مصطفی غفاری
دکتر همان اول عذرخواهی کرد از اینکه اتاقش اینهمه بههم ریخته است. فنکوئل اتاق خراب بود و ساعتی پیش آمده بودند تا درستش کنند. بین کلی کتاب و دستنوشته و میز و صندلی و قطعات بازشدهی دستگاه فنکوئل، هرکدام گوشهای برای نشستن پیدا کردیم اما استاد آنقدر در پاسخ به پرسشها دقیق و مسلط بود که شلوغی اتاق و جای کم برای نشستن یادمان رفت؛ و چای ایرانی هم سرد شد...
- در تاریخ معاصر ما مدرس از روحانیون سیاسی بهشمار میرود. زمانهی مدرس چه زمانهای است؟ فرق مدرس با بقیهی هممسلکانش در این زمانه چیست؟
اینطور نیست که بتوانیم بگوییم روحانیون در ایران دو دسته هستند: روحانیون سیاسی و روحانیون غیرسیاسی. بعد هم بگوییم روحانیونی که در سیاست وارد شدهاند، همهشان کارنامهی موفقی داشتهاند. نه؛ روحانیونی که در سیاست وارد شدهاند، خطاهایی هم داشتهاند. خیلیها کمتر خطا داشتند، بعضیها بیشتر. برخی در یک دورهای از زندگی وارد سیاست شدند و بعد رفتند بیرون؛ به خاطر اینکه تاب نیاوردند. سیاست جای لغزندهای است و حفظ تقوی در آن خیلی مشکل است. مخصوصاً در کنار سیاسیون که معمولاً آدمهایی متغیر بر حسب تغییر در صحنهی سیاست هستند. این معمولاً با اصولگرایی علما جور نیست.
مرحوم مدرس در دوران بعد از مشروطه زندگی میکند که دوران سختی است. نهضتی مردمی به پا شده و توانسته به مراحل اولیهی پیشرفت و پیروزی برسد اما یک جایی متوقف شده و عدهی زیادی از روحانیون هم سرخورده شدهاند و از نهضت کنار رفتهاند. استبداد قدیم جای خودش را به استبداد جدیدی به نام پهلوی داده است. بعضی از روحانیون هم دیگر از شرکت در مسائل سیاسی ابا دارند؛ به خاطر شکست مشروطه. این فضا فضای سختی است. ما امروز به خاطر اینکه زیر سایهی حکومت ولایت فقیه هستیم، این مسئله را ساده میگیریم ولی در زمان خودش این مسئله عظمت زیادی دارد که کسی بتواند هم شأن روحانی خودش را حفظ کند و هم در جایی وارد شود که به هر حال محل شبهه هست. به نظر من مرحوم مدرس شأن خودش را حفظ کرده ولی نه در قالب یک روحانی مقدس.
در برخی از اذهان اینطور جا انداخته بودند که آخوند اگر وارد عرصهی سیاست نشود، بهتر است. مثلاً پیشنمازی خیلی زاهد است که در اجتماع و سیاست نیست. به قول یکی از متفکران، تقوای گریز بر تقوای ستیز غلبه داشت. خیلی سخت بود که این ارتباط بین روحانی سیاسی با مردم برقرار بشود اما مدرس جزو معدود کسانی است که به نظر من در این زمینه اگر نگوییم خیلی موفق بود، دستکم قافیه را نباخت. ممکن است گفته شود اگر مدرس خیلی موفق بود که پدر رضاشاه را درمیآورد و اگر دستش به مردم میرسید و میتوانست منطق خودش را حاکم کند، از رژیم پهلوی چیزی باقی نمیگذاشت. بله اما همهی مشکل امثال مدرس این بود که نمیتوانستند افق بینشی که داشتند را اولاً به سایر علما سرایت بدهند و ثانیاً برای مردم کاملاً تبیین کنند.
- یعنی مدرس برای اینکه بخواهد حرکت بزرگی علیه رژیم داشته باشد، فاقد پایگاه اجتماعی لازم بوده؟
نه؛ پایگاه اجتماعی خودش را داشته ولی اینجا پایگاه اجتماعی مرجعیت لازم است. مدرس یا باید خودش از تبار مرجعیت میبود یا این گروه را با خودش هماهنگ میکرد که اینکار هم سخت است. علمای عتبات آن زمان با انگلیسیها و حکومت وابستهی عراق درگیر بودند. در ایران هم تازه حوزهی علیمهی قم توسط شیخ عبدالکریم حائری تأسیس شده بود. فضای ایران در آن زمان، خیلی خاص بود. نمیشد همهی علما یکدفعه بیایند پشت سر مدرس.
- مدرس در انقلاب عشرین عراق نقشی داشت؟
نه، نقشی ندارد. یعنی من سندی ندیدهام. شاید بدش نمیآمده با انگلیسیها مبارزه کند ولی حوزهی فعالیتهای مدرس بیشتر ایران و مجلس است.
- مدرس در خط تفکر سیاسیای قرار میگیرد که از نهضت تنباکو به بعد احیا میشود و خودش را نشان میدهد. او مثل سایر علمای این جریان، استقلالخواه و قهرمان مبارزهی منفی است و از همان اول تأکیدش روی عدم امتیازدهی به بیگانگانی بوده که نیروی سیاسی فعال در جامعهی ایران حساب میشدند. در آن دوران ورود به مسایل سیاسی برای علما کاری خودآگاهانه بوده یا آنها به این نتیجه رسیده بودند که در فضای نسبتاً باز سیاسی بیشتر به امور اجتماعی برسند؟ از نظر آنها این ورود، به امر اجتماعی است یا امر سیاسی؟
ببینید امروز علما و روحانیون زیادی داریم که در سیاست هستند اما خطی که برای ما خط اصلی مبارزه با استعمار است و احیای هویت ماست، خط امام است. روحانیون دیگر هم میتوانند سیاسی باشند اما هر مقدار که با این خط زاویه داشته باشند، قابل بررسی است. به نظر من در آن دوره هم اینطور نبوده که خطهای سیاسی روحانیون و علما ده تا و صد تا باشد. این خط را در قرن گذشته مرحوم میرزای شیرازی در ماجرای تنباکو تبیین کرد. چون مرجعیت در روحانیت حرف اول را میزند.
- فقط با یک اقدام؟
بیش از یک اقدام است. خیلی بزرگ است. اصلاً میرزای شیرازی، امام خمینی قرن گذشته است. اینکه یک دفعه روحانیت و مردم را جلوی سلطنت قرار بدهد مگر شوخی است؟ شاهی که ظلالله است و هرجا اسمش هست، یک ظلالله هم پشتش مینویسند را میرزا بیاعتبار کرد. یکدفعه میرزای شیرازی میگوید: "الیوم إستعمال توتون و تنباکو بأی نحو کان در حکم محاربه با امام زمان(عج) است." یعنی سلطنت را مقابل امام زمان میگذارد، نه اینکه فقط بگوید حرام است.
بعد از حکم میرزای شیرازی، قاجاریه در سراشیبی سقوط افتادند. برای همین نهضت مشروطه پیروز شد. مرحوم مدرس میگوید بعد از نامهی میرزای شیرازی، برای سلطنت در ایران احترامی باقی نماند. مشروعیت و مقبولیت حکومتها به احترام مردم است؛ اگر احترام مردم نباشد، پایدار نمیمانند. بعد از قضیهی تنباکو احترام سلاطین از دست رفت. این چیز کمی نیست. برای فروپاشی قاجاریه همین کافی است و این ضربه کار خودش را میکند. اگر رگ گوسفندی را قطع کنید دیگر لازم نیست سرش را هم ببرید؛ آنقدر از او خون میرود تا بمیرد. رژیمها وقتی احترامشان نزد مردم کم شود و بیاعتبار شوند، این خونی است که جاری شده و دیگر برنمیگردد. مدرس معتقد است که اگر قیام تنباکو نبود، مشروطه هم واقع نمیشد. درست هم میگوید. حالا خود مدرس در خطی حرکت میکند که مبارزات آن از میرزای شیرازی شروع شده است.
- جریانهای موازی و معارض با این خط هم داریم؟
علمای دیگری هم در این جریان- هم در جریان مشروطه هم در دورهی رضاشاه- داریم؛ فقط مرحوم مدرس نیست اما خط مبارزه را باید یک مرجع دارای نفوذ ترسیم کند. این خط، خط میرزای شیرازی بود. البته خطهای سیاسی دیگری هم هستند اما به نظر من در مقابل این خط قابل اعتنا نیستند.
- در میان کسانی که به عنوان نیروهای مذهبی در سیاست فعال بودند، کسی مثل سیدجمال را هم داریم.
بله، خط مرحوم سیدجمالالدین اسدآبادی را هم داریم اما خود مدرس به سیدجمال ایراد میگیرد. مدرس نامهی مشهوری را که سیدجمال به میرزای شیرازی نوشته، نقد میکند.
- که اصلاً چرا چنین نامهای نوشتی؟
نقدِ مدرس یعنی اصلاً بیادبی کردی شما که اینطور نسبت به مرجع صحبت کردی. مدرس میگوید: تو که میگویی بانک چیست، بعد بانک را اینطوری تعریف میکنی، خودت هم نمیفهمی بانک چیست! البته پیداست که سیدجمال مبارز است، ضد انگلیسی و ضد استعمار است اما خط میرزا خط دیگری است برای ایران و حوزهی تشیع که مدرس هم در همین خط قرار دارد. من خط مذهبی نیرومندی جدای از این نمیبینم.
- شما در کتاب تاریخ تحولات سیاسی ایران، مدرس را از قهرمانان موازنهی منفی معرفی کردهاید. در ذهن ما چهرههایی مثل مصدق بیشتر به این سیاست نزدیک هستند.
خط میرزای شیرازی هم ضد روس است هم ضد انگلیس. خط موازنهی منفی است. این صرفاً مال میرزا هم نیست. قبل از میرزا در جنگهای ایران و روس هم در میان علما و رجال خوشنام آن زمان مثل امیرکبیر و حتی عباس میرزا میتوانیم این خط را ببینیم. این خط خواهان آن بوده که نه روس در ایران دخالت کند نه انگلستان و نه هیچ کشور خارجی دیگر. در میرزای شیرازی و جریان نهضت تنباکو این خط پررنگ میشود. خط موازنهی منفی قبلاً هم بوده اما نه در قالب یک نهضت دینی.
مثلاً گاندی در هند نمک را تحریم کرد. حالا فرض کنید این تحریم بیاید در حوزهی فکری دیگری و رنگ دینی بگیرد. در ملی شدن صنعت نفت و قبل از آن هم ما یک نوع ترویج خودکفایی ملی را داریم. اما گاهی این خودکفایی ملی با یک نوع هویت و در فضای دینی هست، گاهی نه. اثرش فرق میکند. جمهوری اسلامی یک جمهوری است که به نحوی مقدس شده و با یک جمهوری غیرمقدس فرق میکند. وقتی در این کشور خلافی میکنید، هم قانون را زیر پا گذاشتهاید و هم خلاف شرع کردهاید. در جاهای دیگر شاید فقط خلاف قانون باشد.
مدرس هم در همان خط قرار میگیرد. خط موازنهی منفی که در نهضت میرزای شیرازی و به وسیلهی آن مرجع پایهریزی شده است. پس مدرس به جریانی وصل میشود که ریشه در تاریخ دارد. مدرس خودش این اتصال را بیان میکند، نه اینکه حرف من باشد. او در قیام تنباکو نه به صورت یک رهبر که در غالب یک طلبهی فعال شرکت داشته و ظاهراً هم در ایران فعال بوده هم در عراق. حتی بعد از قضیهی تحریم، خدمت میرزا هم رسیده. مدرس تعبیری راجع به میرزا دارد؛ میگوید: "وقتی من خدمت میرزای شیرازی رسیدم، عظمتی فوق تصور داشت!" مدرس خودش آدم بزرگی است. آدم بزرگ وقتی آدم بزرگی را میبیند، خوب میفهمد. مدرس میگوید میرزای شیرازی از همانجا اعلام خطر کرد که حالا دیگر انگلستان و استعمار متوجه قدرت روحانیت شدهاند و برای آن برنامهریزی میکنند.
مدرس با تجربهی تنباکو و مسایل بعد از آن، وارد مشروطه میشود. در اصفهان گُل میکند و در کنار حاج آقا نورالله قرار میگیرد و وارد مشروطه میشود. یک دو سالی نمایندهی طلاب و روحانیون در انجمن اصفهان هم بوده است. به نظر من این قسمتهایی که در تاریخ نوشتهاند که مثلاً ایشان با ظلالسلطان حاکم اصفهان قبل از مشروطه مبارزه کرده، جنبهی تاریخی دقیقی ندارد. مدرس قبل از مشروطه به عنوان یک مجتهد درجهی اول در سطح شهر اصفهان که حوزهی علمیهی بزرگی داشته، مطرح نیست.
در مشروطهی دوم مدرس به عنوان یکی از پنج نفر علمای ناظر بر قوانین مجلس مطرح میشود و در سطح تهران شناخته میشود. علمای اصفهان هم از او حمایت میکنند تا به مجلس برود. این جمع پنج نفره به قول مرحوم نائینی قوهی مسدّده است.
- گرایش سیاسی مدرس در مجلس بیشتر به کدام طرف است؟
در اختلافات دموکراتها و اعتدالیون، به نظر میآید بیشتر طرف اعتدالیون است. شاید چون دموکراتها مرام ضد روحانیت داشتند. اما این طور نیست که مدرس اعتدالی خوانده بشود.
- در یکی از سرمقالههای نشریهی پگاه حوزه، ایدهی جالبی مطرح شده بود. عنوان مقاله "حلقهی شاهآبادی و تحولات تاریخ معاصر ایران" بود. نویسنده تأثیر مکتب اخلاقی و عرفانی مرحوم شاهآبادی بر امام و حلقههای بعدی شاگردان ایشان را بررسی کرده بود. وقتی میگوییم خط میرزای شیرازی آیا به این معنی است که چنین چیزی در آن زمان مطرح بوده؟ خط احیای اندیشهی سیاسی تشیع که از نهضت تنباکو به بعد شکل گرفته، آیا مکتب و رویهی علمی خاصی دارد؟ یا اینکه فقط یک گرایش سیاسی است؟
یک خط سیاسی است که به هر حال مبنای خودش را هم دارد.
- آیا همهی فعالان و پیروان این خط در یکجا به هم میرسند؟ یعنی مدرس و نائینی و آخوند خراسانی بالاخره جزء یک حلقهی علمی به شمار میآیند و یک پایگاه علمی دارند؟
حلقهی میرزای شیرازی به مشروطیت و نجف میرسد و مدرس در همین مسیر قرار میگیرد اما این علما همه در یک رده نیستند. آخوند خراسانی یک مرجع تقلید و خودش از رهبران مشروطیت است. طبیعی است که خط خودش را دارد. مرحوم نائینی هم همینطور. مدرس بیشتر در خط سیاسی اجرایی ایران وارد شده و آنها کمتر. آنها هرچند در امور سیاسی دخالت میکردند، در عین حال پایگاه حوزوی خودشان را هم حفظ میکردند اما مدرس به قول معروف خاکی هم شده؛ آمده در صحنهای که فحش میشنود و کشیده میخورد. نماینده هرچند شخصیت برجستهای باشد، باز هم نماینده است و فرق میکند با مرجع تقلید.
مدرس در غالب نمایندگی مجلس مطرح است. البته اینکه آن قوهی پنج نفره چقدر توانسته طبق اصل دوم متمم قانون اساسی اجرا بشود، جای بررسی است. مدرس هم بعداً دیگر به این نام به مجلس نمیرود؛ به نام نمایندهی مردم میرود. اینکه نخواسته یا نشده، باید بررسی شود.
- این قوهی مسدده دیگر وجود خارجی نداشته؟
فراز و نشیبهایی داشته اما در دورهی دوم کاملاً بوده.
- بعدها چطور؟
اسمش بوده؛ علما کسانی را معرفی میکردند و در برخی دورهها هم اجرا میشده. البته مثل شورای نگهبان امروز نبوده که رکن جدایی باشد و قوانین مجلس برود آنجا بررسی دقیق و بعد هم رد یا تأیید شود. اما در دورهی پهلوی این اصل اجرا نمیشده؛ برای همین در قیامهای دورهی پهلوی، یکی از خواستههای علما احیای همین اصل متمم قانون اساسی است که برای علما مهم بوده اما رژیم آن را اجرا نمیکرده است.
- در جریان مهاجرت مدرس و برخی فعالان سیاسی مشروطه به عثمانی، وقتی سلطان دستور آوردن چای عجمی برای میهمانان را میدهد، چرا مدرس آنطور برآشفته میشود و میگوید: چای ایرانی؛ نه عجمی!؟ نگاه ملی و ایرانی مدرس چگونه است؟
این برمیگردد به تعصبات کور عثمانیها. در جریان جنگ جهانی اول رجال ایران دو قسمت میشوند. یک قسمت از متفقین دفاع میکنند و یک عده هم از متحدین. نمایندگان مجلس و مرحوم مدرس راه میافتند میروند قم و اصفهان و بعد کرمانشاه و بعد هم میروند عثمانی. خیلی از علما هم همین کار را میکنند. یعنی با انگلستان مخالفت میکنند و میروند عثمانی. عثمانیها و آلمانها هم از این قضیه حمایت میکنند. آنموقع سی هزار نفر قوای روسی آن موقع در ایران بودند که خیلی از حرکتهای عشایری و مردمی را سرکوب میکردند و برای عثمانی و آلمان هم خطرآفرین بودند.
از طرف دیگر عثمانیها میخواستند بحث خلافت را احیا کنند. البته این در ذهن مرحوم سیدجمال هم هست که خلافت اسلامی را گسترش بدهد. سیاست ارتباط اسلامی سیاست درستی بوده اما اگر این سیاست به محوریت خلافت عثمانی میشد، خطرناک میشد. چون عثمانی سنی مذهب بود و ایران شیعه مذهب. اتحادی که در آن سلطان سنی مذهب بشود خلیفهی مسلمین، مسلماً در آن زمان به نفع ایران شیعه نبود. علما هم برای همین به این سیاست تحت لوای عثمانی جواب مثبت نمیدادند. البته سیاست اتحاد اسلامی بدون خلافت عثمانی را خود علما از میرزای شیرازی گرفته تا علمای مشروطه، پیگرفتهاند. آنها معتقد بودند که باید جلوی روس و انگلیس و همهی قدرتهای خارجی بایستیم و در این راه عثمانیها برادران دینی ما هستند؛ مسلمانند اما نه بیشتر.
مدرس حواسش به حفظ این مرزها بود. نکتهی دیگری که مد نظر مدرس بود اما سیدجمال به درستی نمیدید، این بود که عثمانی کارش تمام است. برای همین نام "بیمار شرق" را رویش گذاشتهاند. حکومت اسلامی فراگیر نیست که بخواهیم زیر بیرقش سینه بزنیم. بعد از جنگ جهانی اول عثمانی فروپاشید و به چند تکّهی عربی، ترک و... تقسیم شد. اگر با این کشور یک اتحاد سیاسی بسته بودیم، سرنوشت ما هم دست آنها میافتاد و استقلالمان از بین میرفت.
این چیزی است که مدرس در قضیهی چای عجمی میبیند. صدر اعظم عثمانی میگوید: "میشود خط وسط گندم را برداشت"؛ به این معنی که خط مرزی بین ایران و عثمانی را برداریم اما مدرس جواب میدهد: "ما هر سرباز بیگانهای که وارد کشورمان شود، اول میکُشیم. بعد اگر ختنه شده باشد، با آداب مسلمانی دفنش میکنیم و اگرنه بدون آداب دفنش میکنیم! خارجی برای ما خارجی است؛ مسلمان و غیرمسلمان ندارد."
- الآن تازه از لابهلای کتابهای تاریخی ما دارد این نکتهها درمیآید که بله مرحوم مدرس و بسیاری از علمای دیگر، معتقد به تحریم کالاهای خارجی برای شکلگیری تولیدات ملی بودند. امروز که ما میخواهیم با حفظ هویت خودمان دنبال رشد اقتصادی باشیم، این ریشه و پیشینهی تاریخی برایمان اهمیت مضاعفی دارد. مثلاً برای فرهنگسازی تحقق سند چشمانداز، بسیار مؤثر خواهد بود.
این ادامهی راه میرزای شیرازی و تنباکو است. این فکر در حوزهی اصفهان و در قالب شرکتی به نام "شرکت اسلامیه" که تمام علمای اصفهان و تجار در آن شرکت داشتند، پیگیری شد. اساس کار همین بود که با تحریم کالاهای خارجی، باید به فکر تولید منسوجات و لباسهای ملی باشیم. هزار و سیصد و شانزده قمری است یعنی هشت سال قبل از مشروطه. مدرس آن زمان در اصفهان نیست؛ نزدیکیهای مشروطه است که به اصفهان میآید. در مشروطهی اصفهان، بچهها در مدارس، لباسهای این شرکت را میپوشیدند. یکی از چیزهایی که این شرکت تولید میکرد کرباس بود. مشهور است مدرس کرباس میپوشیده. به این کرباس، "لباس وطنی" میگفتند چون تولید داخل بود. چندان مرغوبیتی هم نداشت ولی در مقابل کالاهای خارجی و لباسهای خارجی لباس ملی محسوب میشد.
من اسناد زیادی در روزنامهی حبلالمتین یا ثریا در کتاب زندگی حاجآقا نورالله آوردهام مبنی بر اینکه وقتی کالاهای این شرکت به نجف میرسید، علمای نجف با طلاب میرفتند بستههایی را که از پست رسیده و حامل لباسهای داخلی بود، میگرفتند و میپوشیدند. میگفتند ما به این لباسی که ساختهی دست خودمان هست افتخار میکنیم. لباس ملی پوشیدن مدرس هم همینگونه سمبل میشود. در دورهی رضاشاه که وابستگی به انگلستان و خارج یک ارزش حساب میشد، مدرس با این کار دقیقاً یک ضد ارزش درست میکند برای آنها.
- ظاهراً یکی دو روز پیش از کودتای سوم اسفند مدرس و چند نفر از متنفذین روحانیون دستگیر میشوند تا عکسالعمل خاصی نتوانند انجام بدهند. اما بعد که مدرس آزاد میشود و به مجلس راه پیدا میکند، از همان روزهای اول علیه رضاخان موضع میگیرد. خوشبینیهای اولیه که بعضی از علما داشتند را مدرس اصلاً ندارد. حتی با طرح جمهوری رضاخانی هم مخالفت میکند با اینکه شما گفتید نظام پادشاهی در ایران با فتوای مرحوم میرزا متزلزل شده بود و احترامی نداشت. چرا مدرس از جمهوری حمایت نمیکند تا نظام سیاسی ایران عوض شود؟
امام اعتقاد داشتند اگر مدرس آن موقع مخالفت نمیکرد، بهتر بود. چرا؟ ببینید، برای تثبیت جمهوری اسلامی، امام مجبور شد هم اسلامیت و ولایت فقیه را جا بیاندازد، هم جمهوریت را. یعنی هم سلطنتی را برانداخت که در ایران ریشهای چند هزار ساله داشت و هم اسلام را احیا کرد. شاید اگر مدرس این کار را نمیکرد و رضاخان رئیسجمهور میشد، فضای سیاسی جامعه تا اندازهای تغییر میکرد و مجبور بودند هرچند سال یکبار- گرچه به زور و با انتخابات ساختگی- به آراء مردم مراجعه کنند.
- یعنی کار امام در انقلاب راحت میشد؟
شاید. به هر حال فضا تغییر میکرد. ما هنوز هم به راههای بزرگمان میگوییم شاهراه، به بیت قشنگمان هم میگوییم شاهبیت! یعنی شاه خودش یک فرهنگ است. امام هردو فضای غیر اسلامی و شاهی را با هم شکست. کار مشکلی بود. اول هم کسی قبول نمیکرد. مشکل امام بیش از جا انداختن ولایت فقیه، برداشتن شاه بود. شاید براندازی پادشاهی کاری بود که رضاخان داشت با دست خودش میکرد. گرچه این کار در آن زمان به نظر یک تاکتیک میآمد اما فضا را عوض میکرد. ایران صاحب یک جمهوری میشد. گیریم شانزده هفده سال هم رضاخان سر کار بود؛ بالاخره شهریور بیست از ایران میرفت.
محمدرضا وقتی پدرش رفت، هیچ قدرتی نداشت. آنموقع دیگر نیازی به تغییر قانون اساسی نبود، میشد به آرای مردم مراجعه شود. امام معتقد بودند در جریان کودتا، محمدرضا رفت، "رضاشاه" برگشت! شاه جوان جایش را به شاه دیکتاتور داد. در صورتی که تا 1332 شاه واقعاً یک عروسک بود. شخصیتهای گردن کلفتی مثل قوام یا مصدق با محمدرضا را مثل بچه رفتار میکردند. همانطور که در چند سال نهضت نفت، مجلس- بر خلاف مجالس فرمایشی قبل و بعد- از هویت و استقلال نسبی برخوردار بود، این میتوانست به پادشاهی هم سرایت کند.
- پس چرا مدرس با تغییر سلطنت به پادشاهی مخالفت میکند؟
مدرس و همفکران او معتقد بودند قانون اساسی مشروطه پتانسیلی دارد که جلوی دیکتاتوری را میگیرد. میگفتند اگر مجلس مقتدر باشد، میتواند جلوی استبداد را بگیرد. درست هم میگفتند. در قانون اساسی مشروطه شاه یک مقام تشریفاتی بود. اگر رضاخان میخواست رئیسجمهور شود، قدرت میخواست و قانون اساسی را عوض میکرد. پس از جهاتی در آن مقطع درست فکر میکردند؛ احمدشاه از رضاشاه بهتر بود. ولی به این فکر نمیکردند که رضاخان سلطان ایران میشود؛ بعد مجلس را هم میبرد سوی خودش و همهی دستاوردهای مشروطه را یکجا از بین میبرد. همین هم شد. رضاشاه با دیکتاتوریاش، مشروطه را بازیچه قرار داد. مدرس و همراهانش، میخواستند بین بد و بدتر بد را بگیرند. شاید در زمان خودشان درست رفتار کردند ولی وقتی به زمانهی ما رسید فهمیدیم بدتر را گرفته بودند.
- جبههی دیگری که مدرس در آن ایفای نقش میکند، مجلس و در مقابل سکولارها و لائیکهایی است که میشود گفت مشروطه را هم به نوعی استحاله کردند. در جریان مذاکرات و قوانینی که تصویب میشد، مدرس در بحثهایی مثل آئین دادرسی و مباحث قضایی، در برابر این طیف قرار میگیرد.
من اینطوری نگاه نمیکنم. آزادیخواهان دورهی مشروطه با لیبرالهای دورهی ما فرق میکنند. زیر علم آزادی هم علما هم روشنفکرها سینه میزدند. در دورهی مشروطه، آزادی نه به معنی لیبرالیسم بلکه به معنی مقابله با استبداد و استعمار بود. حالا از این آزادی دو تفسیر ارائه میشد. یکی تفسیر اسلامی و یکی تفسیری که بعدها کمکم رنگ ایدئولوژیک به خود گرفت و به دورهی رضاخان رسید؛ روشنفکران هم پشتش ایستادند و...
بین آزادیخواهان آن زمان، بعضیها شدیداً ضد استعماری هستند و در کنار علما حرکت میکنند. بر خلاف برخی آزادیخواهان امروز که بعضی وقتها سر از استفاده از بودجههای خارجی درمیآوردند و رادیوهای بیگانه حمایتشان میکنند. یک نمونه از این آزادیخواهان ضداستعماری مرحوم عشقی است. آقای لنکرانی- که بعد از شهریور 1320 و باز شدن فضای سیاسی، اولین کسی است که برای مدرس فاتحه گرفت- در اواخر عمرشان به من گفتند: "عشقی عادتش این بود که میرفت یک گوشهای بغض میکرد؛ بعد یکدفعه جیغ میزد و شعرش را میگفت. او یک شعری دارد که در دیوانش نیست اما من خودم از او شنیدم:
ای مسلمانان اذان را یکسر همه ناقوس برد باید از یکشنبه بگرفتن سراغ آدینه را"
مدرس با اینگونه روشنفکران کار میکرد. من یک موقع این را از آقای لنکرانی هم سؤال کردم که روحانیون چطور با اینها کار میکردند؟ چون اول انقلاب ما تصورمان از روشنفکر، اعضای نهضت آزادی و جبههی ملی بود. ایشان گفت: "ما از روشنفکرها نماز شب خواندن نمیخواستیم؛ همین که آلت دست خارجی نبودند، بسمان بود."
در تاریخ معاصر شخصی داریم به نام میرزا علی آقای شیرازی که مدیر روزنامهی مظفریه بوشهر است. روزنامهاش هم شدیداً ضد انگلیسی بوده. هم آزادیخواه و مشروطهخواه است، هم ضد انگلیسی. در جنگ جهانی اول انگلیسیها به ایران راهش نمیدهند؛ میگویند باید تعهد بدهی که علیه ما کار نکنی. میگوید من تعهد نمیدهم. راهش نمیدهند؛ در عراق میماند و در کربلا علیه انگلیسیها روزنامه منتشر میکند. همانجا هم از دنیا میرود و به خاک سپرده میشود. این آزادیخواه زندان رفته، کتک خورده و ضد انگلیسی کجای تاریخ هست؟ اثر کار او از روزنامههای تهران که اینهمه مشهور شدهاند، خیلی بیشتر است. منتها این آدم چون آزادیخواه ضدانگلیسی بوده، مورخان سکولار ردپایی ازش نمیگذارند. از چه کسی ردپا میگذارند؟ از سیدجمال واعظ، ملکالمتکلمین و... که بعضیهاشان چون توسط محمدعلی شاه کشته شدند، قهرمان شدند. میخواهم بگویم اتفاقاً مرحوم مدرس به آدمهایی مثل میرزا علی آقای شیرازی نزدیکتر است.
آزادیخواهان اینطوری در مشروطه وجود داشتند و واقعاً برای استقلال ایران خیلی کار کردند. حتی در فرقهی دموکرات- که بعداً وابستگیاش به انگلستان ثابت شد- گاهی حرکتهای ضد انگلیسی میبینیم. جوانهای پرشوری مثل مرحوم خیابانی که در آذربایجان یک دموکرات افراطی شناخته میشد، بودند که ماهیت این گروهها را شاید نمیفهمیدند اما مبارزه را از این طریق پیگیری میکردند.
- با این منطق، عضویت چهرهای مانند سیدجمال در لژ فراماسونری هم قابل توجیه است.
من توجیه نمیکنم. برای او این یک نقطه ضعف است. در اینکه سیدجمال عضو این لژها بوده، شکی نیست، سندش هم هست اما من چند تا نکته به نظرم میرسد. اول اینکه او یک شخصیت بسیار عمیق ضداستعماری است. من در این شک ندارم اما عضویتش در لژ را میتوانیم بگذاریم به حساب جاهطلبی شخصی. مردان بزرگ ممکن است اشتباهات بزرگی هم داشته باشند. اما نمیشود گفت سیدجمال چون در لژ فراماسونری بوده، خودش را به انگلیسیها فروخته! اسناد زندگی ایشان نشان میدهد که هرجا رفته، قیام به پا کرده؛ البته این کار ایشان هم توجیهپذیر نیست. اشتباه کرده است. اگر هم بگوییم فراماسونری را نمیشناخته، خودش یک ناسزاست به ایشان. چطور میشود شخصیتی مثل سیدجمال این چیزها را نداند؟ موضوع همانی است که گفتم. خط علمای سیاسی مبارز یعنی خط میرزا و مرجعیت، اصیل است. هرچه از آن خط فاصله بگیریم، انحرافات و آسیبهای بیشتری میبینیم.
خط امام هم همان خط میرزای شیرازی است. امام صد سال بعد از میرزا هست اما خود امام میگوید ریشهی نهضتش، حکم میرزا است. خودش را از آن ریشهی تاریخی قطع نمیکند. در فضای رژیم پهلوی امام مبارزهی جدیدی را شروع میکند که دیگر فضای قاجار نیست اما همان خط مبارزات میرزا را ادامه میدهد.
به نظر من مرحوم سیدجمال در امتداد این خط مبارزهی سیاسی قرار نمیگیرد. البته توانمندیهای سید بهویژه در کشورهای عربی و سنی مذهب قابل انکار نیست. در مقابل خط آتاترک به عنوان تجددخواهی افراطی و خط وهابیت و سلفیگری، مرحوم سید یک خط وسط هست. اما در ایران این خط، یک خط روشنفکرانهی دینی است. اگر اصلاحطلبان فعلی بخواهند خودشان را تبارشناسی کنند، بیخود نباید بروند سراغ مرحوم نائینی؛ نائینی یک مجتهد سنتی حوزوی است. خط اصلاحات در ایران، خط روشنفکری دینی است. این خط اگر بخواهد برای خودش در تاریخ دنبال یک الگو بگردد، به سیدجمال میرسد که یک مقدار از خط مرجعیت فاصله دارد. سید با این منطق رفت به لژ فراماسونی. مرحوم مدرس هم از همان نقطهای که سید به میرزا نامهی انتقادی مینویسد، انتقاد میکند؛ البته با احترام. حواس مدرس به این زاویه هست.
- رضاخان با چهرهی قلدر سر کار آمد. یک جاهایی تظاهر به مسایل دینی هم میکرد اما بعد که چهرهی سکولار یا لائیک خودش را نشان میدهد، کسانی مثل مدرس را یا تبعید میکند یا میکشد و به روشنفکران غربگرا تکیه میکند؛ روشنفکران هم از این امر استقبال میکنند. در فاصلهی روی کار آمدن رضاخان تا آغاز دیکتاتوری فراگیرش، نمادهای مبارزهی خط سیاسی تشیع با جریان سکولار و لائیک چیست؟
رضاخان اتفاقاً چهرههای برجستهی روشنفکری را سر کار نمیآورد. آنهایی را میآورد که آزادیخواهیشان رنگ ایدئولوژی پیدا کرده بود؛ یعنی مشروطهخواهان افراطی ضددینی. مدرس هم با روشنفکران آزادیخواه ضداستعمار که ضد دین نبودند، کار میکرد.
جریان دینی اول دورهی رضاشاه تا آخرش به نظر من به چند قسمت تقسیم میشود: یک قسمت جریان علمای مبارز هست که مستقیماً با رضاخان درگیر شدند؛ از آقای بافقی گرفته تا حاج آقا نورالله، از حاج آقا حسین قمی تا مدرس. یک گروه هم آدمهای مبارزی هستند که به صورت فردی یا نهضتی مقابله کردند؛ مثل آقای تبریزی، آیتالله انگجی، آقا سیدیونس اردبیلی، آقازاده خراسانی و... که هر کدام به نحوی با دستگاه پهلوی مخالفت داشتند.
یک گروه هم علمای عتبات هستند مثل مرحوم نائینی، آقا سید ابوالحسن و... که نسبت به مسایل ایران نگران هستند؛ گاهی هم علمای مبارز را تأیید میکنند اما اینطور نیست که مستقیماً وارد قضایا شوند. کانون درگیریهای آنها خود عراق است. علمای عراق حس میکردند ایران در برابر عراق، همیشه یک قدم جلوتر است؛ چون در ظاهر حکومت مستقلی دارد. برای همین علمای بینالنهرین همیشه در مقابله با استبداد، یک ذره کم میآوردند اما شدیداً ضداستعماری بودند.
گروه سوم علمایی هستند مثل شیخ عبدالکریم حائری که حواسشان به این هست که عراق دیگر آسیبپذیر شده؛ به خاطر این که انگلیسها در حکومتهای عربی سنی مذهب، نفوذ دارند. هروقت بخواهند حوزه را جمع میکنند یا بر آن فشار میآورند. چند ماه بعد از کودتای سوم اسفند ایشان دنبال تأسیس یک حوزهی دیگر در قم میرود.
- سند یا نشانهای بر این که آشیخ عبدالکریم با این آگاهی اقدام به تأسیس حوزهی علمیهی قم کرده، در دست هست؟
نه؛ ولی میشود از اوضاع، اینطور استنباط کرد. فضای ایران طوری بود که میشد یک کار فرهنگی گسترده در آن پا بگیرد. شیخ عبدالکریم متوجه بود که نظام پهلوی پایهی اصلیاش دو چیز است: سکولاریسم فرهنگی و باستانگرایی ایرانی؛ البته در کنار اینها نظامیگری خشن هم چاشنی میشود. در این شرایط تأسیس حوزهای در نزدیکی پایتخت، برای رضاشاه یک خطر بود اما حمایت علمای عتبات از تأسیس این حوزه باعث شد رضاخان نتواند آن را از بین ببرد. شاید هم فکرش را نمیکرد که این حوزه روزی کارش از مقابله با بساط فرهنگی رژیم بالاتر بگیرد و وجههی سیاسی بیابد.
با سکولاریسم نمیشود با شعار مبارزه کرد. سکولاریسم یک فرهنگ است در مقابل فرهنگ قدسی و دینی. راه مقابله هم این نیست که نویسندهای را بکشیم، مجلهای را ببندیم و... فرهنگ عمیق دینی، خود به خود سکولاریسم را از بین میبرد. بنابراین در آن زمان کار حوزهی علمیهی قم بیشتر اثباتی و ایجابی بود. این سه جریان علمای دینی، مجموعاً بار هویتی دینی را در مقابل رضاخان بر دوش میکشیدند. مدرس در گروه اول جا میگیرد؛ یعنی علمای مبارز در صف مقدم.
- از چه زمانی تقابل میان مدرس و خط سیاسی تشیع با رضاخان دیگر حل نشدنی میشود؟
مدرس سال هزار سیصد و شش تبعید میشود که آخرین قیام روحانیت است. چهارم دی ماه هزار و سیصد و شش، قیام حاجآقا نورالله است که به تعبیر امام اساسیترین قیام است اما سرکوب میشود و چند هفته بعد، مدرس تبعید میشود. بعد از این تا هشت سال دیگر چیزی نداریم؛ یعنی تا قیام مردمی گوهرشاد در هزار و سیصد و چهارده. مدرس هم دو سال بعد از ماجرای گوهرشاد، یعنی در هزار و سیصد و شانزده کشته میشود. دیگر تمام میشود و از مشروطیت چیزی باقی نمیماند. اوج دیکتاتوری رضاخانی است. رضاخان میترسد و شروع میکند هرچه آدم حسابی هست، میکشد و روشنفکرهای دور خودش را میراند. هرکس را که فکر میکند ممکن است انگلیسیها بعداً رویش حساب کنند، از بین میبرد.
- چرا در این ده سال تبعید، رضاخان کار مدرس را یکسره نکرد؟
یکی از عجایب تاریخ معاصر ما همین قتل مدرس است. به نظر میآید بعد از قضیهی مسجد گوهرشاد و زمزمههای قدرت آلمان در ایران، رضاخان میترسید که انگلیسها روی برخی چهرههای سیاسی دست بگذارند تا رضاخان را پایین بکشد. البته مدرس در مظانّ اینکه انگلیسیها سر کار بیاورندش نبود اما بعید نبود که بخواهند با مدرس، رضاخان را بترسانند تا سرکشی نکند و طرف آلمانها نرود. مدرس کسی بود که اگر نفسش به تهران میرسید، همه را زنده میکرد.
- مدرس چه خصوصیاتی داشته که برای همیشه میتواند الگوی نمایندهی مجلس باشد؟ این به خاطر تشابه فضای تاریخی است یا نه، ویژگیهای مدرس فارغ از زمان خودش یا مشابهت با شرایط ما، قابل استفاده و بازسازی است؟
پیش از هر چیز باید توجه داشته باشیم که ما مدرس در مجلس را بررسی میکنیم نه مدرس در حوزه. مدرس فرازمانی و فرامکانی در مجلس است به مثابه یک نماینده. نباید این الگو را برداریم ببریم در حوزه. الگوی حوزه میرزای شیرازی و آخوند خراسانی هستند. الگوی مدرس در مجلس ارزش دارد. آیا با تشکیل جمهوری اسلامی، واقعاً سلطهی استعمار نو قطع شده است؟ نه؛ با هزار حیله و ترفند جدید خواهند آمد. مبارزه با نیروی بیگانه چیزی است که همیشه باید باشد. اتفاقاً حالا پیچیدهتر هم شده. مدرستر از مدرس هم میخواهیم تا در برابر استعمار نو و فرا نو بایستد.
در مدرس ویژگی دیگری هم وجود دارد که من کمتر دیدهام کسی به آن توجه کند. ببینید معمولاً قدرت قوهی مجریه، از قوهی مقننه و سایر قوا خیلی بیشتر است. قوهی مجریه بیشتر چنگ میاندازد و زیادهخواهتر است. قاعدهاش این است. چون قدرت اجرایی و انتخابات دست این قوه هست و پول هم در اختیار دارد. معمولاً مجلس از نظر قدرت بعد از قوهی مجریه قرار میگیرد اما در مشروطه، قدرت مجلس بیشتر بود؛ حتی جلوی پادشاه هم میایستاد. وقتی نمایندهها قدرت دارند، دولتیها هم از مجلس حساب میبردند.
مدرس متوجه بود که اگر روی اقتدار مجلس بایستد، میتواند مشروطهی اصیل را نگه دارد و نگذارد همهی دستاوردهایش تاراج شود. او میدید که دیگر چنین فرصتی پیش نمیآید. باید فعلاً به همین چسبید. دستاورد اساسی مشروطه هم مجلس بود. یکی از ویژگیهای مدرس تلاش برای حفظ استقلال و اقتدار قوهی مقننه بود. در این زمینه مماشات هم نمیکرد. واقعاً به مجلس یک وزنی داده بود. امروز هم گرچه حاکمیت ولایت فقیه و مجتهد عادل را داریم اما هروقت وزن مجلس کم میشود، هم خود مجلس ضربه میخورد هم دولت. دولت خیلی بزرگ است؛ فقط رئیسجمهور منتخب مردم و وزرا نیست. استانداران، مدیران کل، معاونان و... همه عضو این پیکرهاند و واقعاً نظارت میخواهند. هرجا این نظارت کم میشود، آسیب جدی میبینیم. اهمال در نظارت مجلس بر امور، به کل نظام ضربه میزند. اینکه امام گفتند مجلس در رأس امور است، ناظر به چنین جایگاهی برای مجلس است. مدرس را همین چیزها جاودانه میکند.
گاهی قدرتی بر سر کار میآید و افراد میبینند اگر به این قدرت نزدیک شوند، منافعشان تأمین است. رضاشاه نمایندهها را تک تک نخریده بود. آنها میدیدند رضاخان قدرت دارد، اگر حمایتشان کند، میتوانند نماینده بمانند. بنابراین طرف رضاخان را میگرفتند. برای تمجید از دیکتاتورها گاهی سکوت کافی است. اتفاقاً دیکتاتورها بدشان نمیآید چهرههای موجهی باشند، تعریفشان را نکنند ولی ضد استبداد هم نباشند. بعضی وقتها مقدسنماهای بیطرف و وجیه، خطرناک میشوند. یحیی دولت آبادی که در مجلس بود و به معنای واقعی کلمه فاسد، وابسته به فرقهی ضالّه بود، عکسی که از آن زمانش هست، معمّم است! بعضی وقتها یک ژستهایی علیه رضاشاه دارد ولی در لباس روحانیت از کشف حجاب حمایت میکند و میگوید من خوشحال شدم وقتی که این قضیه پیش آمد؛ من هم از شرّ این عمامه و عبا راحت شدم!
مدرس از اینها گذشته و در این فرهنگ جا نمیگیرد. ارزشش هم در همین است. این اوج آزادگیاش است. من از آیتالله پسندیده شنیدم که رضاشاه به مدرس گفته بود: "من جمهوری برقرار میکنم، تو بشو نخستوزیر، من هم رئیسجمهور! ده نفر از اشخاصی را که میشناسی، وزیر کن!" مدرس همانطور که داشت آتشگردان قلیانش را میچرخاند، گفت: "نه، قبول نمیکنم. اگر ده یازده نفر معمم میشناختم که وقتی وزیر میشدند، دینشان را به باد نمیدادند، میپذیرفتم." آقای پسندیده این را در مصاحبه با کیهان فرهنگی هم نقل کردهاند.
آزادگی مدرس- به این معنی که نگذارد یک کانون فساد قدرت در مجلس شکل بگیرد- چیزی است که امام هم از آن تمجید میکردند.
- ویژگیهای دیگر مدرس در مجلس چیست؟
مدرس دنبالهی آن جملهی معروفش که دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ما، جملهی دیگری دارد که کمتر کسی پیاش را گرفته. میگوید: "در کشورهای غربی هم همینطور است. آنها هم سیاستشان عین دیانتشان است. به چه معنی؟ به این معنی که آنها هم بر اساس دیانت خودشان- سکولاریسم یا هرچیز دیگری- سیاستورزی میکنند و کوتاه نمیآیند." اوباما که در آمریکا روی کار میآید، سکولار است، به قانون اساسی خودشان و به مجلس و کنگره و نظام آمریکا اعتقاد دارد. پس دیانت در آنجا هم عین سیاست هست. مدرس میگوید در ایران متدینان یک طرف هستند، سیاسیون طرف دیگر اما من اعتقادم این هست که باید آدمهای متدین وارد سیاست بشوند. اما این دو از هم جدا شدهاند. اتفاقاً رمز پیشرفت کشورهای غربی این است که دیانت و سیاست در آنجا یکی شده. کسانی که سیاست دستشان هست، به اصول خودشان مثل یکجور دیانت، اعتقاد دارند. منظور مسیحیت نیست؛ آن چیزی است که کشور را بر اساس آن پایهگذاری کردهاند. وقتی به دنیای سیاست میآیند، به فرهنگ و هویتی که سازندهی کشور است، خیانت نمیکنند. مدرس میگفت در ایران، اینطور نیست.
همه میگویند اعتقاد ما همین است که دیانت عین سیاست ماست اما برخی از نخبگان و کارگزاران نظام متأسفانه تا یک نسیمی میوزد، شروع به ریزش میکنند و از گذشتهی خودشان هم انتقاد میکنند؛ تا یک ذره ورق برمیگردد، آنها هم تغییر میکنند.
نماینده اگر بتواند جلوی این سه چیز بایستد و بجنگد، میتواند مدرس باشد. اولاً با زیادهخواهی قوهی مجریه واقعاً مقابله کند و نترسد؛ از مطبوعات، از زندان، از اینکه سکهی یک پولت کنند. نماینده وکیل ملت است نه وکیل دولت؛ هرچند دولت خوب باشد. ثانیاً با تمام ابعاد نفوذ خارجی بجنگد. ثالثاً جریان حزب باد هم نباشد که وقتی یک نفر را علم میکنند، او هم برود زیر پرچمش اما وقتی پرچمش افتاد، رهایش کند.
- میراث مدرس برای نهضت امام خمینی چه بود؟
مدرس در مبارزاتش در عین حال که شأن آخوندیاش را حفظ کرد، ضربه هم خورد. به خصوص وقتی به مجلس رفت اما احترامش بین روحانیون فرو نریخت. نمیگویم خیلی مقدس بود، ولی خیلی احترام داشت. در عین حال که با روشنفکران و آزادیخواهان کار میکرد، مثل آنها نشد.
امام هم با روشنفکران و آزادیخواهان کار میکرد ولی مثل مدرس، هویت خودش را هم داشت. این خیلی سخت است، خیلی. امام به این طیف نزدیک شد ولی هیچ وقت بازی نخورد. در فرانسه، قطبزاده، یزدی و... دورش بودند اما هیچ وقت نتوانستند از امام چیزی برای خودشان بگیرند. امام حتی از بازرگان هم استفاده میکرد ولی خطش همیشه جدا بود. شاید این را امام از مرحوم مدرس داشته باشند.