others/content
پیوندهای مرتبطکتابکتاب
نسخه قابل چاپ

بریده‌هایی از کتاب «متولد چهل و دو»

پایدارِ جبهه حق

 کتاب «متولد چهل و دو» روایت حاج علی شمقدری از قیام ۱۵ خرداد و همراهی نیم‌قرنی‌اش با آیت‌الله خامنه‌ای است؛ روایتی که از خیابان‌های خونین مشهد آغاز می‌شود و تا روزهای پرالتهاب ریاست‌جمهوری و رهبری انقلاب امتداد می‌یابد. حاج علی شمقدری در ۲۷ شهریور ۱۳۹۹ بواسطه بیماری کرونا درگذشت و رهبر انقلاب در پیامی ضمن تسلیت، ایشان را «همواره در جبهه‌ی حق، به پایداری و غیرت و صدق و وفا» توصیف کردند. به مناسبت ایام سالگرد درگذشت حاج علی شمقدری، بخش کتاب رسانه KHAMENEI.IR به معرفی کتاب متولد چهل و دو شامل بخش‌هایی از زندگی این شخصیت معتمد رهبر انقلاب اسلامی می‌پردازد.
 
* ۱: تداوم دیدار با خانواده شهدا از ۱۳۶۱
یکی از کارهایی که از سال ۱۳۶۱ مرتّب و منظّم در برنامه آقای خامنهای وجود داشت سرکشی به خانواده شهدا بود؛ حتی شبهایی که در تهران آژیر قرمز میزدند و برقها خاموش میشد، بازهم دیدار خانواده شهدا ترک نمیشد؛ یعنی در شبهای بمباران هم آقای خامنهای دیدار با خانواده شهدا را تعطیل نمیکردند.

خیلی شبها که میرفتیم دیدار خانواده شهدا با خودمان چراغ احتیاط میبردیم که اگر برقها برود برق اضطراری داشته باشیم. چقدر هم خانواده شهدا با آقا صمیمی میشوند و درددل میکنند و ابراز علاقه شدید میکنند و احساسات پاک و زلالی از خودشان بروز میدهند. دیدار خانواده شهدای ارمنی و مسیحی هم میروند و فرق هم نمیگذارند. من چند بار همراهشان رفتم دیدن این خانوادههای شهیدِ ارمنی. آقا آنجا پذیرایی میشدند، چای میخوردند و میوه میخوردند؛ خیلی طبیعی.
 
* ۲: نهیب رهبر انقلاب از انفعال جنبش عدم تعهد
در شهریور ۱۳۶۵ رئیسجمهور برای شرکت در جلسه سران جنبش عدم تعهّد عازم هراره پایتخت زیمبابوه شدند. من هم در این سفر همراه ایشان بودم. ازجمله برنامههای سفر زیمبابوه سخنرانی آقای خامنهای در جلسه سران بود که به نمایندگی از قاره آسیا صحبت کردند. سخنانشان درباره سیاست جهان و رابطه کشورهای استعمارگر با دیگر کشورها بود. به آمریکا هم تاختند و شوروی را هم در حضور بیش از صد هیئت نمایندگی رؤسای دولتها مفتضح کردند.

 آقای خامنهای مسئله جنگ ایران و عراق را بهخوبی توضیح دادند. خیلیها آن روزها در دنیا از ماهیت جنگ تحمیلی آگاه نبودند؛ وقتی ایشان جوانب مختلف قضیه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران را توضیح دادند خیلی از سران کشورها آمدند گفتند: حق با شماست. برای همین هم طرحی که برای طرفداری از عراق به کمیته سیاسی جنبش آمد، تصویب نشد؛ یعنی آقای خامنهای نظر سران جنبش عدم تعهّد را برگرداندند.

روز اجلاس من سخنرانی آقا را میشنیدم؛ ایشان از پیامبران الهی یاد کردند و بعد به رئیسجمهور زیمبابوه رابرت موگابه بهخاطر پیروزی در مبارزه با استعمار تبریک گفتند. بعد گفتند اسلام مخالف سلطهگری و سلطهپذیری است؛ و اشاره کردند که جنبش عدم تعهّد در انجام مسئولیت خود در قبال تجاوز به کشورها ناتوان بوده و محافظهکارانه عمل کرده است. خلاصه آقای خامنهای همه را به چالش کشیدند.
 
* ۳: کتمان درد 
یک بار محمود کاوه از مشهد آمده بود که برود کردستان؛ سر راه آمد پیش من. شب را در همان اتاق ما بود و هماهنگیها و کارهای لشکر ویژه شهدا را با تلفن انجام میداد. دستش مجروح بود و به گردنش آویزان، ولی محمود اصلاً فکر دستش نبود. تا صبح دنبال کارهای لشکر بود. آقای خامنهای از محمود سؤال کردند دستت درد نمیکند؟ محمود گفت: خیر. بعد از رفتن محمود، آقای خامنهای به من گفتند: محمود کتمان درد میکرد و این یک ویژگی اخلاقی بزرگ است. من درد دست کشیدهام و میدانم که دست محمود چقدر درد میکند. این درد اصلاً قابلتحمّل نیست؛ ولی محمود آن را کتمان میکند. کتمان درد از خصوصیات مؤمن است. اینها را آقای خامنهای میگفتند و من میدانستم که خود ایشان هم درد دستشان را کتمان میکنند و به ماها اظهار نمیکنند.
 
* ۴: چک آقای خامنه‌ای را برگشت نزنید!
من مسئول خرید دفتر و خانه آقا هم بودم. از مشهد با خودم پول برده بودم و برای گرفتن پول هم به مسئول دفتر یا آقای خامنهای مراجعه نمیکردم؛ از جیب خودم خرج میکردم؛ البته یادداشت میکردم. یک روز آقای خامنهای صدا زدند و گفتند: از این به بعد خرج منزل را از دفتر جدا کنید. آن روز من صد هزار تومان بابت خریدی که کرده بودم از رئیسجمهور طلبکار بودم. حقوق رئیسجمهوری چهارده هزار تومان بود؛ بعد از کسر مالیات چک مینوشتند دوازده هزار تومان. میبردم بانک، بانک میگفت: این حساب پول ندارد. با بانک رفیق شده بودم. سپرده بودم هروقت چک آقای خامنهای را آوردند، اگر کسری داشت به من زنگ بزنید؛ چک را برگشت نزنید؛ به طرف نگویید چک پول ندارد، حساب پول ندارد؛ آبروی آقای خامنهای را نبرید.
 
* ۵:  با فشار امام راضی شدند به تهران بروند
در ۱۲۰ روز منتهی به پیروزی انقلاب آقای خامنهای در مشهد تقریباً زندگی مخفی داشتند. محل اسکان مشخصی نداشتند که من بروم آنجا و ایشان را ببینم. فقط در مکانهای شلوغ دیده میشدند؛ جاهایی مثل مسجد کرامت که امنیت داشت و خبرچینهای ساواک جرئت نمیکردند پا به آنجا بگذارند. مسجد کرامت مرکز رهبری انقلاب در مشهد محسوب میشد. هر روز صبح تا شب آقا در مسجد کرامت به امور سربازهای فراری و راهپیماییها رسیدگی میکردند و شب در میان مردم پنهانی به خانه یکی از دوستان میرفتند. حدود پنجاه روز در مشهد بودند و خانه نیامده بودند. اواخر دیماه «از تهران تماسهای مکرر میگرفتند. حتی کسانی را حضوری میفرستادند که آقا باید برود تهران و ایشان قبول نمیکردند؛ چون انقلاب در مشهد وابسته به وجود ایشان بود. آخرسر آقای منتظری از پاریس تماس گرفته بودند که امام از شما خواسته است به تهران بروید. آقای مطهّری هم دوباره پیام فرستاده بودند که نیامدن شما به تهران مخالفت با امر امام است. آقای هاشمینژاد با رفتن آقا به تهران مخالف بود. نهایتاً آقای خامنهای با قول اینکه در کمترین زمان به مشهد برمیگردند به تهران رفتند.»(۱)
 
* ۶: خطبه خواندن به نام امام(ره)
بعدازظهر روز تاسوعا، مجسمههای شاه در میدان مجسمه و تقیآباد و بیمارستان امام رضا سقوط کرد. در حرم امام رضا هم تصاویر محمّدرضا پهلوی توسط مردم از درودیوار حرم پایین کشیده شد. شب عاشورا معمولاً در حرم امام رضا خطبه میخواندند و این خطبه به نام شاه خوانده میشد. برای خطبه شب عاشورا رفتم حرم، صحنها پر شده بود از جمعیت زائر و مجاور. طبق معمول استاندار برای این شب برنامه داشت و از بزرگان دعوت میشد و خطبه خوانده میشد. من بیخبر بودم و نمیدانستم که قرار است خطبه امشب را که معمولاً آخوندهای درباری میخواندند، آقا قرائت کنند.

صدایی از بلندگوهای حرم پخش شد که خطبه شب عاشورا توسط دانشمند ارجمند حضرت حجتالاسلام خامنهای خوانده میشود. آقا ماشاءالله صدایی بلند و قوی داشتند. ابتدای خطبه را به زبان عربی با حالت تکیه به صوت خواندند و بعد خطاب به امام رضاعلیهالسلام به زبان فارسی گفتند: «یابن رسولالله، از شما معذرت میخواهم که طاغوتیان هرساله مراسم امشب را در کنارت برپا میکردند، درحالیکه نه به تو و نه به جد تو حسین ایمان نداشتند! ما خراسانیها فقط نظارهگر بودیم؛ نه چاره داشتیم و نه توانی؛ ساکت بودیم.»

خطبه شب عاشورا به نام امام خمینی، در صحن حرم امام رضاعلیهالسلام خوانده شد و دولت را بکلّی فشل کرد.
 
* ۷: این جزوه را بیندازید داخل لجن
پیگیری کردم بعد دیدم بله انقلاب ایدئولوژیک اتفاق افتاده. چقدر آدمهای متدیّن و مذهبی که طرفدار سازمان بودند یکباره فروریختند. ما به این جوانهای پرشور و مقاوم و وطنپرست افتخار میکردیم. بعد جزوه مجاهدین درباره تغییر ایدئولوژیک چاپ شد. بعد هم کتاب مواضع ما منتشر شد. جزوه را هم رضا قاسمزاده برایم آورد. دیدم اینها به ائمّه توهین کردهاند، به اسلام تاختهاند؛ فقط به امام حسین جسارت نکرده بودند. میگفتند: امام حسین را قبول داریم. لذا قاسمزاده گفت: جزوه را بخوان و انتقاداتت را بکن. گفتم حوصله ندارم دوباره بخوانم. جزوه را بردم پیش آقای خامنهای. ایشان گفتند: این اوراق کتاب ضالّه است. بندازش داخل لجن. صبح آمدم جلوی کاروانسرا یک جوی سرپوشیدهای بود پر از لجن؛ عیناً طبق فرمایش آقای خامنهای کردمش داخل لجنها. بعد هم در زندان بین اینها درگیری پیش آمد و ما هم از امام استعلام کردیم و امام فرمودند حساب خودتان را از اینها جدا کنید.
 
* ۸: روایت از شب ارتحال امام(ره)
(روز ۱۳ خرداد) آقا از صبح که رفته بودند نیامده بودند. نمیخواهم بگویم به من الهام شده بود، ولی به کشور و انقلاب بدون امام که فکر میکردم، حالم دگرگون میشد. حالت غش به من دست داد و بیهوش شدم. ساعت دوازده شب بود که آقا آمدند. با دیدن حال و احوال رئیسجمهور حالم دوباره بد شد؛ چهره خسته و شکسته و بهشدت ناراحت. من حدود ۲۵ سال بود که آقا را میشناختم؛ از ۱۳۴۳ در جلسات تفسیر شرکت میکردم. در همان جلسات تفسیر یک روز یک نفر صلوات فرستاد، شاگردها هم شل جواب دادند؛ آقای خامنهای گفتند: امروز، روز قتل حسنعلی منصور است، کوبنده صلوات بفرستید؛ امروز نباید اینطوری آرام صلوات بفرستید.

سال ۱۳۴۳ که در دروس توحید ایشان شرکت کردم و ۱۳۴۹ که به خانه ایشان دعوت شدم، در تمامی این سالها نفس به نفس ایشان روزگار گذرانده بودم و در تبعید و در زندگی مخفیانه، در سفرهای داخلی و خارجی و شرایط سخت و دشوار سیاسی کشور، در جبهههای جنگ و بمباران و انفجار در نمازجمعه و در هنگام شنیدن خبر فوت پدر، همهجا همراهشان بودم. هرگز، تأکید میکنم هرگز، ایشان را با چنین حالی ندیده بودم... وقتی از جماران برگشتند حالی خراب و سخت متحیّر داشتند؛ با کسی حرفی نزدند. در اتاق را باز کردم. رفتند داخل اتاق، قبل از اینکه در را ببندند، گفتند: آقای شمقدری، هیچکس داخل اتاق من نیاید. بعد فهمیدم در همان ساعتی که حالم بد شده بود، امام رحلت کردند.
 
 
 
 
 
 دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
 
 
لطفاً نظر خود را بنویسید:
نام :
پست الکترونیکی :
نظر شما :
ضمن تشکر ، نظر شما با موفقیت ثبت شد.
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی