج پشت موج تو را به این سو و آن سو میکشاند، همچون کشتی نجات میاید، دست تو را میگیرد و در ساحل امن آرامش آغوش حسین علیه السلام، قرارت میدهد.
آغوشی که رزمندگان وطنمان، هشت سال برای رسیدن به آن مضجع شریف، سوختند و سینه زدند و ناله کردند و اشک ریختند و کربلا کربلا ما داریم میایم... سر دادند و نه در این دنیا، که در لحظه شهادت سر بر دامن معشوقشان به سوی آسمان پر کشیدند.
حالا یکی از همان شهدای زنده که بعد از جنگ ماموریت پیدا کرده بود تا روایت فتح آن هشت سال افتخار را بنویسد، اکنون پای در طریقی میگذارد که بسیاری از دوستان و همرزمان شهیدش در شوق رسیدن به آن طریق سوختند و نرسیدند.
او حالا با یاد آنان و با یاد خاطراتی پر رنگ از دوران رزمش، پا به طریق نجف تا کربلا میگذارد و به قول خودش همچون خسی بی سر و پا در مسیر دریایی قرار میگیرد که انتهایش اقیانوس حسین علیهالسلام است.
من خَس بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هـــم به دل دریا برد
دریایی که هر لحظه و هر جای آن برای او یادآور خاطرات جنگی مقدس است. از لحظه سوار شدن او بر اتوبوس که او را یاد اعزام به جبهه میانداخت تا جا ماندنها و دیر رسیدنها و گمشدنها و خلاصه روایتهایی کوتاه و بکر که باعث شده ما با سفرنامهای متفاوت روبهرو باشیم. سفرنامهای با طعم شیرین دفاع مقدس.
«این آغاز سفری است که قرار است ما را به «معراج اربعین» ببرد. فیالمجلس دفتر یادداشتم را باعجله باز میکنم و چون قرار است منزل به منزل تا اربعین بنویسم، سفر را با این جملات آغاز میکنم: «مثل همیشه جا ماندهام و قرار بود خودمان را به میدان عاشورا برسانیم و نرسیدیم، ولی با تأخیر به میدان کربلا رسیدیم. درست مثل عملیات بیتالمقدس٢ در سال ۶۶، در زمستان پربرف «ماووت» عراق که فردای عملیات رسیدیم.» حمید قمری، حسین کاشانی، علیرضا نادری و علی اسماعیلی پکر و گرفته بودند که وارد شدم. عباس نوریان مسئول واحد دیدهبانی، لبخندی زد و گفت: دیر آمدی حمید، دیر آمدی! تو مثلِ طایفه بنیاسد هستی که خودشان را به کربلا رساندند، ولی خیلی دیر!»»
«خس بی سر و پا» روایتی است از دیدهبانی که سالها از بالای دکل به ماجرا نگاه میکرده و حالا باز هم قلم روایت را برداشته و قصد دارد از دل ماجرا ببیند و روایت کند.
حسام در این سفرنامه، هنوز به شدت در حال و هوای جنگ باقیمانده و هر تصویری که میبند برای او یادآور خاطراتی است از جنگ و شبیهسازی این دو روایت در کنار هم، سفرنامه حسام را خواندنیتر کرده است. سفرنامهای که توانسته با پیوست خاطرات دفاع مقدس با پیادهروی اربعین صحنهای دیگر از اربعین را روایت کند.
در کنار همه این تعاریف، نباید از طبع لطیف نویسنده و حسن دقت او هم غافل شویم. آنجا که برای ما از هر سوژهای نه چندان مهم، روایتهایی شیرین میسازد و به ما یاد میدهد که میتوان با نگاهی ظریف و دقیق به اطرافمان نشانههایی پیدا کنیم. نشانههایی برای مسیری که قدمزدن در آن و زیارت امام شهیدمان در چهلمین روز بعد از عصر روز دهم، خود نشانهایست از نشانههای مومن. إِنَّ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ ( آیه ۳ سوره جاثیه)
حسام در این سفرنامه، هنوز به شدت در حال و هوای جنگ باقیمانده و هر تصویری که میبند برای او یادآور خاطراتی است از جنگ و شبیهسازی این دو روایت در کنار هم، سفرنامه حسام را خواندنیتر کرده است. سفرنامهای که توانسته با پیوست خاطرات دفاع مقدس با پیادهروی اربعین صحنهای دیگر از اربعین را روایت کند.
در کنار همه این تعاریف، نباید از طبع لطیف نویسنده و حسن دقت او هم غافل شویم. آنجا که برای ما از هر سوژهای نه چندان مهم، روایتهایی شیرین میسازد و به ما یاد میدهد که میتوان با نگاهی ظریف و دقیق به اطرافمان نشانههایی پیدا کنیم. نشانههایی برای مسیری که قدمزدن در آن و زیارت امام شهیدمان در چهلمین روز بعد از عصر روز دهم، خود نشانهایست از نشانههای مومن. إِنَّ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ ( آیه ۳ سوره جاثیه)