یک بغل گل بود و در دامان آغوشم نریخت
یک قدح می بود و در پیمانۀ هوشم نریخت
مَجمری نور و حرارت آن حریق ارغوان
در فضای سینۀ تاریک و مهپوشم نریخت
باغبان وصل را نازم که در اوج عطش
آب در گلدانِ ازخاطرفراموشم نریخت
حافظا رفتی و در این سالها شعری زلال
انگبین خلسهای در جام مدهوشم نریخت
انتظارم کشت و گلبانگ به خون آغشتهای
طرح سیلی تازه با فریاد چاووشم نریخت
سالها بگذشت و در میخانۀ متروک درد
خون گرم شیونی در لالۀ گوشم نریخت
دوش گفتم ساقیا امشب چه داری؟ گفت زهر
گفتمش کج کن قدح را، دید مینوشم نریخت
شب گذشت و روغن خونآبهای بغض خسیس
در چراغ چشمهای نیمهخاموشم نریخت
قامت بالابلندی چون شهادت ای دریغ
آبشاری بود و در مرداب آغوشم نریخت
رهبر انقلاب، پس از پایان شعر: آفرین. طیبالله انفاسکم خیلی خیلی خوب. مثل همیشه. هر وقت شعر میخوانند انسان احساس میکند رتبهای بالایی از شعر را انصافاً دارد ایشان عرضه میکند.