
رهبر معظم انقلاب امسال در سی و ششمین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی (رحمهالله) با محور قرار دادن موضوع «استقلال ملّی» به تبیین و تحلیل کامل این مقوله پرداختند و عناصر مقوم آن را برشمردند. ایشان در جایی از این بیانات تصریح میکنند: «حرف اصلی من این است که امام انقلاب اسلامی را در قبال این آفتِ نابودکننده حفظ کرد و مصونیّت داد. امام بزرگوار، با تدبیر الهی و با عقلانیّت برخاستهی از ایمان به خدا و ایمان به غیب، کاری کرد که این آفت دامن انقلاب اسلامی را نگیرد؛ یعنی ایشان کاری کرد که احساسات ــ خب در انقلاب ما هم احساسات زیاد بود ــ نتواند مسیر اصلی و درست اوّلیّهی انقلاب را و حرکت مردم را منحرف بکند و مردم را از آن راه دور بکند. امام چه کار کرد؟ مظهر عقلانیّت امام، آن عقلانیّتی که موجب شد بتواند این کار را انجام بدهد، دو رکن اساسی بود: یک رکن «ولایت فقیه»، یک رکن «استقلال ملّی». من آن معنایی را که در ذهن مبارک امام بود و در کلمات ایشان تکرار میشد، در ذیل کلمهی «استقلال ملّی» معرّفی میکنم؛ وقتی فکر میکنم، میبینم هیچ تعبیری مناسبتر از «استقلال ملّی» وجود ندارد.»
ایشان همچنین در سخنرانی تلویزیونی با مردم کشور که در اولین روز مهرماه ۱۴۰۴ برگزار شد، در یکی از محورهای بیانات خود به شرح دشمنی آمریکا و غرب با توانمندی غنیسازی اورانیوم اشاره کرده و فرمودند «در این چند دهه که ما این کارها (غنیسازی اورانیوم) را در کشور انجام دادیم، روی ما، روی ایران، روی مسئولین کشور، روی دولتهایمان فشارها هم بسیار زیاد بوده که خواستهاند با این فشارها ایران دست از این کار بردارد، [امّا] ما تسلیم نشدیم و نخواهیم شد. ما در این قضیّه و در هر قضیّهی دیگری، تسلیم فشار نشدیم و نخواهیم شد. حالا این طرف آمریکایی، پا را در یک کفش کرده که ایران باید غنیسازی نداشته باشد؛ حالا قبلیها میگفتند که غنیسازیِ بالا نداشته باشید یا محصولات غنیسازیتان را در کشور نگه ندارید؛ این چیزها را میگفتند که ما قبول نداشتیم. این میگوید اصلاً بکلّی غنیسازی نداشته باشید. [این] یعنی چه؟ یعنی این دستاورد بزرگی که برای آن، کشورمان اینهمه تلاش کرده، اینهمه هزینه کرده، اینهمه مشکلات فراوان را از سر گذرانده، همهی این تلاشها را، همهی محصول این کارها را دود کنید و هوا کنید و از بین ببرید! معنای «غنیسازی نداشتن» این است. خب معلوم است، ملّت غیرتمندی مثل ملّت ایران، توی دهن گویندهی این حرف میزند و این حرف را قبول نمیکند.» این سخنرانی را میتوان مصداق تشریح ریشهی اصلی دشمنی نظام غرب با «ایرانِ مستقل» دانست.
از این رو رسانهیKHAMENEI.IR در پرونده «رکن استقلال ملّی» و در یادداشت معماری قدرت ترکیبی و جایگاه استقلال ملّی در نظم جهانی معاصر را بررسی کرده است.
مدخل
در حوزه علوم سیاسی و روابط بینالملل، استقلال نه یک مفهوم ساده یا تکلایه، بلکه پدیدهای پیچیده، چندبُعدی و تودرتو است که در بطن حکمرانی دولتهای ملّی جایگاهی محوری دارد. این مفهوم، همزمان در دو سطح نظری و عملی عمل میکند: در سطح نظری بهعنوان اصل بنیادین شکلگیری دولت-ملّت و نظام بینالملل و در سطح عملی بهمثابه ابزار تحقق منافع ملّی، حفظ عزت و هویت ملّی و دفاع از تمامیت ارضی و فرهنگی. تنوع رویکردها به این مسئله از واقعگرایی کلاسیک تا لیبرالیسم، سازهانگاری، مکتب انتقادی و رهیافتهای پسااستعماری نشان میدهد که استقلال ملّی همواره میدان مناقشهای پرتنش بوده است. هر یک از این مکاتب و ایدئولوژیها خوانشی متفاوت و گاه متعارض، از چیستی، ضرورت و شیوه تحقق استقلال ارائه کردهاند؛ از تأکید واقعگرایان بر قدرت سخت و بازدارندگی نظامی تا تمرکز لیبرالها بر نهادگرایی و همکاری چندجانبه و نقد پسااستعماری بر ساختارهای سلطه و وابستگی. در این میان، ارتباط مستقیم استقلال ملّی با سیاست خارجی بهعنوان جلوه بیرونی اراده دولت، اهمیت ویژهای دارد. استقلال، چارچوبی برای کنشگری برابر یا برتر در مناسبات جهانی فراهم میآورد و به دولت اجازه میدهد معادلات بینالمللی را نه از جایگاه تبعیت، بلکه از موضع اثرگذاری و شکلدهی قواعد بازی دنبال کند. این امر گاه در قالب هژمونی به معنای تسلط فرهنگی، اقتصادی یا سیاسی یک دولت بر دیگران تجلی مییابد و گاه بهصورت اقتدارطلبی که هدف آن تثبیت جایگاه برتر در سلسلهمراتب قدرت جهانی است. درعینحال، استقلال ملّی بهشدت با هویت ملّی گرهخورده است؛ هویتی که عناصر نمادین و فرهنگی آن، در حکم سرمایه نرم قدرت ملّی عمل میکنند و ظرفیت مشروعیتبخشی به اهداف و سیاستهای دولت در عرصه داخلی و خارجی را دارند.
از منظر تاریخی، کمالطلبی و اقتدارجویی چه در سطح فردی بهعنوان ویژگی ذاتی انسان و چه در سطح جمعی بهعنوان آرمان تمدنی همواره با استقلال درآمیخته است. از عصر یکجانشینی انسانها و شکلگیری نخستین واحدهای سیاسی و تمدنهای اولیه تا دوران دولت-ملّتهای مدرن، استقلال یک خواست اساسی برای رهایی از سلطه بیرونی و تضمین حق خودفرمانی بوده است. در مسیر تحول تمدن، این خواست به اشکال متنوعی متبلور شده؛ از استقلال محض در دوران کلاسیک تا استقلال مشروط یا نسبی در عصر وابستگی متقابل و جهانیشدن. همین ماهیّت ترکیبی و دینامیک، استقلال ملّی را به مسئلهای تودرتو بدل کرده که هم ابعاد امنیتی، اقتصادی و فرهنگی را در برمیگیرد و هم در عرصه نظری، محل برخورد مکاتب و ایدئولوژیهای رقیب باقیمانده است.
مفهوم «استقلال ملّی» در علم سیاست امروز: تبیین، تعریف و تبارشناسی فکری
در منظومه علوم سیاسی و روابط بینالملل، «استقلال ملّی» یکی از مفاهیم بنیادین و چندبُعدی است که جایگاه آن از نخستین تکوین دولت مدرن تا عصر معاصر همچنان استوار باقیمانده است. این مفهوم نه صرفاً یک برساخت حقوقی، بلکه یک کلّ فلسفی-نظری است که در بستر تحولات تاریخی، ساختارهای قدرت جهانی و اندیشههای سیاسی، بارها بازتعریف شده است.
ریشه کلاسیک استقلال ملّی را باید در نظم وستفالیایی (۱۶۴۸) جستوجو کرد؛ نظمی که پس از جنگهای سیساله اروپا، اصل حاکمیت مطلق دولتها و «عدممداخله» در امور داخلی را تثبیت کرد. این نظم، استقلال را معادل با توان دولت در اتخاذ و اجرای تصمیمات بنیادین بدون تبعیت از اراده بازیگر خارجی و تنظیم قواعد داخلی بر اساس منافع ملّی میدانست. فهم عمیق این بنیان مستلزم رجوع به فلسفه سیاسی مولد آن است؛ جریانی که اندیشمندان قرارداد اجتماعی، واقعگرایان اولیه و نظریهپردازان روابط بینالملل هر یک با منطق خاص خود، استقلال را بهعنوان رکن اقتدار قانونی دولت تبیین کردهاند. در این مسیر، توماس هابز در اثر بنیادین خود «لویاتان» (۱۶۵۱)، دولت را موجودیتی مصنوع و برتر از فرد معرفی کرد که برای تضمین امنیت و نظم، نیازمند اقتدار مطلق است. استقلال ملّی، در نگاه هابز، بازتاب بیرونی همان اقتدار درونی لویاتان بود؛ بدین معنا که دولت مقتدر تنها زمانی میتواند در عرصه بینالمللی فاعل واقعی باشد که اختیار قانونی و تمرکز قدرتش از مداخله خارجی مصون مانده باشد. قرارداد اجتماعی هابزی با تفویض کامل اختیار از مردم به حاکم، پایه نظری حاکمیت و استقلال را بنا نهاد و هرگونه نفوذ یا فشار بیرونی را تهدیدی بر بقای آن تلقی کرد.

در محیط آنارشیک نظام بینالملل، رویکرد استقلال و اقتدار ملّی نه یک گزینه، بلکه یک ضرورت حیاتی برای بقاست. این ضرورت در قالب دیپلماسی عزتمدار و روابط برابر، همزمان با ایجاد و حفظ توان بازدارندگی سیاسی و اقتصادی تحقق مییابد.
پیشتر از هابز، نیکولو ماکیاولی در «شهریار» استقلال را نه یک ارزش مجرد، بلکه حاصل مهارت سیاسی حاکم در حفظ منافع ملّی و اعمال عقلانیت در مدیریت تهدیدها و فرصتها دانست. استقلال نزد او، در بُعد عملی، پیوندی مستقیم با توانایی تقویت بنیه اقتصادی، نظامی و دیپلماتیک دولت داشت؛ تقویت این سه ستون، شرط لازم استمرار اقتدار ملّی و بقا در محیط بینالمللی سخت و رقابتی بود.
با گذر به قرن بیستم، هانس مورگنتا بهعنوان یکی از ستونهای واقعگرایی کلاسیک، استقلال ملّی را ذیل «اصل قدرت» و «اصل منفعت ملّی» قرار داد. به باور او، هیچ سیاست خارجی یا داخلی مشروعی بدون هدفگذاری برای بسط قدرت ملّی و حفظ امنیت امکانپذیر نیست. استقلال، در این نگاه، ابزار بنیادین اجرای استراتژیهای قدرتمحور و تأمین بقا در محیط آنارشیک نظام بینالملل است؛ محیطی که فقدان اقتدار مستقل به معنای وابستگی و آسیبپذیری ساختاری خواهد بود. در سوی دیگر، اندیشمندان لیبرالی استقلال را نه به معنای انزوا، بلکه به معنای توانایی مشارکت برابر در رژیمها و نهادهای بینالمللی بازتعریف کردند. استقلال لیبرالی، موازنهای میان خودمختاری تصمیمگیری و بهرهبرداری از مزایای همکاری چندجانبه است، مشروط بر آنکه این مشارکت موجب فرسایش اقتدار داخلی نشود. این قرائت به استقلال وجه شبکهای بخشید، اما همچنان بر حفظ بنیان قدرت ملّی بهعنوان اقتدار قانونی تأکید داشت.
در جمعبندی، توالی منطقی اندیشهها از هابز تا ماکیاولی، از مورگنتا تا لیبرالیسم نشان میدهد که علیرغم تفاوتهای رویکرد، همه بر یک اصل مشترک پای میفشارند: استقلال ملّی، جوهره اقتدار قانونی دولت برای پیشبرد و بازتولید قدرت مستقل است. این بنیان، چه در قالب تمرکز اقتدار لویاتانی، چه عقلانیت واقعگرایانه، یا بازتعریف تعاملی لیبرالی، همچنان شرط لازم بقا و کنشگری فعال در محیط جهانی است و هرگونه تضعیف آن، بهطور مستقیم امنیت، مشروعیت و هویت ملّی را تهدید خواهد کرد.
تداوم اهمیت استقلال ملّی در عصر جهانیسازی و ارتباطات گسترده
باوجود ظهور پدیدههایی چون جهانیشدن، منطقهگرایی، وابستگی متقابل پیچیده، پایان جنگ سرد و انفجار فناوریهای ارتباطی و اطلاعاتی، استقلال ملّی همچنان یکی از عناصر محوری حکمرانی دولتها باقیمانده است. آنچه دستخوش تغییر شده، نه اصل استقلال بهعنوان بنیان هویت و اقتدار دولت، بلکه شکل، ابزار و بازه عملیاتی آن در محیط بینالمللی است. نظم پساوستفالی بهویژه پس از ۱۹۹۱ این مفهوم را از قالب مطلقگرایانهی تاریخ کلاسیک خارج کرده و در بستر شبکهای درهمتنیده از روابط بینالملل، سازمانهای منطقهای و رژیمهای فراملی بازنشانده است. در این چارچوب، استقلال دیگر به معنای انزوای کامل نیست، بلکه بهعنوان «نفی رابطه سلطهگر ـ سلطهپذیر» تعریف میشود؛ مفهومی که به دولت اجازه میدهد با حفظ جایگاه برابر و توان دفاع از منافع ملّی، در تعاملات بینالمللی مشارکت کند. چنین استقلالی پیشزمینه دستیابی به هژمونی یا جایگاه برتر در حوزههای علم، فناوری، اقتصاد و امنیت نظامی است. حتی قدرتهای بزرگ از ایالاتمتحده و چین تا اتحادیه اروپا بدون تداوم استقلال تصمیمگیری و اقتدار داخلی قادر به تثبیت قدرت و گسترش نفوذ خود نیستند.

استقلال ملّی چه در قالب تمرکز اقتدار لویاتانی، چه عقلانیت واقعگرایانه، یا بازتعریف تعاملی لیبرالی، همچنان شرط لازم بقا و کنشگری فعال در محیط جهانی است و هرگونه تضعیف آن، بهطور مستقیم امنیت، مشروعیت و هویت ملّی را تهدید خواهد کرد.
در نظم جهانی متداخل امروز، استقلال ملّی به میدان نزاعهای سیاسی، فرهنگی و تمدنی بدل شده است. موضوعاتی نظیر جنگ کریدورها (بر سر مسیرهای انرژی، تجارت و حملونقل راهبردی)، نبردهای ژئوپلیتیک بر سر قلمرو و مسیرهای دریایی، رقابتهای ژئواکونومیک بر سر منابع، زیرساختهای تولید و بازارهای مصرف و حتی ژئوکالچر (نزاع بر سر هنجارها و ارزشهای نرم فرهنگی) همگی نشان میدهند که سطح استقلال ملّی مستقیماً بر توان حکمرانی دولتها اثر دارد.
در سیاست خارجی، دولتهایی که استقلال خود را با دیپلماسی فعال و چندلایه، تفوق علمی و فناورانه و انسجام داخلی تلفیق میکنند، نهتنها در برابر دخالتهای خارجی و وابستگی ساختاری مقاومترند، بلکه ظرفیت اثرگذاری بر قواعد بازی را نیز دارند. چنین کشورهایی میتوانند با طراحی معماری قدرت چندبُعدی، در رقابتهای منطقهای و جهانی از نظامی و اقتصادی تا فرهنگی نهتنها بقا داشته باشند، بلکه به کنترل نسبی مسیرهای راهبردی و فرایندهای تولید و توزیع قدرت دست یابند. تجربه تاریخی نشان میدهد که کشورهایی که توانستهاند استقلال ملّی را با سیاست خارجی چندجانبهگرای هوشمندانه پیوند زنند، نهتنها از خطرات ساختاری مصون ماندهاند، بلکه از وابستگیهای اقتصادی و فناورانه، به ابزارهای قدرت نرم برای نفوذ در عرصه جهانی تبدیل کردهاند.
نمونههای موفق این رویکرد را میتوان در ژاپن پس از دهه ۱۹۸۰، هند در قرن بیستویکم و حتی برزیل در سیاستگذاری ژئواکونومیک مشاهده کرد؛ کشورهایی که از طریق تنوعبخشی به بازارها و منابع، کنترل نسبی بر مسیرهای حیاتی خود را حفظ نمودهاند. در حوزه نظری، اندیشههای هابز، ماکیاولی و مورگنتا همچنان چارچوب مفهومی استقلال ملّی را غنی میسازند. هابز استقلال را نتیجه مشروعیت داخلی میداند که بازتاب آن در عرصه خارجی، قدرت بازدارندگی ایجاد میکند؛ ماکیاولی بر ضرورت حفظ منافع ملّی حتی با ابزارها و تدابیر غیرمتعارف تأکید دارد؛ و مورگنتا استقلال را پیششرط بقای دولت در محیطی آنارشیک و رقابتی میشمارد. این رویکردهای فکری نشان میدهند که استقلال ملّی علاوهبر بُعد حقوقی، یک پروژه دائمی در عرصه سیاست قدرت است.
فشارهای سیستم سلطه و ضرورت بازدارندگی عزتمدار در عصر آنارشی بینالمللی
در دهههای اخیر، ابعاد تازهای از چالش استقلال ملّی ظهور کرده که مستقیماً به سیاستهای قدرتهای هژمون و برتر جهانی و منطقهای گرهخورده است. ابزارهایی چون تحریمهای علمی، فناوری و صنعتی، فشارهای ساختاری بر رقبا و وضع استانداردهای دوگانه در حوزههایی همچون «تروریسم»، «حقوق بشر» و «امنیت»، دو کارکرد اصلی دارند: نخست، تقویت بنیان استقلال و اقتدار همین قدرتهای برتر؛ دوم، تضعیف پایههای استقلال ملّی آن دسته از بازیگرانی که سعی دارند خود را از نظم استعماری و استثماری موجود جدا نگهدارند.
رشد روزافزون پدیده تروریسم، گسترش ناامنی و تثبیت زورمحوری و قدرتمداری که بهنوعی بازگشت به «قانون جنگل» در روابط بینالملل محسوب میشود حتی ساختار و کارکرد سازمانهای جهانی نظیر سازمان ملّل متحد و شورای امنیت را تحت تأثیر قرار داده است. بسیاری از این نهادها، بهجای ایفای نقش بیطرف در حل بحرانها، تبدیل به زمین بازی قدرتهای بزرگشدهاند؛ قدرتهایی که با بازتعریف مفاهیم امنیت، حقوق بشر و مداخله، مسیر مهندسی توازن جهانی را در جهت منافع خود پیش میبرند.
در چنین محیط آنارشیک که قواعد همواره بازنویسی میشوند و ابزارهای فشار از اقتصاد تا رسانه گسترش مییابند، رویکرد استقلال و اقتدار ملّی نه یک گزینه، بلکه یک ضرورت حیاتی برای بقاست. این ضرورت در قالب دیپلماسی عزتمدار و روابط برابر، همزمان با ایجاد و حفظ توان بازدارندگی سیاسی و اقتصادی تحقق مییابد؛ بازدارندگیای که قادر باشد هم تهدیدات مستقیم (تحریم، مداخله، جنگ نیابتی) را دفع کند و هم از فرسایش تدریجی ظرفیتهای راهبردی جلوگیری نماید.

استقلال همزمان در دو سطح نظری و عملی عمل میکند: در سطح نظری بهعنوان اصل بنیادین شکلگیری دولت-ملّت و نظام بینالملل و در سطح عملی بهمثابه ابزار تحقق منافع ملّی، حفظ عزت و هویت ملّی و دفاع از تمامیت ارضی و فرهنگی.
بررسی روندهای معاصر نشان میدهد که بسیاری از کشورها، بهویژه در جنوب جهانی، با تشکیل ائتلافهای منطقهای و فرامنطقهای، بهدنبال کاهش اثرات فشارهای سیستم سلطه هستند. نمونههایی چون اتحادیه کشورهای بریکس، سازمان همکاری شانگهای و حتی ابتکار کمربند و جاده چین، تلاشهایی راهبردی است برای شکستن انحصارهای اقتصادی و سیاسی و کاهش آسیبپذیری در برابر تحریمها و استانداردهای دوگانه جهان غرب. منظر امنیت بینالملل، بازدارندگی نتیجه ترکیب نهادینه قدرت سخت و نرم است. این بدین معناست که یک کشور برای حفظ استقلال، ناگزیر باید هم به قدرت نظامی و اقتصادی قابلاتکا مجهز باشد و هم جایگاه مشروعیت و اعتبار بینالمللی خود را تقویت کند. در فضای کنونی، توانایی تولید و توزیع روایتهای معتبر در عرصه فرهنگی و رسانهای، بهاندازه داشتن برتری نظامی در حفظ استقلال مؤثر است. این همانجایی است که دیپلماسی عزتمدار باقدرت نرم تلاقی کرده و استقلال را به یک سیاست فعال و پویا بدل میسازد.
نتیجهگیری
نظام بینالملل در عصر حاضر، با گذار از تنوع ساختاری پس از جنگ سرد بهسوی شبکه منسجم قدرت و سلطه، در حال بازتولید اشکال پیچیدهای از هژمونی است که هم در سطح رقابت سخت و هم در عرصه نفوذ نرم عمل میکند. «استقلال ملّی» در این محیط دیگر یک مزیت نسبی نیست، بلکه بهمنزله شرط بقای راهبردی عمل میکند؛ زیرا ساختارهای جهانی که بهظاهر بیطرف جلوه میکنند از سازمان ملّل و شورای امنیت گرفته تا نهادهای مالی و استاندارد گذار بینالمللی در عمل تحت تأثیر منطق زور و منافع قدرتهای مسلط بازآرایی شدهاند. در این شرایط، کشوری که فاقد استقلال تصمیمگیری و ظرفیت داخلی باشد، حتی در همکاریهای چندجانبه و رژیمهای اقتصادی ـ امنیتی، بهسرعت به بازیگر تبعی و انفعالی بدل میشود.
تصویر حاکم بر نظم پساوستفالی، تصویری از آنارشی مدیریتشده است؛ جایی که قواعد بازی دائماً بازنویسی میشوند و امپریالیسم رسانهای با مهندسی افکار عمومی و تولید روایتهای مسلط، ابزار تثبیت سلطه شده است. فشارهای چندسطحی از تحریم علمی و فناورانه تا مهار مسیرهای تجاری و کریدورهای راهبردی نهتنها مانع توسعه مستقل کشورهاست، بلکه به فرسایش هویت و انسجام فرهنگی آنان نیز منجر میشود. در این چشمانداز، استقلال ملّی به معنای داشتن قدرت درونزا (اقتصادی، فناورانه، امنیتی و فرهنگی) در کنار تعامل پویا و عزتمند با جهان است؛ تعاملی که بهجای انفعال، مبتنیبر شکلدهی فعال قواعد و ائتلافسازی هدفمند باشد.
از منظر راهبردی، تحقق مطلوب منافع ملّی وابسته به توانایی دولت در طراحی معماری قدرت ترکیبی است: تلفیق قدرت سخت بازدارندگی نظامی، ظرفیت تولیدی و استقلال فناورانه باقدرت نرم مشروعیت بینالمللی، روایتسازی معتبر و امتداد فرهنگی. بازیگرانی که بتوانند این ترکیب را مدیریت کنند، قادر خواهند بود در شبکه جهانی نه بهعنوان تابع، بلکه بهعنوان قواعدگذار عمل کنند. به همین دلیل، حفظ استقلال ملّی در عصر هژمونی قدرت بیش از هر زمان دیگر، حیاتی است؛ زیرا تنها چنین استقلالی میتواند هویت تمدنی، امنیت فرهنگی و جایگاه بلندمدت کشورها را در نظم چندقطبی و رقابت ژئواکونومیک و ژئوپلیتیک آینده تثبیت نماید.