قلم اینک به تمنای تو در رقص آمد
این چه نی بود که با نای تو در رقص آمد
این چه نی بود که بر صفحه به جز لا ننوشت
تا که بر کرسی الّای تو در رقص آمد
قلم است این به کفم شعلۀ آتش شده است...
یا به دستم ید بیضای تو در رقص آمد؟
شبنمی هستم همسایۀ خورشیدم کن
با همان جذبه که عیسای تو در رقص آمد
مستیام، سلسلۀ هستیام از پای گسست
تا که در سلسله مینای تو در رقص آمد
تشنهام ساقی لبتشنه بیاور جامی
سرخوش آن کس که به صهبای تو در رقص آمد
موج در موج، فرات از هیجان کف میزد
تا که در علقمه سقای تو در رقص آمد
خرّم آن سر که به راه تو شود خاک، حسین
ای خوش آن دست که در پای تو در رقص آمد
قلم از پای فتادهست و به سر میگردد
ساقی تشنهلب از علقمه برمیگردد
ساقی تشنهلب از علقمه سرمست آمد
آنچنان دست بیفشاند که بیدست آمد
آب، آتش شد و در حسرت لبهای تو سوخت
لب آب از عطش حل معمای تو سوخت
کفی از آب گرفتی و به آن لب نزدی
چه در آن آینه دیدی که سراپای تو سوخت
«یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
صوفی از خندۀ مِی، در طمع خام افتاد»
صوفی خام توام، در طمع جام توام
هر که سرمست تو شد نیکسرانجام افتاد
ساقی تشنهلبانید و جهان مست شماست
گر چه بیدست، زمام دو جهان دست شماست