others/content
پیوندهای مرتبطفيلمفيلمصوتصوت
نسخه قابل چاپ

دیدار شاعران ۸۸ | شعرخوانی محمدحسین جعفریان

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif

دیگر نمیگویم پیشتر نرو اینجا باتلاق است
حالا میگردم به کشف باتلاقی تواناتر در این همه خُردی
که حتّی باتلاقهایش وظیفهشناس و عالی نیستند
ما را چه شده است؟
این یک معمّای پیچیده است
همه در آرزوی کسب چیزی هستند که من با آن جنگیدهام
و جالب آنکه من باید خدمتکارشان باشم
در حالی که دست و پا ندارم؛
گاهی چشم، زبان و به گمان آنها حتّی شعور.
من، بیدست، بیپا، زبان، گاهی چشم و به گمان آن‌ها حتّی شعور
در دورافتادهترین اتاق بداخلاقترین بیمارستان
وظیفۀ حفاظت از خاطراتی را دارم که تمام روزنامهها، شبکههای تلویزیونی
حتّی جمعی از رفقای دیروزم، قربهالیالله، با تلاشی تحسینبرانگیز سرگرم خفه کردن آنند
جالب آنکه در مراسم خاکسپاری هر خاطرهای
با نخاع قطع شده باید در صف اوّل باشم
تا رسیدن نمایندگان بانکها
و همیشه باشم، چون صندلی، تریبون، گلدان
و همیشه باشم تا رسیدن نمایندگان بانکها
سپس وظیفه دارم فوراً به اتاقم برگردم
من وظیفه دارم قهرمان همیشگی فدراسیونهای درجه چهار باشم
بیدست و پا بدوم، شنا کنم
و دفاع از غرور ملّی اسلامی در تمام میادین
چون گذشته که با یازده تیر و ترکش در تنم
نگذاشتم آنها از پل مارد بگذرند
حالا یک پیمانکار آن پل را بازسازی کرده است
من را هم بردند
خوشبختانه دستم جانی ندارد، اگرنه من باید نوار را قیچی میکردم
نشد، وزیر این زحمت را کشید، تلویزیون هم نشان داد
سپس همه برگشتند؛
وزیر به وزارتخانهاش، پیمانکاران به ویلاهایشان و من به تختم
من نمیدانم چه هستم، نه کیفی وَ نه کمّی
بیدست و پا و چشم و گوش و به گمان آنها حتّی به قول مرتضی، کلمنم
امّا این کلمن هم یک رأی دارد که دست بر قضا خیلی مهم است
و همواره تلویزیون از دادنش فیلم میگیرد
خیلی جای تقدیر و تشکّر دارد
شاید حالا پیمانکاران فرشتگان شبهای شلمچهاند
پاسداران پل مارد و ترکشخوردگان خرّمشهرند
شاید من حالا یک اختلاسپیشۀ خودفروختۀ جاسوسم
که خودم خرّمشهر را خراب کردم
و لابد اسناد آن در یک وزارتخانۀ مهم موجود است
برای همین باید،
همین‌طور باید در دورافتادهترین اتاق بداخلاقترین بیمارستان
زمان بگذرد، من پیرتر شوم تا معلوم شود چه کارهام
سرمایۀ من کلمات است
گردانم، مجنون را حفظ کرد
یکصدوشصت کیلومتر مربّع با پنجاه‌وسه حلقه چاه نفت
امّا بعید میدانم
تختم یکصدوشصت‌سانتیمترمربّع مساحت داشته باشد
چند بار از روی آن افتادهام
یک بار هم خودم را انداختم
بنا بود برای افتتاح یک رستوران ببرندم
من یک نام باشکوهم، امّا فرزندانم از نسبتشان با من میگریزند
با بهرۀ هوشی یکصدوچهل، آنها متّهمند از نخاع شکستۀ من بالا رفتهاند
زنم در خانۀ یک دلّال باغبانی میکند و پسرم میگوید ما سهم زخم از لبخند شاداب شهریم
فرو بریزید، ای منوّرهای رنگارنگ!
گمانم در این تاریکی گم شدهام
و بین خطوط دشمن سرگردانم
آه! پس چرا دیگر کسی اسیرم نمیکند؟
آه! چه کسی یک قطع‌نخاعی بیمصرف را اسیر میکند؟
و باز آه! چه کسی یک اسیر را اسیر میکند؟
آه و آه! که از یاد بردم،
من اسیرم،
زندانی با اعمال شاقّه
آماده برای هر افتتاح، اعلام رأی، رقصیدن به سازها و مناسبتهای گوناگون
و بیاختیار در انتخاب غذا، انتخاب رؤیاها، حتّی در انشای اعترافاتم
و شهید
شهید که چه دور است و بزرگ با تمام داراییاش!
یک شیشۀ شکسته، یک قاب آلومینیومی و سکوت گورستان
خدا را شکر! لااقل او غمی ندارد و همیشه میخندند
و شهید که به سنگرهای خودی رسیده است
تا کمپوتهای تگرگی گیلاس را در خرماپزان دُویجی مزهمزه کند
و شهید که بسیار دور است از این خطوط ناخوانا
از این زبان بیسابقۀ نامفهوم
و این تصاویر تازه و هولناک
خدا را شکر! لااقل او غمی ندارد و همیشه میخندند
و بسیار خوشبخت است، زیرا او مرده است
و من امّا هر صبح آماده میشوم، برای شکنجهای تازه
در دورافتادهترین اتاق بداخلاقترین بیمارستان
در باغ وحشی به نام کلینیک درد
تا موادّ اوّلیۀ شکنجۀ تازه باشم برای جانم، تنم، وطنم
تا باز خود را از تخت یک‌متروچهل‌سانتیام به خاک بیندازم، امّا نمیرم
و درد، در این ستون فقرات کج و فراق، لِهم کند امّا نمیرم
و همچنان شهیدی زنده باقی بمانم


....
نام پرونده : دیدار شاعران ۸۸
لطفاً نظر خود را بنویسید:
نام :
پست الکترونیکی :
نظر شما :
ضمن تشکر ، نظر شما با موفقیت ثبت شد.
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی