
حضرت آیتالله خامنهای: «شهید صدر علاوه بر اینکه از خانوادهی علم و تقوا و دارای دودمان بسیار شریف و اصیلی بود، خود او هم در میان چهرههای ممتاز حوزهی علمیّهی نجف، یک چهرهی استثنائی بود که میدرخشید. همان وقت کتابهایی نوشته بود ارزشمند و کمنظیر؛ همان وقت شاگردانی داشت، حوزهای داشت؛ همان وقت به عنوان یک متفکّر و یک فقیه، در نجف از او اسم برده میشد؛ با اینکه جوان بود، امّا احترام پیرها را به خودش جلب میکرد. اینها چیزهایی بود که انسان خیلی آسان از شخصیّت او و از محیط زندگی او میفهمید.» ۱۳۶۳/۱/۱۹
به مناسبت سالروز شهادت شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر در ۱۹ فروردینماه ۱۳۵۹، رسانه KHAMENEI.IR خاطراتی از شاگرد برجسته شهید صدر، آیتالله سیدکاظم حائری را منتشر میکند.
این مطلب برگرفته از کتاب «استاد ما، شرحی گذرا بر زندگی استاد شهید آیتالله العظمی سیدمحمدباقر صدر» از انتشارات مؤسسه نابغةالصدر است.
ترس از شهرت یافتن
شهید صدر برای من تعریف کرد که وقتی کتاب
فلسفتنا را نوشت، آن را به «جماعة
العلما»ی نجف اشرف داد تا آن را به اسم جماعةالعلما چاپ کنند، نه به اسم سید محمدباقر صدر. آنچه باعث شد شهید صدر کتاب را به
نام خود به چاپ برساند، این بود که جماعة
العلما پس از بررسی کتاب می
خواستند اصلاحاتی در آن انجام دهند که به نظر شهید صدر درست نبود. به همین دلیل آن اصلاحات را نپذیرفت و ناچار شد کتاب را با اسم خود چاپ کند.
استاد پس از نقل این ماجرا می
گفت: «وقتی این کتاب را چاپ کردم، نمی
دانستم چنین گسترشی در کشورهای مختلف پیدا می
کند و این شهرت چشمگیر را برای نویسنده
اش در جهان ایجاد خواهد کرد. اکنون گاهی با خود می
اندیشم که اگر آن زمان می
دانستم این کتاب چنین سرنوشتی پیدا خواهد کرد و چنین شهرتی برای نویسنده
اش می
آفریند، آیا باز هم حاضر بودم کتاب را به
نام جماعة
العلما منتشر کنم! گاهی از ترس اینکه شاید اگر آن زمان چنین چیزی را می
دانستم، حاضر نمی
شدم این کتاب به اسم دیگران منتشر شود، بغض می
کنم و می
خواهم گریه کنم».
نادیده گرفتن خطای شاگرد
یکی از طلاب، درسش در محضر شهید صدر را نیمه
کاره رها کرد و خط
مشی فکری
اش را نیز از اساس تغییر داد؛ به
گونه
ای
که حتی در غیاب شهید صدر و در حضور مردم به او ناسزا می
گفت. بسیاری از این حرف
ها نیز به گوش استاد می
رسید. روزی من خدمت استاد بودم که از این طلبه حرف پیش آمد. شهید صدر گفت: «من هنوز معتقدم این شخص عادل است و حرف
هایی که بر زبان آورده به
دلیل خطا در تصوراتش است، نه بی
مبالاتی
در دین».
ارتباط با شاگردان
شهید صدر در جمعی از شاگردان ویژه
اش درباره اشکالات موجود در حوزه صحبت می
کرد. او به این اشاره کرد که در حوزه صرفاً به فقه و اصول بسنده می
شود و از شاگردانش خواست که در عرصه
های مختلف علوم اسلامی مطالعه و پژوهش کنند. از جمله توصیه کرد که
فلسفتنا را مباحثه کنند. این جمع در منزل من، که آن زمان در خیابان «جُدیدة» نجف بود، جلسه مباحثه
ای برقرار کردند. در اولین روز مباحثه مشغول بحث بودیم که ناگهان صدای در خانه آمد. برخاستم و در را باز کردم. استاد پشت در بود. وارد شد و در جمع ما نشست و گفت: «من تنها به این دلیل به این مجلس آمدم که معتقدم الآن نزد خداوند متعال مجلسی برتر از این مجلس نیست که در آن به گفت
وگوی علمی درباره معارف اسلامی پرداخته می
شود. برای همین دوست داشتم در این برترین مجلس شرکت کنم».
استاد این
طور پدرانه و با این دقت و عطوفت شاگردانش را تشویق، و به پیشرفت هرچه
بیشتر در فهم معارف اسلامی ترغیب می
کرد.
وعده اجتهاد پنج ساله
اوایل آشنایی با استاد مدتی در درس ایشان (مبحث ترتُّب) شرکت کردم. وقتی موضوع ترتّب به پایان رسید، به
دلیل برخی مسائل شخصی و بیماری جسمی، تصمیم گرفتم درس را رها کنم. استاد از تصمیم من مطلع شد و از من خواست درس را ادامه بدهم. او گفت: «من ضمانت می
کنم که اگر پنج سال دیگر به همین منوال در درس حاضر شوی، به اجتهاد برسی». من برخی از مشکلاتم را توضیح دادم و در نهایت تا مدتی در درس حاضر نشدم. پس از تغییر اوضاع، دوباره در درس حضور پیدا کردم. پس از گذشت پنج سال از حضور مستمرم در درس، روزی خدمت استاد رسیدم و گفتم: شما وعده داده بودید که اگر پنج سال در درس حضور پیدا کنم، مجتهد خواهم شد. اکنون این زمان سپری شده و من هنوز به اجتهاد نرسیده
ام. پاسخ شهید صدر این بود: «اکنون معنای اجتهاد در نظر تو عوض شده است. تو اکنون به
معنای متعارف اجتهاد در حوزه رسیده
ای؛ اما می
خواهی به آن معنا از اجتهاد برسی که در سطح این درس است».
پس از آن، همچنان تا زمانی
که دست سرنوشت، هجرت به ایران را برایم رقم زد، در درس استاد حاضر شدم.
تحصیل در اوج فقر
استاد به من می
گفت: «من در زمان تحصیل روزانه به
اندازه پنج نفر آدمِ سخت
کوش کار می
کردم». همچنین می
گفت: «من در اوج فقر و سختی زندگی می
کردم؛ اما از لحظه
ای که از خواب بیدار می
شدم تا وقتی که دوباره به بستر می
رفتم، همه
مشکلات را فراموش می
کردم [و فقط به تفکر و مطالعه می
پرداختم] تا اینکه خانواده برای خرید لوازم خانه صدایم می
کردند، در آن لحظه بود که سررشته افکارم پاره می
شد و [از فرط فقر] متحیر می
شدم».
تربیت فرزند
شهید صدر درباره تربیت فرزند میگفت: «تربیت فرزند به ترکیبی از سختی و قاطعیت از سویی، و نرمی و انعطاف و مهربانی از سوی دیگر نیاز دارد. معمولاً پدرها بخش اول و مادرها بخش دوم را به عهده میگیرند؛ اما من با اممُرام توافق کردهایم که رفتارمان برعکس باشد. من از او خواستهام که در مواقع لزوم وظیفهی برخورد سخت و قاطع با بچهها را به عهده بگیرد و من همواره با آنها با عاطفه و مهربانی برخورد کنم». دلیل این برنامهریزی شهید صدر این بود که خودش برای آموزش مفاهیم و اندیشههای اسلامی توانایی بیشتری داشت؛ ازاینرو میخواست که بچهها از او همواره تصویری مهربان و بامحبت در ذهن داشته باشند تا مفاهیم اسلامی و ارزشهایی که به آنها میآموخت تأثیر عمیقتری در جانشان داشته باشد.
شهید صدر میگفت: «من کینه از صهیونیستها را در جان دخترم مُرام ریختهام. یک بار از ظلمهای صهیونیستها به مسلمانان برایش حرف میزدم و ماجرای بمباران خانههای مسلمانان توسط آنها را تعریف میکردم که خیلی ناراحت شد و اندوه چهرهاش را پُر کرد. برای همین بلافاصله برخی از داستانهای پیروزی مسلمانان را هم برایش تعریف کردم که با شنیدن آنها شاد و خوشحال شد و خنده بر لبانش نشست.»
مراقبت در اموال شرعی
شهید صدر با بچه
هایش درباره اموال شرعی
ای که معمولاً به مراجع سپرده می
شود و آنها این اموال را در خانه می
دیدند حرف زده بود تا با قناعت تربیت شوند و گمان نکنند که می
توانند با این پول
ها هرچه دوست دارند بخرند. استاد می
گفت: «من به دخترم مُرام فهمانده
ام که این پول
هایی که دست ماست، برای خودمان نیست». برای همین این طفل معصوم گاهی می
گفت: «بابام پول زیاد داره، ولی مال خودش نیست».
نسخهای برای نجات امت
شهید صدر روزی به من گفت: من تصور می
کنم امروز مردم به همان بیماری
ای مبتلا هستند که مردمِ زمان امام حسین
علیهالسلام به آن مبتلا بودند؛ یعنی بیماری بی
ارادگی. آنها حزب بعث را می
شناسند، می
دانند چه کسانی بر عراق حکومت می
کنند و هیچ شکی ندارند که آنها فاسق و فاجر و ستمکارند و به بندگان خدا ظلم می
کنند، اما این اراده را ندارند که در راه خدا جهاد و این گروه کافر را از منصب حکومت سرنگون کنند و کابوس این ظلم را از سر خود بردارند.
ما باید این بیماری را درمان کنیم تا اراده در رگ
های این امتِ مرده جریان پیدا کند و این کار تنها از همان راهی ممکن است که امام حسین
علیهالسلام انجام داد و اراده را در جان
های امتِ آن زمان جاری کرد؛ یعنی فداکاری شدیدی که احساسات امت را به لرزه انداخت و زندگی را به امت برگرداند تا جایی که باعث شد دولت بنی
امیه سرنگون شود. بنابراین ما باید در راه خدا از جان خود بگذریم و خونمان را سخاوتمندانه در راه پیروزی دین حنیف بدهیم.
مبارزه با عرف نادرست
روزی شهید صدر در دوران پیش
نمازی در حسینیه شوشتری
ها، به حسینیه نیامد. نمازگزاران از سید محمد [فرزند سید محمدصادق] صدر که از شاگردان شهید و نوه عموی او بود و به فضل و تقوا شهرت داشت، خواستند پیش
نماز آنها شود. او هم پذیرفت و نماز ظهر و عصر به امامت ایشان اقامه شد. وقتی
این خبر به شهید صدر رسید به
شدت ناراحت شد و سید محمد را احضار کرد و از او خواست دیگر به
هیچ
وجه این کار را تکرار نکند. شهید صدر عموزاده
اش را برای امامت نماز شایسته می
دانست، اما این کار را برای مبارزه با عرف غلطی انجام داد که در آن زمان رایج بود. در آن دوران عده
ای از ائمهی جماعتِ مساجد عادت داشتند کسی از نزدیکان و بستگانشان را به
عنوان نایب خود برای نماز تعیین کنند تا وقتی خودشان به نماز نمی
آیند آن فرد امامت را به
عهده بگیرد. اما این انتخاب تنها ریشه در روابط داشت، نه شایستگی
های اصلی لازم برای امامت. بنابراین امکان داشت این کار سید محمد صدر نیز در همان چهارچوب قلمداد و موجب تقویت آن عرف غلط شود؛ درحالی
که شهید صدر در پی ازبین
بردن این عرف غلط بود و تلاش می
کرد علاوه
بر شرایط فقهی اولی، شروطی دقیق و کاربردی برای امامت مساجد تعریف شود که مصالح اسلامی را تأمین کند. بنابراین تا زمانی
که ذهنیت عمومی اصلاح نشده، عموزاده
اش را از این کار منع کرد، با اینکه به وجود شروط لازم در او باور داشت.
مباحثه علمی در حرم
شهید صدر برای من تعریف می
کرد که در ایام تحصیل عادت داشته که هر روز به حرم امیرالمؤمنین
علیهالسلام شرفیاب شود و پس از زیارت و نماز، جایی در حرم بنشیند و به مسائل علمی فکر کند و از آن حضرت برای حل آنها کمک بگیرد. او می
گفت به
دلایلی مدتی نتوانسته بود به حرم مطهر برود و کسی هم از این موضوع مطلع نبود تا اینکه یکی از زنان خانواده استاد
(۱) در عالم رؤیا امیرالمؤمنین
علیهالسلام را دید که به او فرموده بود: «به فرزندم سید محمدباقر بگو چرا حضور در درس ما را قطع کردی؟».
اجتهاد در نوجوانی
از استاد پرسیدم آیا تا به حال تقلید کرده
اید؟ گفت: «من پیش از بلوغ از مرحوم آیت
الله شیخ محمدرضا آل
یاسین تقلید می
کردم؛ اما از وقتی به بلوغ رسیدم از کسی تقلید نکرده
ام». به یاد ندارم که گفت فقط به نظر اجتهادی خودم عمل می
کردم یا هم اجتهاد می
کردم و هم احتیاط.
شجاعت انتقاد به حزب بعث
زید حیدر که عضو شورای رهبری قومی حزب بعث بود به همراه عبدالرزاق حبوبی
(۲) به منزل شهید صدر آمد و با ایشان دیدار کرد. استاد در آن جلسه متناسب با اوضاع آن زمان به
صراحت انتقاداتی به رژیم مطرح کرد. این کار در دوران خفقان رژیم بعث، واقعاً اقدام خطرناک و شجاعانه
ای بود. در آن جلسه من و شماری دیگر از طلابِ شهید صدر هم حضور داشتیم؛ اما چون زمان زیادی از آن جلسه گذشته، جزئیات را به یاد نمی
آورم و به همین دلیل متنی را که شیخ عبدالحلیم زهیری نوشته است، در اینجا نقل می
کنم. وی پس از جلسه محتوای آن را از شهید صدر می
پرسد و ثبت می
کند.
شهید صدر برای من محتوای گفت
وگوی خود با زید حیدر را که در حضور حبوبی بود این چنین تعریف کرد: «من وارد اتاق جلسه شدم. زید حیدر در اتاق بود و پس از دقایقی حبوبی هم آمد. با خنده
ای که گویی از سر شرم بود، سلام کرد و نشست؛ زیرا در اتاق کناری نماز می
خواند و از اینکه نمازش را تا آن وقتِ عصر به
تأخیر انداخته بود تظاهر به خجالت می
کرد. من با زید حیدر صحبت را آغاز کردم و نقش حوزه و علما را در به حرکت درآوردن و تربیت امت، برایش شرح دادم. گفتم که علمای شیعه با عالمان مسیحی فرق می
کنند و با دنیای شیعیان مرتبط
اند. بخشی از تاریخ را برایش روایت کردم و ماجرای ثورةالعشرین را مثال زدم که در آن قیام (که مراجع رهبرانش بودند) خون کشاورز و کارگر و مردم عادی با خون عالمان درهم
آمیخت. به مقاومت سید شرف
الدین در لبنان بر ضد فرانسه اشاره کردم که به
دلیل همین مقاومت، کتابخانه
اش در لبنان را به آتش کشیدند که مخزن کتاب
های خطی ارزشمندی بود و خلاصهی عمر و ثمرهی حیاتش قلمداد می
شد. به
همین ترتیب پیش آمدم و به نقش حوزه در دوران معاصر پرداختم و گفتم کارمندان زیادی از من درباره جواز یا حرمت تأخیر حضور در ادارات می
پرسند و پاسخ من هرچه
باشد می
تواند تأثیر زیادی در وضعیت حکومت بگذارد. همچنین از من درباره دزدیدن اموال رژیم سؤال می
شود و من اگر اجازه بدهم، فتوای من در کار حکومت مؤثر خواهد بود. سپس به این مسئله پرداختم که اکنون حکومت هیچ
گونه همکاری با علما ندارد و حتی در حد مسائل سادهی شرعی هم با آنها همکاری نمی
کند؛ مثلاً یکی از کشتارگاه
های بزرگ بغداد به
گونه
ای ساخته شده که ذبح رو
به
قبله انجام نمی
شود؛ درحالی
که این مسئله خیلی ساده است و اشکالی برای حکومت پیش نمی
آید که ذبح روبه
قبله باشد و حال اینکه این کار باعث می
شود که گوشت بیشتری به فروش برسد.
به اینجای حرفم که رسیدم، حبوبی رو به من کرد و گفت: «من تعجب می
کنم از اینکه گوشت اینجا غیرشرعی است. من خودم هروقت به خارج می
روم، تلاش می
کنم که گوشت با ذبح اسلامی پیدا کنم، حال گوشتی که در خود عراق ذبح می
شود، غیرشرعی است؟!».
سپس درباره اینکه دولت راهی را احداث کرده که موجب تخریب قبر علی
بن
محمد سمری نائب امام زمان شده صحبت کردم و توضیح دادم که این کار برای شیعیان که در طول تاریخ با این مکان ارتباط ویژه
ای داشتند، پذیرفتنی نیست».
یکی از چیزهایی که استاد در آن جلسه به زید حیدر گفت، این بود که اگر حکومت می
خواهد بداند خواسته مردم چیست، باید به علما مراجعه کند؛ زیرا علما مورداطمینان و رازدار امت
اند و حرف
های آنها را می
زنند.
در پایان جلسه حبوبی رو به زید حیدر کرد و گفت: «ببین این آقا چقدر خوب حرف می
زند. باید ایشان را عالم بعثی
ها کنیم». حضار خندیدند. او هم رو کرد به حاضران و گفت: «چرا می
خندید؟!». شهید صدر پاسخ داد: «من عالم مسلمانان هستم، نه بعثی
ها».