ارائه روایت حقیقی و دستاول از حوادث انقلاب یکی از مطالبات رهبر انقلاب اسلامی در سالهای اخیر بوده است. کاری که اگر از انجام آن غفلت شود دشمن با ارائه روایت دروغ از حوادث تاریخی واقعیت آنها را قلب خواهد کرد. تسخیر سفارت آمریکا در سیزده آبان سال ۱۳۵۸ یکی از حوادث مهمی است که حضرت آیتالله خامنهای با تأکید بر اهمیت روایت آن فرمودند: «شما اگر حادثهی تسخیر لانهی جاسوسی را روایت نکنید -که متأسّفانه نکردیم- دشمن روایت میکند و کرده؛ دشمن روایت کرده، با روایتهای دروغ. این کاری است که ما باید انجام بدهیم؛ وظیفهی جوانهای ما است.» ۱۴۰۰/۰۹/۲۱
به مناسبت ۱۳ آبان روز مبارزه با استکبار جهانی و تسخیر لانه جاسوسی به دست دانشجویان پیرو خط امام، «ریحانه»؛ بخش زن، خانواده و سبک زندگی رسانه KHAMENEI.IR در گفتاری از خانم دکتر زینب کدخدا، از دانشجویان پیرو خط امام و استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران به روایت گوشهای از خاطرات روزهای تسخیر لانه جاسوسی آمریکا پرداخته است.
من با شخصیت امام خمینی در همان جا آشنا شدم
بنده زینب کدخدا در حال حاضر استاد دانشکدهی دندانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران هستم و بعضی از روزهای هفته در مطب مشغول طبابت هستم. سه تا بچه داشتم که ازدواج کردند و شش نوه دارم. زمان قبل از انقلاب دانشآموز دبیرستانی بودم و فعالیتهای سیاسی به آن صورت نداشتم.
در آن روزها با تعدادی از دوستان که در یک جلسهی اعتقادی همدیگر را پیدا کرده بودیم، هرزمان که درسهای مدرسه اجازه میداد هفتهای یک یا دو بار دور هم جمع میشدیم و یکی دو نفر از خانمهایی که قبلاً حوزهی علمیه درسخوانده بودند برایمان کلاس برگزار میکردند. در این جلسات بیشتر تفسیر قرآن، اصول اعتقادی و عربی بهصورت خلاصه آموزش داده میشد. من با شخصیت امام خمینی در همان جا آشنا شدم. در جلسات آنجا متوجه شدم که امام مرجع اعلم هستند و شروع کردم از ایشان تقلیدکردن؛ همین باعث شد که دوستان همفکر همدیگر را پیدا بکنیم. گاهگاهی صحبت از سیاست و زندانیان سیاسی و مسائل این چنینی میکردیم. گاهی بعضی از وابستگانمان که زندانی سیاسی بودند نیز به جلسات ما میآمدند.
همچنین از ساواک هم ما را تحتنظر داشتند و ما معمولاً ادعا میکردیم که صرفاً قرآن و نهجالبلاغه و اصول اعتقادی میخوانیم و کاری به کار سیاست نداریم. اما در عمق وجودمان آشنایی با انقلاب از همان موقع شروع شد.
ورود دانشجو با چادر ممنوع!
سال ۵۶ درست آن زمانی که تظاهرات و اعتصابها داشت اوج میگرفت، من وارد دانشگاه شدم. درست در همان سال دستور آمده بود که ورود دانشجوها با چادر ممنوع است، من چون زمینهی اعتقادی داشتم و خانوادهام هم اهل حجاب و چادر و اینها بودند، با چادر وارد دانشگاه شدم. تعداد دانشجویان چادری در قسمت پزشکی کم بود و بدین ترتیب نیروهای ساواک ما را کاملاً زیرنظر داشتند. جاهایی که مجبور بودیم روپوش سفید بپوشیم با روپوش بودیم؛ ولی در حالت عادی چادر سرمان بود. همین پوشش مشترک باعث شده بود که با یک عده از همفکرهایمان دور هم جمع بشویم و دیگران به عنوان فرد مذهبی، به ما احترام بگذارند. از همان موقع وارد انجمن اسلامی شدم.
امام محور همه تشکلها بود
انقلاب که پیروز شد طیفهای مختلف دانشجویی خودبهخود رفتند و از ما جدا شدند و انجمن اسلامی یک گروه متعلق به مذهبیها شد. در ابتدا تقریباً محور همهی تشکلها امام خمینی (ره) بود؛ اما مدتی بعد عقاید و سلایق مختلف به وجود آمد و کمکم محوریت امام مخصوص طیف مذهبی شد که در خط امام حرکت میکردند که ما هم جزو آنها بودیم.
تا زمان تسخیر لانه هنوز افرادی بودند که با وجود اختلافنظرها و سلیقهها هنوز جزو انجمن اسلامی بودند و از نظر خط فکری کاملاً جدا نشده بودند. اما تقریباً با وقایع مربوط به تسخیر لانه به شکل واضحتری خطها از هم جدا شد و مسیرها تمایز پیدا کرد. با صحبتهایی که میشد، اتفاقاتی که میافتاد، شخصیتهایی که حرف میزدند، سخنرانیهایی که شکل میگرفت و کمکم افراد از یکدیگر جدا میشدند. دانشجویان خط امام هم از تشکلهای دیگر مستثنی نبودند و از اول یک تشکل کاملاً خالص نبود، بهمرور با جداشدن افراد با نگاههای متفاوت الحمدللّه یک عدهی خوبی هم پیرو دستورات امام ماندند.
این اتفاق نباید به نام امام تمام بشود...
در دانشکدهها انجمنهای اسلامی مشغول فعالیتهای خودشان بودند و نظم خاصی هم نداشتند. با بهوجودآمدن دفتر تحکیم وحدت دانشجویان، انجمنها سعی میکردند که با دفتر تحکیم در ارتباط باشند تا مدیریت هماهنگی شکل بگیرد.
بعضی از دانشجوهای شریف، علوم پزشکی تهران و دانشکده فنی که در دفتر تحکیم ذیل کلاسهای عقیدتی دور هم جمع شده بودند به این نتیجه رسیده بودند که تمام اتفاقهایی که در سفارت آمریکا رخ میدهد مشکوک است و اقدامات دولت وقت هم بهشدت تحتتأثیر همین وقایع و اتفاقاتی است که در سفارت اتفاق میافتد. بعد به این نتیجه رسیده بودند که ما باید حرکتی دانشجویی انجام دهیم و برای اینکه این اتفاق نه به نام امام تمام بشود نه برای دولت بد بشود و درعینحال هم اعتراضاتمان را به دولت بفهمانیم و بگوییم که این راهی که میرود راه انقلاب نیست.
همان جلسات منجر شد به اینکه نمایندگانی از انجمنهای اسلامی دانشگاهها دعوت بکنند. آن موقع هم دانشگاهها به این زیادی نبود، دانشگاه شهید بهشتی، تهران، صنعتی شریف، یکی دو تا دانشگاه دیگر و مدرسه عالی بود. نتیجه این شد که اعتراضشان را به سفارت به یک نوعی اعلام کنند؛ ولی دقیقاً به این معنا نبود که طولانی بشود و اهدافی را بهصورت بلندمدت نریخته بودند شاید اول فکر میکردند که بیایند بپرند از دیوار و بهاصطلاح صحبتی بکنند. اما شاید یکی از معجزات خداوند بود و همانطور که امام گفتند انقلاب دوم بود.
قضیه خیلی آرام پیش رفت و بهگونهای شد که خود اینها آمدند و خودشان را بدون هیچ تیراندازی تسلیم کردند. حتی من یادم است بهعنوان یک دانشجو پرسیدم که ما چند روز قرار است اینجا بمانیم، گفتند فوقش یکی دو روز هستیم تا ببینیم چه میشود. این تا ببینیم چه میشود؛ یعنی منتظر بودند ببینند عکسالعمل امام چه هست. یعنی با خودشان قرار گذاشته بودند که اگر کشته هم شدیم، مسئلهای نیست. فقط میدانیم این کاری که میکنیم درست است؛ اما دلمان نمیخواهد که امام ناراحت بشود. اگر امام به ما پیام دادند که برگردیم بیاییم بیرون، این کار را میکنیم اگر هم تأیید کردند ادامه میدهیم. یعنی همینطوری با قدم قدم جلو رفتن شروع کردیم.
تسخیر لانه جاسوسی دست خدا بود
این ایدهی اعتراض به سفارت همیشه در ذهن دانشجوهای مبارز بود. اما فقط دانشجویان پیرو خط امام موفق شدند آن هم بهخاطر اینکه کاملاً چشمشان به دهان امام بود که آیا امام تأییدشان میکند یا نه. یادم است با آمدن احمد آقای خمینی که پیام امام مبنی بر این که ما چهکار خوبی کردیم و کارتان درست است، اصلاً انگار بچهها یک روحیهی دیگری پیدا کردند و فکر کردند باید پایداری کنند و دیگر هر جور شده باید مقاومت کنند. ظهر هم ساعت ۲ از اخبار امام پیام دادند و این دیگر دل بچهها را بیشتر قرص کرد.
تا قبل پیام امام، دولت خیلی فشار آورده بود که از سفارت خارج شوید و جمع کنید؛ ولی همین پیام و آمدن احمد آقای خمینی دیگر این عزم را در بچهها راسخ کرد و همینطور هم بچهها بهطرف آخر سفارت میرفتند و بدون هیچ مقاومتی توانستند همهی گروگانها را بگیرند.
همه چیز این ماجرا عجیب است حتی من مثلاً یادم است باران میآمد. مردم جمع شده بودند که چه خبر است شما چرا رفتید داخل. به من گفته بودند شما پشت این میلهها بایست و از اینجا مواظب باش کسی داخل نیاید. ما نه اسلحه داشتیم نه هیچچیز. قصد ما این بود که یک اعتراضی باشد و تیپ دانشجو هم از نظر سیاسی برای مردم قابلقبول است؛ چراکه با علم و از سنگر دانشگاه حرف میزند.
همه چیز دست خدا بود من حتی دیدم کسی که کلاهخود دارد و خودش را پوشانده باشد از پشت پنجره با تفنگ ایستاده؛ ولی نه شلیکی شد نه هیچچیز. آنها هم میترسیدند که نسبت به ما عکسالعملی نشان بدهند و این واقعاً جزو توفیقات الهی بود. این جزو الهاماتی بود که به این دانشجوها شده بود. واقعاً دلشان با امام بود و منتظر بودند امام دستوری بدهند تا هر چه امام میگوید گوش بکنند. قبلش را برنامهریزی کرده بودند؛ ولی بعدش را منتظر بودند که هر چه امام میگوید همان کنند. همین باعث شد که پیوند بین این دانشجوها و مردم اتفاق بیفتد.
امام آدم اصلی این ماجرا بود
مردم زیادی بعد از پیام امام حمایت کردند، پشت میلهها میآمدند حتی شبها میخوابیدند از کشورهای و جاهای مختلف میآمدند. همان موقع یکقسمتی را بهعنوان روابطعمومی تشکیل دادند تا کسانی که از بیرون میخواهند بیایند شناساییشان کنند. بچهها ازقبل یک برنامهریزیهایی داشتند. چون جلسات عقیدتیشان در دفتر تحکیم خواهناخواه یک نظمی درشان به وجود آورده بود. بعد از آن بلافاصله تشخیص دادند که همان دم در انتظامات داشته باشند، باید از این گروگانها نگهداری بکنند. دختر و پسر را بهصورت خیلی سریع و اورژانسی گروهبندی کردند تا از قسمتهای مختلف سفارت حفاظت بکنیم. واقعاً بچههای مسلمان مذهبی بودیم.
شهید ورامینی از آن افرادی بود که به ما آموزش نظامی میداد. یک شورای هفتنفره درست کردند که این شورای هفتنفره تقریباً بتواند همهی این کارها را تنظیم و مدیریت بکند. معمولاً اینها جلسه تشکیل میدادند یک سری گروگان دست ما بود، باید اینها جوابگو بودند. خود نمایندههای شورای هفتنفره هم با خود دانشگاهها جدا مینشستند.
به نظر من اگر آن شناخت دانشجوها از امام و سابقهی ایشان در مبارزاتی که با آمریکا داشت نبود این اتفاق نمیافتاد. امام بههیچوجه نمیتوانست سلطهی آمریکا را بپذیرد. به نظرم میآید که امام آدم اصلی این ماجرا بود. اگر که آن پیوند قلبی و روحی بچههای دانشجو با امام نبود اصلاً موفق نمیشدیم.
حضور بانوان دانشجو در تسخیر لانه جاسوسی
در تمام تظاهراتی که در سالهای پیروزی انقلاب اتفاق میافتاد، خانمها حضور خیلی فعال و برجستهای داشتند. حتی خود امام خانمها را خیلی تشویق میکردند. ما دوستان زیادی در دانشکدهی پزشکی داشتیم که جزو زندانیان سیاسی بودند و با پیروزی انقلاب اینها آزاد شدند و همپای همسرانشان و دانشجویان دیگر به فعالیتهای سیاسی میپرداختند؛ بنابراین این تفکر که خانمها نباید شرکت بکنند اصلاً وجود نداشت و حتی در انجمن اسلامی دانشگاهها هم این خودباوری به خانمها القا میشد و مخصوصاً که حجاب و حالا بهصورت مانتو روسری یا بهصورت چادر، وجههی مذهبی خانمها را مشخص میکرد. گرچه در دانشگاهها خانمهای محجبه انگشتشمار بودند؛ ولی به آنها خیلی احترام گذاشته میشد و اینها هم عقایدشان را خیلی خوب بیان میکردند. این بود که در جریان لانهی جاسوسی هم اصلاً این طور نبود که فکر بکنند خانمها نقشی ندارند. از همان اول خانمها، در بطن ماجرا بودند.
شجاعت و عفت بچهها در آن اتفاق درس بزرگی برای بانوان و دخترهای امروز است. خانمها سعی میکردند که از نظر حجاب و عفت کلامی در برخورد با آقایان، کاملاً نه کموبیش سعی میکردند که مسائل شرعی را رعایت بکنند و این خودش یک مزیّتی برای خواهرها بود. هیچ برچسبی به ایشان نمیچسبید. همهی این خواهرها باحجاب بودند. ما اصلاً خواهر بیحجاب نداشتیم باحجاب هم وارد شدیم. حالا یک سری مانتو روسری بودند، یک سری با چادر بودند.
خط امام همان مبارزه با آمریکا بود
خدا یک اطمینان خاطر و آرامشی در دل ما گذاشته بود و شاید به اتکا امام بود که میدیدیم امام این قدر آرام صحبت میکنند. ما هم به پشتیبانی امام فکر میکردیم که هیچ اتفاقی نمیافتد. حتی در آن موقعی که آمریکاییها به طبس آمده بودند تا مثلاً حمله کنند، باز هم ما نگران نشدیم. تنها چیزی که ما را خیلی رنج میداد این بود که اختلاف عقیده و اختلاف خط سیاسی در بین بچهها پیدا شد.
این مخالفت امام با آمریکا یکی دوروزه به وجود نیامده نبود. یکدفعه امام نگفت آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند یا مثلاً آمریکا دشمن اصلی هست. سالهای سال بود که خط امام همان مبارزه با آمریکا بود.
تسخیر سفارت انقلاب دومی بود که مبارزهی با آمریکا را جهانی کرد
شاید این عملیات دانشجویان، تنها گروگانگیریای در دنیا بوده که به این شکل موفق پیش رفت؛ چراکه این همه حمایت مردمی پشت آن بود، حمایت امام که جای خود دارد. در حقیقت انقلاب دومی بود که درجهانی شدن انقلاب سهم ویژهای داشت، بچهها جهانی شدند، مبارزهی با آمریکا هم جهانی شد.
توصیهام به کل دانشجویان این است که مطالعات خود را در همه زمینهها افزایش دهند. دانشجوهای آن موقع به دلیل برخورد با کمونیستها و عقاید مختلف مطالعات مختلفی در همه زمینههای از دینی گرفته تا خود متون مکاتب سیاسی داشتند شاید چند صد برابر اطلاعات و مطالعاتی که امروز دانشجوها دارند. اطلاعاتمان را دررابطهبا دین و قرآن و احادیث بالا ببریم. خودمان را تقویت بکنیم، خود دانشجوها خودشان را تقویت کنند.
دست خدا را دیدیم
ما کارهای نبودیم میگویم هر چه بود امام بود، خدا بود. یکی از چیزهایی هم که بچهها در سفارت همیشه به خودشان میگفتند این بود که: فکر نکنید شما کسی هستید؛ یعنی هیچوقت خودتان را پیشبرندهی اتفاقات ندانید. همه دست خداست و واقعاً هم دست خدا بود. من خوشحالم که آن برهه از تاریخ را توانستم باشم و ببینم. خداوند انشاءاللّه همهی آن کسانی که در این قضیه شرکت داشتند در پناه خودش عاقبت بخیرکند و اسرائیل و آمریکا را همانطور که آن موقع میگفتیم مرگ بر آمریکا نابود کند، این مرگ هر چه زودتر فرابرسد و مظلومان عالم از چنگ این هیولاهای جهان انشاءالله نجات پیدا کنند.