شب در انبوه ظلمت سحر شد
آسمان نم نمک تازهتر شد
زلف انبوه شب تاب برداشت
دستی از حوزه گل آب برداشت
عاشق از چشمه دل وصف کرد
چند رکعت خدا آرزو کرد
عاشقم، عاشق دل شکسته
دل نگو قصه آیینه بسته
دل نگو دل نگو دل چه گویی
آن از آن عشق کامل چه گویی
گریه در چشم او جوش میزد
عزم رفتن در او شور می زد
مرکب از نور آمد براقش
لولو ناب و دین یراقش
چشم او خیره بر بینشان بود
مقصدش آن سوی کهکشان بود
آسمان راه آیینه بندش
راه شیری گوار سمندش
جای در بارگاه رضا داشت
یک کمان فاصله تا خدا داشت
سیب سرخ تجلی چشیده
بود در موج گل آرمیده
باغ گل پرور آورده با خود
هدیه کوثر آورده با خود
هدیهای کوثر بود زهرا
دخت پیغمبری بود زهرا