چرا این خطوط، این حروف الفبا شکسته؟
چرا «ز» چرا «ه» چرا «ر» چرا «آ» شکسته؟
چرا حرف در حرف هر واژه میپیچد از درد؟
مگر ضربهای سخت پهلویشان را شکسته؟
در این شعر، آیینهای بوده قبل از سرودن
که افتاده و زیر پاهای دنیا شکسته
بگو ناخدایان بر این موج، کشتی نرانند
که صد کشتی نوح هر شب در اینجا شکسته
به لیلای عاشقکش قصهها هم بگویید
که در راه مجنون، در این کوچه لیلا شکسته
نماز مسافر شکستهست و در خانهی خود
کسی بسته قامت به محراب، اما شکسته
در آیینهی خانه، مادر مهیای پرواز
در آیینه، آیینهی عمر بابا شکسته
نهتنها در این سوگ، محراب مسجد خمیده
ستونهای معبد، کنیسه، کلیسا شکسته
تو را دست شوم جهالت شکست و ندانست
که زیبا اگر هم شکستهست زیبا شکسته
زمینلرزه، توفان و آتشفشان، این سه یعتی:
پس از تو دل کوه و خشکی و دریا شکسته
اگر بارگاهی بسازند روزی برایت
ببینی که از حجم غم، پشت بنا شکسته
کشیدهست استاد نقاش تصویری از تو
ولی روی بومش تمامی خطها شکسته
به نامت رسیدهست خطاط و حیران نشستهست
که نام تو در ثلث و نسخ و معلا شکسته
به جای سرودن، تو را خواند و نالید شاعر:
چرا واژهای نیست در شعرم الا شکسته؟!
چرا این نقوش، این خطوط، این حروف الفبا
چرا «ز» چرا «ه» چرا «ر» چرا «آ» شکسته؟