«مجلسی علمی بیارایید»
گفت با درباریان مأمون
هر چه دانشمند از هر جا که بتوانید گرد آرید
وآنگه او، یعنی امام شیعیان، ابن
الرّضا،
آن کودک نه ساله را
در صدر آن مجلس فرا دارید!
پرسشی فقهی از او دانشوری پرسد که درمانَد
کودکی از دانش فقهی چه می
داند؟
من یقین دارم که نتواند
او میان جمع از پاسخ فرو ماند
مجلس از دانشوران پر بود
هر کسی بنشسته بود آنجا که او را نیک درخور بود
در کنار تختِ مأمون، جایگاه برترین دانشور دینی
در دگر سو، جای آن خورشید کوچک
جای آن کودک
سوی آن گر اندکی گردن بیفرازی
چهره
اش را نیز می
بینی
چهره
ای رخشنده و روشن
در نگاهش موجی آرام است و پُرژرفاست
گویی آن چشمان او دریاست
پرتو مهتابی و کم
رنگ یک لبخند
در نگاه و در تبسّم، چشم و لب را می
دهد پیوند
کودک است امّا...
صولت نوباوگان شیرها با اوست
کوچک است امّا...
قدرت اندیشگی چون پیرها با اوست
چون اشارت کرد مأمون
کرد آغازِ سخن، دانشور برتر
پیری از هفتاد افزون
تر
شاید اندک بیش، اندک کم
نام او «یحیای بِن اَکثَم!»
رخصتی دِه تا بپرسم از تو ای فرزند پیغمبر!
پرسشی در نزد این مردان دانشور
آن امام راستان فرمود:
«آن
چه خواهی پرس.»
گفت مرد آیا شکار اندر حرم را حکم فقهی چیست؟
چون کس آنجا افکند تیری،
گر شکاری کشت،
هیچ او را هست تدبیری؟
آن امام پاک
جان پرسید:
او مُحِل بوده
ست یا مُحرم؟
اهل دانش بوده یا نادان؟
تیر را عمدا فکنده یا خطا کردهست؟
روز بوده یا به شب کاین ماجرا کردهست؟
آن
چه را او کشت...
بچّه
حیوان بود یا حیوان کامل بود؟
آن
که صید افکند کودک بود یا انسان عاقل بود؟
نیز آیا او بُوَد بنده؟
یا که آزاد است و خادم نیست؟
او ز کار خود پشیمان است؟
یا که نادم نیست؟
کار او صید است؟
یا شکارش از سر شوق و تفنّن بود؟
وآن
چه کرد آیا به احرام خود اندر عمره یا حج تمتّع بود؟
هر یک از این
ها که پرسیدم حدود بیست...
در سؤالت نیست!
گر به واقع حکم حق را از سؤال خویش می
جویی
خود بگو با من، میان این همه آیا سؤالت چیست؟
تا بگویم پاسخت را در خور هر یک که می
گویی
بهت بی
فرجام آن پرسنده و مأمون و مجلس را
بعد از این گفتار می
دانی؟
من چه گویم آن
چه را خود زین روایت بازمی
خوانی؟