علی معلم دامغانی، به فاصلهی چند روز از شهادت سیدمرتضی آوینی، قطعه شعری در رثای او سرود که نخستینبار در مراسم اربعین این شهید، در تالار اندیشهی حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی توسط خودش قرائت شد.
شکسته خواند نیمه شب برادرم دو گانه را
سپیده زد چه میکنم نماز جوکیانه را؟
بهل، فریضه را بهل به شیخ شب نماز کن
چه حاجتم روا شد از نماز شب دراز کن؟
رهین چاه رستمم زننگ جاه زالها
سپیده زد، چه میکنم د رآسیاب سالها؟
*
نرفت کاری از غنا، که کار فاقه میکند
بهل بگندد آبها، نمک افاقه میکند
*
الا به دام آرزو نه مردی و نه زیستی
به کام زندگی مپو، کجاست خنگ نیستی؟
الا کجاست اسب من که بشکنم مدار را
به آب نیستی زنم برافکنم گدار را
گریوه ماند و اهریمن، الا کجاست رخش من؟
نهیب آذرخش من، درفش من، درخش من؟
سحر فسرد و صاعقه کجاست عرق گبریم؟
که شعله سان برون برد از این رواق ابریم؟
*
نرفت کاری از غنا که کار فاقه میکند
بهل بگندد آبها نمک افاقه میکند
*
چه بنگره است در زمین ز بانگ بسط و قبضها؟
که خفتهاند شبروان ، که مردهاند نبضها
فلک جنازه میبرد به جای هور از آسمان
لعاب مرده میچکد به جای نور از آسمان
صداع حجله میدهند از این عروس رایگان
چه بنگره است در زمین از این نبهره دایگان
چرا به نام آب و نان نشاط خون نمیکنی؟
فتاد لیلی از نفس ،چرا جنون نمیکنی؟
سواد محمل است هان زدند راه عبله را
تو بیشرف چه میکنی حنا و عطر و طبله را؟
جنازهها، جنازهها، جنازههای خونچکان
تو شیر شرزه خود نهای، دمی به لابه میتکان
به روم و روس میبری، به بوق و کوس میبری
نه مام توست این وطن، که را عروس میبری؟
*
نرفت کاری از فنا که کار فاقه میکند
بهل بگندد آبها نمک افاقه میکند
*
زمانه رفت و سالها سخط نشد، رضا تو را
مگر به عید خون کشد عزای مرتضی تو را
دم ثمود و عاد کن الا دم فسرده را
به خون، به خون ضماد کن دو دست و پای مرده را
غریو رعد و رود را دو صبحدم ترانه کن
دو شب، دوشب، همین دو شب از آرزو کرانه کن
به راه صبح تا سحر شبی دو چشم تر بنه
اگر که خوابت آرزو به راه سیل سر بنه
سه روز و شب عشیره را طعام روزه گیر ده
پس آنچه دادهای ستان ،به خسته و اسیر ده
محرمی قبیله را به خشم اشقیا ببین
روی به هند و قدس اگر، برو و بیریا ببین
جنازهها، جنازهها، جنازههای سوخته
ردان آرمیده و ددان خود فروخته
*
نرفت کاری از فنا که کار فاقه میکند
بهل بگندد آبها نمک افاقه میکند
*
زمان رفت و سالها سخط نشد رضا تو را
مگر به عید خون کشد عزای مرتضی تو را
مرا بهل اگر به غم، دریغ او نمیکنم
برای گریه اقتدا، به تیغ او نمیکنم
من آه و خشم و کینه را به «تیغ زن» نهادهام
دریغ و داغ و گریه را به «تیغ» و «زن» نهادهام
*
نرفت کاری از فنا که کار فاقه میکند
بهل بگندد آبها نمک افاقه میکند
*
به انتقام عطسهای که بسته در دماغ من
زمانه سنگ نیستی شکسته بر ایاغ من
حدیث آب و نان بهل، اسیر و هم و شک نیم
تو پای بست برکهای، مرا بهل که وک نیم
کسی بر آب زندگی نمرده از تبار من
به خضر تشنه میرسد، نژاد شعله خوار من
حضور قهر بیغشم، زیاد اگر نمیروم
چو هیمه وقف آتشم، به باد اگر می روم
*
نرفت کاری از فنا که کار فاقه میکند
بهل بگندد آبها نمک افاقه میکند
*
چو کشته برق را زیم، در این نفس که میرود
چو قطره غرق را زیم، در این نفس که میرود
نفورم از دمی که شب نهفته هر سحر زند
وز آفتاب مردهای که هر سپیده سر زند
خیال صیحه میپزد در آستین سپند من
خمار شیعه میبرد بر آستان سمند من
به شب مجره میچکد طرب ز تیغ جوشنم
سپیده عشوه میدهد طلوع تیغ روشنم
اگر ز چاره بگسلم، نفس فلاخنی شود
زمین زبانه سر کند، زمانه گلخنی شود
*
نرفت کاری از فنا که کار فاقه میکند
بهل بگندد آبها نمک افاقه میکند
*
تو را بس این فرشتگی، زمین تیول دیو به
افاقه مفت آرزو، اگر «ریا» ز «ریو» به
الا درنگ و رنگ تو کجاست برملا شده؟
وز انفعال ننگ تو سکوت ما صلا شده
غریو صخره سنب شکسته استخوان شب
شرار شوره خوان ما نشسته در دخان شب
*
شکسته خواند نیمه شب برادرم دوگانه را
سپیده زد چه میکنم نماز جوکیانه را؟
رهین چاه رستمم ز زننگ جاه زالها
سپیده زد چه میکنم در آسیاب سالها؟